سفری به نیشابور و مشهد
سفری برای فرار از گرمیهوای تهران به نیشابور رفتم، در آنجا مرا برای اقامه جماعت و سخنرانی به مسجد بردند. چون در نیشابور افکار صوفیگری شیوع یافته بود، مدتی در آنجا به رد افکار صوفیانه پرداختم، به طوری که از خود شهر و اطراف آن تا چهار فرسخی با ماشین و دوچرخه خود را برای استماع سخنرانی این حقیر میرسانیدند، و بحمد لله بسیاری از مردم بیدار شدند و افکار صوفیانه شناخته شد. و مردم از آن بیزاری جسته و از بنده قدر دانی کردند، ولی صوفیه به ادارات نیشابور و مشهد متوسل شدند تا از جلسات من جلوگیری شود. پیغام دادم اگر سخن منطقی دارید من برای مباحثه حاضرم چرا متوسل به زور شده اید؟ جوابی نداشتند که بدهند.
تابستان یکی از همین سالها برای توقف ایام تابستان عازم مشهد شدم، در آنجا نیز عده ای از اهالی مشهد برای تدریس و اقامه نماز جماعت مرا دعوت کردند. نویسنده عرض کردم در مشهد امام جماعت بسیار است و مکانی خالی نیست و من جایی برای این کار ندارم، گفتند صحن عتیق را فرش میکنیم شبها تشریف بیاورید، قبول کردم. رفتند صحن را با زیلو و کرباس فرش کردند، اول مغرب رفتیم نماز، شب دوم صحن پر شد و محتاج به پنج تکبیرگو شد! همان روزها طلاب آمدند و تقاضا کردند درسی شروع کنم، من هم در مدرسهی میرزا جعفر درسی شروع کردم، طلابی که به درس ما میآمدند اظهار کردند که درس شما به مراتب از درس سایر مراجع بهتر است، و اگر شما در مشهد بمانید و تدریس را ادامه دهید، مرجع تقلید خواهید شد. عده ای آمدند که برای طلاب علوم دینی شهریه برقرار کنید.