پس از جنگهای صلیبی
این بود انگیزهای که جنگهای صلیبی بر محور آن میگردید، انگیزهی خطر اسلام، و جنگ مرگ و زندگی میان اسلام و مسیحیت.
کلیسا توانست به منظور حفظ قدرت خود به نام دین، امرای مسیحی اورپا را برای جنگ با اسلام ترغیب کند، و توانست که در اعصار طولانی این انگیزه آمیخته به تعصب و شور دینی را در اجتماعات مسیحی پخش کند، و جنگجویان قرون وسطی را برای حملات بزرگی به خاطر تأمین مقاصد خیالی که ثمرات دنیوی آن هم اندک نبود، بسیج کند.
این انگیزه دینی نتوانست مقاصد دنیوی و هدفهای مادی زعمای جنگجویان را بپوشاند، همانطور که دین مانند پرچمی در دست کلیسا بود که امراء و جنگجویان را به زیر آن گرد میآورد، دعوت دینی نیز وسیلهی مؤثری در دست جنگجویان و رؤسا بود تا بدان وسیله عامه مردم را بسیج کنند و اطاعت و خضوع آنها را نسبت به خود تضمین نمایند.
هرچند سران مسیحی، جنگجویان خود را با نوعی از شور و حماسه دینی راضی کرده بودند، ولی مسلّم بود که طمع دنیا بزرگترین انگیزهای بود که آنها را به آن مخاطرات خوفناک میافکند، بلکه از همان آغاز کار اختلاف بر سر قدرت و ریاست در میان آنها پدید آمده بود.
دلیل ما شواهدی است که در بیشتر جنگهای صلیبی دیده میشود. مثلا «گود فردی بویومن» و امرای همکاران او در آغاز جنگ نخستین، تعهد کردند که در کشورهای مفتوحه به نام پاپ حکومت کنند، ولی وقتی به قسطنطنیه رسیدند متعهد شدند که در مقابل عبور سپاهیان صلیبی از اراضی دولت روم شرقی، در ممالک مفتوحه به نام امپراطور حکم برانند!
اما هنوز «به طرسوس» و «انطاکیه» نرسیده بودند که اختلافات و کشمکشهای شدیدی در میان آنها پدید آمد. این اختلاف موجب شد که «بلدوین» از همکاران خود جدا شود و در ایالت «حمص» مستقر گردد.
«بوهموند» نیز در «انطاکیه» استقرار یافت و حاضر نشد که به طرف جنوب برود.
«ریمون دی تولوز» مشغول فتح «طرابلس» شد و «گودفر» و نیز در «بیت المقدس» استقلال یافت. بدینگونه هریک امیرنشین جدید به نام خویش نامید و برای خود نگاه داشت. کاخهای شخصی در آن بنا کردند و املاک وسیعی را به خود و کسان خود اختصاص دادند.
چنانکه دیدیم لشکر پنجم صلیبی به اراضی مقدسه نرسید و در قسطنطنیه استقرار یافت، و امرای آن در دسائسی که تخت قیاصره را میلرزاند فرو رفتند، و در آخر هم در صدد برآمدند که اعضاءِ بدن دولت روم شرقی را به بلعند تا بتوانند به زیارت قبر مسیح بروند.
هم اکنون ما میتوانیم از آنچه گفتیم نتیجه بگیریم که انگیزههای جنگهای صلیبی به دو عامل اساسی بازگشت میکند: یکی معنوی است و دیگری اجتماعی و مادی.
عامل اول تحریک عواطف و عقاید دینی بود. دیدیم که مسیحیت از قرن هفتم میلادی با اسلام کشمکش داشت و بعد از آنکه خود را در برابر اسلام مغلوب و محکوم به فنا دید آن را از اروپا به عقب راند و در پایان اسلام را در اسپانیا محصور کرد.
و نیز دیدیم که جنگهای صلیبی یک جنبش آنی نبود که داستانهای زائران قبر مسیح و دعوت پطرس زاهد آن را منتشر ساخته باشد، بلکه جنبش اسلام تتمه و پلۀ آخر پیکار بزرگی بود که به مدت چهار قرن میان اسلام و مسیحیت جریان داشت. نمایشگاه این جنگ تا قرن یازدهم میلادی در اروپا وجود داشت، سپس جنگهای صلیبی آن را به آسیا منتقل ساخت.
وقتی ما توانستیم حوادث این دو زمان را باهم مقارن بدانیم، میتوانیم به نظر آوریم که مسیحیت مدتی در آسیا پارهای نمایش عرضه داشت که نظیر آن را اسلام در اروپا ارائه داد.
اسلام در اسپانیا مستقر بود، و در آنجا امارات و کشورهائی تأسیس کرد، مسیحیت نیز مانند آن را در آسیا معمول داشت. آنها نیز سوریه را گشودند و کشور لاتینی و سایر امیرنشینهای کوچک را تأسیس نمودند.
برخورد آنها با مسلمانان نیز از جهاتی نظیر برخورد مسلمانان در اسپانیا با مسیحیان بود.
به عبارت دیگر مملکت مسیحی بیت المقدس در مشرق از جهاتی نظیر دولت اسلامی در غرب بود. ولی جلوهگاه بزرگ و روح مبارزه دائمی این دو نظام بزرگ بود که عالم قدیم را به زیر پرچم خود درآورده بود. جنگ اسلام و مسیحیت که نقطه اوج خود را در جنگهای صلیبی تماشا کرد.
اما عامل دوم که گفتیم مادی و اجتماعی است، بازگشت به وضع اروپا در قرن یازدهم میکند: نظام سرمایهداری کار اجتماع اروپا را به جای اسفباری رسانده و آنها را گرفتار بند و زنجیر نموده بود. اروپا در آن روزها افق وسیعتر و جامعتری جستجو میکرد و میخواست از میان کمربند تنگی که او را محصور کرده بود بگذرد.
دعوت به جنگهای صلیبی این افق را برای آنها تحقق بخشید. به همین جهت گروههای مختلف چنان به آن رو آوردند که گوئی در آن جنگها زندگی بهتر و روشنتری میبینند! و آینده آن را سرشار از آرزوهای طولانی مییابند.
جنگهای صلیبی نخستین حادثه عمومی اروپا بود. چه بسا که مهمترین امتیاز این جنگها نیز همین باشد؛ زیرا تمام اروپا در این جنگ شرکت جستند. قبل از جنگهای صلیبی ما نمیبینیم که اروپا تنها برای یک عاطفه تکان بخورد و یا به خاطر یک موضوع وارد عمل شود.
جنگهای صلیبی تنها یک حادثهی اروپائی نبود، بلکه در هر کشوری به عنوان یک واقعه ملی تلقی شد. در هر کشوری هم طبقات اجتماع یک قسم فکر میکردند.
پادشاهان و رؤسا و کاهنان و بازرگانان و مردم عادی و کشاورزان همگی در بارهی جنگهای صلیبی اندیشهای یک نواخت داشتند و به صورت واحدی عمل میکردند. از این رو جنگهای صلیبی برای ملتهای اروپا عامل وحدت معنوی، بلکه سرآغاز وحدت خود اروپا بود.
ما نیازی نمیبینیم که در بارهی این جنگهای وحشیانه که مسیحیت و تعصب، نزدیک به دو قرن در مشرق پدید آورد نظر بدهیم؛ زیرا پیش از این بسیاری از متفکران و مورخان غربی در بارهی آن نظر داده اند.
کافی میدانیم که قسمت غمانگیزی را که در بارهی این جنگها سخن میگوید به نقل از بزرگترین مورخ مسیحی و متفکر آنها «ادوارد گیبون» برای خوانندگان نقل کنیم:
«جنگهای صلیبی» براساس تعصب وحشیانه استوار بود. مهمترین ثمرهی آن مانند علت آغاز آن بود. هرکس به زیارت قبر مسیح میرفت میخواست با غنائم مقدسی که یونان و فلسطین پخش نموده بود برگردد. هر قدمی که به جلو مینهاد یا به عقب برمیگشت، گوشهای از معجزات و پیشگوئیها بود!
عقیده کاتولیکها با افسانههای تازهای آلوده شد و عادت آنها با خرافات جدید فاسد گشته بود.
از چشمه ویرانگر این جنگ مقدس بود که احکام محکمه تحقیق و تفتیش عقاید و گروههای راهبان فریبکار، و به دنبال آن مفاسد آزادیهای دینی، و پس از آن پیشرفت شعائر بتپرستی و غافلگذاشتن روح لاتینیهائی که با حیات عقلی و دینیشان بیدار شده بود، جوشید!
اگر قرن نهم و دهم (میلادی) عصر تاریکی بوده، عصر سیزدهم و چهاردهم (میلادی) عصر سخافت و خرافات میباشد [۸۶].
آیا ما نیازی میبینیم که بگوئیم کشمکش بین اسلام و مسیحیت هنوز باقی است، و غرب در عصر ما نیز حملات صلیبی خود را در سایهی استعمار سیاسی و اقتصادی، با اسلوبهای جدید در لباسهای تمدن و تهذیب اخلاق و علم و فرهنگ بر ضد اسلام تنظیم میکند؟!
***
اما درس عبرتی که باید از جنگهای صلیبی بگیریم و آثار سیاسی و اجتماعی آن موضوعی است که مقام گنجایش بررسی آن را ندارد.
میتوانیم به طور اجمال بگوئیم که جنگهای صلیبی باعث تحرک و قیام اقوام اروپائی شد، و جامعه اروپائی از قید و بند طوایف بزرگی از جنگجویان و رؤسا که آزادی طبقات متوسط و عامه مردم و حقوق آنها را در معرض خطر قرار داده بودند نجات داد.
به علاوه جنگهای صلیبی غنائم زیادی از شرق برای تمدن غربی نیاورد. غنیمتی که تمدن غربی از سرچشمه تمدن اسلامی گرفت، بیشتر بود. نه در اثنای جنگهای خانمان برانداز، بلکه در میدان صلح و در سرزمین اسپانیا و سیسیل در زمانی که اسلام و مسیحیت در موارد بسیاری با هم کنار میآمدند و با یکدیگر تفاهم و همکاری داشتند.
ولی مشرق از توسعه این جنگهای وحشیانه و جمعیتهای متعصب که همکاری آنها فقط آتش و شمشیر و تحصیل ذخائر و غنائم بود، طرفی نبست.
[۸۶] Gibbon: Roman Empire, CH. Lxi- انحطاط و سقوط امپراطوری روم.