سفارتهای اسلام و روابط دیپلماسی میان شرق و غرب
دولت اموی روابط دیپلوماسی موفقی با همسایهها داشت. مشهورترین حوادث دیپلماسی میان اسلام و مسیحیت در زمان بنیامیه پیمان صلحی بود که میان امیر معاویه و قسطنطین چهارم بعد از ناکامی محاصرهی قسطنطنیه به سال ۵۸ هـ ۶۸۷ م به وقوع پیوست.
متعاقب آن بارها هیئتهائی از جانب دولت بیزانس به دمشق آمد تا در بارهی مقاصد امیر معاویه و آمادگی او برای ایجاد علایق بین دولتین مذاکره و مطالعه نماید. از این رو سفارتهای کوچکی میان طرفین انجام گرفت.
روابط سیاسی میان دولت بنیعباس و روم شرقی گاهی برقرار میشد و زمانی مضطرب میگردید. جنگها و قراردادها و حوادث سیاسی بیشماری هم میان آنها روی داد. در بسیاری از مناسبات و اوقات، سفارتها و گفتگوهای دیپلماسی نیز بین طرفین به وقوع میپیوست. اینگونه معاهدات و روابط سیاسی پی در پی میان دولت بزرگ اسلامی و دولت مسیحی همسایه وی در شرق یک امر طبیعی بود.
ارتباط دیپلماسی و تبادل مذاکرات و سفارتها میان طرفین بر اساس رسوم و قواعد متداول عصر انجام میگرفت، و در مرکز یکی از دو طرف که قویتر بود به وقوع میپیوست.
این روابط اثر بزرگی در متوجهساختن سیاست اسلام به جانب مسیحیت یا سیاست مسیحیت به طرف اسلام داشت. نسیم این روابط در اعصاری که شرق در اوج عظمت و قدرت بود، از شرق به غرب میوزید؛ زیرا غالباً غرب بود که از اسلام نیرومند فاتح تقاضای صلح میکرد.
هنگامی که دولت عباسی روی کار آمد و پایههای آن محکم گشت و همان وقت نیز دولت اموی جدیدی در اندلس تأسیس شد، بغداد در مشرق و قرطبه در غرب محور جاذبهی سیاسی میان اسلام و مسیحیت بود. مملکت نیرومند فرانسه در آن موقع در سوی دیگری از اروپا بوجود آمد تا ملتهای غرب را از توجه به روم شرقی بازدارد و به خود جذب کند. این خود عامل جدیدی برای جذب سیاسی میان شرق و غرب بود.
در زمان منصور خلیفهی دوم بنی عباس، میبینیم که مملکت فرانسه در صدد برمیآید که با خلیفهی مسلمین در شرق روابط سیاسی برقرار کند، و توازنی در عالم جدید پدید آورد. میبینیم «پیپن» پادشاه فرانسه نمایندگان خود را به بغداد نزد منصور به سفارت میفرستد.
مورخان فرانسه تاریخ این سفارت را سال ۷۶۵ م (۱۴۸ هـ) ثبت کردهاند. این روایت میگوید نمایندگان فرانسه مدتی را در بغداد گذراندند و سه سال بعد به فرانسه بازگشتند، در حالی که نمایندگان یا سفرائی از جانب خلیفه به سوی پادشاه فرانسه همراه ایشان بود، و همگی در کاخ «مرسیلیا» فرود آمدند.
پادشاه فرانسه سفرای خلیفه را به بهترین وجه پذیرفت، و از آنها خواست که زمستان را در شهر «متز» که آن روز مرکز دربار فرانسه بود، بگذرانند سپس آنها را دعوت کرد که مدتی را در قصر «سلس» واقع در ساحل رود «نلوار» به تفریح بگذرانند.
پس از این مدت سفرای خلیفه از طریق مرسیلیا (بندر مارسی) با هدایای پادشاه فرانسه، به بغداد بازگشتند. این روابط سیاسی میان خلیفهی عباسی و پادشاه فرانسه مدتها به طول انجامید، این ارتباط در زمان هارون الرشید به اوج خود رسید، و به طوری که مخصوصاً تواریخ فرانسوی میگوید سفارات و مکاتبات بسیاری نیز میان طرفین مبادله شد.
اگر راست باشد که به گفتهی تواریخ فرانسوی، خلافت عباسی در فکر نزدیکی و ارتباط با کشور فرانسه در انتهای غرب بوده است، باید آن را ناشی از علل و موجباتی دانست که حوادث اندلس (اسپانیای اسلامی) آن را تفسیر میکند؛ زیرا عبدالرحمن نخستین خلیفه اموی اندلس بر آن سرزمین استیلا یافته و دولت نیرومندی تأسیس کرده بود. بنی عباس هم با بیم و هراس مراقب تأسیس این دولت جدید اموی بودند. پادشاه فرانسه نیز در این تفاهم با خلیفه مشرق انگیزههای مشابهی داشت.
زیرا او هم از عواقب انتشار دعوت اسلام و نضجگرفتن آن در جنوب سلسله جبال پیرنه وحشت داشت. او بر خود لازم میدانست که به خاطر حفظ کلیسا دعوت اسلام را خاموش سازد، و اندلس انقلابی را قبل از آنکه خطرش به حدود جنوب فرانسه برسد، در هم بکوبد.
عنقریب در بخش مخصوص که راجع به روابط هارون الرشید و شارلمانی خواهیم آورد، آنچه را تواریخ فرانسه نوشتهاند به تفصیل خواهیم نگاشت. تواریخ فرانسوی میگوید این علاقات دوستانه میان بغداد و مملکت فرانسه بعد از درگذشت هارون و شارلمانی هم دوام یافت، و مأمون پسر هارون، سفیر دیگری به سوی لوئی پسر شارلمانی پادشاه فرانسه اعزام داشت تا دوستی میان دو دولت را پایدارتر سازد.
تواریخ فرانسوی اشاره میکند که هارون تأثیر فراوانی در جلوگیری از حملات راهزنان دریائی مسلمین بر سواحل فرانسه و ایتالیا داشت، و میگوید پاپ «لیون سوم» بعد از درگذشت هارون به شمارلمانی نوشت که عدم رعایت احترام سواحل فرانسه توسط راهزنان دریائی مسلمین، به واسطهی مرگ هارون است که نفوذ خود را در آنان از دست داده است [۱۷۷].
اندیشه مشابهی دولت اموی اندلس و دولت روم شرقی دشمن دولت عباسی و رقیب او در شرق را بر آن داشت که پیمان صلح بهبندند و روابط دوستانه برقرار سازند.
به همین جهت میان امرای بنیامیه و قیصرهای قسطنطنیه مراسلات و سفارتهای سیاسی مهمی انجام گرفت. در سال ۸۳۶ م (۲۲۵ هـ) امپراطور «ثیوفیلوس» سفرائی با هدایا به دربار عبدالرحمن بن حکم فرمانروای اندلس فرستاد و طی نامهای از او خواسته بود با وی پیمان اتحاد ببندد و تشویق کرده بود که در صدد بازپسگرفتن متصرفات نیاکانش در مشرق (خلفای بنی امیه) برآید و از مأمون و برادرش معتصم به واسطۀ تجاوز به اراضی روم شرقی نکوهش کرده بود. وی در نامهی خود از مأمون و معتصم به «ابن مراجل» و «ابن مارده» یعنی مادران آنها از روی تحقیر نام برده، و خواسته بود که روابط دوستی و سیاسی میان ایشان برقرار گردد.
عبدالرحمن بن حکم پاسخ قیصر را با هدایای پرارزشی به وسیلۀ سفیرش یحیی غزال که از بزرگان رجال دولت و ناموران شعرا بود، داد. بدینگونه مراتب دوستی و اتحاد میان طرفین برقرار گردید [۱۷۸]. با این فرق که روابط قیصر با فرمانروای اندلس از حدود مراسله و مجامله تجاوز نکرد. زیرا جانشینان عبدالرحمن اول (داخل) سیاست او را مبنی بر حفظ جزیره اندلس و اکتفا به تحکیم موقعیت دولت بنی امیه در آن دنبال کردند تا اینکه عبدالرحمن ناصر این سیاست را تغییر داد و به واسطۀ موفقیتها و حوادثی که در عصر وی به وقوع پیوست لازم دانست که در شؤون مغرب دخالت کند.
به موضوع روابط دو دولت عباسی و بیزانسی که در آن عصرها تاج علایق بین اسلام و مسیحیت بود، باز میگردیم. در اواخر قرن هشتم زنی بسیار با هوش و با اراده به نام «ایرینی» همسر امپراطور لیون چهارم بر تخت سلطنت روم شرقی جلوس داشت. وی به جای فرزندش قسطنطین در دوران کودکی او نشسته بود.
هنگامی که قسطنطین بزرگ شد و خواست امور سلطنت را قبضه کند مادر باوی درافتاد و بر او غلبه یافت و روانهی تاریکیهای زندانش کرد. مسلمانان هم این اضطرابات را غنیمت دانستند، و بارها در آسیای صغیر جنگیدند تا به سواحل بسفر نزدیک شدند.
هارون الرشید که در آن موقع ولیعهد پدرش مهدی بود، شخصاً بیشتر این جنگها را رهبری میکرد. ایرینی ناچار شد، تقاضای صلح کند و فرستادگان خود را به سوی هارون که با سپاهیان خود در نزدیکی بسفر اردو زده بود، اعزام داشت و هارون نیز مطلوب او را اجابت کرد.
میان طرفین پیمانی بسته شد که در آن «ایرینی» تعهد نمود جزیه سالیانهای به مبلغ هفتاد هزار دینار به دربار خلافت بپردازد. به همین مناسبت نیز هارون و ملکه رومی هدایا و ارمغانهای پادشاهی برای یکدیگر فرستادند. (۱۶۶ هـ ۷۸۳ م)
هنگامی که هارون بعد از پدرش به خلافت رسید «ایرینی» خلع شده بود و «نیکفروس» رئیس خزانهداری که عرب او را «یقور» مینامد، بر تخت قسطنطنیه جلوس کرده بود.
همین که وی به تخت نشست خصومت خود را با دربار خلافت عباسی و معاهدهای که با ملکه بسته بود اعلان داشت و از پرداخت جزیه سر باز زد. سپس سفرائی به نزد هارون اعزام داشت و طی نامۀ شدید اللحنی از وی خواسته بود تعهدات سابق خود را با دربار بیزانس محترم شمارد، و در صورت امتناع مهیای جنگ شود.
هارون از این نامه خشمگین شد و با سپاه انبوهی به جنگ آسیای صغیر رفت و اراضی آن را تا هرقلیه اشغال کرد (۸۰۶ م). نیقور ناگزیر شد طلب صلح کند، و هارون نیز سفیر دیگری برای انعقاد پیمان صلح اعزام داشت.
پیمان جدیدی بین الطرفین منعقد گردید که طی آن قیصر متعهد شد دژهای ویرانشدۀ نظامی را ترمیم کند، و تعهد کرد جزیه سالیانهی به مبلغ سی هزار دینار بپردازد، سه قطعه طلا از نوع مخصوص از جانب خود و سه قطعه از طرف پسرش به عنوان کرنش در برابر خلیفه مسلمین، تقدیم مقام خلافت کند [۱۷۹].
هنگامی که «معتصم» پس از وفات برادرش «مأمون» به خلافت رسید، قیصر قسطنطنیه «ثیوفیابوس» درصدد برآمد که با مسلمانان پیمان صلح ببندد. به همین منظور هیئتی به سفارت به نزد معتصم فرستاد که در رأس آن یوحنا نحوی قرار داشت.
یوحنا یکی از بزرگترین علمای عصر خود بود، و زبان عربی را به خوبی تکلم میکرد.
این هیئت که حامل نفیسترین هدایا و تحف بود آهنگ بغداد نمود، و به یکی از کاخهای خلیفه درآمد.
این سفارت دو وظیفه به عهده داشت: یکی اینکه پیمان صلح دائمی میان خلیفه و قیصر منعقد سازد، و دوم اینکه سفیر «منویل» فرمانده بیزانس را که به دربار خلافت پناه برده بود، قانع کند که به قسطنطنیه برگردد. سفیر توانست منظور دوم را عملی سازد، ولی در انجام مقصد اول توفیق نیافت. اما «معتصم» مصلحت چنان دید که در عوض صد نفر از اسیران نصارا را آزاد کند و تا حدی قیصر را خشنود نماید.
بر اثر شکست در انعقاد پیمان صلح امپراتور به جنگ شهر «زبطرة» یکی از پایگاههای مرزی اسلام رفت، و بر آن دست یافت، و آن را ویران ساخت و بسیاری از سکنهاش را به قتل رسانید. او سفارش معتصم را که به وسیلۀ فرستادگانش از وی خواسته بود دست از خونریزی و کشتار شهر فتح شده بر دارد، به هیچ گرفت.
در این هنگام معتصم اعلان جنگ داد و سوگند یاد کرد انتقام بگیرد. آنگاه با پساه انبوهی روی به اراضی روم نهاد، و آهنگ عموریه (اموریوم) بزرگترین شهر روم در آسیای صغیر نمود. معتصم چندین بار آن را مورد هجوم قرار داد، ولی رومیها به سختی از آن دفاع کردند. پس آن را محاصره کرد و تصمیم گرفت چندان محاصره را ادامه دهد تا شهر به دست وی سقوط کند.
به همین علت تقاضای صلح امپراطوری را رد کرد، و سفیران او را بازداشت نمود. محاصره شهر پنجاه و پنج روز به طول انجامید، سپس شهر به دست مسلمانان سقوط کرد. معتصم مانند «ثیوفیلوس» منتهای شدت عمل و قساوت را به عمل نیآورد، اما مسیحیان را کیفر داد. عموریه را طعمهی حریق ساخت، و دژها و برج و باروی آن را ویران نمود تا جائی که به صورت ویرانهای درآمد.
سپس سفرای امپراطور را که نگاه داشته بود پیروزی او را ببینند آزاد ساخت و با این جواب برگردانید: «به سرور خود خبر دهید که من دَین اشغال «زبطرة» را ادا کردم» این واقعه در سال ۲۲۳ هـ مطابق ۸۳۸ م اتفاق افتاد» [۱۸۰].
کشمکش میان دولت عباسی و روم شرقی یک قرن دیگر ادامه داشت. در زمان امپراطور قسطنطین هفتم که طفلی بود و تحت نظارت مادرش ملکه «زوی کار بوبسینا» سلطنت میکرد، دربار قسطنطنیه سفیری به نزد خلیفه «المقتدر بالله» اعزام داشت و تقاضای صلح و بازخرید اسیران کرد.
تواریخ اسلامی حوادث این سفارت را برای ما بازگو میکند و میگوید: دو نفر سفیر پادشاه روم در محرم سال ۳۰۵ هـ به بغداد رسیدند، و مورد احترام قرار گرفتند. با تشریفات خاصی به حضور وزیر رسیدند و نامه قیصر را تسلیم نمودند. سپس آنها را با همان تشریفات به نزد خلیفه بردند و رسالت خود را ایفا کردند.
خلیفه تقاضای قیصر را در آزادساختن اسیران پذیرفت، و آجودان مخصوص خود «مونس» را فرمان داد که ناظر بر آن باشد. خلیفه مونس را با سپاهی فرستاد تا در تمام شهرها که وارد میشود، سمت حکمرانی آنجا را داشته باشد، و مأموریت خود را چنانکه میخواهد انجام داده، سپس شهر را ترک گوید. یک صد و بیست هزار دینار هم به وی داد تا متقابلا اسیران مسلمین را آزاد کند.
مونس مأموریت خود را انجام داد، و هزاران نفر از اسیران را آزاد ساخت [۱۸۱]مسئلۀ آزادی اسیران طرفین انگیزۀ پارهای از سفارتهائی شد که در خلال قرن سوم هجری میان دو طرف مبادله گردید، و منجر به انعقاد پارهای قراردادهای صلحجویانه شد.
در زمان ملکه «زوی» حکمران رومی کلابریا (قلوریه) فرستادگان خود را به سوی خلیفۀ فاطمی مصر اعزام داشت و قراردادی میان طرفین بسته شد و بر اساس آن حکومت بیزانس تعهد نمود که سالانه جزیهی به خلیفه فاطمی بپردازد. همچنین خلیفه تعهد سپرد که امرای مسلمان جزیره سیسیل را از جنگ و نبردهای مستمر در (قلوریه) بازدارد. این پیمانها مدتی میان طرفین استمرار داشت.
***
دیپلماسی اسلام در اسپانیای مسلمان مقامی بزرگ داشت، و این نیز به واسطۀ موقعیت آنچه از لحاظ خشکی و چه از لحاظ دریا بود که در مقابل دروازههای اروپای مسیحی قرار گرفته بود، و هم به خاطر روابط تجاری و سیاسی بود که با بیشتر دولتهای مسیحی داشت.
در زمان عبدالرحمن ناصر روابط دیپلماسی میان اسلام و دولتهای بزرگ مسیحی به اوج خود رسید، و هیئتها و سفارتهای آن پیاپی به سوی اندلس روانه میشد.
در ماه صفر سال ۳۳۶ هـ (۹۴۸ م) نمایندگانی از طرف قسطنطین هفتم قیصر قسطنطنیه معروف به «ببورفیرو جنتوس» با هدایای پرارزشی به دربار عبدالرحمن ناصر آمدند. ناصر هم آنها را با تشریفاتت خاصی پذیرفت. سفرا نامۀ امپراتور را که به زبان یونانی نوشته بود به ناصر تقدیم داشتند.
نامۀ مزبور مهری طلائی داش که در یک روی آن عکس حضرت عیسی بود و در روی دیگر عکس امپراطور را از بلور رنگارنگ خوش ترکیب ساخته بودند.
ترجمۀ نامۀ امپراتور چنین بود: «از قسطنطین و رومانین (رومانوس دوم پسر قسطنطین) که مؤمن به مسیح میباشند و دو پادشاه بزرگ هستند، دو پادشاه روم، به کسی که شایستگی افتخاری عظیم دارد، بزرگوار اصیل: عبدالرحمن خلیفهی حاکم بر عرب در اندلس که خداوند او را پاینده بدارد».
فرستادگان امپراتور در آن روز سخت تحت تأثیر جلال و شکوه خلیفه و دربار او قرار گرفتند. بزرگان اسلام در این اجتماع علنی خطابهها ایراد کردند. از جمله قاضی ادیب منذر بن سعید بلوطی بود. او خطابه جالبی مشتمل بر کارهای عبدالرحمن ناصر بالبداهه ایراد کرد و در آخر هم قطعه شعری در دم سرود.
هنگامی که فرستادگان امپراطور برگشتند، عبدالرحمن ناصر سفیرش هشام بن هذیل را با هدیۀ گرانبهائی در معیت ایشان اعزام داشت تا مراتب مودت و اتحاد میان طرفین را مؤکد بدارد. این هیئت دو سال بعد مراجعت کردند در حالی که روابط بین طرفین را محکم نموده بودند. به دنبال آن سفیران پادشاه مسیحی دسته دسته به دربار عبدالرحمن ناصر روی آوردند، از جمله فرستادگان پادشاه اسلاوها پطرس پرسمیون (پادشاه بلغار) و نمایندگان امپراتور آلمان اوتوی اول و سفرای پادشاه فرانسه بودند.
ناصر نیز آنها را مانند سفرای دربار روم شرقی به نیکی پذیرفت و به افتخار آنها جشن گرفت. ناصر ربیع اسقف (ریف) را با هیئت اسلاوها به سوی پادشاه ایشان اعزام داشت. آنگاه نمایندگان پاپ یوحنا دوازدهم را به منظور جلب مراتب مودت خلیفۀ مسلمین به دربار وی روانه ساخت.
***
دیپلماسی اسلام از عنصر پنهانی که از بهترین ظواهر دیپلماسی جدید است، غافل نماند. خلیفهی اسلامی گذشته از یاران و فرستادگان پنهانی که آنها را به ایالتها و شهرهای زیر فرمان خود میفرستاد تا با آوردن اخبار والیان و قضات و ملت به وی کمک کنند، عده زیادی از فرستادگان پنهانی هم داشت که آنها را به کاخها و حکومتهای بیگانه روانه میساخت تا آنچه در آنجا اتفاق میافتاد، و در کار مملکتداری او سودمند یا زیانبخش باشد، به اطلاع او برسانند.
ظاهراً بنی عباس نخستین کسانی بودند که در اسلام این دیپلماسی پنهانی را سازمان بخشیدند. مهدی عباسی و پسرش هارون الرشید و مأمون و معتصم مأمورین سرّی در قسطنطنیه و در پایتختهای دیگر داشتند، تا خلیفه را از هرگونه حرکت امپراطور روم و حکام او آگاه سازند.
این فرستادگان و جاسوسان نیز از میان عموم طبقات مخصوصاً از بین بازرگانان انتخاب میشدند، و اینان مأموریت خود را با مهارت زیاد انجام میدادند.
این وسیلهی دیپلماسی در زمان خلفای نخستین بنی عباس به حد اعلای انتظام و اهمیت خود رسید؛ به هنگامی که خلافت نیرومند و آزاد و از تمام مزایای قدرت و دولت برخوردار بود. سپس با زوال قدرت خلفا در ایام غلبه نگهبانان ترک و آل بویه این قدرت نیز روی به زوال نهاد، در وقتی که خلیفه در قصرش زندانی و از هرگونه سلطنت واقعی برکنار بود.
هنگامی که خلافت عباسی در هم شکست، و حکام نواحی در ایالات تحت قدرت خلیفه رسمی استقلال یافتند، فرستادگان پنهانی خلیفه نیز به صورت فرستادگان و یاران آشکار وی درآمدند که به نمایندگی وی در کاخهای قاهره و دمشق و موصل و نیشابور و مرو و غیره آمد و رفت میکردند.
این سفیران با حکمرانی که در حکومت وی به نمایندگی رفته بودند، در جنگهای او با وی همراه بودند. میبینیم آنها در التزام رکاب الب ارسلان و ملکشاه بودهاند، و میبینیم گاهی در امور این پادشاهان هم دخالت مینمودند، و گاهی نیز میان آنها را اصلاح میکردند یا فصل خصومت مینمودند.
***
سیاست دینی اسلام با اختلاف اعصار و دول، مختلف بود، با این فرق که از قرون اولیه اسلام، به طور اجمال حکومتهای مختلف اسلامی نسبت به رعایای خود تسامح سیاسی مرعی میداشتند.
ما بر یک سند رسمی تاریخی آگاهی یافتیم که پرتوی بر این سیاست افکنده است.
این سند را خلیفه (المکتفی) عباسی در سال ۱۱۳۸ م برای پطرک ابدیشو نسطوری صادر نموده است. در این اجازه هرگونه آزادی دینی را به رعایای مسیحی خود داده است.
دکتر «منجانا» کتابدار کتابخانهی «رینالدز» که این سند را کشف کرده است در پیرامون این کشف مینویسد: «ما هیشه به سندی نیاز داشتیم که روابط سیاسی میان اسلام و مسیحیت را روشن سازد. در عصری که در آن اسلام حق زندگی و مرگ بر میلیونها رعایای مسیحی را داشت.
بعضی از خلفا نیز مانند «متوکل» احکام شنیعی برای نابودی نصارا صادر میکردند. ولی اینگونه حوادث را باید قانون شکنی دانست، و عاملان آن را قانونشکن شمرد.
اما تصرف رسمی اسلام در این مورد، در سند موجودی که تأکیداً هرگونه احجاف منظم را از سیاست رسمی اسلام نفی میکند، روشن است.
سپس دکتر منجانا میگوید: «این سند از دیوان خلیفهی عباسی صادر شده است، ولی آیا ممکن است پادشاه انگلیس یا ملکهی هلند یا رئیس جمهور فرانسه بیش از این در حق رعایای مسلمان خود مسامحه کنند؟
قرآن باعث ارتکاب حوادث اجحاف نسبت به نصارا نیست، چنانکه انجیل عامل الهامبخش فجایعی که مجالس محکمهی تفتیش عقاید مرتکب شدند، نمیباشد [۱۸۲].
از آنچه گذشت به دست میآید که دیپلماسی در دولتهای اسلامی با آنچه در دولتهای مسیحی در قرون وسطی از نظر اوضاع و آداب و رسوم معمول بود، اختلاف زیادی نداشته است، و این میرساند که نظامات دولتی و آداب و رسوم سیاست در آن عصرها از چند جهت در شرق و غرب مشابه یکدیگر بوده است.
[۱۷۷] Rienaud: Invasions, des Sarrazins en France, P. ۹۲. & ۱۱۵. ۱۱۷. [۱۷۸] نگاه کنید به کتاب ما «دولة الإسلام فی الأندلس». [۱۷۹] کامل ابن اثیر ج ۶ ص ۶۱ – صبح الأعشی ج ۶ ص ۴۵۷. تواریخ بیزانسی هم این موضوع را نقل کرده است: نگاه کنید به Fiwlay: Byzantine empire. Ch. II [۱۸۰] Finlay: Ibid; ch. Lll, ll. [۱۸۱] کامل ابن اثیر، ج ۸، ص ۳۴. [۱۸۲] روزنامهی «منچستر گاردین» ترجمۀ این سند را منتشر ساخت و دکتر منجانا در سال ۱۹۲۷ بر آن تعلیق نوشت.