سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

حکایت شیخ محمد علی انصاری

حکایت شیخ محمد علی انصاری

شیخی دیگر موسوم به محمدعلی انصاری کتابی به نام "دفاع از اسلام و روحانیت" به چاپ رساند و در آن مرا پلید و کلاّش و بی حیا و دیوانه و ناصبی و بدتر از گبر و یهود و نانجیب و بدتر از حجاج بن یوسف و زیاد بن ابیه و کثیف و نادرست و بی دین کامل و کسی در ردیف سید علی محمد باب و... خواند و بی هیچ دلیلی مرا متهم ساخت که توسط سفیرکشور سعودی، ازعربستان تقاضای پول کرده ام و از خارج دستور می‌گیرم!! و به ناروا مرا منکر حدیث غدیر و حتی منکر سنت و حدیث بلکه- نعوذ بالله- دشمن رسول خدا صوعلی مرتضی ÷قلمداد کرد!(خوانندگان می‌توانند میزان تقوای جناب انصاری را دریابند!!) و ده ها تهمت و افترا به این جانب و اقوام من وارد ساخت؛ وعجیب‌تر اینکه به دروغ از قول پسرم که او را نمی‌شناخت و هرگز ندیده بود به من توهین‌ها کرد و پسرم را مخالف من جلوه داد!! ناچار فرزندم از او شکایت نمود و در نتیجه کلانتری شیخ محمدعلی انصاری را احضار و بازجویی و سپس به دادگستری اعزام نمود و از قرار معلوم شیخ در همین جلسات نخستین کلانتری و دادگستری به سختی خود را باخت و به دروغ و تهمت خود بر پسرم که تا آن وقت او را ندیده بود و نمی‌شناخت، اعتراف نمود و به التماس زیاد افتاد که دیگر بعداً چنین کاری نمی‌کنم و ایشان مرا ببخشند، هر چقدر پول بخواهد به ایشان می‌دهم و غیره. به هر حال پرونده ای به کلاسه ۳۵/۱۹۴۱ تشکیل شد. پس ازآن پسرم در قم که اکثر روحانیانش با من مخالفند تهدید شد که باید شکایتش را پس بگیرد، و از طرف دیگر توصیه هایی به نفع شیخ به دادگستری گردید که او را تبرئه کنند، در نتیجه دادگاه نه ماه معوق ماند و فقط در این مدت دو جلسه فرمالیته تشکیل و از شیخ برای حضور دعوت گردید که در هیچ یک از جلسات حضور پیدا نکرد. و ضمناً شیخ در این مدت طولانی به میانجی خواهی و التماس و تمنا پرداخته و از پسرم می‌خواست تا او را ببخشد و خودِ مقامات دادگستری نیز از فرزندم خواستند تا شیخ را عفو کند، سرانجام پسرم حاضر به گذشت از شیخ شد و شیخ هم در مقابل، مقداری پول به پسرم پرداخت و گفت بعداً نیز به هر نحو که بتوانم جبران خواهم نمود، و توبه نامه ای نوشت. اگر چه توبه نامه ای که خدا پسند باشد و از فرزندم کاملاً اعاده حیثیت نماید، ننوشت، ولی به هر حال چند سطری نوشته است. ما متن دستخط عذرخواهی ایشان را عیناً در اینجا می‌نگاریم تا شاید خوانندگان از کیفیت کتابهای رد بر من تا اندازه ای آگاهی یابند:

بسمه تعالی شأنه

۱/ ۸/ ۱۳۵۶

مخفی نماند این جانب حاج شیخ محمدعلی انصاری اخیرا درجلد دوم کتاب تألیفی خویش به نام (دفاع از اسلام و روحانیت) مطالبی که در ذمّ آقای سید ابوالفضل علامه برقعی نگاشته درآن نسبتهایی ناروا از قبیل ناصبی بودن و نفی سیادت و شیعه و مسلمان بودن و انکار غدیر خم و امثال اینها بمعظم له داده شده و همچنین در صفحه ۷۷ – ۷۸ آن کتاب که بعنوان سپاسگزاری از (سید حسین ابن الرضا) نسبتهایی به پدر ایشان از قول مشار الیه داده شده از قبیل حمار طاحونه - شتر عصار خانه- تخلق باخلاق گبران سابق، مخالف با اغلب آیات قرآن، نگارشات این کتاب مستقیم و غیر مستقیم مورد اعتراض ایشان قرارگرفته از آنجهت که نسبتهایی که به آقای برقعی داده شده چون پدر ایشان است مشار الیه آن نسبتها را بخود متوجه دانسته و نسبتهایی که از قول ایشان نوشته شده بکلی منکر بوده و آن را افترا می‌داند. بدین منظور به عنوان دفاع از حیثیت خود شکایتی به دادگاه تسلیم نموده است. این جانب با اظهار ندامت و پشیمانی از آنچه در آن کتاب از تهمتهایی که به ایشان داده شده عذر خواسته و استغفار می‌نمایم. و در چاپهای بعدی متعهدم که آن مطالب را حذف نمایم. بدین وسیله اصلاح ذات البین انجام گردید و آقای ابن الرضا از شکایت خویش صرف نظر نمودند.

الأحقر محمدعلی انصاری

در حاشیه این ورقه آقای حیدرعلی قلمداران[۳۶]که از بزرگان و صاحب قلم است چنین نوشته است: در حضور اينجانب اصلاح ذات البين انجام شد. امضا و خط آقاي حاج شيخ محمدعلي انصاري مورد گواهي اينجانب است. حيدر علي قلمداران

به هر حال بیش از چهل سال است که مبارزه را با دولت شاه و ملت خرافی ادامه داده ام که شرح آن مبارزات اینک با حال و روزی که دارم برایم مقدور نیست، ولی عاقبت چون ستمکاریهای شاه و ساواک به نهایت رسید مردم قیام کردند، من نیز در تظاهرات علیه دولت شاه شرکت می‌کردم به امید اینکه شاید قوانین اسلام و عدالت که سالها در انتظارش بودیم، تا اندازه ای اجرا شود، و مفتخورانی که اموال بیت المال را غارت می‌کردند عوض شوند، در این وقت سن من به هفتاد رسیده بود، ولی معذلک در تظاهرات و راهپیمایی علیه شاه با خوشحالی شرکت کرده و مرگ بر شاه می‌گفتیم، تا شاه رفت و آقای خمینی سر رشته‌ی امور را به دست گرفت و عده ای از آخوندهای خودخواه روی کار آمدند و مدت زیادی نگذشت که باز همان اختناق و سانسور زمان شاه و بلکه شدیدتر برگشت و همان خرافات مذهبی معمول و همان کارمندان بیکار سر کار، و همان غارت گران اموال مصدر امور گردیدند و به حیف و میل بیت المال ادامه دادند. ما برای خیرخواهی هر چه به آقای خمینی نامه نوشتیم جواب نداد و هر چه مقاله نوشتیم سانسور و جلوگیری گردید و حتی آن سید خسرو شاهی که با همراهی ساواک و چسبانیدن عکس شاه و شهبانو و مأموران شهربانی و اوباش، مسجد گذر وزیر دفتر را غصب کرد و به اقامه جماعت پرداخت، همین سید مقرب السلطان، در دولت آقای خمینی نیز مقرب الامام گردید و رئیس بنیاد مسکن شد! و اینکه چه به روز ملت آورد و دانسته و نادانسته چه کارها کرد، بماند.

این روزها در حال پیری و افسردگی به سر می‌برم و روزنۀ امیدی به نجات مردم از خرافات نیست؛ زیرا ملاها با جدیت تمام به اشاعه خرافات و موهومات مشغولند. عده ای از جوانان نورس دانشجو به فکر مملکت و آینده مردم هستند ولی راهنما ندارند و کسانی که مصدر امورند به کلی سد راه هدایت اند، مذهب تقلید، راه مذهب تحقیق را بسته و دین تعلیم و تعلم، تبدیل به مذهب تقلید شده است. مردمی‌که حق و باطل را تشخیص نمی‌دهند همواره بیچاره و در قید استعمار باقی می‌مانند؛ مردمی‌که کمی‌قبل از ورود آقای خمینی به ایران، می‌گفتند که عکس خمینی را در ماه دیده ایم و میلیونها تهرانی مدعی بودند که عکس او را در ماه دیده اند و این وهمی‌متواتر بود!! آری، از این تواترها باید به خدا پناه برد.

به نظر ما تا مردم به دنبال عقل و اسلام حقیقی نروند و مسلمان واقعی نشوند و از مذاهب و خرافات مذهبی دست نکشند، هرگز روی رستگاری نخواهند دید. اینان خود در لجنزار خرافات و تقلید فرو رفته اند و همه تقصیرها را بر عهده بیگانگان می‌گذارند. و اگر کسی بگوید مگر دین با مذهب فرق دارد؟ گوییم: بلی فرقهای بسیار دارد. این جانب اعلامیه ای نوشته و منتشر کردم و در آن به بعضی از فرقهای بین دین و مذهب اشاره کردم که به عنوان ضمیمه در انتهای چاپ دوم کتاب دعاهایی از قرآن که در اوایل انقلاب به چاپ رسید آورده ام، این کتاب دو بار چاپ و هر بار در شمار محدودی میان دوستان توزیع شد. ولی پس از تسلط کامل ملاها بر جمیع چاپخانه ها و مطبوعات، دیگر امکان تجدید چاپ آن را نیافتم و بدین ترتیب مانع شدند که این مطالب در دسترس مردم قرار گیرد.

اما باوجود این مشکلات تا آنجا که می‌توانستم به قصد ادای مسئولیت شرعی در هر فرصتی علاوه بر سخنرانی، برای آگاهی مردم مقالات و اعلامیه هایی نوشتم و با نهایت فقر و قناعت زندگی کردم و دار و ندار خود را صرف چاپ کتب روشنگر و نشر آنها نمودم.

[۳۶] - حيدرعـلي قلمداران قمی فرزنـد إسماعيـل، درسـال ۱۳۳۳هـ/۱۳۹۲ش متولـد شـده و درسـال ۱۴۰۹هـ/۱۳۶۸ش وفات يافت. ايادي رژيم جمهوری اسلامی او را به خاطر تأليف کتاب شاهراه اتحاد، در شهریور ماه ۱۳۵۸ ترور نمودند. وی از دوستان و همفکران نزديک علامۀ برقعي بود و سلسله آثار (راه نجات از شر غُلات)وکتاب خمس نيز از تأليفات اوست. برای اطلاع از شرح حال مفصل وعقاید وآثار او به چاپ جدیدکتاب(شاهراه اتحاد/ نصوص امامت)که در سایت عقیده نیز موجود است مراجعه کنید.