سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

قصور و سهل انگاری مردم در فهمیدن دین

قصور و سهل انگاری مردم در فهمیدن دین

البته مردم نیز مقصرند که اندیشۀ خود را به کار نمی‌گیرند و عقل و فکر خود را دربست و بدون هرگونه تحقیقی، تماماً در اختیار روحانی نمایان گذاشته اند و به عقیده من از مصادیق کسانی هستند که در قیامت می‌گویند: «وَقَالُوا رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ= پروردگارا همانا ما سروران و بزرگانمان را اطاعت کردیم، پس ما را گمراه کردند» (أحزاب/۶۷). زیرا در دنیا نیز بی آنکه به جِد اندیشه کنند در مقابل کسانی که سخن مستدل می‌گویند، جواب می‌دهند: «بَلۡ نَتَّبِعُ مَا وَجَدۡنَا عَلَيۡهِ ءَابَآءَنَآ= بلکه آنچه پدرانمان را بر آن یافته ایم پیروی می‌کنیم» (لقمان/۲۱) و یا می‌گویند: «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى‏ أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى‏ آثَارِهِم مُقْتَدُونَ= همانا ما نیاکانمان را به راهی یافته ایم و آثارشان را پیروی می‌کنیم» (زخرف/۲۳). و یا می‌گویند: «قَالُوا حَسْبُنَا مَاوَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا= آنچـه نیـاکانمـان را بـرآن یافتـه‌ایم ما را کـافی است» (مائده/۱۰۴) و چنانچه به ایشان گفته می‌شد: أَوَلَوۡ كَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ (لا یعقلون) شَيۡ‍ٔٗا وَلَا يَهۡتَدُونَ= اگر چه نیاکانشان چیزی نمی‌دانستند (نمی‌اندیشیدند) وهدایت نیافته بودند» (مائده/۱۰۴ و بقره/۱۰۷) به بهانۀ اینکه: « مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ= ما این سخن را از نیاکانمان نشنیده ایم» (مؤمنون /۲۴)، از تفکر در امور دین طفره می‌روند و از پذیرش هر سخنی که برایشان مأنوس نباشد اِبا می‌کنند، و در این زمانه که همه دم ازحکومت اسلامی‌می‌زنند نه بزرگان و رهبرانشان و نه پیروانشان، هیچ کدام با حقیقت اسلام آشنا نیستند و به خرافات و موهومات خویش مغرور اند و دین اسلام را که یک آیین بیشتر نیست به هفتاد مذهب بلکه بیشتر تبدیل کرده اند و اکثر مذاهب را دکان دنیای خویش قرار داده اند.

البته در سالیان گذشته نیز ساکت ننشستم و نامه هایی به نجف برای آیت الله سید ابوالقاسم خویی و آیت الله سید محمود شاهرودی و آیت الله خمینی نوشته ام که اینک نسخه ای از آنها در دست ندارم. آیت الله خویی مرا خوب می‌شناخت و به یاد دارم زمانی که در نجف سخنرانی می‌کردم و البته در آن زمان به خرافات حوزوی مبتلا بودم، ایشان سخنان مرا بسیار می‌پسندید و برای تشویش و اظهار رضایت از حقیر، پس از پایین آمدنم از منبر، دهانم را می‌بوسید. آقای شاهرودی نیز بسیار مرا تشویق و تمجید می‌کرد. و حتی زمانی در نجف شعب باطله ای از فلسفه بوجود آمده و عده ای از طلاب به فراگیری کتب و افکار فلاسفه حریص شده بودند و مراجع نجف از من خواستند برای طلاب آنجا که اکثرا در اثر بی اطلاعی از قرآن و سنت، تضاد آنها را با افکار فلاسفه نمی‌دانند، سخنرانی کنم، و بدین منظور آیت الله شاهرودی حیاط منزلش را برای سخنرانی من فرش می‌نمود و از من می‌خواست که منبر بروم و مسایل اعتقادی را برای طلاب بیان کنم، من نیز درخواست ایشان را اجابت کرده و حقایق را برای طلاب بیان می‌کردم. و ایشان نیز از من اظهار رضایت و تجلیل و تمجید بسیار می‌نمود، ولی در این اواخر که به مبارزه با خرافات قیام کردم همه کسانی که مرا می‌شناختند و سوابق مرا می‌دانستند مرا تنها گذاشتند و سکوت اختیار کردند و بعضی از ایشان نیز به مخالفت برخاستند. به یاد دارم در این سالها که با عوام و علمای عوام فریب درگیر بودم در نامه ای گله کرده بودم که اهل منبر و خطبا، به امر آقای میلانی بدگویی می‌کنند و مشار الیه در اعلامیه خود اظهار داشته که فلانی گمراه و کتب او از کتب ضلال است، نویسنده همیشه حاضرم خدمت آقایان برسم تا مطالب اینجانب مورد بحث و بررسی قرار گیرد و اگر در تألیفاتم چیزی برخلاف کتاب خدا و سنت رسول صهست اصلاح و به اشتباهم اقرار کنم. ولی جالب اینجاست که آقایان گویی حتی اسمم به گوششان نخورده است، جوابی ندادند!!