نتایجی که از این جنگ به دست آمد
بدین نحو این جنگهای انتحاری مدتی میان دو حکمران مسلمان جریان داشت. فرناندو پادشاه «کاستیل» و برادرش گرسیه پادشاه «ناوار» هریک نقش پلید خود را ایفا میکردند.
مسیحیان همپیمان ابن هود به اراضی طلیطله حمله میبردند. و مسیحیان هم عهد ابن ذوالنون نیز اراضی ابن هود را مورد هجوم قرار میدادند، تا اینکه با وفات سلیمان بن هود در سال ۴۳۸ هـ. این کشمکش اسفانگیز پس از سه سال خاتمه یافت و در اراضی مرز شمالی آرامش نسبی برقرار شد.
چیزی نگذشت که «مأمون» در جنگ جدیدی با همسایهاش «مظفر بن افطس» حکمران بطلیوس (Badajoz) درگیر شد، ولی این جنگ اثر مهمی نداشت.
«فرناندو» پادشاه کاستیل در همان موقع بار دیگر قلمرو طلیطله را مورد حمله قرار داد، ولی در این نوبت نظر شخصی داشت. این پادشاه مقتدر در صدد بود که امیرنشینهای متخاصم و ضعیف را مطیع خود سازد یا لااقل آنها را تضعیف کند و ثروت آنها را به صورت مالیات از آنان بازستاند. مأمون نیز در مقابل این تجاوز چارهای ندید جز اینکه از در صلح درآید و تعهد کند که به پادشاه کاستیل جزیه بپردازد!
نقشه بعدی مأمون این بود که بر بلنسیه دست یابد. حکمران آن روز بلنسیه نیز داماد وی (عبدالملک بن عبدالعزیز بن ابن عامر) بود. مأمون به علت سوء رفتاری با دخترش و اتصاف به اعمال ناشایست، کینه او را در دل داشت.
به همین جهت تصمیم گرفت او را از حکومت «بلنسیه» معزول کند. کاستیلها پیش از وی روانه «بلنسیه» شده بودند. مأمون نیز به عنوان نجات شهر به دنبال آنها روان شد و به شهر درآمد.
به روایت دیگر مأمون باهم پیمان مسیحی خود روی به بلنسیه نهاد. از آنجا که اهالی بلنسیه غرق در عیش و نوش بودند قادر به دفاع از شهر نشدند. مأمون وارد بلنسیه شد و حکمران آن عبدالملک و خاندان او را دستگیر ساخت. (سال ۴۵۷ هـ) ولی به خاطر دخترش از کشتن وی درگذشت و به بازداشت او در قلعه «اقلیش» قناعت کرد.
اندکی پس از این ماجرا، «فرناندو» پادشاه کاستیل درگذشت، و میان سه پسرش «سانشو» پادشاه کاستیل و «آلفونس» پادشاه «لیون» و «گرسیه» پادشاه جلیقیه (گالیسیا) جنگ خانوادگی درگرفت که چندین سال دوام داشت.
نخستین مرحله این جنگها به پیروزی «سانشو» و تصرف مملکت برادرانش خاتمه یافت. (۱۰۷۱ م)
«گرسیه» نیز ناگزیر شد به «ابن عباد» پادشاه مسلمان «اشبیلیه» پناه برد و «آلفونس» خود را تحت حمایت «مأمون بن ذوالنون» درآورد، و چندین ماه با عزت و احترام در دربار طلیطله به سر برد تا اینکه برادرش «سانشو» در جنگی که میان او و خواهرش «اوراکا» در شهر سموره (Zamora) به وقوع پیوست، به قتل رسید.
به دنبال آن «آلفونس» دعوت شد تا به جای برادرش به تخت حکومت کاستیل بنشیند در آینده خواهیم دید که چگونه این حکمران مسیحی شهامت و کرم میزبان مسلمانش در بررسی قملرو طلیطله و چگونگی دستیافتن بر آن را در موقعی که فرصت به وی دست داد، برای فرودآوردن ضربت جنایت کارانه خود نسبت به نوۀ مردی که به وی نیکی کرده بود، جبران کرد.
آخرین مرحله کشمکش مأمون با همکارانش امرای طوائف، دستیافتن بر «قرطبه» بود. به خاطر این موضوع میان او و «معتمد بن عباد» حکمران اشبیلیه جنگ درگرفت.
هنگامی که مأمون برای نخستین بار روی به قرطبه نهاد تا آن را از دست حکام «بنی جهور» بیرون آورد، از مقابل نیروهای «ابن عباد» که به خواهش «بنی جهور» به قرطبه آمده بود، عقب نشست. ولی نیروهای ابن عباد اندکی بعد طبق نقشه پنهانی که معتمد کشیده بود با نیرنگ خاصی، بر قرطبه مسلط شد و بدینگونه دولت بنی جهور منقرض شد و «قرطبه» در بست تحت فرمان «بنی عباد» قرار گرفت. معتمد نیز فرزندش «سراج الدوله» را به حکومت آن منصوب داشت. (۴۶۲ هـ)
با این حال مأمون پیوسته منتهز فرصت بود تا نقشه خود را برای تصرف قرطبه عملی سازد. در آخر وی به سلاح توطئه متوسل شد. پس با یکی از افسران خود به نام «حکم بن عکاشه» که جنگجوئی فوق العاده جسور بود قرار گذاشت که به اتفاق حکام قرطبه را غافلگیر ساخته و بر قرطبه دست یابند.
«ابن عکاشه» برای نیل به مقصود نقشه خوبی کشید و برای انجام آن گروهی از جنگاوران زورمند را فرا خواند. در یکی از شبها وی توانست با همکاری عدهای از یارانش که درها را به روی او گشودند وارد قرطبه شود. فرمانده عبادیها مردی عیاش و بیبند و بار بود. مهاجمان روی به دار الحکومه سراج الدوله آوردند و او را غافلگیر ساختند و در حالی که از خود دفاع میکرد به قتل رسید.
سپس به خانه فرمانده کل قوا رفتند. او در تاریکی گریخت، ولی بعد دستگیر و کشته شد. بدین نحو نقشه ابن عکاشه با موفقیت انجام گرفت و او توانست سراسر شهر را تحت فرمان آورد. سپس مردم را برای پذیرش حکومت «مأمون» و اطاعت از وی فرا خواند، و متعاقب آن سر بریده سراج الدوله پسر معتمد را برای مأمون فرستاد.
در آن موقع مأمون در بلنسیه بود، با شتاب حرکت نمود و با تشریفات فراوان وارد «قرطبه» شد. این واقعه در اواخر جمادی الآخر سال ۴۶۷ هـ روی داد، ولی دیری نپائید که بیمار شد و پس از چند ماه در اواخر ذی القعدۀ همان سال درگذشت. سپس نعش او را به طلیطله حمل نمودند و در آنجا به خاک سپردند. گویند وی را مسموم کردند.
«ابن عکاشه» به نام نوه مأمون (یحیی القادر) که او را به جای خود در طلیطله منصوب داشته بود، حکومت قرطبه را به عهده گرفت. وفات مأمون زنگ خطری بود که وقوع حوادث آینده را اعلام داشت؛ زیرا «معتمد بن عباد» پیوسته در صدد پس گرفتن قرطبه و انتقام فرزندش بود. از اینرو طولی نکشید که با نیروهای خود روی به قرطبه نهاد. ابن عکاشه که دید تاب مقاومت ندارد از شهر گریخت و به دنبال آن ابن عباد وارد قرطبه شد. سپس دستهای از جنگجویان خود را به تعقیب ابن عکاشه اعزام داشت، و آنها نیز او را دستگیر ساخته و به قتل رساندند آنگاه بدن بیجانش را به قرطبه آوردند و با سگی به دار آویختند!
«مأمون بن ذوالنون» یکی از بزرگترین ملوک الطوائف بود و بیش از همه دوام یافت؛ زیرا وی سی و سه سال بر سر کار بود. قلمرو طلیطله در زمان او از سمت شرق تا «بلنسیه» امتداد یافت. به علاوه طلیطله در عصر وی به اوج ترقی رسید و از طرفی پیوسته در نوسان به سر میبرد.
مأمون ثروت زیادی اندوخت و در پایتخت خود «طلیطله» کاخهای پرشکوهی بنا کرد که در آن عصر در همه جا شهر داشت. در انحنای نهر «تاجه» محله زیبائی مشتمل بر کاخهای مجلل و باغهای سرسبز برای او به وجود آوردند که به نام المنیه (آرزو) معروف بود و مأمون اوقات بیکاری و عیش و نوش خود را در آن میگذرانید.