سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

نمونه هایی از نامه های بی جواب مؤلف به آقای خمینی

نمونه هایی از نامه های بی جواب مؤلف به آقای خمینی

اکنون باز کردیم به ماجرای عدم توفیق اینجانب در ملاقات حضوری با آقای خمینی و اینکه وی به هیچ یک از نامه هایم جواب نداد. متن دو نامه از نامه های متعددی را که قبل از زندانی شدن برای او فرستاده ام، در زیر نقل می‌کنم:

بسمه تعالی

حضرت مستطاب آیت الله آقای خمینی پس از عرض سلام و تقدیم ادعیه خالصه و تبریک و خیرمقدم و ابراز اشتیاق زیارت وجود مبارک این نامه تظلمی‌است از طرف ده هزار نفر از دوستان و خیرخواهان.

شرط رسیدن به هدف و ثمره انقلاب همانا احقاق حق و توبه از انحراف است. روحانیت نباید مانند رژیم طاغوتی زورگو باشد.

حضرت آیت الله بسیاری از حقوق پامال شده و کسانی که رأس انقلاب و به فکر احقاق حق بوده اند، دنیا به آنان فرصت نداده، ترک الفرص غصص. اینجانب چنانکه مسبوقید چهل سال است در مبارزه ها شرکت داشته ام، در این اواخر دولت هویدا و رژیم طاغوتی شاه برای کوبیدن من روحانی نمایان و روضه خوانها و هم عوام را تحریک کرد و هزاران تهمت ناروا بستند و مرا بدنام و حتی مخالف دین و نعوذ بالله دشمن امیر المؤمنین ÷خواندند. در اکثر منابر و محافل از من بدگویی کردند و به توسط ساواک و سازمان امنیت و شهربانی هجوم کردند و مسجد مرا گرفتند و به زندانم بردند و پس از مدتی تعهد گرفتند که به مسجد نروم و سپس در خانه مرا کنده و به خانه ام ریختند تا آنکه عیالم از ترس بیمار شد و شهید گردید و پسر مرا به زندان بردند در حالی که فرزند دیگرم هشت سال در زندان حبس دیده بود و کتابهایم پس از چاپ توقیف گردید. آری،

رسم و ره آزادی یا پیشــه نباید کرد یا آنکه زجان و سر اندیشه نباید کرد

تعجب باید کرد همان امامی‌که ساواک و شهربانی با نصب عکس شاه به مسجد ما وارد و غصب نمودند، اکنون همان امام رییس کمیته امام خمینی شده (یعنی مقرب الخاقان مقرب الامام گردیده) اکنون در سن پیری دربدر و سرگردان و نمی‌توانم در جایی مسکن گزینم و از ترس خرافاتیان به منزل خودم در قم حق رفتن ندارم. چرا برای آنه دولت استعمار: اسلام را خرافات نشان داده و جوانان را از دین رمانیده و به واسطه ترویج خرافات دین اسلام را زشت و آلوده نشان داده. گناه من مخالفت با خرافات و بدعتهای مذهبی بود، گناه من جدا کردن حقایق قرآن از خرافات بود، گناه من پیروی از کتاب خدا و سنت رسول صبود، گناه من جلوه دادن اسلام حقیقی بود، گناه من رفع آلودگی از چهره تابناک اسلام بود. در کوبیدن من روحانیت با دولت شاه همکاری کرد. هر چه به آقایان نوشتم من حاضرم بحث کنم و اگر اشتباهی کرده ام، با دلیل برگردم مرا روشن فرمایید. در پاسخ جز فحش و تکفیر و تهمت و تحریک عوام چیزی نیافتم. کتبی پی در پی برای کوبیدن من به آزادی چاپ و با شماره وزارت فرهنگ با نیرنگ، مجاز و منتشر می‌شد. در اثر این کارها عده بسیاری به روحانیت بدبین و آنان را زورگو می‌دانند. حضرتعالی برای رفع بدبینی آنان و دفع ظلم و احقاق حق نسبت به اینجانب توجهی مبذول و عکس العملی ابراز نمایید. چگونه مسیحیان و یهودیان و کلیسا آزاد است. و مساجد اهلسنت آزاد است؟ اما اینجانب و مسجدم باید موجود نباشیم و حق حیات و آزادی سلب شده، چرا؟ زیرا می‌گویند برقعی سنی است در حالی که برقعی سنی اصطلاحی نیست، بلکه مسلمان و شیعه واقعی است. برقعی منتظر محکمه یوم الدین و عدل رب العالمین است. «إن أرید إلا الإصلاح ما استطعت و ما توفیقی إلا بالله علیه توکت و إلیه أنیب» والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته. خادم الشریعه المطهره.

سید ابوالفضل ابن الرضا البرقعی.

منتظر جواب.

بسمه تعالی

محضر انور مرجع عالی قدر حضرت امام خمینی مد ظله العالی

پس از عرض سلام و تقدیم ادعیه خالصه؛ این جانب هفتاد سال دارم و همواره آرزومند دولت اسلامی‌و حکومت اسلامی‌اصیل بوده و می‌باشم و چهل سال در مبارزات حقه علیه باطل شرکت کرده ام، با فداییان اسلام و با آیت الله کاشانی و در تظاهرات و رأی جمهوری اسلامی‌شرکت داشتم و چند نفر از اصحاب من در حملات پادگان جمشیدیه کشته شدند و نوه من تیر خورد. ولی اکنون از دست روحانی نمایان امنیت جانی ندارم و از کثرت تهمت و افترا و تکفیر آبرویی برایم نمانده.

همان روحانی نمایان که به نام دین دینداران را می‌کوبند و به نام حق حقگویان را نابود می‌کنند و به نام علی ÷پیروان او را ناصبی می‌شمرند. فداییان اسلام را چه کس در مدرسه فیضیه به امر آقای بروجردی کتک زدند. مرحوم حاجی شیخ فضل الله نوری را پانزده هزار آخوند به دار زدند و زیر دار او دست زدند چنانکه مسیح را یهودیان به دار زدند به خیال خود.

شما فرمودید سنی و شیعه برادرند ولی این حقیر با جمعی از دوستانم از اطرافیان شما وقت گرفتیم و آمدیم قم به زیارت شما، چون مرا اطرافیان شما دیدند به بهانه اینکه برقعی سنی است راه ندادند با اینکه وقت داده بودند در حالی که این حقیر خود را شیعه حقیقی می‌دانم. اطرافیان شما بهتر از اصحاب رسول خدا و حضرت امیر نیستند و حتما به شما خیانت کرده و می‌کنند، چگونه بزرگان یهود و نصاری را راه دادند برای زیارت شما ولی مرا راه ندادند.

در دولت طاغوتی شاه مأمورین ساواک و شهربانی با عکس شاه آمدند و عده ای را تحریک کرده و مسجد و منزل مرا گرفتند، چون میان منزلم ریختند عیالم ترسید و شهید گردید و در اینحال امام را ساواک آورد و در مسجد به امامت نصب کردند، همان امام مسجد زورکی الآن رییس کمیته امام خمینی شده یعنی مقرب السلطان و مقرب الامام گردیده ولی حقیر که ۲۷ سال امامت مسجدم را داشتم اکنون دربدر و سرگردان و حتی جرئت رفتن منزلم به قم ندارم و خودم و فرزندم را تهدید به قتل می‌کنند. باید بگویم ۸ سال در زندان فرزند دیگرم را نگه داشتند، و در زندان از خود من تعهد گرفتند که به مسجد نروم و سخنرانی نکنم و کتب مرا سانسور و توقیف کردند و روضه خوانها را تحریک کردند که در تمام منابر برای من فحاشی کنند و هزاران تهمت بزنند و حتی تکفیر کنند و هر بی سوادی با اجازه اداره نگارش و اطلاعات بر من رد بنویسد و فحاشی کند و پی در پی چاپ شود در حالی که من اعلام کردم اگر به من اشکالی دارند تذکر دهند و برای بحث با من حاضر شوند و مرا آگاه گردانند ابدا اعتنا نکردند.

مدارک آنچه ادعا کردم حاضر است.

اکنون در تهران منزل مسکونی ندارم اکنـون حاضـرم در محضر حضرتعالی و یا هر کس که شما تعیین کنید از قبیل حضرتین آیت الله طالقانی و یا منتظری که بی غرض باشد ثابت کنم که جز حقایق اسلام و دفع خرافات و دعوت به وحدت اسلامی‌در کتب من چیزی غیر از اینها نیست و اگر حق من احقاق نشود محاکمه ما به فردای قیامت در محکمه مالک یوم الدین خواهد بود و حضرتعالی در هر جریان که ظلمی‌بشود در زمان فعلی مسئول خواهید بود. من خود و رفقایم سه ساعت در میدان جنگ برای دفع حکومت طاغوتی در میان تیرباران بودیم و روحانی دیگر جز خودم ندیدم ولی روحانی نمایان که در دولت طاغوتی خوش بودند اکنون خوشند ولی من در سن ۷۰ سالگی دربدرم و هر شب منزل یکی از دوستانم خانه بدوشم و ما أرید إلا الإصلاح ما استطعت، به هر حال مرا احضار فرمایید تا بتوانم هم زیارت کنم و هم تظلم نمایم. این نامه هفتم است که توسط صبیه ارسال گردید.

آدرس فرزندم در قم مقابل حمام عشقعلی والسلام علیکم؛ ردّ المکاتبةکردِّ السّلام.

منتظر جواب ۱۳ جمادی الاولی ۱۳۹۹ سید ابوالفضل ابن الرضا برقعی