جنبش امرای مسلمین
امرای مسلمین هم به خوبی میدانستند که وضع کاملا خطرناک است و طلیطله یکی از بزرگترین پایگاههای اسلامی اندلس عنقریب به دست کاستیلها سقوط میکند و با سقوط آن نخستین سنگ کاخ دولت اسلامی از جا کنده میشود، و خود مقدمۀ ویرانی تمام کاخ است.
گروهی از عقلا پیشقدم شده و رؤسا را در برابر خطر مشترک به اتحاد و وحدت نظر تشویق نمودند. متعاقب آن قاضی دانشمند ابوالولید باجی با صلاحدید متوکل ابن افطس دست به اقدام زد و در شهرها و پایگاههای اندلس به گردش پرداخت و صدا به ناله و فریاد برداشت. رؤسا و زمامداران مسلمین را از عواقب تفرقه و اختلاف برحذر میداشت، و اعلام خطر نمود که باید هرچه زودتر برای نجات «طلیطله» دست به کار شوند. وی تأکید کرد که پادشاه کاستیل عنقریب تمام دولتهای طوائف اسلامی را یکی بعد از دیگری از میان خواهد برد.
ولی کوششهای این عقلای مزبور که عواقب وخیم آینده را به خوبی میدیدند بیهوده ماند و مطامع و هوسهای شخصی بر تمام افکار نورانی و اقدامات به موقع، غالب بود.
«معتمد» پادشاه اشبیلیه که بیش از بقیه و زودتر از آنها میباید برای نجات طلیطله دست به کار شود، بدون تفاوت به خطر آینده مینگریست، و تمام فکر خود را متوجه حفظ آن قسمت از اراضی کرده بود که از جنوب مملکت طلیطله به قلمرو خود منضم ساخته بود.
فقط حکمران با شهامت «بطلیوس» متوکل بن افطس بود که برای نجات «القادر» و مردم طلیطله قدم جلو نهاد. وی فرزندش «فضل» را با سپاهی نیرومند اعزام داشت تا آلفونس را از طلیطله عقب براند، ولی در برابر قوای مسیحیان که بر او تفوق داشتند کاری از پیش نبرد و پس از جنگی طولانی بدون نتیجه و با حالی اسفناک بازگشت.
بدین ترتیب طلیطله شهر نکبتبار را به حال خود گذاشتند تا به سر نوشتی که دارد برسد!
در خزان/ پائیز سال ۴۷۷ هـ آلفونس با نیروی خود به نزدیک شهر رسید و در محله «المنیه» واقع در سرازیری نهر «تاجه» که دارای دیوارهای بلند بود و مأمون بن ذوالنون آن را با کاخهای مجلل و باغهای سرسبز به صورت بسیار زیبائی درآورده بود فرود آمد.
تواریخ کاستیل آن را باغشاه Huerta,delrey نامیده و «ابن بسام» در وصف آن میگوید: «المنیه بر بهشت عدن فخر میفروشد».
«آلفونس» طلیطله را محاصره نمود. وقتی زمستان فرا رسید کمبود ارزاق کار را بر ساکنان شهر سخت گرفت.
وضع القادر نیز تردیدآمیز بود، بدون شک وی با آن دسته که در مقابل پادشاه کاستیل سخت مقاومت مینمودند و سعی در عقبزدن او داشتند، باطناً موافق نبود.
جماعتی از این افراد مدافع سعی داشتند با تمام قدرت مقاومت را ادامه دهند، به این امید که پادشاه کاستیل خسته شود و فسخ عزم نماید، یا کسی برای نجات آنها فرا رسد. ولی هر روز که میگذشت کار بر مردم شهر سختتر میشد، بدون اینکه مدافعان به منظور خود رسیده باشند، تا اینکه کار به جای باریکی کشید و سران قوم و فرماندهان به اتفاق «القادر» ناگزیر شدند هیئتی را نزد پادشاه کاستیل، گسیل دارند تا در بارهی صلح گفتگو کنند.
«آلفونس» این هیئت را نپذیرفت ولی وزیرش «سسنندو» از آنها استقبال به عمل آورد. این وزیر از مسیحیانی بود که در کوچکی به دست مسلمین اسیر شده بود و در دربار «اشبیلیه» پرورش یافت و به خدمت معتضد بن عباد درآمد، سپس به «گالیسیا» رفت و در دربار کاستیل مشغول خدمت شد. مردی سیاستمدار و دارای لیاقتی کافی بود.
این مرد همان است که به سفارت از طرف آلفونس نزد امرای مسلمین رفت و روابط آنها را با آلفونس تنظیم کرد. تا جائی که قدرت پادشاه خود را به رخ آنان کشید و بیشتر ایشان متعهد شدند که به وی جزیه بپردازند.
در این هنگام که هیئت اعزامی رؤسای طلیطله را پذیرفت به آنها گفت مذاکره صلح بینتیجه است و چاره جز تسلیم شهر نیست، آلفونس هم به اندازه سر موئی از مطلوب خود منصرف نخواهد شد و عقب نخواهد رفت.
ابن بسام در این مورد برای ما بازگو میکند که «سسنندو، سران طلیطله را نزد پادشاه خود برد، و همین که به آلفونس گفتند آنها منتظر رسیدن کمک بعضی از امرای مسلمین هستند تا آنان را از قید محاصره نجات دهد، آلفونس آنها را سرزنش کرد و ریشخند نمود. سپس سفیران ملوک الطوایف مسلمین را که همگی در آن روز نزد وی بودند، از خیمههای خود فرا خواند که همه سعی در جلب دوستی او داشتند و هدایای مرغوبی تقدیم کرده بودند سران طلیطله وقتی از نزد وی خارج شدند هرگونه امیدی را از دست داده بودند و یقین نمودند که سرنوشتی دردناک خواهند داشت [۹۸]. کاستیلها مدت نه ماه طلیطله را در محاصره داشتند. سختگیری نسبت به محصورین به منتها درجه رسید، و هرگونه اقدام برای صلح با پادشاه کاستیل چه از جانب «القادر» به عنوان اظهار اطاعت از آلفونس و چه از طرف رؤسای شهر، بلا اثر بود.
آنها که بر شدت مقاومت و دفاع میفزودند، مرگ را در یک قدمی خود یافتند.
مردمی که گرسنگی و محرومیت آنها را به ستوه آورده بود صدا به ناله و فریاد برداشتند. کشیش ماریانا از قدیمترین مورخانی که از سقوط طلیطله سخن گفته است مینویسد:
«باید کاخ پادشاهی و دروازههای شهر و پلها و باغشاهی به پادشاه (آلفونس) واگذار شود. پادشاه مسلمان مطابق میل خود میتواند آزادانه به شهر «بلنسیه» برود. هرکدام از مسلمانان خواستند با او بروند آزادند و میتوانند اموال خود را نیز ببرند. آنها که در شهر باقی میمانند اموال و املاکشان گرفته نخواهد شد. مسجد جامع هم در اختیار مسلمانان خواهد بود تا شعائر خود را در آن به پای دارند.
مالیاتی که به آنها تعلق میگیرد بیش از آنچه به پادشاهان خود میدادند نخواهد بود.
مسلمین مطابق شریعت خود عمل خواهند کرد و احکام دینی آنان فقط به دست قضات مسلمین صادر میشود. به احترام این پیمان مسلمین و مسیحیان طبق عادات و رسوم خود رفتار خواهند کرد. در خاتمه مردم شهر قسمت اندکی از املاک خود را به عنوان گروگان تسلیم مینمایند [۹۹]. و به نقلی قلعهها و دژها را نیز میباید به پادشاه کاستیل تسلیم نمایند».
این بود شروطی که طرفین برای تسلیم طلیطله بر آن اتفاق نمودند، و پادشاه کاستیل تظاهر به قبول آن کرد و تعهد نمود که به آن احترام بگذارد و آن را نقض نکند. انعقاد این پیمان در روز ششم ماه مایو سال ۱۰۸۵ میلادی انجام گرفت.
دو هفته از این ماجرا گذشت و در آن مدت «القادر» وسیله حرکت خود و تخلیۀ شهر را فراهم میکرد. در روز یکشنبه اول ماه صفر ۴۷۸ هـ (آلفونس) مظفرانه وارد طلیطله شد و مستقیماً در کاخ مشهور شاهی که در ایام تصادم با برادرش به آن پناه برد و میهمان «مأمون» جد «القادر» بود، فرود آمد. حکومت طلیطله را به وزیرش «سسنندو» تفویض کرد و او نیز با مردم با نرمش و دوستی رفتار نمود و میکوشید تا اثر تغییراتی را که در وضع آنها پدید آمده بود تخفیف دهد، به همین جهت دلهای بسیاری از مردم شهر را به سوی خود جلب کرد.
«سسنندو» به پادشاه خود توصیه کرد که با مردم شهر فتح شده باید جانب اعتدال و عقل را از دست نداد و موقتاً به همین حد قناعت کند، بر سایر امرای اسلامی هم سخت نگیرد مبادا اوضاع دگرگون شود به جای دیگری نظر بدوزند.
دستیافتن آلفونس بر طلیطله، تسلط بر سایر اراضی باقی مانده طلیطله یعنی قسمتی که در شمال رود «تاجه» از «طلبیره» در غرب تا «وادی الحجاره» و «شنت بریه» در شرق، واقع بود و ابن عباد حکمران اشبیلیه آن را در تصرف داشت، تأمین میکرد.
پادشاه بیچاره «یحیی قادر» در حالی که گروه بزرگی از بزرگان و اشراف همراه وی بودند، با خانواده و اموال خود طلیطله را به قصد «بلنسیه» ترک گفت.
چند روزی در محله پادشاه کاستیل توقف نمود و خود را در پناه او قرار داد. پادشاه کاستیل به وی وعده داده بود که اگر به آسانی نتوانست خود را به شهر بلنسیه برساند و در آن استقرار یابد او فرمانده مشهور خود «برهانیس» را خواهد فرستاد تا به وی در تصرف شهر کمک کند.
القادر و همراهانش نخست در دژ «قونقه» فرود آمد تا زمینه برای ورود وی به شهر مساعد گردد. متعاقب آن اهالی شهر «بلنسیه» نظر به اینکه شهر حق مشروع القادر بود و از سرانجام کار نیز بیم داشتند، او را پذیرا شدند. القادر نیز تأمین پیدا کرده به شهر درآمد و حکومت آنجا را به عهده گرفت و چندین سال با ناراحتی و فتنه و آشوب داخلی به سر برد، تا در رمضان سال ۴۸۵ هـ به شرحی که در بخش (سقوط بلنسیه) خواهیم گفت چشم از جهان فرو بست.
[۹۸] کتاب الذخیره – قسم چهارم جلد اول ص ۱۲۰ – ۱۳۰. [۹۹] Mariana: Histora General de espana (cop. ۱۶)