سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

وضع آشفتۀ روحانیت

وضع آشفتۀ روحانیت

وی با اینکه ظاهراً بسیار به امیرالمؤمنین علی ÷اظهار ارادت می‌کند، ولی به هیچ وجه از آن حضرت تبعیت نمی‌کند و إلا علی مرتضی ÷در زمان حکومت خود به هیچ وجه دربان و حاجب نداشت و همه می‌توانستند با او درتماس و ارتباط باشند و حتی علناً برخلاف نظرآن بزرگوار سخن می‌گفتند بی آنکه کشته و یا زندانی شوند، ولی ایشان برخلاف آن امام همام چنان خود را در میان عده ای آخوند چاپلوس عوامفریب دکاندار محبوس کرده که کسی نمی‌تواند از سد آنها عبور کند و خود را به ایشان برساند در حالی که اگر آقای خمینی واقعا از آن حضرت پیروی می‌کرد می‌بایست راهی برای وصول نمایندگان تمام گروهها أعم از طرفدار و غیر طرفدار خودش، باز می‌گذاشت تا بتواند سخن همه آنها را با دلایلشان بشنود و سپس تصمیم بگیرد و اگر چنین می‌کرد قطعا زیانهای کمتری به مسلمین وارد می‌شد و به همین جهت است که علی ÷در نهج البلاغه فرموده: «فلا تطولن احتجابک عن رعیتک فان احتجاب الولاۀ عن الرعیۀ شعبۀ من الضیق و قلۀ العلم بالأمور = پس به مدت طولانی خود را از مردم پنهان مکن که پنهان ماندن و الیان از مردم، نوعی سخت گیری و کم اطلاعی از امور است» اما هزار افسوس که ملاهای ایران فقط در حرف پیرو علی ÷هستند نه در عمل!!

مناسب است که در اینجا ماجرای عبرت آموزی را که از استاذ المجتهدین جناب سید مصطفی طباطبایی شنیده ام نقل کنم تا خواننده محترم بداند که نحوه زعامت آقای خمینی که سرنوشت شصت میلیون نفر در دست ایشان قرار داشت، چگونه بوده است.

زمانی که متفکر و محقق عالی مقام جناب سید مصطفی طباطبایی را پس از نماز عید قربان که در منزل یکی از دوستانش اقامه کرده بود دستگیر و زندانی کردند، مادر ایشان که دختر آیت الله میرزا احمد آشتیانی است به وساطت برادرش که رییس مدرسه مروی بود یعنی آیت الله میرزا باقر آشتیانی به ملاقات آقای خمینی می‌رود و هنگامی‌بر ایشان وارد می‌شود که وی مشغول وضوگرفتن بود. آقای خمینی ایشان را احترام بسیار می‌کند. مشار إلیها می‌گوید: حضرت آیت الله پسرم را در نماز عید که من نیز در آن شرکت داشتم دستگیر کرده و به اوین برده اند، از شما مصرانه تقاضا می‌کنم که فردی امین و مورد اعتماد را برای تحقیق علت دستگیری او بگمارید تا معلوم شود به چه جرمی‌محبوس شده است؟ و بر اینکه مأمور تحقیق حتماً فردی قابل اعتماد باشد تأکید بسیار می‌کند. آقای خمینی می‌پذیرد و قرار می‌شود این خانم چند روز دیگر مراجعه کند. روز موعود به جای مادر، همسر جناب طباطبایی- أیده الله تعالی- برای اطلاع از نتایج تحقیقات به دربار آقای خمینی می‌رود و با ایشان ملاقات می‌کند. آقای خمینی می‌گوید بنابه تحقیق آقای ابوالحسن طباطبایی فرزند عباس قبلا آخوند بوده و شاه را مدح می‌گفته و تمایلات توده ای داشته است و ... همسرش بسیار تعجب می‌کند و می‌گوید: خلاف به عرضتان رسانده اند، اولا نام وی ابوالحسن نیست بلکه مصطفی است، ثانیا نام پدرش عباس نیست، ثالثا هیچ وقت آخوند نبوده، رابعاً در تمام عمر با توده‌ای‌ها مخالف بوده و در ردّ عقاید آنان سخنرانی‌های بسیارکرده، خامساً هیچگاه شاه را مدح نکرده بلکه در زمان شاه زندانی شده!![۴۰]

ملاحظه می‌کنید وقتی در چنین مسأله کوچکی اخبار تا این اندازه محرف به آقای خمینی می‌رسیده است خدا می‌داند در امور مشکل‌تر و پیچیده‌تر و تصمیم گیریهای اساسی که با سرنوشت بندگان خدا ارتباط داشته وضع چگونه بوده است. درحالی که اگر ایشان خود را درحلقۀ عده‌ای متملق دکاندار محافظه کار دروغگو محبوس نمی‌کرد و اجازه می‌داد دیگران نیز خود را به او برسانند، طبعاً چنین اتفاقات مضحکی واقع نمی‌شد.

[۴۰]- وقتي اين ماجرا را شنيدم به ياد ضرب المثل معروف «خسن و خسين هر سه دختران مغاويه اند» افتادم!