ظهور مصیبت بار مغول
در همان هنگام این حوادث پی در پی پیرامون تخت سلطنت مصر به وقوع میپیوست، و در اثنائی که مملکت در آتش اختلاف و کشمکش داخلی میسوخت، شرق عالم اسلام یکی از حساسترین لحظات تاریخی خود را میگذرانید، و با وحشتناکترین مصائب دست به گریبان بود.
مصیبت دردناک مزبور این بود که مغولانی که از دشتهای آسیای میانه سی سال پیش از آن به فرماندهی چنگیز خان، بیرون آمدند و اواسط چین و شمال غربی هند و خراسان را اشغال کردند و به دشتهای روسیه تا رود دون [۱۲۷]پیش رفته بودند، همچون سیل به طرف جنوب غربی سرازیر شدند. آنگاه به سرعت فارس را اشغال نموده، کاخهای با عظمت تمدن قدیم اسلام را در هم کوبیدند. سپس این وحشیان به فرماندهی پادشاه خود هلاکو روی به شرق نهادند.
خلافت عباسی در آن روزها به سرعت روی به زوال مینهاد. المستعصم بالله آخرین خلیفۀ این دودمان پانزده سال بود که پس از مرگ پدرش «المستنصر» (۶۴۰ هـ) به خلافت نشسته بود. ولی مردی ضعیف و بیاراده بود. پایتخت هم در امواج فتنههای داخلی فرو رفته بود. دولت نیز به سراشیبی سقوط نزدیک میشد و ارکان آن متزلزل مینمود.
هنگامی که فرستادگان پادشاه مغول به نزد خلیفه آمدند و از وی تقاضای اطاعت از مغول نمودند، مستعصم آنها را با نخوت و بیاعتنائی هرچه تمامتر بازگردانید.
مغولان نیز روی به بغداد نهادند و هرگونه مقاومتی را درهم شکستند، تا جائی که خلیفه ناگزیر به تسلیم شد، و مغول همچون حیوانات درنده به بغداد هجوم آوردند.
مغول صدها هزار نفر از مردم بغداد را کشتند، و آبادیها را ویران ساختند، و خزاین و ذخایر آن را تاراج نمودند، و با خونریزی و نابودی هولناکی، خلافت عباسی را منقرض ساختند و تمدن اسلامی را از میان بردند. آنگاه خلیفه «مستعصم» و افراد خانواده و بزرگان دولت او را به قتل رسانده و بدینگونه پس از پنج قرن به حیات دولت عباسی خاتمه دادند [۱۲۸](صفر ۶۵۶ هـ فبریه ۱۲۵۸ م)
جهان اسلام از این پیشآمد وحشتناک سخت تکان خورد، و نسبت به خطر روزافزون مغول به هیجان آمد. مصر بیش از سایر ممالک اسلامی در اندیشۀ این خطر بزرگ بود؛ زیرا مصر همچنان کعبهی جنگجویان مشرق دنیای اسلام بود.
هنوز چند ماهی از سقوط بغداد نگذشته بود که مغولان به حرکت درآمدند و روی به غرب نهادند. آنها پس از عبور از فرات و اشغال شهرهای جزیره (شمال عراق) بر «دیار بکر» دست یافتند. سپس «حران» و نصبین» و «رها» را تصرف نمودند، و پس از کشتن بیشتر مردم آن، شهرهای مزبور را درهم کوبیدند.
آنگاه روی به «حلب» کلید مصر از ناحیۀ شمال نهادند. حکمران شام در آن هنگام «ملک ناصر یوسف» از امرای ایوبیان بود.
کشور مصر از ایام حکومت «شجرة الدر» به دو بخش تقسیم شده بود: مصر که ممالیک دریانورد بر آن حکومت داشت، و شام که امرای ایوبی بر آن حکومت میراندندند.
هنگامی که پیشقراولان مغول در شام آشکار شدند، ملک ناصر پریشان گردید و از بقیۀ امرای مسلمین استمداد نمود. در محرم سال ۶۵۷ مغولان به حلب رسیدند و چند روز آن را محاصره کردند. سپس با وضعی وحشتانگیز بر آن دست یافتند و دهها هزار تن از اهالی را به قتل رسانده یا اسیر نمودند.
در این اوقات، ملک ناصر حکمران دمشق هرچه در امکان داشت برای مقابله با مغول نیرو بسیج کرد. ولی سرانجام متوجه شد که سعی او بیمورد است.
بیشتر سکنۀ شهر برای نجات خود روی به جنوب نهادند. ملک ناصر دمشق را ترک گفت و با گروهی از خواص خود به «غزّه» رفت. غالب امرا زنان و فرزندان خود را به مصر کوچ دادند. بزرگان شام مصلحت چنین دیدند که شهر را به جنگجویان مغول تسلیم نمایند.
آنها موضوع را به اطلاع پادشاه مغول رساندند. هلاکو نیز فرستادگان خود را که در رأس آنها کیتیبوقا فرمانده کل قوای او قرار داشت، برای تحویلگرفتن شهر اعزام داشت. متعاقب آن در ۲۶ ربیع الاول سال ۶۵۸ هـ فرمانی صادر کرد که مردم شهر و همگی نقاط شمال در امان او خواهند بود. سپس روی به جنوب نهاد. به نقطهای که قبل از او فاتحان بزرگ را در خود هضم کرده بود!
در آن لحظات حساس که سیل مغولان وحشی، قلمرو مشرق اسلام را اشغال کرده بود، پادشاهی خردسال به نام ملک منصور پسر «ملک معز» بر تخت سلطنت مصر قرار داشت. ولی او شبحی بیش نبود، و سلطان واقعی نائب السلطنة امیر سیف الدین قطز فرماندهی ممالیک دریانورد بود.
این فرماندهی نیرومند با ناراحتی سیر حوادث شرقی را تحت مراقبت داشت، و میدانست که وجود آن پسربچه به عنوان پادشاه مصر، در آن لحظات باریک، موجودیت مصر را به خطر میاندازد، و اگر مصر بخواهد در مقابل این خطر سهمگین مقاومت کند، باید قدرت نیرومندی وارد میدان کارزار شود.
از اینرو، فرصت را غنیمت شمرد و ملک منصور و مادر و برادر او را دستگیر ساخت و همگی را در برج قلعه جای داد. سپس خود را به نام ملک مظفر قطز پادشاه مصر خواند (۲۴ ذی القعده سال ۶۵۷ هـ).
آنگاه گروهی از امرای طرفدار ملک منصور و کسانی را که در معرض سوءِ ظن بودند بازداشت نمود، و به همکارانش (امرای دریانورد) صریحاً گفت که وی در اندیشه سلطنت نیست، بلکه میخواهد بدینوسیله مغولان را عقب براند، و سرزمین مصر را از شر آنها نجات دهد، و هنگامی که این خطر مهلک برطرف گردید، آنها هرکس را خواستند میتوانند به سلطنت برگزینند.
[۱۲۷] روددون (DON) به طول ۲۱۰۰ کلیومتر از جنوب مسکو سرچشمه میگیرد و در دریای آزف میریزد. (مترجم) [۱۲۸] شایان ذکر است که روافض و به طور ویژه ابن علقمی و خواجه نصیر طوسی در حملهی مغول به بغداد به مسلمانها خیانت نموده و دشمن را راهنمائی نمودند و بیشتر علمای اسلام را به قتل رسانیده و کتابهای ارزشمند را به رودخانهی دجله ریختند تا عداوت خویش با اسلام، علمای دین و فرهنگ را برای همیش به یادگار بگذارند.[مصحح]