سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

بازگشت به تهران و تحقیق و مطالعه

بازگشت به تهران و تحقیق و مطالعه

چون وضع را هم به لحاظ اعمال روحانیون و هم به لحاظ دخالتهای دربار چنین دیدم تصمیم گرفتم که مشهد را رها کرده و به تهران باز گردم. در این ایام چون مسجدم در تهران خلوت بود به مطالعه و تألیف کتاب پرداختم، و گاهی در ایام تابستان به مسافرت پرداخته و در شهرهای مختلف تبلیغ دین می‌نمودم، و اوقاتی که به مساجد و منابر می‌رفتم، غالبا به روشن کردن عوام به عقاید حقّه و دفع عقاید باطله می‌پرداختم، و با هر کتابی که می‌نوشتم عده ای از دکانداران اهل باطل با من دشمن می‌شدند، کتاب عقل و دین را نوشتم که رد بر اهل فلسفه و فیلسوف مآبان دور از قرآن بود، و عقایدی که در فلسفه مطابق قرآن نیست، بیان کردم، ولی آخوندهای یونانی مآب را خوش نیامد. و چون عقاید باطله شیخیه را نوشتم، شیخیه با من دشمن شدند، و چون کتاب شعر و موسیقی را نوشتم و مفاسد اکثر شعرها را بیان کردم شعرا و مداحان به دشمنی من پرداختند، و چون کتاب احکام القرآن را نوشتم آخوندهای خرافی را با خود دشمن کردم. من خیال نمی‌کردم تمام آخوندهای مذهب خودمان دکاندار خرافات و غالبا به فکر خرسواری باشند. این اواخر فهمیدم که تمام آخوندها دین و مذهب را بیشتر برای تأمین معاش می‌خواهند و آنقدر که به فکر دنیا و تأمین معاش خود هستند به فکر دین خدا و روشن کردن مردم نیستند، و لذا بسیاری از آقا زادگانشان بی دین در می‌آیند، چون در زندگی کنار پدر فهمیده اند که پدرشان دین و یا مذهب تصنعی دارد و برای جذب مرید، حافظ مذهب شده است و اگر کسب پدر را رها کنند به دین و مذهب بی اعتنا می‌شوند، و اگر به همان کسب پدر پردازند دین و مذهب را دکان خود قرار می‌دهند. عوام نیز در هر مذهب و دینی معتقد و متعصب به سخنان و عقاید پیشوای خویش اند و ابدا حاضر نیستد در باره یک مسأله به جدّ اندیشه کنند، و هرگز احتمال بطلان در عقاید پیشوای خود نمی‌دهند و این درد بزرگی است و لذا نجات دادن اهل هر مذهبی، از خرافات و عقاید باطله، بسیار مشکل است و محتاج از خود گذشتگی است.

در این ایام بود که دولت قوی و ملت ضعیف بود و مقدرات مردم و حتی دین ایشان به دست شاه بود و هر مذهبی که می‌خواست خرافات خود را ترویج کند باید خود را به شاه و یا دولت ببندد و لذا صوفیه و بابیه و شیخیه خود را به دربار می‌بستند و شاه هم برای گول زدن مردم خود را شیعه خالص معرفی می‌کرد و حتی می‌گفت در راه امامزاده فلان می‌خواسته از اسب سقوط کند امام زمان آمده کمر او را گرفته و او را از هلاکت و خطر حفظ کرده و یا حضرت عباس کمر او را گرفته، و از این قبیل حقه بازیها.