اطرافیان بروجردی، کاشانی و مصدق
اصحاب آقای بروجردی با هو و جنجال و تبلیغات و غلوّ، آقای بروجـردی را به عرش رسانیدند و کار به جایی رسید که با کمک دستهای پنهان او را یگانه مرجع شیعیان قلمداد کردند، اما چه فایده که برای امت کاری نکرد.
ولی آیتالله کاشانی چنین نبود و ازهمراهی و کمک در حق مردم دریغ نداشت و در راه سربلندی ملت همه نوع سختی را متحمل میشد. با سعی آیتالله کاشانی و پس از وکالت ایشان و طرفداران او، زمزمۀ ملی کردن نفت در مجلس شورا بلند شد و مصدق وکیل گردید و دربار تضعیف شد و کمکم به اندک زمانی مصدق نخست وزیر شد. و چون شاه، مصدق را عزل و احمد قوام را نخست وزیرکرد، آیتالله کاشانی تعطیل عمومیاعلام کرد و سرتاسر ایران تعطیل شد و واقعۀ سی تیر به وجود آمد که مردم برای عزل قوام السلطنهی خبیث در مقابل دربار قیام کردند و او عدهی بسیاری را در خیابانها کشت. ولی مردم غالب شدند و شاه ناچار شد احمد قوام را عزل کند، پس از او مصدق السلطنه روی کار آمد تا آنکه شاه فرار کرد و به ایتالیا رفت و چند روزی در آنجا ماند و با نمایندگان آمریکا تماس گرفت و بنا شد او را با یک کودتا به ایران برگردانند به شرط اینکه مطیع محض دولت آمریکا و مأمورین سیا باشد و با آنها همکاری نماید و بدین ترتیب در روز ۲۸ مرداد عده ای از چاقو کشان دربار قیام کردند و با شعار زنده باد شاه آمدند کلانتری ۱۲ را گرفتند. سپس حرکت کردند و مرکز تهران را شلوغ کردند و رفتند به طرف ساختمان نخست وزیری برای دستگیری مصدق، تا اینکه خانهی او را غارت و خود او را دستگیر کردند. و در این قضیه میتوان گفت خود مصدق نیز مقصر بود، زیرا ایشان که تحت تأثیر تملق و چاپلوسی اطرافیان خود بود، با آیت الله کاشانی که موجب شهرت و وکالت و قدرت و نخست وزیری او شده بود به عداوت پرداخت، و چون مغرور شده بود دست کاشانی را از امور مملکت قطع و او را خانه نشین کرد، و اصحاب و اطرافیان مصدق به اذیت و آزار کاشانی پرداختند و حتی در روزنامه ها او را تمسخر میکردند و میگفتند:
ول کن بابا اسدالله حضرت آیت الله
با کاشانی کاری کردند که دربار شاه نکرده بود، و حتی عده ای از اراذل و اوباش خانهی کاشانی را سنگ باران کردند و با پرتاب آجری در فضای خانه، آقای حدادزاده را که یکی از اصحاب کاشانی بود کشتند. مصدق مردی نبود که اسلحه به دست گیرد وبجنگد، یعنی، مانند کاشانی مرد مبارزه نبود. ولی کاشانی و فداییان اسلام مردمانی بودند که دست به اسلحه میبردند و خود وارد میدان میشدند. و لذا دشمن سعی میکرد مصدق را تنها بگذارد و مبارزین را از بین ببرد. مصدق به دست خود فداییان را به زندان افکند و کاشانی را خانه نشین نمود و عده ای مفتخور و حتی درباریان شاه دور او جمع شده بودند که فقط مقام و مأموریت و پست و منصب میخواستند، و چون نخست وزیر بود دنیا و مقام به دست او بود و متملقین او را به عرش رسانیدند، ولی چون روز قیام و اقدام فرا رسید و طرفداران شاه که تعدادی اراذل و بدکار بودند پا به میدان گذاشتند اطرافیان مصدق همه از ترس پنهان شدند، آقای کاشانی قبلا به مصدق إعلام و إتمام حجت کرد که میخواهند کودتا کنند ولی مصدق گوش نداد و سرانجام یک سرهنگ با چند نظامیرفتند و به آسانی او را دستگیر کردند، و هر چه مردم بازاری و یا دانشگاهی به او گفتند اجازه دفاع به ما بده و اسلحه به ما بده ما دفاع میکنیم، مصدق گوش نداد و در حقیقت خود او، خود و ملت را دو دستی به دشمن تسلیم کرد، و شاه را برگردانید و نفس از کسی بر نیامد. و چون شاه آمد اول کاری که انجام داد فداییان اسلام را دستگیر و إعدام نمود و خیالش راحت شد.