جلوگیری از تجلیل و دفن جنازۀ رضاشاه در قم
چند سال طول نکشید که رضاشاه در جزیره موریس فوت شد، معروف است که در آن جزیره قدم میزده و به خود میگفته اعلیحضرت، قدر قدرت، قوی شوکت، زکی آی زکی، آی زکی، که یاد زمان سلطنت خود میکرده و مقصود او این بوده که در ایران اطرافیان او یک مشت مردمان هوا پرست متملق بودند که به او میگفتند اعلیحضرت قدر قدرت، و چون وفات کرد جنازه او را به ایران آوردند، و دولت و شاه تحریض میکردند که مردم از جنازه او تجلیل کنند و با تشریفات زیادی جنازه را در قم دفن کنند، و علما و بزرگان قم را دعوت کردند که از جنازه استقبال به عمل آید، آیت الله بروجردی که مرجع تقلید بود با صفوف طلاب بر جنازهی او نماز بخوانند، و آقای بروجردی که یکی از علمای ریاست مآب بود و از هر کاری برای حفظ ریاست خود خودداری نمیکرد و به علاوه به شاه و درباریان و وکلای مجلس علاقه داشت، حاضر گردید تا بر جنازه شاه اقامه نماز کند.
نویسنده فکر کردم که اگر از جنازه رضا شاه تجلیل شود تمام کارهای فاسد او امضاء خواهد شد، در صدد بر آمدم کاری کنم که مانع از تجلیل جنازه گردد. چند نفر طلبه جوان به نام فداییان اسلام تازه با من رفیق شده بودند، در آن زمان تقریبا سی و پنج سال داشتم و از مدرسین حوزه علمیه قم بودم، این فداییان جوان که سنشان از پانزده الی بیست و پنج سال بیشتر نبود با من مأنوس بودند و پناهگاه ایشان منزل ما بود، و برخی از ایشان نیز نزد نویسنده درس میخواندند. با آنان مشورت کردم که در منع تجلیل جنازه پهلوی فکری بکنید، گفتند شما اعلامیه بنویسید ما آن را نشر میدهیم.
اعلامیه ای نوشتم و در آن تهدید کردم که هر کس بر جنازه شاه نماز بخواند و یا در تشییع جنازه او حاضر شود، بر خلاف موازین دین رفتار کرده و ما او را ترور خواهیم نمود.
این اعلامیه چون منتشر شـد، اثر بسیار خوبی داشت و کسـانی که برای نمـاز بر جنازه دعوت شده بودند مخصوصا آقای بروجردی به هراس افتادند که مبادا به ایشان توهین شود و یا مورد حمله واقع شوند. و لذا در صدد بر آمدند که ناشرین اعلامیه را پیدا کنند، فداییان که در قم منزل معینی نداشتند پراکنده و اکثرا مقیم تهران بودند و احتمال چنین کاری به ایشان نمیرفت، و از طرفی کمتر احتمال میدادند که نویسنده اعلامیه ای به آن تندی، سید ابوالفضل برقعی قمیباشد و علاوه بر این وقت ورود جنازه بسیار نزدیک و افکار مسئولان حکومت پریشان بود، تا اینکه جنازه را وارد کردند، ولی آنچنانکه میخواستند تجلیل نشد، و چون در مسجد امام قم مجلس فاتحه ای گرفتند و سیدی به نام موسوی خوئی قصد داشت در آن مجلس شرکت کند، رفقای ما او را گرفتند و کتک زدند به طوری که خون از سرش جاری شد، چون دولت چنین دید از دفن جنازه در قم منصرف شد و جنازه را به تهران بردند، دیگر در تهران چه شده، بنده حاضر نبودم. ولی شنیدم تا اندازهای تجلیل شده و در شهر ری[۱۷]نزدیک حضرت عبدالعظیم [۱۸]آن را مدفون ساختند و مقبرۀ مجللی برایش بنا کردند.
[۱۷]- ري فعلا جزئي از جنوب شرقي شهر تهران است. [۱۸]- عبد العظيم حسنی: أبوالقاسم عبد العظيم بن عبد الله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن أبي طالب، درسال ۲۰۰ ق در ري به دنیا آمد و در سال ۲۵۲ ق درهمانجا وفات يافت و شیعیان براي او ضريح وگنبد ساختند (ثواب الأعمال، ۱/ ۱۲۴).