صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام

فهرست کتاب

قیام مورسکی‌ها

قیام مورسکی‌ها

در اینجا دیگر حالت یأس مورسکی‌ها به انتها رسید. مخصوصاً در غرناطه که بسیاری از ایشان در آنجا تمرکز داشتند. این بود که بنا گذاشتند در برابر وضع موجود مقاومت کنند و دست به شورش بزنند و از خود و بقیه میراث خویش دفاع نمایند، یا اینکه پیش از خاموش‌شدن آخرین شعله عزت و بزرگواری و روح مباره در دل‌ها و افکارشان، بمیرند.

به همین جهت پنهانی تهیه مقدمات دیدند، و با برادران خویش در سایر نواحی نیز مکاتبه کردند، و بعضی از بزرگان خود را مخفیانه برای جلب کمک و یاری به مغرب فرستادند. در ماه دسامبر سال ۱۵۶۸ اتفاقی افتاد که زنگ خطر را به صدا درآورد؛ زیرا مورسکی‌ها در نزدیکی غرناطه بر بعضی از مأمورین و قضات اسپانیائی و تعداد قلیلی از سپاهیان آن‌ها یورش بردند، سپس سران انقلاب به کوه شلیر (سیرانواد) [۱۶۷]پناه بردند و روی به ارتفاعات جنوبی نهادند. هنوز چند روزی نگذشته بود که آتش انقلاب در تمام قلمرو بشرات [۱۶۸]شعله‌ور گشت، و گروه‌های مسلح بسیج شدند، و مورسکی‌ها در همه جا با مسیحیان درافتادند، آن‌ها را غافلگیر ساختند و به سخت‌ترین وجه متلاشی و پراکنده نمودند.

بدینگونه لهیب انقلاب در جنوب اسپانیا زبانه کشید، و مورسکی‌ها استقلال خود را اعلان داشتند، و خود را برای جنگ مرگ و زندگی مهیا ساختند.

سران انقلاب دیدند باید فرماندهی برای خود انتخاب کنند تا در پیرامون آن گرد آیند، و خود رمز تسلط پیشین آن‌ها باشد. آن‌ها جوانی از مردم بیازین را که سری پرشور و روحی جسور و تهوری به سزا داشت، و به خلفای قدیم اندلس نسبت می‌رسانید به اتفاق به رهبری خود برگزیدند.

پس از انتخاب او را محمد بن امیه خواندند. انقلابیون در سراسر «بشرات» در پایگاه‌های مطمئن و نیرومندی قرار گرفتند و انقلاب و شورش تمام نقاط مملکت غرناطه قدیم را فرو گرفت.

مورسکی‌ها توانستند بر سایر دژهای متفرقه اسپانیا در آن نواحی دست یابند، و کلیساها و دیرها را اشغال کنند، واسقف‌ها و عمال دولت را به قتل رسانند. کار شورش بالا گرفت و زد و خوردها توسعه یافت.

سرانجام حکومت، قوای انبوهی را به سوی «بشرات» گسیل داشت، و آن را از هر ناحیه احاطه کردند، و پس از جنگ‌های شدیدی به سنگرهای انقلابیون رخنه نمودند (سال ۱۵۶۹). به همین جهت انقلابیون به کوه‌ها پناه بردند.

بعضی دستجات کوچک نجات با همه مراقبت‌ها توانستند از مغرب به یاری آن‌ها بشتابند. مدتی جنگ میان طرفین درگیر بود. تا اینکه فیلپ دوم ناگزیر شد سپاه عظیمی به فرماندهی برادرش سردار معروف «دون خوان» از «اشبیلیه» برای سرکوبی آن‌ها گسیل بدارد. مورسکی‌ها نیز در بیازین و اطراف غرناطه به سرعت اظهار اطاعت کردند، و بیزاری خود را از شورش و علاقه کامل خویش را به دولت اعلان داشتند. ولی انقلابیون در منطقه «بشرات» تصمیم گرفتند جنگ را تا آخر ادامه بدهند.

در اثنای آن کشمکش‌ها محمد بن امیه یا به زبان کاستیلی «فرماندودی فالور» بر اثر زد و بندی که در لشکرگاه مورسکی‌ها به وقوع پیوست، ترور شد.

انقلابیون سر کرده دیگری به نام «ابن عبو» که نام مورسکیش «دکولوبث» بود و مولای عبدالله خوانده می‌شد، به جای وی منصوب داشتند.

مولای عبدالله از هوش و درایت و تدبیر بیشتری برخوردار بود. از اینرو همگی احترام او را نگاه می‌داشتند، و به تنظیم قوایش پرداخت. از مرزهای مغرب نیز سلاح و ذخیره برای آن‌ها رسید.

مولای عبدالله در بعضی از جنگ‌ها بر سپاه دولت غالب آمد، و از همین راه مشهور گشت، و موجب شد که مورسکی‌ها در نقاط مختلف «بشرات» با وی پیمان ببندند.

در این موقع «الدون خوان» با سپاه عظیم خود نخست به «وادی آبش» سپس به منطقه «سبته» رفت، و در این نواحی جنگ‌های متوالی میان او و انقلابیون به وقوع پیوست. مورسکی‌ها سپاهیان را طی این جنگ‌ها بارها غافلگیر ساختند، و کشت و کشتار به راه انداختند.

سرانجام «الدون خوان» کوه‌های «شلیر» را پیمود و در جنوب به سیر خود ادامه داد تا به «اندرش» رسید. وقتی «الدون خوان» سلحشوری و اهمیت کار انقلابیون را دید از در گفتگوی با آن‌ها درآمد، و فرمانی مبنی بر عفو عمومی صادر کرد، و در آن به مورسکی‌ها وعده داد که با آن‌ها با شروط خوبی رفتار کند، و کسانی را که از آن سرباز زنند، بدون ملاحظه کیفر دهد. از این رو افرادی که طاقت جنگ نداشتند تسلیم شدند، ولی اکثریت از پذیرش هرگونه وعده جدید سرباز زدند؛ زیرا مورسکی‌ها سرانجام یقین پیدا کردند که اسپانیای مسیحی عهد و پیمانی نمی‌شناسند، و عیسوی‌ها اهل وفا نیستند.

از این رو بیشتر با خانواده خود از بیم گرفتاری و انتقام رو به افریقا نهادند. مولای عبدالله موقعیت را چنان دید که موقتاً از در صلح و سازش وارد شود، پاره‌ای مساعی نیز برای مذاکره و پیمان صلح مبذول داشت، ولی مولای عبدالله و همکارانش در پیشنهاد اسپانیائی‌ها سودی یا رفع گرفتاری که انتظار داشتند ندیدند.

در این هنگام مولای عبدالله اعلان داشت که هرگونه قراری را برای اطاعت از حکومت رد خواهد کرد، و همچنان تا سرحد مرگ به مبارزه خود ادامه خواهد داد. انقلاب از سرگرفته شد، حکومت نیز بر فشار خود افزود. فیلیپ دوم هم سخت به خشم آمد و دستور داد که مولای عبدالله و سپاه او را تعقیب کنند و زنده و مرده آن‌ها را به دست آورند.

سپس فرمانی صادر کرد که طبق آن باید به سکونت مورسکی‌ها در وطن‌هاشان خاتمه داد، و ایشان را به نقاط دیگری در اسپانیا منتقل ساخت این حکم با نهایت وحشیگری به مورد اجرا گذاشته شد. مورسکی‌ها با زور از اوطان قدیمی خود کنده شدند و در نقاط محتلف کاستیل و لیون و گالیسیا پراکنده گردیدند، و تحت مراقبت شدید قرار گرفتند.

در خلال این مدت مولای عبدالله همچنان در رأس سپاه کوچک خود، حوادث را زیر نظر داشت، و می‌دانست که قوای او و نقاطی را که در اختیار دارد رفته رفته از دست می‌رود، و هیچگونه امیدی هم به پیروزی و صلح آبرومند نیست. در آخر اسپانیائی‌ها توانستند پی به نهان‌گاه او ببرند، و یکی از افسران ناراضی او را واداشتند تا به قتلش رساند. این افسر با تنی چند از یارانش او را غافلگیر ساخته و به قتل رساندند. اسپانیائی‌ها جسد مولای عبدالله را به غرناطه حمل کردند، و در آنجا به فجیع‌ترین وضع قطعه قطعه کردند، سپس در میدان بزرگ شهر سوزاندند!

***

بدینگونه شورش مورسکی‌ها سرکوب شد، و از میان رفت. و آخرین شعله عزم و مبارزه در سینه این ملت جان‌باز و مجاهد فرو نشست. دارها و آتشگاه‌ها و شکنجه‌ها به کار افتاد تا هرگونه جنبشی را برای انقلاب و مبارزه سرکوب کند. به همین جهت نیز آن جامعه گرفتار مدتی دیگر در بن بست قرار گرفتند، و هرگونه راه نجاتی را از دست دادند [۱۶۹].

در زمان فلیپ سوم، اسپانیای مسیحی تصمیم نهائی خود را بر ضد مورسکی‌ها؛ بازمانده‌گان ملت مغلوب اسپانیا گرفت. در آن ایام مسیحیت نسبت به مورسکی‌ها عمومیت یافته بود، و فرزندان قریش و مصر بر اثر فشار حکومت به صورت مسیحیان و کاستیل‌ها درآمده بودند. در مراسم کلیساها شرکت می‌جستند، و به زبان کاستیل‌ها می‌گفتند و می‌نوشتند، با این فرق که گوشه‌گیر بودند، و پنهانی به زبان قدیمی و میراث معنوی پیشین خویش تعلق خاطر داشتند.

آن‌ها پنهانی در همان حال گوشه‌گیری و دوری از خلق زبان جدیدی ابتکار نمودند و به وسیله آن تعالیم دین‌شان را یادداشت می‌کردند، و ادبیات ملی خود را می‌نوشتند. این زبان لغت الخمیادو مشهور به Aljamiado نوعی از زبان تحریف شده کاستیلی بود که با حروف عربی نوشته می‌شد، و جز خود آن‌ها کسی قادر به کشف آن نبود.

اسپانیای مسیحی با اینکه دین و زبان و تمدن خود را بر این گروه از اعراب مسلمان تحمیل کرده بودند، مع الوصف از الحاق ایشان به خود امتناع ورزیده، و همیشه آن‌ها را خوارج خطرناک می‌دانستند. بسیاری از اینان در بلنسیه و مرسیه و غرناطه می‌زیستند. فیلیپ سوم پادشاهی ضعیف و ترسو بود. وی از مورسکی‌ها که در حدود یک قرن در سایه بندگی مسیحیان به سر می‌بردند، و بدون مقاومت اطاعت ایشان را به گردن گرفته بودند، بیم داشت.

حکومت اسپانیا آن‌ها را به صورت کانون خطری برای استقلال و دولت خویش می‌نگریست و کلیسا نیز ایشان را خطری برای عقیده کاتولیکی به حساب می‌آورد، و پیوسته در صدد بود که به هر نحو شده تکلیف خود را برای همیشه روشن سازد. در آخر تصمیم خود را گرفت و مقدر بود که فلیپ سوم این برنامه را اجرا کند.

[۱۶۷] Sierra Nevada یا کوه یخ که گاهی در تواریخ عربی نیز به همین نام خوانده می‌شود. [۱۶۸] به زبان اسپانیائی Alpuxurras [۱۶۹] تفصیل این مبارزه مؤثر را در دو کتاب ماه «نهایة الاندلس» و «تاریخ العرب المتنصرین» ببینید.