برخورد قوای اسلام با نیروهای صلیبی
بیشتر سپاهیان اسلام در شرق منصوره گرد آمده بودند، قسمتی هم در دشت غربی قرار داشتند. متعاقب آن جنگهای محلی میان طرفین در خشکی و رود نیل درگرفت و چند هفته به طول انجامید، گاهی این و زمانی آن بر دیگری غلبه مییافت و از هردو طرف جماعتی کشته و اسیر میشدند.
مسلمانان اسیران فرنگ را به قاهره میفرستادند تا روحیه ملت را تقویت کنند. فرنگیان کوشش زیادی به عمل آوردند تا پلی بر روی دریای اشموم ببندند تا از آن برای عبوردادن سایر نیروها به طرف لشکرگاه مسلمانان استفاده کنند، ولی این نقشه در نطفه خفه شد؛ زیرا مسلمانان در همان موقع بارانی از گلولههای آتشین (آتش یونانی) را که از کشتیهای جنگی آنها در نیل رها میشد، به طرف آنان باریدند، و لشکرگاه آنها را دچار وحشت و اضطراب کردند.
در آن اوقات مسلمانان به راز ساختن این سلاح مهم که در جنگهای صلیبی نقش حساسی به عهده داشت، پی برده بودند. سپاهیان مصر نیز مهارت خاصی در استعمال این سلاح داشتند.
این سلاح آتشین در خشکی روی پایه و در دریا از روی کشتیهای مخصوص شلیک میشد. شلیک این گلولههای آتشین فرنگیان را گیج نموده بود و چندین هفته نقشهی آنها را نقش برآب کرد.
در همان اوقات فرنگیان به وسیله جاسوسان خود یا خائنان از وجود فرو رفتگیهائی در دریای اشموم آگاهی یافتند و از همانجا عبور نموده وارد قسمت غربی شدند.
جنگجویان آنها به فرماندهی «کنت دارتوا» پادشاه فرانسه پیش آمده و یک باره به مسلمانان حمله بردند. در آغاز این حمله «فخرالدین» فرمانده سپاه مسلمین کشته شد و چیزی نمانده بود که افراد سپاه به محاصره بیفتند.
ولی در همین هنگام گارد نگهبانان سلطان مرکب از دیانوردان با مردان زره پوش که از بهترین جنگجویان و قویترین آنها بودند به فرماندهی سرکرده خود «بیبرس بندقداری» به فرنگیان هجوم بردند. این حمله بسیار شدید و ثمربخش بود. فرنگیان بهتزده شدند و صفوف آنها دچار وحشت گردید.
فرمانده آنها «کنت دارتوا» کشته شد و قسمت عمده (جنگجویان معبد) به هلاکت رسیدند.
دلیران آنها پی در پی بروی هم میریختند، و بازماندهی سپاه که متلاشی شده بودند، هنگام غروب آفتاب به پایگاههای خود در کنار دریای اشموم بازگشتند و پرده شب میان دو لشکر جدائی انداخت. این واقعه در پنجم ذی القعده سال ۶۴۷ هـ روی داد.
این نخستین مرحلهی «نبرد منصوره» بود که در تاریخ مصر و جنگهای صلیبی جاویدان مانده است. باید دانست که این پایان کار نبود. تقدیر چنین بود که فرنگیان شاهد آخرین مصیبت خود هم باشند.
«شجرة الدر» در آنجا در قلب لشکر سلطانی جای داشت و با ثبات و همکاری با سران سپاه مراقب میدان کارزار بود، و با تدبیر و شجاعت خود آنها را راهنمائی میکرد.
این یکی از شگفتیهای تقدیر بود که باید نظارت و راهنمائی سرابازن اسلام را در آن لحظه دشوار، زنی به عهده بگیرد. ولی تقدیر با مصر همراه بود و در آن روز تاریخی مصر پیروز شد.
هنگامی که خطر جدی برطرف گردید نیز «شجرة الدر» مدتی همچنان کارها را زیر نظر داشت تا اینکه سلطان جدید ملک معظم تورانشاه پسر ملک صالح وارد شد.
ورود او به مصر ده روز پس از «نبرد منصوره» اتفاق افتاد. در آن موقع «شجرة الدر» مرگ ملک صالح را برای اولین بار اعلام نمود و در همان وقت سلطان جدید زمام امور را به دست گرفت.
ولی سلطان جدید کار بزرگ زنی را که توانسته بود با اخلاص و شخصیت خود دولت و وحدت ملت را حفظ کند، مورد نظر قرار نداد و حقشناسی نکرد. زنی که بیش از هر کسی در روی کارآمدن او مؤثر بود و او را به تخت پدرش نشاند.
علت این حقناشناسی تورانشاه نسبت به نامادری خود این بود که از قدرت و نفوذ او وحشت داشت، و بدینگونه روابط این دو به زودی به تیرگی گرائید.
ملک معظم جوانی عشرتطلب و خوشگذران بود. به همین جهت روش ناپسندیده پیش گرفت. بسیاری از رجال دولت را دستگیر ساخت و دریانوردان اعضاء گارد پدرش را از کار برکنار کرد. بزرگان و سران مملکت نیز از وی کناره گرفته و منتظر فرصت بودند که او را دستگیر سازند.
در آن اثنا فرنگیان در مراکز خود واقع در کنار دریای اشموم گرد آمده بودند و همگی در حیرت و پریشانی به سر میبردند. مسلمانان نیز در رود نیل به کشتیهای فرنگی که از دمیاط میآمد تا خوار بار به آنها برساند، حمله میبردند و بر قسمت عمدهی آنها نیز دست یافتند، تا جائی که گرسنگی و بیماری به سپاه فرنگ روی آورد و نیروی پایدارشان در هم شکست.
آتشهائی که سفاین جنگی مسلمانان از نیل بروی لشکرگاه فرنگیان شلیک میکردند خیمهها و چهارپایان و خواربار آنها را نابود میساخت و همین نیز به گرفتاری و ناراحتی آنها میافزود.
لوئی نهم علی رغم این موقعیت خطرناک نمیخواست روی از جنگ بگرداند تا اینکه سرانجام نصایح امرای لشکر و فرماندهانش دروی مؤثر افتاد و تصمیم گرفت با مسلمانان وارد صلح شود، به این شرط که فرنگیان از دمیاط کوچ کنند و مسلمانان نیز بیت المقدس را به مسیحیان پس دهند!