صحنه های تکان دهنده در تاریخ اسلام

فهرست کتاب

کمپادور و ابن جَحّاف قاضی بلنسیه

کمپادور و ابن جَحّاف قاضی بلنسیه

بلنسیه در خلال این مدت دائماً در حال اضطراب به سر می‌برد، اهالی شهر نیز پیوسته در صدد بودند که خود را از قید و بند و مظالم «کمپادور» آسوده سازند و به کلی به نفوذ او خاتمه دهند. قاضی شهر جعفر بن عبدالله بن جحاف معافری، مردم را بر ضد «کمپیادور» و عموم مسیحیان کاستیل و انقلاب و سلب قدرت از «القادر» بر می‌انگیخت.

«مرابطین» در این هنگام به واسطه تسلط بر «مرسیه» و «دانیه» به بلنسیه نزدیک شده بودند. از اینرو قاضی ابن جحاف با فرمانده مرابطین «ابن عایشه» وارد مذاکره شد، و به وی وعده داد که اگر او را در جنگ با «القادر» و «کمپیادور» مساعدت کند، شهر را به وی تسلیم نماید. ابن عایشه نیز تقاضای او را پذیرفت و ستونی از سپاه مرابطی را به سوی او گسیل داشت.

همین که سربازان مرابطین در خیابان‌های شهر آشکار شدند، اهالی سر به شورش برداشتند و ابن جحاف فرماندهی انقلابیون را به عهده گرفت. سپس «ابن الفرج» نماینده کمپیادور در بلنسیه را دستگیر ساخت و قصر را اشغال نمود، و «القادر» را بازداشت کرد. آنگاه دستور داد او را گردن زدند و سر بریده‌اش را به نیزه زده، در خیابان‌های شهر گرداندند. این واقعه در ۲۳ رمضان ۴۸۵ هـ مطابق ۲۸ اکتبر ۱۰۹۲ م اتفاق افتاد.

ابن جحاف اموال و اندوخته‌های بسیاری را که «القادر» نگاه داشته بود، به چنگ آورد و بر اثر آن توجه عموم را به خود جلب کرد. سپس شروع به بسیج سپاه نمود و اطراف شهر را سنگربندی کرد.

هنگامی که «سید کمپیادور» از این انقلابات دردناک آگاه شد، فی الحال با نیروهای خودروی به «بلنسیه» نهاد. از قلعه‌های میان راه خواست که مخارج و آذوقه لشکر را تأمین کنند و خود در ناحیه «جباله» فرود آمد. سپس شهر را به محاصره گرفت و تمام کشت و زرع اطراف آن را آتش زد. به دنبال آن ناحیه شمالی «الکدیه» را اشغال کرد و بر قسمت عمده‌ی نقاط اطراف استیلا یافت.

قاضی ابن جحاف عده‌ای از سربازان مرابطی و سایرین را برای مقاومت در برابر حملات ویرانگر «کمپیادور» تعیین کرد. در خود شهر نیز میان دسته‌های مختلف اختلاف نظر و کشمکش درگرفت «کمپیادور» پیغامی به «ابن جحاف» داد که سربازان مرابطی را از شهر خارج سازد و او در عوض تعهد می‌کند که حکومت شهر همچنان تعلق به وی داشته باشد، و از مساعدت و حمایت او برخوردار باشد.

ابن حجاف از دشمنی و قدرت کمپیادور بیم داشت، و تقاضا و تفاهم با او را غنیمت می‌دانست. بیشتر سکنه شهر نیز در این خصوص او را تأیید می‌کردند. مذاکره میان دو طرف جریان یافت و منتهی به این شد که «سربازان مرابطی در کمال امن شهر را ترک کنند، و ابن جحاف اموالی را که موقع دستگیرساختن و قتل «القادر» از خزینه «کمپیادور» برده بود به وی بازگرداند، و جزیه سابق که «القادر» هر هفته هزار دنیار می‌پرداخت، او نیز با آنچه عقب مانده به وی بپردازد، و کمپیادور ناحیه «الکدیه» را برای خود نگاهدارد، و سپاه خود را به «جباله» بازگرداند.

بدینگونه میان طرفین توافق حاصل شد، و شهر «بلنسیه» به حال سابق خود بازگشت، و همان شهری بود که به «کمپیادور» جزیه می‌داد. مرابطین نیز با تأسف از شهری که انقلابش به نتیجه نرسید و روی آرامش ندید، آنجا را ترک گفتند!

«کمیپادور» به «جباله» عقب نشست. ولی دیری نپائید که طبق شیوه‌ای که در هر کار و محل معمول می‌داشت، پیمان خود را شکست و با سپاهیانش به اطراف شهر حمله برد و دست به تاراج و کشتار زد.

سپس ابن جحاف را تحت فشار گذاشت که اموال بی‌حسابی تأدیه نماید. ابن جحاف در همان اوقات گرفتار اضطرابات داخلی و دسیسه‌های دشمنان خود نیز بود. این عده پنهانی با «کمپیادور» تماس گرفتند و بر ضد ابن جحاف توطئه چیدند.

وقتی توقعات «کمپیادور» از حد گذشت، ابن جحاف تقاضای او را رد کرد و دروازه‌های شهر را بست و تصمیم گرفت با تمام قدرت در برابر «کمیپادور» ایستادگی کند. او در ضمن صدای ناله خود را به گوش «ابن عایشه» فرمانده مرابطین و «مستعین» پادشاه سرقسطه و (آلفونس) پادشاه کاستیل رسانید، ولی جز وعده‌هائی که به وی دادند، نتیجه‌ای نگرفت!

«کمپیادور» مجدداً شهر را محاصره کرد، و حومه آن را در معرض غارت و آشوب قرار داد، و از رسیدن خواربار به شهر ممانعت به عمل آورد. محاصره شهر بیست ماه طول کشید. تا اینکه اهالی سخت تحت فشار قرار گرفتند، و گرسنگی و یأس حیات و هستی آن‌ها را تهدید کرد.

در این هنگام بزرگان شهر گرد آمدند و ابن جحاف را ناگزیر ساختند که با کمپیادور وارد مذاکره و انعقاد پیمان صلح شود. ابن جحاف نیز مسؤول آن‌ها را اجابت نمود. توافق کردند که نخست اهالی نمایندگان خود را به سوی پادشاه سرقسطه و «ابن عایشه» فرمانده مرابطین اعزام دارند تا به یاری آن‌ها بشتابند. مدت آن را تا پانزده روز تعیین کردند و چنانچه کسی به یاری آن‌ها نیامد، شهر را طبق این شروط به «کمپیادور» تسلیم کنند:

«ابن جحاف همچنان قاضی و حکمران شهر باشد، جان و مال و خانواده او مأمون از خطر است، سکنه شهر با اموال‌شان تأمین خواهند داشت. نماینده «کمپیادور» ضرب سکه را به عهده دارد، «کمپیادور» و سپاهش در «جباله» به سر خواهد برد، و او نباید احکام دینی و قوانین شهر را تغییر دهد».

پیمان صلح بر این اساس بسته شد. نمایندگان شهر برای جلب کمک اعزام شدند، ولی مهلت مقرر تمام شد و هیچیک از ایشان برنگشت! پس در بامداد روز بعد ۲۸ جمادی الاولی سال ۴۸۷ هـ ابن جحاف به اتفاق عده‌ای از اعیان مسلمان و مسیحی از شهر بیرون آمده و قراردادی را برای تسلیم شهر با «کمپیادور» امضاء نمودند که «ساکنان شهر از نظر جانی و مالی تأمین داشته باشند، و ابن جحاف سایر اموال «القادر» را به او تسیلم کند.