انتشار کتاب علیه مؤلف
به هر حال کار ما به اینجا کشید که روضه خوانان و مقدس نمایان که در هیچ امری اتفاق ندارند در بدگویی و تهمت و سب و لعن به ما متحد شدند، و هیچ کدام هم نمیدانستند چه گفته ام و هر چه نوشتم و اعلام کردم که آقایان اگر سخنی و یا اشکالی دارند با ما در میان بگذارند، و اگر به بحث با ما حاضرند، من نیز به بحث با ایشان حاضرم، و اگر ایرادی دارند آن را با دلیل مرقوم فرمایند. ولی جز فحش و بدگویی جوابی ندادند و برای کسب ثواب علیه اینجانب کتاب ها نوشتند!!
میتوان گفت قریب یکصد جلد کتاب در رد عقاید ما نوشتند، اکثر کتاب های ایشان را مطالعه کردم، ولی جز فحش و بدگویی و تهمت و افترا و مغالات رسوا و تأویلات نابجا و ایرادات بنی اسرائیلی و بهانه جوییهای واضح چیزی که قابل تأمل باشد در آنها نیافتم و حتی در تمام این کتب مطلبی را از کتاب های این بنده نقل نکردند که با دلیل آن را رد کنند جز ناسزا و تکفیر و اتهام. من احتمال میدهم که دولت طاغوتی شاه و ساواک که مطیع و مددگار یهودیان بودند، برای آنکه مردم از سخنان ما اعراض کنند و به حقایق آشنا نگردند و ما نتوانیم قدمیدر راه وحدت اسلامیبرداریم، در تحریک این موج سهمیداشته اند، زیرا آنان از اسلام حقیقی وحشت دارند و حتی از منبع موثقی شنیدم که میگفت یهود چند نفر را برای خود خطر بزرگی میداند، یکی از آن چند نفر شما هستید.
چنین بود تا تصمیم به قتلم گرفتند و بعضی از عالم نمایان فتوای قتل مرا صادر نمودند. سیدی موسوم به علوی که داماد آیت الله بروجردی بود، مبلغ دویست هزار تومان جمع کرده بود تا به اشخاصی بدهد که مرا ترور کرده و به قتل رسانند. و اینکه احتمال میدهم محرک این کارها دولت شاه و ساواک و یهودیان بودند از آن روست که بعضی از کسانی که در منابر و محافل از ما بسیار بدگویی میکردند و تکفیر و یا تفسیق مینمودند با ساواک و دربار بی ارتباط نبودند مانند حاجی اشرف روضه خوان کاشانی و شیخ جواد مناقبی و محمد رضا نوغانی و سید ابراهیم میلانی و آقای شجاعی و.... یعنی پس از آنکه دولت شاه سرنگون شد و جمهوری به اصطلاح اسلامیروی کار آمد، اینان به جرم ارتباط با ساواک گرفتار شدند.
یکی از دوستانم برایم نقل کرد که این جناب شجاعی در منبر شما را کافر و بی دین میخواند. من بعد از سخنرانی اش به او ایراد کردم و نتوانست پاسخم را بدهد، قرار شد به منزل آیت الله خوانساری مرجع تقلید برویم و از او قضاوت بخواهیم، من و او و یک روحانی دیگر سوار ماشین خود او شدیم و به منزل آیت الله در نیاوران رفتیم، دیدم به به چه منزل وسیع و چشمگیری! مزین به انواع گلکاریها، زهد حضرت آیت الله بر من معلوم و امیدم به حق گویی ایشان کمتر شد تا حضرت آیت الله وارد شد و دیدم که بخش سوم مقدمه "تابشی از قرآن" را در دست دارند، خوشحال شدم که لا أقل حضرتشان از نوشته های برقعی بی اطلاع نیست، به هر حال مطلب را گفتیم و نظرشان را جویا شدیم؟ فرمودند: برقعی گمراه است زیرا در این جزوه "کافی شیخ کلینی" را کافی ندانسته و گفته قرآن کافی است. عرض کردم این مطلب که موجب گمراهی و فسق نمیشود، ولی ایشان بر عقیده خویش باقی ماند!
به هنگام شنیدن این ماجرا از دوستم، به یاد این شعر افتادم:
سبط پیغمبر ز فتوی کشته شد آری از فتوی به خون آغشته شد
کسانی که بر ما ردیه نوشتند علمای ریایی و یا طلبه کم سواد جویای نان و یا عالم نمایان متعصب و متصلب در عقاید موروثی بودند که جز فحش چیزی نیاورده و لا أقل ما را هدایت نکردند. بعضی از ایشان عبارتند از آقایان شیخ جعفر صبوری، محمد علی انصاری، مصطفی نورائی، سیدهادی میلانی، شیخ باقر زنجانی، سید ابراهیم میلانی، سید میر جهانی، شیخ ذبیح الله محلاتی، [۱۸] محمد مقیمی، شیخ علی نمازی، شیخ محلوجی، علی رحیمی، سید حسن حجت، احمدی، خندق آبادی، شیخ رازی، لطف الله صافی[۲۹]، رضا استادی، بوق علیشاه درویش، محمد علی کاظمینی، بحرالعلوم، ناصر مکارم، عبدالرسول احقاقی، معصومی، احمد سیاح، لنگرودی، شیخ بابیری، محمدهاشمی، احمدی، آشتیانی، امامی، ایمانی، ایرانی، اسدی، اکبرتهرانی، رفیعی قزوینی، محسن شفائی، امینی، متانت، شبستری، علی دوانی، مدرسی جاردهی، مشکینی و.....
[۲۹] - آيت الله العظمى لطف الله صافي گلپايگاني، در سال ۱۳۳۷هـ تولد شد، بعد از پيروزي خميني مسئول نوشتن قانون اساسي گرديد، و پس از آن عضو مجلس خبرگان بود.