صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام

فهرست کتاب

مقدمات سقوط طلیطله

مقدمات سقوط طلیطله

مأمون یحیی بن ذوالنون ملقب به «القادر» را به جای خویش گذاشت. زیرا هشام پسر مأمون پیش از وی درگذشت. القادر جوانی نورس و کم‌تجربه بود. در دامن زنان پرورش یافته و میان خواجگان و زنان نوازنده بزرگ شده بود. به همین جهت بردگان و نوکران بر وی چیره شدند.

او بر کشوری بزرگ ولی پراکنده حکومت می‌کرد. در آغاز کار وزیر پدرش «ابوبکر بن حدیدی» به جای او امور مملکت را به عهده گرفت. بعضی از دشمنان وزیر القادر را تشویق کردند که جلو قدرت او را بگیرد. القادر نیز روزی عده‌ای از دشمنان وزیر را به مجلس خود فرا خواند سپس دستور داد «ابن حدیدی» وارد شود.

وقتی ابن الحدیدی آن‌ها را دید و خطر را احساس کرد، خود را به «القادر» رسانید تا در پناه او قرار گیرد، ولی قادر محل را ترک گفت و حضار او را غافلگیر ساختند و همانجا به قتل رساندند. این جریمه در اوائل محرم سال ۴۶۸ هـ به انجام رسید.

ولی «القادر» به زودی پی به اشتباه خود برد؛ زیرا همینکه وزیر مقتدر از صحنه خارج شد آشوب و دسیسه‌ها آشکار گشت، و دشمنان قادر و جدش بر ضد وی دسیسه‌ها چیدند و به سم پاشی پرداختند.

«ابن هود» حکمران «سرقسطه» با حملات پی در پی خود او را ناراحت کرد و برای درهم‌کوبیدن وی از سپاه مسیحیان استمداد نمود، تا اینکه توانست بر شهر «شنت بریه» دست یابد، در «بلنسیه» نیز وزیر (ابوبکر بن عبدالعزیز) انقلاب کرد و استقلال خود را اعلام داشت.

«القادر» دید که هیچگونه آمادگی برای مقاومت در برابر دشمنانش نه در داخل شهر و نه در خارج ندارد، از این رو روی به (آلفونس ششم) آورد و از او تقاضای کمک و حمایت کرد.

پیش از وی جدش مأمون نیز اطاعت او را به گردن گرفته و تعهد کرده بود که به وی جزیه بپردازد. القادر نیز در ادای جزیه به آلفونس از جدش پیروی می‌نمود.

ولی در این هنگام پادشاه کاستیل در قبول درخواست وی سختگیری نشان داد و در عوض کمک به وی اموال زیادی و سپردن بعضی از دژهای نزدیک مرز خود را تقاضا کرد.

«قادر» نمی‌توانست تقاضای او را رد کند و ناچار از ادای آن بود و لو کلیه موجودی خزانه باشد!

در همان اوقات طلیطله سر به شورش برداشت و او ناگزیر به فرار گردید و خود و خانواده و فرزندانش به قلعه «وبذه» پناه برد (۴۷۳ هـ) مردم طلیطله با فرار القادر دیدند حکمرانی نیست که شهر را از شر فتنه و آشوب حفظ کند، گروهی از آن‌ها صلاح دیدند از متوکل بن افطس حکمران «بطلیوس» دعوت کنند تا امور آن‌ها را زیر نظر بگیرد. متوکل نیز با بی‌میلی دعوت آن‌ها را پذیرفت سپس وارد طلیطله شد و عهده‌دار امور آنان گردید.

در این وقت «القادر» مجدداً از (آلفونس) پادشاه کاستیل تقاضای کمک کرد و طی نامه‌ای سابقه دوستی میان او و جدش مأمون را یادآور شد. آلفونس هم دعوت او را پذیرفت و با دسته‌ای از جنگجویانش به اتفاق «القادر» روی به طلیطله نهاد. همینکه «ابن افطس» متوجه حرکت «الفونس» و آمدن «القادر» شد طلیطله را ترک گفت و با شتاب به پایتخت خود بازگشت.

«القادر» نیز در پناه آلفونس و سپاهیان مسیحی وی وارد طلیطله شد و شورشیان را به سختی سرکوب کرد. القادر بار دیگر بر تخت متزلزل خود جلوس کرد، در حالی که سراسر شهر در شورش به سر می‌برد. (۴۷۴ هـ)

***

در واقع همه چیز حکایت از وقوع آینده‌ای اسف‌بار می‌کرد. آلفونس ششم پادشاه کاستیل در فکر این بود که نقشه بزرگ خود را برای دست‌یافتن بر طلیطله که آن موقع در دست حکمران ضعیف و مطرودی همچون «القادر» بود، عملی سازد.

آلفونس به موازات نقشه نظامی خود روش سیاسی را نیز دنبال می‌کرد. به همین منظور با معتمد بن عباد پیمانی بست که در آن متعهد شده بود «ابن عباد» را با سربازان مزدور بر ضد دشمنانش از امرای مسلمین کمک کند، ابن عباد هم به عهده گرفته بود که جزیه بزرگی به پادشاه کاستیل بپردازد.

به علاوه او موضوع مهمتری را به عهده گرفته بود و آن هم این بود که (آلفونس) را در اقدامات ضد طلیطله کاملا آزاد بگذارد و جلو نقشه‌های او را برای تسلط بر طلیطله نگیرد!

در این هنگام بیشتر پادشاهان ملوک الطوائف در مقابل فشار و تهدیدهای پادشاه کاستیل مرعوب و مطیع شده و تعهد کرده بودند که به وی جزیه بپردازند. فقط متوکل بن افطس پادشاه شجاع «بطلیوس» بود که در برابر او ایستادگی می‌کرد.

به هرحال آلفونس یقین داشت که جوّ برای اجرای مقصود او از هر جهت مساعد است، و هیچیک از پادشاهان مسلمین جرأت ندارد در برابر او قد علم کند.

چیزی که بیشتر کمک به انجاح مقصود وی می‌کرد این بود که مردم طلیطله هیچگاه با هم متحد نبودند، در خود شهر حزب نیرومندی بود که به عنوان ستون پنجم سیاست و مطامع او را تقویت می‌کرد حملات پی در پی «آلفونس» به اراضی طلیطله چه به منظور شخصی یا به بهانه کمک به «القادر» و برای فرونشاندن شورش بر ضد او حتی تا همان موقع، راه نیل به هدف را کاملا برای او هموار کرده بود. بسیاری از نقاط زیبای اطراف شهر را ویران نموده و کار را بر مردم سخت گرفته بود. خود پایتخت (طلیطله) نیز از این پریشانی برکنار نبود.

«آلفونس» از سال ۴۷۴ همان موقع که القادر مجدداً تخت سلطنت را قبضه کرد، سلسله جنگ‌های ویران‌کننده جدیدی را آغاز کرد که درست تا چهار سال ادامه داشت. این جنگ‌ها با موافقت حزب طرفدار مسیحیان در طلیطله، انجام می‌گرفت.

هرساله «آلفونس» با قوای خود چند نقطه طلیطله را اشغال می‌کرد. بناها را ویران می‌نمود و درختان را قطع می‌کرد و کشت و زرع را می‌سوزانید، و کودکان را به بردگی می‌گرفت و کسی را در مقابل خود نمی‌دید که جلو مظالم او را بگیرد!

روشن بود که این اعمال وی سرانجام تمام نقاط طلیطله را فرا خواهد گرفت و او را از کلیه وسائل دفاعی دور خواهد داشت، و این همان هدفی بود که پادشاه نصارا داشت.

وضع ملوک الطوائف در آن لحظات حساس که اسپانیای اسلامی با آن دست به گریبان بود، فوق العاده دردناک و تأثرانگیز بود؛ زیرا مثلا بزرگترین و نیرومندترین فرد آن‌ها «معتمد بن عباد» بعد از آنکه با آلفونس ششم قرار گذاشت که او را در پیشروی به سوی طلیطله آزاد بگذارد، خود سرگرم جنگ با «عبدالله بن بلقین بن بادیس» حکمران مسلمان «غرناطه» بود.

«مقتدر بن هود» قوی‌ترین امرای نزدیک به مملکت طلیطله از ناحیه شمال و شرق نیز مشغول پیکارهای مداوم خود بر ضد حملات پادشاه مسلمان «آراگون» و امرای بر شلونه (بارسلون) بود.

دولت‌های طوائف شرقی و جنوبی مانند «بلنسیه» و «المریه» نیز از میدان جنگ دور بودند، به طوری که اگر هم می‌خواستند برای نجات طلیطله وارد جنگ شوند توفیق نمی‌یافتند.

بدینگونه پایتخت اسلامی هرگونه راه کمک را به روی خود مسدود دید. در همان اوقات وضع پیوسته بحرانی می‌شد. آلفونس ششم نیز سرگرم جنگ‌های ویرانگر خود بود تا جائی که تمام آبادی‌های اطراف طلیطله به صورت ویرانه‌ای درآمد.