انعکاس سقوط بلنسیه
سقوط بلنسیه به دست مسیحیان، اسپانیای اسلامی را به وحشت انداخت، همانگونه که قبلا به خاطر «طلیطله» تکان خورد و به وحشت افتاد.
ناله و فریاد اندلس (اسپانیای اسلامی) و نامههای بزرگان آنجا، پی در پی و از هر سو مبنی بر آنچه به وسیلهی نصارا بر سر بلنسیه و مشرق اندلس آمده بود، به امیرالمسلمین «یوسف بن تاشفین» پادشاه مغرب (شمال افریقا) و فاتح جنگ زلاقه رسید.
یوسف بن تاشفین از اطلاع سقوط «بلنسیه» و مصیبتی که بر سر مسلمانان آن سامان آمده بود به هیجان آمد و تصمیم گرفت که بلنسیه شهر با عظمت اندلس را از چنگ مسیحیان درآورد. پس روی به سبته CEUTA نهاد و به تجهیز قوا پرداخت. آنگاه برادر زادهاش محمد بن تاشفین را احضار نمود تا حمله را رهبری کند. سپس طینامههائی که به حکمران مرابطی «غرناطه» و امرای مسلمان شرق اندلس نوشت، از آنها خواست تا برای نجات «بلنسیه» نیرو بسیج کنند و به یاری او بشتابند.
قوای مرابطین در سپتامبر ۱۰۹۴ میلادی یعنی سه ماه بعد از سقوط «بلنسیه» از تنگه جبل الطارق عبور کرد و وارد اسپانیا شد. قوای امدادی امیرنشینهای اسلامی اسپانیا نیز گرد آمدند، و بدینگونه نیروهای متحده آهنگ «بلنسیه» نمودند، تا اینکه در ماه اکتبر همان سال (رمضان سال ۴۸۸ هـ) به نواحی «بلنسیه» رسیدند.
اخبار حرکت قوای مرابطین به «بلنسیه» بیم و هراسی عجیب در میان مسیحیان پدید آورد. کمپیادور دست به کار دفاع از شهر شد. به دنبال آن قوای مرابطین سر رسید و با شدت به شهر هجوم برد. ولی وقتی محمد بن تاشفین متوجه استحکام شهر و صعوبت اشغال آن گردید، از هر سوی شهر را به محاصره گرفت.
هنوز چند روزی نگذشته بود که «کمپیادور» شبانه با قوای خود از شهر بیرون آمد و سربازان اسلام را غافلگیر نموده، با شدت هرچه تمامتر بر آنها حمله برد. این حمله ناگهانی اثر خود را بخشید؛ زیرا وحشت و اضطراب سربازان اسلام را فرو گرفت و متلاشی شدند.
«کمپیادور» توانست بسیاری از آنها را به قتل رساند و پس از جمعآوری غنائم هنگفتی از اسبان و چهارپایان دیگر و سلاح و آذوقه به سرعت به شهر بازگردد و در پناه آن قرار گیرد!
با این وصف محاصره شهر توسط قوای مرابطی به طول انجامید تا جائی که نومید شدند و تصمیم گرفتند دست از محاصره آن کشیده و بدون اخذ نتیجه بازگردند. سید کمپیادور نیز در آن مدت بیکار نه نشست، بلکه از پبدرو اول پادشاه «آراگون» کمک خواست، و طبق نامهای از (آلفونس ششم) پادشاه کاستیل نیز استمداد نمود.
پادشاه آراگون با قسمتی از قوای خود به کمک وی شتافت، و در کوه «مندیر» میان نیروهای کمپیادور و او، و مسلمانان نبرد سختی درگرفت که به شکست مسلمین انجامید (۱۰۹۷ م) سپس پادشاه «آراگون» به کشور خود و «سید» به «بلنسیه» مراجعت کردند.
در این اثنا قوای مرابطی در جنوب از اراضی «طلیطله» میگذشت تا پادشاه کاستیل (آلفونس ششم) را سرگرم کند و از رفتن به «والینسیا» باز دارد.
میان قوای مرابطین و آلفونس در «کنسویجرا» جنگی واقع شد که در آن کاستیلها شکست خوردند و «دون دیجو» تنها پسر «کمپیادور» به قتل رسید.
در همین احوال «ابن عایشه» حکمران مرسیه با سپاه انبوهی روی به قلمرو قونقه (CUENCA) نهاد و کاستیلها را به فرماندهی «البارهانیس» شکست داد.
سپس در بازگشت به سمت جنوب نیز با گروهی از سپاهیان «کمپیادور» تلاقی نمود و طوری آنها را متلاشی ساخت که جز عده قلیلی که به «بلنسیه» گریختند، کسی باقی نماند.
در آن اوقات بیماری سید کمپیادور شدت یافت و به کلی از کار باز ماند، مرگ تنها پسرش نیز دل او را آکنده از خون نمود، و با اندوه و درد به سال ۱۰۹۹ میلادی درگذشت.
بعد از مرگ او خیمنا زن او به جای وی دفاع از شهر را به عهده گرفت، و توانست دو سال دیگر در مقابل حملات مرابطین ایستادگی کند. ولی در آخر به (آلفونس ششم) ملتجی شد و پیشنهاد تسلیم شهر را به او نمود.
(آلفونس) نیز به سرعت با قسمتی از نیروهای خود آهنگ «بلنسیه» کرد، و در ماه مارس ۱۱۰۲ وارد آن شهر گردید. نیروهای مرابطین چند ماه قبل از آن تحت فرماندهی فرمانده جدید خود امیر ابومحمد مزولی گرد آمده بود، و خود را بر یک جنبش قاطع مهیا میساخت.
هنگامی که (آلفونس) نیز یک ماه در «بلنسیه» توقف نمود آنگاه روی به قلمرو «کولییرا» نهاد، و در راه خود کشت و زرع را نابود میساخت و خود را مهیای نبرد میکرد، ولی کثرت سپاهیان مرابطین او را به وحشت انداخت و به «بلنسیه» بازگشت. آلفونس تصمیم گرفت شهر را از سکنه آن خالی کند، و از برخورد با سپاه نیرومند مرابطی پرهیز کند.
سکنه مسیحی شهر «بلنسیه» در حالی که کالا و اموال خود را حمل میکردند، شهر را تخلیه کردند. «خمینا» زن کمپیادور نیز با اندوختههای «القادر» و آنچه «سید» در خلال جنگها و دستبردهای خود به دست آورده بود از شهر خارج شد. آلفونس بعدها بیشتر این اموال را تصاحب کرد.
متعاقب آن (آلفونس) با سپاهش شهر را ترک گفتند. جنگجویان «سید» نیز استخوانهای او را برداشته برای دفن در اراضی کاستیل، با (آلفونس) بیرون رفتند (۱۱۰۲) ولی او قبل از آنکه شهر را ترک گوید دستور داد آن را طعمه حریق سازند و بیشتر آن را به صورت ویرانهای درآورند.
روز بعد یعنی شعبان سال ۴۹۵ هـ مرابطین وارد «بلنسیه» شدند و بدینگونه مرز بزرگ اسلامی بار دیگر به حوزه اسلام بازگشت، و آرامش و آسایش بر مرز و بوم سایه افکند، و مدتها دستبردهای مسیحیان در آن نواحی متوقف ماند.
قضاوت تاریخ و مورخان در بارۀ کمپیادور
اکنون که قسمتی از زندگانی سید کمپیادور و فتنه و فساد و جنگجوئیهای او را در مشرق اندلس و ماجرای فتح «بلنسیه» توسط او را یادآور شدیم، مناسب میدانیم سخنی هم از شخصیت و صداقت وی و حکم و تاریخ در بارۀ او بگوئیم.
نظریات پیرامون تصویر شخصیت کمپیادور و برآورد شجاعت او مختلف است.
ادبیات اروپائی و بخصوص ادبیات کاستیل او را نمونه اعلای قهرمانی در وجود یک روحانی عالی مقامی جلوهگر میسازند، و میگویند که به همین نیت به زیارت مزار او میروند و از استخوانهای وی برکت میجویند.
«کمپیادور» را نخست در دیر «سان پیدرودی کردینا» نزدیک شهر برغش (بورگوس) به خاک سپردند، سپس استخوانهای او را به ساختمان شهرداری بورگوس منتقل ساختند.
از جمله روایاتی که نقل میکنند اینست که میگویند تابوت «کمپیادور» در زمان امپراطور شارلکان سال ۱۵۴۱ گشوده شد و بوی خوشی از آن برخاست! بدن بیجان او را دیدند که در پوشش عربی پیچیده شده و یک شمشیر و نیزهای هم با اوست. و میگویند در آن ایام گرمی زیاد بود، و هرگاه در تابوت کمپیادور را میگشودند، باران مفصلی میبارید، و سراسر کاستیل را سیراب میکرد!
این افسانهها در شعر و جنگنامهها و آهنگهای کاستیلی که بیشتر آنها نزدیک یک قرن بعد از مرگ او ساخته شده سخت ریشه دوانیده است.
در این افسانهها سید کمپیادور را به صورت جنگجوئی کامل، دلیری که هیچگاه در جنگ مغلوب نمیشد، مجسم میسازد و میهنپرست حقیقی و سمبل صداقت و فضائل مسیحیت میداند.
یکی از مشهورترین حماسههائی که در باره کمپیادور ساخته شده و از همه به عصر وی نزدیکتر است قصیده یا حماسه مشهور (MOI CID) یعنی آقای من است که فقط چهل سال بعد از درگذشت او نوشته شده است.
ابن حماسه گذشته از اینکه محتوی صورتهای آن عصر و حوادث و رسوم آنست، صورت کاملی هم از صداقت سید و روح وطنپرستی و اخلاص و شهامت و رفق و مدارا و اندیشههای نازک او را، به ما نشان میدهد.
در صورتی اگر ما کمپیادور را از اغراق گوئی افسانهها و پرتو حماسه جنگی و ترانهها بیرون آوریم و بخواهیم شخصیت او را از روی حوادث زمانش مورد نظر قرار بدهیم، باید در بارهی او و صداقت وی با دردناکترین اوصاف اخلاقی و ادبی سخن بگوئیم.
کمپیادور سربازی بزرگ و فرماندهی لایق بوده، در این شکی نیست. تواریخ اسلامی معاصر او نیز او را جنگجو و فرماندهی پیروزمند میداند. مثلا ابن بسام او را از لحاظ شهامت و قدرت و جنگجوئی یکی از عجائب میشمارد و میگوید «او همیشه پیروز بود. با نفرات اندکی که داشت، مخالفان انبوه خود را متلاشی ساخت» ولی حقیقت اینست که سید کمپیادور در کنار این جسارت و نبوغ نظامی و دستبردهای مظفرانهاش متصف به بسیاری از رذائل اخلاقی و صفات ناپسند بود که با روح جوانمردی و سلحشوری منافات دارد.
او بر حسب آنچه از زندگانی وی که موثقترین مصادر بخصوص بزرگترین مورخ معاصر منندیث پیدال نوشته است، به دست میآید، تاراجگری است که در صدد کسب ثروت است در هرکجا و به هر وسیله که باشد. او زندگانی خود را در خدمت پادشاهان مسلمین دشمنان دین و همکیشان خود آغاز کرد، سپس بر ضد ایشان قیام کرد و حق آنها را زیر پا نهاد. وی انواع پیمانها بست سپس که مانعی در راه رسیدن به مقاصد خود دید همه را شکست. او دوست و دشمن را برای مال دنیا میفروخت، و در بیشتر حملات نظامی خود بیش از آنچه فرمانده منظمی باشد به صورت سرکرده و رئیس گروهی غارتگر جلوه میکرد.
او تشنه جمع مال بود. با پادشاه و ملت خود مخالف بود، و بارها بر ضد او قیام کرد و در قلمروش دست به غارت و کشتار زد. به منظور تأمین مقاصد مادی خود از هتک حرمت آن خودداری نکرد [۱۱۵].
به طور کلی کمپیادور به صورت غارتگری که همه گونه رذایل اخلاقی عصر در وجود او جمع شده بود جلوهگر شد. به همین جهت از اینکه وی یک قهرمان ملی باشد فرسنگها فاصله دارد، و از این دورتر اینکه او در شکل روحانی عالیقدری درآید!
ولی تفکر غربی در ارزیابی کمپیادور و مقام قهرمانی او مختلف است. «دوزی» که یکی از مستشرقین است کتابی ویژهی زندگانی او نوشته است و نتیجه گرفته که کمپیادور سربازی غارتگر بود که برای آینده خود دست و پا میکرده و رذائل اخلاقی عصرش در وجود او بیش از فضائلش گرد آمده بود [۱۱۶].
دانشمند فرانسوی «رنان» نیز با «دوزی» همرأی است که میگوید: «هیچ قهرمانی به اندازه «کمپیادور» افسانههایش صورت تاریخ به خود نگرفته است!!»
ولی مورخ کمپیادور «منندیث پیدال» به عکس در ارزیابی وی راه مبالغه پیموده و میگوید شعر و تاریخ در بارهی او یکسانند، و هیچ قهرمان جنگاوری مانند او به تاریخ راه نیافته است [۱۱۷].
ابن بسام که با بیشتر حوادث زمان کمپیادور همعصر بوده فصول زیادی را به شخصیت کمپیادر و اعمال او اختصاص داده است. به علاوه راجع به کمپیادُر و مصائب بلنسیه (والینسیا) اسناد عربی مؤثری توسط مورخ بلنسی مسلمان که خود شاهد زنده آن حوادث بوده است یعنی ابوعبدالله محمد بن خلف صدفی معروف به «ابن علقمه» در دست است.
این مورخ ادیب و شاعر در سال ۴۲۸ هـ (۱۹۳۷ م) در بلنسیه متولد شد و در همانجا به سال ۵۰۹ (۱۱۱۵) بدورد حیات گفت.
وی از حوادث و مصائبی که بر وطنش وارد شد و امور ناگواری که خود دید به هیجان آمد و بر اثر آن تاریخی برای حوادث عصر خود به خصوص فتح «بلنسیه» توسط کمپیادور و مصائبی که به موازات به آن شهر رسید، تألیف کرد.
ابن الآبار میگوید: «کتاب ابن بسام موسوم به «البیان الواضح فی الملم الفادح» است [۱۱۸].
بسیاری از مورخان بعدی در تاریخ بلنسیه (والینسیا) از این کتاب که گمشده و به ما نرسیده است مانند «ابن الآبار» که خود بلنسی بوده نام برده اند.
به علاوه تواریخ کنونی کاستیل بسیاری از آنچه در تاریخ «ابن علقمه» آمده است راجع به کارهای کمپیادور و حوادث «والینسیا» را نقل کرده است. این هم یا مستقیماً از آن تاریخ گرفتهاند یا به وسیلهی نقل ابن بسام در «الذخیره» بوده است. این معنی به ویژه در تاریخ (آلفونس دانشمند) (Cronica General) که قبلا اشاره نمودیم به خوبی دیده میشود [۱۱۹].
[۱۱۵] برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به کتاب R. M. Pidal: La espana delcid (Madrid ۱۹۴۷) کتاب پیدال بزرگترین و معتبرترین منبع مطالعات در بارهی سید کمیپادُر است. [۱۱۶] Le Cid D,après nouveaux Documentslleyde ۱۸۶۰ [۱۱۷] R. M. pedal: ibid; v. ll. P. ۵۹۳ - ۶۰۴ [۱۱۸] کتاب «التکمله» ج ۱ – ۵۱۴ و البیان المغرب ج ۳ ص ۳۰۵ و ۳۰۶ الإحاطه ابن الخطیب (۱۹۵۶) ج ۱، ص ۹۱. [۱۱۹] راجع به تاریخ کمپیادُر و حوادث بلنسیه نگاه کنید به کتاب «البیان المغرب» ج ۳، ص ۳۰۵ و ۳۰۶ و نفح الطیب مقری ج ۲ ص ۵۷۷ و اعلام الاعلام ابن خطیب ص ۲۰۳ و ۲۰۴ و الذخیره ابن بسام قسمت سوم – نسخه خطی صفحات ۱۹ تا ۲۶ همچنین تاریخ «دوزی» و «پیدال» و: A. P. ibars: Valencia arab V. I. ۲۲۷ - ۳۳۲