اخراج بازماندگان مسلمین از اسپانیا
وی فرمان تاریخی خود را در بارهی اخراج مورسکیها یا به تعبیر دیگر، اعراب مسیحی شده صادر نمود، تا برای ابد آنها از سرزمین اسپانیا بیرون رانده شوند. این فرمان در سپتامبر سال ۱۶۰۹ میلادی مطابق جمادی الثانیه سال ۱۱۰۸ هـ صادر شد.
به موجب این پیمان میباید مورسکیها مرد و زن ظرف سه روز با فرزندان خود از شهرها و قریههای داخلی به مرزهائی که مأمورین حکومت تعیین میکنند رهسپار گردند، و هرکس از انجام آن سر باز زند تهدید به مرگ خواهد شد.
آنها از اثاث خود آنچه را که میتوانند به دوش بگیرند، آزادند که با خود بردارند.
این فرمان در مناطق مختلف منتشر شد. در غرناطه سی روز به مردم مهلت دادند که آنجا را ترک گویند. کشتیها برای منتقلساختن اخراجیها بسیج گردید. نخست آنها را که در مرزها بودند منتقل ساختند، سپس بقیه را بیرون بردند. صدها هزار نفر از ایشان را در وضعی ناگوار به مرزهای مغرب (شمال افریقا) منتقل نمودند، و بسیاری از آنان در تطوان و سلاو و هران و تونس استقرار یافتند. در اثنای این نقل و انتقالها ده هزار نفر هم تلف شدند! گروهی از این عده از طریق ایتالیا به مصر و قسطنطنیه رفتند. آنها که در شمال اسپانیا میزیستند نیز در فرانسه فرود آمدند، و در لانگدوک و ژویان مستقر شدند.
مورّخان در باره تعداد مورسکیها که از اسپانیا خارج شدند اختلاف نظر دارند. بعضی آنها را حدود نیم میلیون دانستهاند، بعضی دیگر شش صد هزار نفر میدانند، و آنها که به هلاکت رسیدند یا در خلال مصیبت تبعیدشان به بردگی گرفته شدند، در حدود صد هزار برآورد شده اند.
بدینگونه بقیه بازماندگان ملت اندلس برای همیشه از شبه جزیره اسپانیا اخراج شدند و با انجام آن، آخرین بخش مصائب مورسکیها یا عربهای مسیحی شده به پایان رسید و صفحه زندگانی ملتی که یکی از بزرگترین ملتهای تاریخ بود و تمدن آنها که یکی از ریشهدارترین تمدنها به شمار میرفت، درهم پیچیده شد.
منتقدین جدید اهمیت سیاستی را که اسپانیا در بارهی نابودی ملت اندلس و تبعید مورسکیها به عمل آورد، عملی مؤثر در رکود و بدبختی و انحطاط اسپانیا میدانند که حتی تا عصر ما هم اسپانیا نتوانسته است قد علم کند. در این نظر، پارهای از نتایج مادی و ادبی ناشی از تبعید مورسکیها و محرومیت اسپانیا از ثروتهای عقلی و فنی و صنعتی که مورسکیها داشتند، مترتب است.
آراء متفکران اسپانیائی در بارهی تبعید مورسکیها و آثار مترتب بر آن، مختلف است. بعضی از آنها آن را تقویت نموده و برای حفظ اسپانیا و تحققیافتن وحدت قومی و دینی آن لازم میشمردند. بیشتر اینان روحانیون و نویسندگان متعصب هستند. برخی هم انتقاد نمودهاند و این عمل را ضربت شدیدی برای عظمت اسپانیا و عقب ماندگی آن میدانند. از این عده است مورخ اجتماعی اسپانیا بکاتوسقی که مینویسد: «تبعید مورسکیها یکی از زیانبخشترین مصائبی است که به اسپانیا رسید. مسؤولیت بزرگی که متوجه فیلیپ سوم و مشاوران و اسلاف او شده است، درین خلاصه میشود که آنها از مصالح مادی مورسکیها حمایت ننمودند، تا راههای زندگی آرامش بخش را برای آن جمعیت کارگر، هموار سازند. آنها آن نیرو یا زیرکی یا اراده را نداشتند که این طایفهی شورشی را در اوقاتی که کینهها میان غالب و مغلوب در اوج تصادم و کشمکش بود، رام کنند».
مورخ فلورثیوخانیر میگوید: «بیرونراندن مورسکیها از نظر اقتصادی زیانبخشترین دستور ویرانگری بود که بتوان تصور کرد. ممکن است در مبالغهای که سیاست مدار بیگانه کاردینال رشیلیو گفته است: «زشتترین حکم وحشیانه است که در اعصار سابق سابقه داشته است» قائل به مسامحه شد. حق اینست زیانی که اسپانیا از این راه برد چنان است که اگر بگوئیم تا کنون هم جبران نشده است، مبالغه نگفته ایم.
مورخ امریکائی دکتر لی که یکی از جدیدترین مصنفان در این باره است در این عبارت مختصر مصائب مورسکیها را بدینگونه توصیف میکند: «تاریخ مورسکیها تنها متضمن مصائب دردناک آنها نیست، بل متضمن خلاصه اشتباهات و هواپرستیهائی است که دست به هم داده تا در حدود یک قرن به اسپانیا سرازیر شود، از آغاز عظمت آن در ایام شارل پنجم تا زمان ذلت آن در عصر کارلوس دوم» [۱۷۰].
مورخ اندلس یوسف کندی در پایان تاریخ خود، اخراج تأثرانگیز مورسکیها را با این عبارت شاعرانه بیان میکند:
«بدینگونه آن ملت شجاع روشندل و مستعد، برای همیشه از سرزمین اسپانیا رخت بیرون کشید. ملتی که با همت وسعی خود، سرزمینی را که وزیگوتهای بیوجود، به آنها سپردهاند، با سرسبزنمودن آن و حفر قناتهای متعدد زنده گرداندند.
ملتی که تمدنی به وجود آوردند که پرتوهای آن اروپا را نورانی نمود و علم و عرفان را در آن پخش کرد. ملتی که روح با شهامتش به طرز بینظیری در همه اعمالش با عظمت و بزرگواری جلوهگر بود، و در نظر نسل بعدی رنگی از عظمت خارق العاده داشت. و آنچنان شجاعتی از خود نشان داد که گذشت زمان ما را به یاد آن میاندازد.
هیچ چیز در عالم باقی نخواهد ماند. این ملت وزیگوتها را که به نظر میرسید طی قرنها تا انتهای نسلها دوام داشته باشد، طوری مغلوب ساختند که مانند اشباحی از میان رفتند، و امروز جهانگردان، بیهوده در بیابانهای غمگین اندلس دنبال آنها میگردند.
مسلمانان به طور ناگهانی همچون برقی که امواج هوا را میشکافد و پرتوهای آن در نقاط مختلف افق پخش میشود، سپس به سرعت فرو مینشیند، در اسپانیا پدید آمدند.
آری، آنها در اسپانیا آشکار شدند، و به طور ناگهانی آن را با تمدن خود پر کردند، و ستارهی مجد و عظمت ایشان در آن سرزمین از سلسله جبال پیرنه تا جبل الطارق و از اقیانوس اطلس تا سواحل بارسلون (برشلونه) درخشیدن گرفت.
ولی انگیزهای که آنها را به آزادی و استقلال رسانید کم کم فروکش کرد.
تنپروری و پشت سر انداختن فضائل اخلاقی پیشین و آز و شهوت پیوسته آنها را عقب برد و موجبات سقوط و اضمحلال ایشان را فراهم آورد. اینها رفته رفته کاخ با عظمتی را که مردانی چون طارق بن زیاد و عبدالرحمن ناصر و محمد بن احمر بنا نمودند، تهدید به انهدام کردند، و موجب شدند که اختلافات داخلی نیروی آنها را به تحلیل برَد و به نابودی سوق دهد.
میلیونها عرب مسلمان با اموال و فنون خود، یعنی ثروتهای دولت از اسپانیا خارج شدند. اسپانیائیها چه چیزی را در جای آن پدید آوردند؟ نمیتوانیم در این باره جوابی بدهیم جز آنکه بگوئیم غمی همیشگی سراسر این سرزمین را که قبلا پر از نشاط و لبخند بود، فرو گرفته است. پارهای از آثار اسفبار هست که پیوسته سایهی خود را بر آن نقاط وحشتناک افکنده است.
ولی با این وصف فریادی واقعی از اعماق این آثار و از قلب این ویرانهها بلند است و آن نیز شرافت و مجد عرب مغلوب و نابودی و بدبختی اسپانیای غالب است».
سخنان استاد «لاین بول» که در مقدمهی کتابش راجع به مسلمانان اسپانیا سخن میگوید چه زیبا و خواندنی است: «اسپانیا هشت قرن در دست مسلمانان بود، و پرتو تمدن درخشانش اروپا را فرو گرفته بود. با سعی و کوشش فاتحان اراضی پرنعمت آن را شکوفان نموده بود، و در دشتهای پهناور آن، شهرهای بزرگ پدید آمد، ولی امروز راجع به عظمت گذشتهی آن چیزی جز اسامی. آری، فقط اسامی باقی نمانده است. از میان سایر اقطار اروپا تنها اسپانیا بود که ادبیات و علوم و فنون را به جهانیان تقدیم کرد.
شکوفههای علوم ریاضی و فلکی و گیاهشناسی و تاریخ و فلسفه و قانونگذاری جز در اسپانیای اسلامی نشکفت و فقط در آنجا بود که به ثمر رسید. آنچه باعث عظمت ملی میشود و انسان را به سعادت میرساند، و هرچیزی که بازگشت به ترقیاتی درخشان و تمدنی فروزان میکند، مسلمانان اسپانیا به آن رسیدند.
... عظمت اسپانیا با سقوط غرناطه از میان رفت، و برای مدتی کوتاه اشعهای از پرتو تمدن اسلامی در سرزمینی که با حرارت آن را حفظ میکرد، ساطع گردید، سپس عظمت اعصار «فردیناند» و «ایزابیلا» و «شارل پنجم» و «فلییپ دوم» و «کلومبس» و «کورتیز» و «بنیرارو» روی به افوال نهاد تا با مرگ آن دولتی عظیم هم بمیرد.
آنگاه پرچم ویرانگر با حکومت دیوان تفتیش عقاید به اهتزاز در آمد، و از آن پس ظلمتی انبوه در اسپانیا حکمفرما گردید. کار به جائی رسید که پزشکان در سرزمینی که علوم آن در همه جا پرتو افکنده بود، از مرز جهل و بیخبری قدم فراتر نگذارده بودند. به علوم و فنون شهر اشبیلیه و طلیطله و المریه نیز خاتمه داد و صنایع آن را از میان برد، مراکز علمی و مدارس آن را در هم کوبید تا با زوال آن آثار اسلام را از میان بردارد.
شهرهای بزرگ ویران گردید، و خرمی دشتهای سرسبز آن از میان رفت، دزدان و راهزنان و غارتگران جای دانشجویان و بازرگانان و جنگجویان را گرفتند. این بود میزان انحطاط اسپانیا بعد از بیرونراندن مسلمانان، و از اینجا نیز بدبختی و ذلت در ادوار تاریخی آن راه یافت»!
این بود دورنمائی از وضع اسفانگیز عربهای مسیحیشدۀ اسپانیا، و سقوط تمدن اسلامی اندلس.
[۱۷۰] ما بسیاری از حواشی متفکرین و مورخین اسپانیائی و دیگران را در بارهی مصیبت تبعید مورسکیها در کتاب (نهایة الاندلس) آورده ایم.