نامه مؤلف به آقای خامنه ای
پس از مدتی که هر روز باید خود را معرفی کنم بنا شد سه روز درمیان خود را عرضه بدارم تا اینکه پس از چند ماه آقای خمینی فوت شد و من نامه به آقای خامنه ای رهبر جمهوری نوشتم که حبس و زجر و تبعید من چه فایده برای شما و دولت دارد و نوشتن کتبی برای بیداری مردم که چاپ هم نشده گناهی نیست، وی دستور داد که فلانی را آزاد کنید، پاسدار آمد که هر چه زودتر برویم اداره شما را میخواهند آزاد کنند، گفتم صبر کن اثاث منزل را جمع کنم و کلید را به فردی امین بدهم، گفت نمیشود! مرا به اداره خود برد، یک ماشین شخصی با سه نفر مأمور آماده بودند که مرا به تهران بفرستند. بی آنکه بتوانم منزل و اثاثیه خود را به کسی بسپارم به اجبار با آنها به تهران آمدم. اما نامه ای که برای آقای خامنه ای نوشتم از این قرار بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
مقام محترم رهبر جمهوری اسلامیایران
پس از سلام، شاید خاطر آن جناب مسبوق باشد که این جانب پس از چهارده ماه محبوس بودن در زندان اوین اخیراً به زندان شهرستان یزد منتقل و پس از سه ماه دیگر زندانی در یزد اینک به حال تبعید به سر میبرم. جرم اصلی من باز گفتن و اظهار حقایق از کتاب و سنت بوده و مثلاً روایات اصول کافی را نقد کرده و هکذا در حالی که هیچ کدام از این آثار را به چاپ نرسانیده و گمان نمیکنم در آنها بر خلاف شرع چیزی باشد و یقیناً آن جناب با من هم عقیده باشید که یک نفر مجتهد تا آنجا که از چهارچوب کتاب و سنت خارج نشود حق دارد آزادانه آرای کلامیو فقهی خود را لاأقل در بین نزدیکانش بازگو کند وگر نه مفهوم «آزادی در اسلام» به کلی منسوخ و مقلوب میشود. به اضافه این حقیر در سن ۸۵ سالگی در حال ضعف و بیماریهای متعدد، فقط به علت ابراز عقاید دینی خود در تحت فشار و صدمات فراوان و توهینات گرفتار شده ام.
ازطرفی شهر یزد با توجه به گرمیهوا و غربت اینجانب که تنها و بی سرپرست بسر میبرم زندان دیگری است که برای این پیرمرد بیمار در سنین من بسیار دشوار است، لذا به نظرم رسید که این نامه را به حضورتان ارسال و درخواست کنم که در طلیعه انتصاب خود به مقام رهبری دستور دهید اینجانب را آزاد نمایند تا به تهران نزد فرزندانم و یا به شاهرود نزد دخترم و در تحت سرپرستی آنان اواخر عمر را با آرامش طی کنم. امید است در ابتدای رهبری خود نشان دهید که برای عدالت و انصاف احترام و اعتبار قایل هستید.
والسلام علیکم ۱۱/۸/۶۸ سید ابوالفضل برقعی
اما منزل و اثاثیه ما در یزد: لازم است خواننده بداند که از هر جهت هر چه توانستند مرا اذیت کردند و گفتند خودت باید مسکن تهیه کنی. پس از آنکه به یزد رفتم و منزل تهیه کردم، فرزندم منزل ما را در تهران تخلیه کرد و اثاث ما را انتقال داد به یزد که تقریباً ده هزار تومان متضرر شدم از جهت شکستن و خرابی اثاثیه و پول اجاره و کرایه حمل و نقل و حمال و غیره و منزل تهران را رفقا به نصف مال الإجاره واقعی اجاره دادند و چون مرا آزاد کرده و به تهران آوردند فرزندم سیدمحمدحسین را با دو نفر دیگر به یزد فرستادم که اثاثیهام را بیاورند و چون آوردند باز ده هزار تومان تقریباً متضرر شدم از جهت کرایه حمل و نقل و حمال و غیره. به هر حال پس از آنکه ما را به تهران آوردند به زندان اوین بردند، رؤسای زندان مایل نبودند که آزاد شوم و بالاخره با نصف روز معطلی مرا آزاد کردند. حال که وارد تهران شده ام سرگردان و ویلان و متحیرم که چه کنم و کجا اقامت کنم. منزل در اجاره مستأجر و او حاضر نیست منزل را تخلیه کند. ناچار شدم به مشهد سفر کنم، چون به خراسان وارد شدم تلفن کردند که سه نفر مسلح به منزل ما در تهران هجوم کرده و گفته اند آقا از زندان یزد فرار کرده ما آمده ایم او را برگردانیم. ولی در واقع قصدشان ترور و قتل بوده و لذا صلاح نیست که به تهران باز گردی، بلکه باید مدتی خود را مخفی کنی. در این ایام که این مطالب را مینویسم نزدیک به سه ماه است که این حقیر هر چند روز در منزل این وآن میگذرانم و امکان استراحت ندارم و آخر عمرم را در منزل دیگران میگذرانم تا خداوند بزرگ چه خواهد. اللهم نجنا من شر أهل زماننا. إلهي أمِتني وأرِحني.
اکنون این حقیر در سن ۸۳ سالگی و یا بیشتر، جایی ندارم و خود بیمار و بلا تکلیف بوده و امنیت جانی ندارم و فقط خدا باید به فریادم برسد، بسیاری از اثاثیه و مایحتاج زندگی بر اثر اسباب کشیهای عجولانه از بین رفته است.