آغاز کار این سردار غربی
تاریخ اوائل زندگی او درست روشن نیست. آنچه هست افسانه و پنداری بیش نیست. آغاز ظهور او در میدان حوادث بعد از درگذشت «فریناند اول» پادشاه کاستیل و لیون، در اواخر سال ۱۰۶۵ میلادی و پدیدآمدن اختلاف میان فرزندان او بود.
کمپیادور در آن اوقات به اتفاق فرزندان وی سانوش (شانجه) با نیروهای همپیمان مسلمان او احمد بن هود پادشاه (سرقسطه) به جنگ «دامیرو» پادشاه آراگون رفت. در آن جنگ پادشاه «آراگون» شکست خورد و در «گراروس» کشته شد (۱۰۶۸ م)
پس از این واقعه که میان «سانشو» و برادرش «آلفونس» در سال ۱۰۷۱ جنگ درگرفت، وی در التزام «سانشو» بود. نخست «سانشو» شکست خورد، سپس در تاریکی شب نفرات خود را گرد آورد، و با راهنمائی و معاضدت کمپیادور، برادرش را شکست داد و اسیر نمود.
«کمپیادور» همچنان در رکاب «سانشو» پادشاه کاستیل میجنگید تا اینکه در سال بعد وی مقابل دوارهای شهر سموره Zamora به قتل رسید، و کمپیادور به خدمت برادر او آلفونس که بعد از مرگ برادر بر تخت سلطنت کاستیل نشست، درآمد.
بعد از آنکه کار آلفونس سروسامان یافت، ملوک الطوائف مسلمین را تحت فشار قرار داد که به وی جزیه بپردازند، کسی که از جانب وی نزد «معتمد بن عباد» حکمران اشبیلیه رفت همان سید کمپیادور بود. (۱۰۷۹ م ۴۷۲ هـ)
سید در آن اوقات با قوای معتمد بن عباد در جنگی که میان او و امیر غرناطه «عبدالله بن بلقین صنهاجی» به وقوع پیوست، شرکت جست. عبدالله با گروهی از جنگجویان مسیحی پیوسته اراضی اشبیلیه را مورد هجوم قرار میداد.
در این جنگ عبدالله کشته شد و معتمد خوشحال گردید، و جزیه درخواستی پادشاه کاستیل را با تحف و هدایای دیگری به وی تقدیم داشت!
«کمپیادور» دو سال در دربار پادشاه کاستیل به سر برد، ولی در همان اوقات دسائسی بر ضد او در شرف تکوین بود. بدینگونه که او را متهم ساختند که تحف و هدایائی که معتمد بن عباد برای پادشاه فرستاده بود، تصاحب کرده است.
به علاوه آلفونس فراموش نکرده بود که «کمپیادور» در جنگ با برادرش «سانشو» جانب او را گرفت و برادر با کمک کمپیادور بر وی غلبه کرد. به همین جهت سرانجام آلفونس کمپیادور را از دربار خود راند و از سرزمین کاستیل تبعید نمود. (۱۰۸۱)
در اینجا فصل جدیدی در زندگی کمپیادور گشوده میشود؛ زیرا وی گاهی تن به مزدوری امرای مسلمین میداد، و زمانی اجیر امیران نصارا بود، و بدینگونه در هر انقلاب و جنگی که میان طرفین به وقوع میپیوست، دست داشت!
او فقط طالب غنیمت و قدرت بود، از هرکجا که میسّر شود و به هر وسیله که به دست آید.
موقعیت اسپانیای اسلامی در آن اوقات نیز زمینه مناسی برای میدانداری جنگجوئی فرصتطلب چون «کمپیادور» بود.
زیرا «اندلس» پس از زوال خلاف آنجا و اوائل قرن پنجم هجری، به صورت امیرنشینها و کشورهای متعددی درآمده بود. به طوری که در هر پایگاه اسلامی اندلس، امیرنشینی با ممکلت مستقلی وجود داشت که یک نفر قاضی یا فرماندهی یا حکمران سابقی از صاحبان قدرت و عصبیت بر آن حکومت میکرد. بدینگونه:
«بنی جهور» در «قرطبه» و «بنی عباد» «در «اشبیلیه» و «بنی ذوالنون» در «طلیطله» و «بنوافطس» در «بطلیوس» حکومت داشتند. جوانان اسلاو (که در دربار خلفای اندلس خدمت میکردند) نیز امیرنشینهای مستقلی در «المریه» و «مرسیه» و «بلنسیه» و «دانیه» به وجود آوردند. پس از آنها افراد دیگری زعامت ایشان را به دست گرفتند.
در «المریه» بنیصمادح و در «مرسیه» بنیطاهر و در «بلنسیه» بنیعامر و در «سرقسطه» بنیهود حکومت نمودند.
زعمای بربر نیز امارات مستقلی را در «غرناطه» و «مالقه» و پایگاههای دیگری از اندلس وسطی تأسیس کردند.
در مغرب اندلس هم امیرنشینهای مستقلی حکومت داشت. بدینگونه در سراسر اسپانیا که روزی یک دولت نیرومند بر آن فرمانروائی داشت، دولتها و امیرنشینهای متعددی پدید آمد، و هرکدام بالاستقبال حکم میراند.
از بدبختیها یکی این بود که این دولتهای کوچک که در تاریخ اندلس معروف به «ملوک الطوائف» است، همگی دچار اختلاف و کشمکش بودند و در برابر دشمن مشترک – اسپانیای مسیحی – هیچگونه همآهنگی یا جبهه مشترکی نداشتند. بلکه همگی باهم دشمن بودند!
پیوسته آتش جنگهای خانوادگی میان آنها روشن بود و هرکدام سعی داشت هرقدر میتواند از اراضی دیگری را تصاحب کند. این بدبختیها پیوسته در نقاط مختلف اسپانیای اسلامی تکرار میشد.
اسپانیای مسیحی نیز در پشت پرده منتظر فرصت برای درهمکوبیدن این قدرتها و ایجاد اختلافات میان آن دولتهای متخاصم و متخالف بود.
امرای طوایف نیز به هنگام احتیاج به پادشاهان مسیحی ملتجی میشدند، و از آنها برای پیروزی بر رقیب مسلمان خود، استمداد میکردند.
پادشاهان مسیحی کاستیل: آراگون، ناوار، کتالان، به تقاضای آنها پاسخ مثبت داده و در انتهاز این فرصت بودند.
این جنگهای انتحاری کوچک در آن اوقات در سایر نقاط اندلس نیز جریان داشت. در آن ایام که سید کمپیادور ودار و دسته او از کاستیل خارج شدند این جنگها به شکل خاصی در امارات شمالی و شرقی اندلس که «بنی هود» میان «سرقسطه» و مرزهای ساحلی و از آنجا تا بلنسیه (والینسیا) استقرار داشتند درگیر بود. کمپیادور با سپاه مزدورش در چنین میدان مشتعلی فرود آمد.
او نخست وارد خدمت «مقتدر بن هود» حکمران «سرقسطه» شد. مقتدر در جنگ با برادرش «مظفر» امیر «لارده» از سپاهیان «باشکنس» و «کتالان» یاری خواست و سرانجام او را شکست داد و اسیر نمود.
هنگامی که «کمپیادور» به دربار مقتدر آمد، مظفر برادر وی اسیر بود. مقتدر اندکی پس از آن در سال (۴۷۴ هـ . ۱۰۸۱ م) بعد از آنکه مملکت خود را میان دو پسرش تقسیم نمود درگذشت. مؤتمن پسر بزرگش به حکومت «سرقسطه» و مضافات آن رسید و برادرش «منذر» منطقه دانیه، و طرطوشه، و لارده را تصاحب کرد، و به دنبال آن جنگ خانوادگی میان دو برادر درگرفت.
«منذر» از پادشاه آراگون «سانشورا میرز» و کنت «بارسلون» کمک خواست «سید کمپیادر» نیز جانب برادر وی مؤتمن را گرفت.
در این جنگ «منذر» شکست خورد و «کمپیادور» پیروزمندانه به سرقسطه بازگشت.
مردم «سرقسطه» سخت او را پذیرا شدند و «مؤتمن» نیز در بزرگداشت وی سعی بلیغ مبذول داشت. مؤتمن به صداقت و پیمان «کمپیادور» اعتماد کرده بود، و در بیشتر کارها به صلاحدید او عمل مینمود. به طوری که از مصلحتاندیشی او روگردان نبود.
ولی به عکس «منذر» کمپیادور را سختدشمن میداشت و برای جنگ با وی از امرای «کتالان» و رؤسای «بارسلون» استمداد میجست. هنگامی که در سال (۴۷۸ هـ . ۱۰۸۵) مؤتمن وفایت یافت و مستعین فرزند خود را به جای خویش منصوب داشت، کمپیادور به خدمت او نیز درآمد و با همان مقام و نفوذ باقی ماند.
ابن بسام در کتاب «الذخیره» در بارهی اهتمام «بنی هود» نسبت به کمپیادور مینویسد: «بنی هود بودند که سید کمپیادور را از زاویه خمول بیرون کشیدند و از او در ستمگریهای طولانی خود استفاده نمودند، و او را بر اقطار جزیره اندلس مسلط کردند، تا به هرجا که میخواست برود و پرچم خود را در قلب مملکت آنها بر افرازد و کارش بالا گیرد، و نقاط دور و نزدیک از شر و فساد بینصیب نماند [۱۱۳].
بلنسیه (والینسیا) بزرگترین مرز شرقی اسپانیا، در آن اوقات مهیای انقلاب و کشمکش بود. هنگامی که خلافت اندلس سقوط کرد، و شورشها از نقاط اندلس فرو نشست، دو نفر از بردگان عامری به اسامی «مظفر» و «مبارک» قیام کردند، و توانستند هرکدام چند سالی در آنجا حکومت نمایند.
پس از آنها «مجاعد عامری» که او نیز از غلامان عامری بود، مدت کمی به حکومت بلنسیه رسید. غلامان عامری بعد از آن نیز با عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن منصور نوۀ منصور بن ابیعامر، به عنوان حکمران «بلنسیه» بیعت کردند.
حکومت عبدالعزیز در «بلنسیه» قریب چهل سال به طول انجامید، و در خلال آن با حوادث و امور مهمی دست به گریبان بود، در آن مدت نیز بر «المریه» حکم میراند.
هنگامی که وی در سال ۴۵۲ – ۱۰۶۱ درگذشت، فرزندش عبدالملک ملقب به «المظفر» به جای او نشست.
ایالت «بلنسیه» در آن اوقات شامل شاطبه (JATIBA) و قونقه (کونکه) Counca و سایر پایگاههای نزدیک بود. المظفر با دختر مأمون بن ذوالنون پادشاه طلیطله ازدواج کرده بود.
مأمون یکی از بزرگترین و نیرومندترین ملوک الطوائف بود. وی کینهی دامادش عبدالملک را به لحاظ سوء رفتار و هتاکی و مدمن الخمربودنش به دل گرفته بود.
چه وی با دختر او بدرفتاری میکرد، و از اهانت و سرزنش او خودداری نمینمود. به همین جهت از وی خوشبین نبود.
هنگامی که کاستیلها در سال ۱۰۶۵ به فرماندهی «فردیناند» روی به «بلنسیه» نهادند و آن را محاصره کردند، مأمون با نیروهای خود به بهانه نجات دامادش عبدالملک، عازم بلنسیه شد. همین که کاستیلها از شهر روی برتافتند مأمون وارد شهر شد، و دامادش را دستگیر ساخت، و در قلعه «قونقه» بازداشت نمود. سپس امور بلنسیه را به وزیرش ابوبکر بن عبدالعزیز تفویض کرد. و چون ابوبکر درگذشت پسرش عثمان بن ابی بکر به جای او به حکومت بلنسیه و نواحی آن رسید.
در این اثنا حوادث زیادی در طلیطله به وقوع میپیوست. مأمون بن ذی النون وفات یافت و نوهاش یحیی بن ذی النون ملقب به «القادر» به جای او نشست «القادر» حکمرانی جوان و ضعیف بود. به همین جهت شیرازه امور مملکت در زمان وی از هم گسیخت و دیری نپائید که «طلیطله» بر ضد او شورش کرد.
او نیز وسیلهای برای نگاهداری تخت خود ندید، جز اینکه به آلفونس پادشاه کاستیل ملتجی گردد. این پادشاه نیرومند نیز از نظر قدرت و نفرات بر ملوک الطوائف تفوق داشت، و یکی پس از دیگری را مقهور ساخت و ناگزیر نمود که به وی جزیه و پیشکشها بدهند.
ملوک الطوائف نیز همگی از وی اطاعت میکردند. فشار او بیشتر متوجه طلیطله و حکمران آن میشد. طلیطله نزدیکترین پایگاه اسلامی به وی بود و به نظر او از همه مهمتر به شمار میرفت.
زیرا طلیطله تنها مانع نیرومندی بود که از پیشروی دشمن به قلب اندلس ممانعت میکرد.
هنگامی که «القادر» از آلفونس یاری خواست فی الحال دعوت او را پذیرفت و قسمتی از سپاهیان کاستیل را همراه او روانه کرد. این عده شهر شورشی را مورد هجوم قرار داده و شورش را سرکوب نمودند، و بار دیگر پادشاه ضعیف بر تخت بیهوده آن جلوس کرد. این واقعه در اواخر سال ۴۷۴ هـ ۱۰۸۱ م روی داد.
پس از آن، حوادث دیگری به سرعت اتفاق افتاد، و آلفونس نیز خود را آماده میساخت که هرچه زودتر طلیطله را تصرف کند، و چیزی نگذشت که توانست به منظور خود برسد.
به این معنی که پایگاه بزرگ اسپانیای اسلامی در آغاز ماه صفر سال ۴۷۸ هـ به دست وی سقوط کرد.
آلفونس هنگام تحویلگرفتن شهر از «القادر» از جمله تعهد کرده بود در استرداد «بلنسیه» که تحت فرمان جدش مأمون بود و پس از وی به دست ابوبکر وزیر افتاد، به وی کمک کند.
هنگامی که «القادر» از طلیطله خارج شد، با خانواده و اموال خود آهنگ «بلنسیه» نمود، در حالی که قسمت نیرومندی از سپاهیان مسیحی کاستیل را که آلفونس به کمک وی فرستاده بود، همراه داشت!!
مردم «بلنسیه» نظر به اینکه «القادر» صاحب شرعی آن بود و به خاطر جلوگیری از فساد کاستیلها، شهر را به «القادر» تسلیم نمودند و عثمان بن ابی بکر را خلع کردند.
[۱۱۳] کتاب «الذخیرة فی محاسن أهل الجزیرة» قسمت سوم – نسخه خطی اکادمی تاریخ در مادرید شماره: ۱۸ ب مؤلف این مجموعه بزرگ ادبی و تاریخی ابوالحسن علی بن بسام شنترینی متوفی به سال ۵۴۲ هـ ۱۱۴۷م است. او اصلا از مردم «شنترین» در مغرب اندلس است. کتاب مزبور را در شهر «قرطبه» نوشته و در سال ۵۰۳ هـ آن را به پایان رسانده است. کتاب «الذخیره» چهار قسمت و چندین جلد بزرگ است. قسمت اول مخصوص قرطبه و شهرهای میانه اندلس و اعیان و نویسندگان آنجاست. قسمت دوم اختصاص به مغرب اندلس و منطقه اشبیلیه و شهرهای ساحلی اقیانوس اطلس و اخبار رؤسا و مشاهیر آن دارد. قسمت سوم در بارهی مشرق اندلس و مرز شمالی آن و بزرگان نویسندگان و شعرای آنجاست. قسمت چهارم راجع به شعرا و ادبائی است که وارد اندلس شدند و کسانی که در عصر مؤلف در افریقا و شام و عراق ظهور کردند. کتاب «الذخیره» یکی از نفیسترین مدارک تاریخی و ادبی و اجتماعی اندلس است. بخصوص آنچه راجع به عصر طوائف و امراء و ادبا و شعرای آن زمان است. خوشبختانه اخیراً دوره کامل کتاب «الذخیره» پس از مدتها که قسمتهائی از آن مفقود بود، به دست آمده است دانشگاه قاهره بعضی از اجزاء آن را منتشر ساخته است. باید دانست که یکی از مصادر مهم (آلفونس) پادشاه دانشمند کاستیل در نگارش بخش مربوط به حوادث بلنسیه و تاریخ «سید کمپیادور» از کتاب تاریخ وی به نام Cronica General همین کتاب «الذخیره» ابن بسام است. این مطلب به وضوح از فصول ۹۰۰ تا ۹۱۰ کتاب مزبور پیداست. نگاه کنید به: Primera, cronica general (ed. R.M. Pdial) T. II. P. ۵۶۸ - ۵۷۵