جنگ زلاّقه یا نبرد نیروهای متحدهی اسلام با مسیحیت
(۴۷۹ هـ - ۱۰۸۶ م)
سقوط طلیطله به دست آلفونس ششم پادشاه کاستیل، ملوک الطوائف مسلمین را سخت تکان داد و از خواب گرانی که در آن فرو رفته بودند بیدار نمود، و از جدائی و اختلافی که سالها به آن خو کرده بودند، آگاه ساخت. در آن هنگام حقیقت تکاندهندهای که از درک آن چشم میپوشیدند برای آنها آشکار شد، و آن اینکه پادشاه نیرومند کاستیل تصمیم دارد به سرنوشت همه آنها خاتمه دهد، و در صدد است که اسلام را در سراسر اسپانیا ریشهکن سازد.
در واقع آلفونس همینکه پایتخت بزرگ اسلامی را متصرف شد، به خوبی درک کرد که پایان کار ملوک الطوائف نزدیک شده است، و او در آینده نزدیک هر روز شاهد پیروزی تازهای خواهد بود. پایتختهای اسلامی را یکی بعد از دیگری خواهد بلعید و از همانجا برای اجرای نقشه بعدی خود، گام برداشت.
در تعقیب این هدف، آلفونس نامهای برای «معتمد بن عباد» حکمران اشبیلیه ارسال داشت که سراسر تهدید و ارعاب بود. آلفونس از وی خواسته بود متصرفات خود را به وی تسلیم کند، و او را از سرنوشتی مانند طلیطله و ناراحتی که دید، برحذر داشته بود.
نامۀ مشابه دیگری هم برای متوکل بن افطس حکمران «بطلیوس» فرستاد که در آن نیز خواستار تسلیم بعضی از قلعهها و دژهای نظامی شده، و از عواقب ناگوار سرپیچی بیم داده بود.
هریک از دو حکمران نامبرده تهدید پادشاه کاستیل را طی نامهای رد کردند و خاطرنشان ساختند که خود را آمادۀ دفع تجاوز وی نموده اند.
علاوه بزرگترین نتیجۀ سقوط طلیطله، به صورت وحدت نظر امرای اسلامی، برای ایستادگی در برابر پادشاه کاستیل و استمداد از برادران مسلمان خود در آن سوی دریا یعنی «مرابطین» تجسم یافت.
امرای اسلامی اسپانیا سفرای خود را نزد پادشاه مرابطین یوسف بن تاشفین اعزام داشتند، و برای او تشریح کردند که در نتیجۀ تجاوز مسیحیان، اندلس با چه مصیبتی روبرو شده است، و هر لحظه نیز خطر نابودی کامل آن را تهدید میکند، مگر اینکه بتوان با شتاب به یاری آن شتافت.
«مرابطین» در اصل از قبیلۀ «لمتونه» یکی از ریشههای قبیلۀ بزرگ بربرهای «صنهاجه» بودند که پنجاه سال پیش از آن در قلب صحرای افریقا، جنوب مغرب (مراکش) آشکار شدند. همان موقع تحت فرماندهی زعیم روحانی خود عبدالله بن یاسین در یک طایفۀ مذهبی شکل گرفتند، و «مرابطین» خوانده شدند، سپس با قبایل بتپرست مجاور به جنگ پرداختند تا کارشان بالا گرفت.
آنگاه در جنوب مراکش جنگیدند و بر «سجلماسه» و «درعه» دست یافتند و از آن پس فتوحات آنها دنباله پیدا کرد. به طوری که از کوههای اطلس گذشتند، و چندان فتوحات خود را ادامه دادند تا سراسر مغرب افریقا را فتح کردند. فرماندهی آنها را در آغاز کار «عمر بن یحیی لمتونی» به عهده داشت، و بعد از او، برادرش ابوبکر عهدهدار آن گردید.
ابوبکر نیز پسر عم خود «یوسف بن تاشفین» را به فرماندهی برگزید. تقدیر چنین بود که عمده فتوحات آنان که باعث وحدت مغرب شد و زمینه را برای تأسیس دولت بزرگ «مرابطین» فراهم نمود، به دست این سردار بزرگ انجام گیرد تا بر سایر نواحی مغرب از افریقای شرقی تا اقیانوس اطلس در غرب، و از سواحل دریای سفید (مدیترانه) در شمال تا ارتفاعات صحرای بزرگ افریقا در جنوب گسترش یابد
یوسف بن تاشفین شهر مراکش را بوجود آورد تا پایتخت دولت جدید باشد (۴۵۴هـ). آنگاه سپاهیان عظیم مرابطین را سازمان داد و با تیراندازان و نفرات انبوهی مجهز ساخت تا جائی که تعداد آنها در آن روز از صد هزار جنگجو، مرکب از قبایل صنهاجه، کداله، جزوله، زناته و مصامده، متجاوز گردید. علاوه گارد مخصوصی از بردگان برای خود تأسیس کرد که دارای شجاعت فوق العاده بودند.
خلاصه هنگامی که صدای ناله و فریاد امرای طوائف به پادشاه مرابطین رسید او در اوج پیروزی و قدرت و ترقی بود.
پادشاه مرابطین با قوم و عشیره و علمای روحانی خود به مشورت پرداخت. همگی به اتفاق آراء نظر دادند که باید به ناله و زاری «اندلس» پاسخ مثبت داد، و از سقوط حتمی آن جلوگیری به عمل آورد.
تردید نبود که انگیزه جهاد در راه خدا آن سپاه صحرائی را پیش میبرد. با این وصف «یوسف بن تاشفین» به پیشنهاد وزیرش عبدالرحمن بن اسباط از معتمد بن عباد حکمران اشبیلیه درخواست نمود که مرز اسپانیا را در تنگه جبل الطارق در اختیار او بگذارد تا گذرگاه مورد اطمینانی برای سپاهیان وی باشد. ابن عباد تقاضای او را پذیرفت و در دم به فرزند خود «الراضی» حکمران «جزیره خضرا» دستور داد که آن را تخلیه کند تا مورد استفاده پادشاه مرابطین قرار گیرد.
بدینگونه یوسف بن تاشفین تصمیم گرفت روانه اندلس شود. فی الحال سایر نیروها و نفرات خود را برای جهاد بسیج کرد. در آن موقع او تازه از فتح «سبته» فراغت یافته بود.
در حالی که او به سوی اندلس راهی بود دسته دسته سربازان مجاهد از تمام نواحی مغرب به وی میپیوستند، و کشتیها را برای عبور سپاهیانش مهیا میساختند.
نخستین دستهای که از تنگه جبل الطارق گذشت و قدم به خاک اسپانیا نهاد گروهی از جنگجویان به فرماندهی «داود بن عایشه» بود. این دسته وقتی به مرز جزیرۀ خضرا رسیدند طبق پیمان معهود جزیره را اشغال کردند.
در روز پنجشنبه نیمه ربیع الاول سال ۴۷۹ هـ یوسف بن تاشفین قهرمان پیر با بقیه نیروهای خود برای عبور از دریا وارد تنگه شد، ولی همین که کشتیها سینه تنگه را شکافتند دریا طوفانی شد و موجها برخاست. در این هنگام قهرمان مرابطی در کشتی خود برخاست و چنانکه خود میگوید دستها را به سوی آسمان برداشت و گفت: «پروردگارا! اگر میدانی عبور ما سودمند به حال مسلمانان است، عبور ما را از این دریا آسان گردان، و چنانچه مصلحت نیست، کاری کن که نتوانیم از آن بگذریم». به طوری که خود وی میگوید هنوز سخنش تمام نشده بود که «سفاین آرام گرفتند و ساحل نمودار گشت» بدین ترتیب خداوند اراده کرد که سفاین مرابطین در دریای آرام عبور کند و به سلامت در مرز جزیره خضرا پهلو بگیرد [۱۰۰].
[۱۰۰] روض القرطاس – ابن ابیزرع ص ۹۳. این معنی را یوسف بن تاشفین در نامه خود راجع به این فتح که به «المعز بن بادیس» فرمانروای کل افریقا نوشته است، بازگو میکند – نگاه کنید به کتاب ما «دول الطوائف» ص ۴۲۴ و بعد از آن – مؤلف.