پیکار خونین
دو سپاه متخاصم در دو سوی رودخانه (وادی یانه) سه روز را به سر آوردند و در این مدت فرستادگانی از دو طرف آمد و رفت داشتند. یوسف بن تاشفین قبل از جنگ طی نامهای طبق قانون اسلام از آلفونس خواسته بود یا دین اسلام را بپذیرد، یا جزیه بپردازد و یا آماده جنگ شود. از جمله نوشته بود: «ای آلفونس! به ما خبر دادهاند که میخواستی برای ملاقات ما به آنسوی دریا بیائی، و آرزو کرده بودی کاش کشتیهائی میداشتی که از تنگه عبور نموده و به جنگ ما شتابی، اینک ما عبور کردهایم و خداوند در این دشت ما و تو را گرد آورده است. به زودی به آرزویت خواهی رسید. چون درخواست کافران جز بدبختی چیزی نیست.
«آلفونس» از مطالعه نامه سخت برآشفت و نامهای تهدیدآمیز در جواب سردار مسلمین نوشت. یوسف بن تاشفین نیز پاسخ او را در نامهای که با این عبارت ختم میشد، داد: «همه چیز را به زودی خواهی دید» [۱۰۳].
آلفونس خواست مسلمانان را در تعیین روز جنگ، فریب دهد. از این رو روز پنجشنبه نامهای به «معتمد بن عباد» نوشت که فردا روز جمعه است که عید شماست و پس فردا هم روز شنبه و عید یهودیان است که در قلمرو شما عده کثیری را تشکیل میدهند و بعد از آن روز یکشنبه و عید ماست. پس روز برخورد ما و شما دوشنبه خواهد بود.
«معتمد بن عباد» متوجه شد که وی نیرنگ زده، به همین جهت پیشقر اول خود را شبانه مأمور تحقیق بیشتر کرد. آنها نیز گزارش دادند که سپاهیان دشمن خود را مهیا میکنند صبح جمعه جنگ را آغاز نمایند. با اعلام این خبر نیروهای اسلامی نیز از هر جهت خود را آماده مقابله نمودند.
اتفاقاً همانطور که مسلمانان انتظار داشتند نیز واقع شد؛ زیرا همینکه صبح روز بعد هوا روشن شد (جمعه ۱۲ رجب سال ۴۷۹ هـ) قوای مسیحی به حرکت درآمد و جنگ شروع شد، و هردو لشکر در پیکاری عمومی درگیر شدند.
پیشقراولان کاستیل و آراگون به فرماندهی «بارهانیس» به مقدمه سپاه مسلمانان که از قوای اندلس تشکیل یافته بود و تحت فرماندهی معتمد بن عباد قرار داشت، حمله برد. تهاجم به قدری شدید بود که قوای مسلمین را از هم پاشید، و بیشتر آنها به طرف «بلیوس» عقب نشستند، و جز معتمد بن عباد و جنگجویان اشبیلیه کسی در مقابل دشمن ثابت نماند.
همین عده سخت جنگیدند تا اینکه فرمانده شجاع آنها مجروح گردید، و بیشتر جنگجویان نیز از اطراف او پراکنده شدند، سپاه اندلس کشته زیادی داد و چیزی نمانده بود که بازماندگان به محاصره بیفتند، بدون اینکه کسی برای نجات ایشان قدم جلو بگذارد.
در همین موقع (آلفونس) به صف مقدم سپاه مرابطین به فرماندهی (داود بن عایشه» هجوم برد، و آنها را نیز عقب زد. در این لحظه دردناک و حساس یوسف بن تاشفین با نیروهای بربر به فرماندهی بهترین فرمانده وی «یسر بن ابی بکر لمتونی» برای نجات سپاه اندلس و پیشقراولان به حرکت درآمد.
یسر با قوای خود با شدت هرچه تمامتر حمله برد و تا قلب سیاه دشمن پیش رفت. به زودی قیافه جنگ دگرگون شد؛ زیرا بازماندگان سپاه اندلس و مرابطین متشکل شدند، فراریان نیز باز به صفوف خود بازگشتند، و پیکار سختی میان دو لشکر درگرفت که در جنگ به سود مسلمانان چربید.
در این هنگام «آلفونس» با یک حمله خود را به مقابل خیمههای مرابطین رسانید و خندقی که آنها را در بر گرفته بود اشغال نمود. ولی در همین لحظه یوسف با نیروهای احتیاط خود از قبایل لمتونه و صنهاجه حمله نمود و تجاوز دشمن را عقب زد و با شدت به لشکرگاه اروپائیان تاخت و آن را درهم کوبید.
سپس به قوای کاستیل حمله برد و در حالی که طبلها در اطراف سپاهیانش به شدت به صدا درآمده بود، از پشت سر آنها را دنبال کرد و کشتار سختی به راه انداخت.
صدای طبلها فضا را میشکافت و صفوف دشمن را دچار هراس شدیدی نموده بود. سپس یوسف جایگاه سپاه کاستیل را طعمه حریق ساخت و به دنبال آن شعله آتش برخاست.
هنگامی که «آلفونس» از آنچه در لشکرگاهش اتفاق افتاده بود آگاه شد، به سرعت پیش آمد تا آن را از نابودی نجات دهد، ولی در آنجا با دنباله قوای مرابطین تصادم کرد، و میان نیروهای دو سردار نبرد مهیبی درگرفت که طی آن قوای کاستیل از هم پاشید. پادشاه مسیحی نتوانست به لشکرگاه خود برسد، مگر بعد از خسارت فراوانی که به آن رسید، و در آنجا جنگ از سر گرفته شد.
یوسف بن تاشفین سواره و در حالی که میان سپاه میگردید، نعره میزد و سربازان خود را به ثبات و شهادت تشویق میکرد، و در همان حال صدای طبلهای آنها در اطراف سربازان، گوشها را کر میکرد.
استاد «پیدال» تأثیر صدای طبلها در پریشانی کاستیلها را یادآور شده و میگوید: تا آن روز سپاهیان اسپانیا آنچنان صداهای وحشتناک که زمین را به لرزه میآورد، نشنیده بودند.
از نظر دیگر مرابطین حملات خود را با صفوف متصل و فشرده هم آهنگ مینمودند که خود این معنی نیز روش جدید آنها در جنگ بود.
به طوری که برای جنگجویان مسیحی سابقه نداشت؛ زیرا که آنها با جنگ فردی خو گرفته بودند. به همین علت آنها علی رغم برتری در اسلحه، خود را در برابر صفوف فشرده مسلمانان عاجز میدیدند [۱۰۴].
در همان موقع سربازان مرابطین به فرماندهی (یسر بن ابی بکر» حملات خود را به ستون مقدم کاستیلها که «بارهانیس» آن را فرماندهی میکرد شدت داد. سپاهیان اندلس نیز منتهای تهور و دلیری از خود نشان دادند و میان طرفین در صفوف کاستیلها میزان مقتولین ازدیاد یافت.
ضربت کاری را «یوسف بن تاشفین» با افراد «یسر» مانند گارد خود که چهار هزار جنگجو بودند، وارد ساختند؛ زیرا آنها حملات خود را تا قلب جنگ پیش بردند و یکی از آنها خود را به پادشاه کاستیل (آلفونس) رسانید و خنجری در ران او فرو برد و آن را شکافت!
در این هنگام آفتاب نزدیک بود غروب کند، آلفونس و فرماندهان و جنگجویانش متوجه شدند که اگر همچنان به جنگ ادامه دهند همگی به هلاکت خواهند رسید.
در این هنگام «آلفونس» با عدهای از یاران شکست خورده و گروهی از اشراف سپاهش عقبنشینی کردند و به تلی که در آن نزدیکی بود پناه بردند. همین که شب فرا رسید همگی گریختند.
تاریخ اسلام افرادی را که همراه پادشاه کاستیل فرار کردند، چهار صد یا پانصد جنگجو میداند که بیشتر آنها مجروح شده بودند. صفهای سربازان مسیحی به سختی درهم شکستند و میدان جنگ از کشتهها و زخمیها انباشته شد.
در هر نقطه دسته دسته روی به فرار نهادند، و بسیاری از آنها در اثنای گریختن به قتل رسیدند. یوسف دستور داد به علت فرا رسیدن شب فراریان را تعقیب نکنند. مسلمانان شب را در میدان جنگ گذراندند، و مراقب تحرکات اروپائیان بودند.
صبح روز بعد، جنگجویان مسلمین تعقیب فراریان دشمن را از سر گرفتند، و دستهای از آنها به جمعآوری غنائم جنگ که غنیمتی عظیم بود، پرداختند.
تواریخ اسلامی میگوید از سپاه انبوه اروپائیان جز پانصد نفر یا کمتر، چیزی باقی نماند! این پانصد نیز همانها بودند که با «آلفونس» پادشاه کاستیل فرار کردند.
پادشاه کاستیل نیز با شکستخوردگان روی به فرار نهاد و پس از طی بیست روز راه بدون وقفه، در شهر قوریه توقف نمود. به علاوه بیشتر فراریان هم مجروح بودند، به همین جهت آنها در اثنای راه مردند و آنها که با «آلفونس» به «طلیطله» رسیدند فقط صد نفر بودند! [۱۰۵].
[۱۰۳] الحلل الموشیه ص ۳۹ – الروض المطار – بخش (صفة جزیرة الأندلس) ص ۸۲. [۱۰۴] روض القرطاس ص ۹۵ – الحلل الموشیه ص ۴۲ و نیز، R.M. Pidal la Espana Cid.p. ۳۳۵ & ۳۳۶ [۱۰۵] روش القرطاس – ص ۹۶.