سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

فشارهای وارده بر مؤلف در زندان و نامه به امام

فشارهای وارده بر مؤلف در زندان و نامه به امام

لازم است ذکر کنم زمانی که در زندان اوین بودم، چند نامه برای اتمام حجت برای آقای خمینی نوشتم و به پاسداران زندان دادم تا به او برسانند، نمی‌دانم چنین کردند یا نه. ولی زمانی که در یزد زندانی بودم دخترم نامه ای برای آقای خمینی فرستاد و دو نامه از نامه های مرا که خطاب به آقای خمینی و خامنه ای نوشته بودم مجدداً برایشان فرستاد که در اینجا متن هر سه نامه را می‌آورم:

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور محترم حضرت امام خمینی

رهبر انقلاب اسلامی ‌و بنیانگذار جمهوری اسلامی‌ایران

پس از سلام با احترام معروض می‌دارد:

این جانبه فرزند آیت الله علامه سید ابوالفضل برقعی هستم. چنانکه اطلاع دارند پس از چهارده ماه که ایشان را در زندان اوین در سن ۸۵ سالگی زندانی ساخته بودند، و در این مورد عرایض متعدد حضور حضرتعالی و کلیه مقامات و صاحب منصبان حکومت عرضه گردید، خبر یافتم که به مدت ۱۵ سال محکوم به تبعید در یزد شدند. این مطلب هر چند ناگوار بود ولی آن را نسبت به زندانی بودن در اوین مرجح دانستیم. نمی‌دانستیم که بعداً چه خاکی بر سرمان می‌شود و حادثه ناگوارتر و دلخراشتری روی می‌دهد و او را در یزد به زندان سپاه می‌برند و در شرایطی که هر روز مرگ خود را از خدا آرزو می‌کند زندانی می‌سازند. به هر حال درد و غم زیاد است و فقط اطمینان از نظارت إلهی بر امور و امید به رحمت اوست که شداید را قابل تحمل می‌سازد.

این جانبه حضرتعالی را با طرح درخواستی از جانب خودمان زحمت نمی‌دهیم، فقط وقتی برای دریافت لوازم پدرمان به اوین رفتیم پیش نویس دو نامه را خطاب به جنابعالی در ساک او یافتیم که گفتند متون پاکنویس شده را به پاسدارانی در اوین داده اند تا حضورتان بفرستند. اکنون پس از مراجعت از یزد و دیدن وضع اسفناک ایشان که در زندان انفرادی و در اتاقی به تنهایی بسر برده و فقط هفته ای یکساعت او را به حیاط و فضای باز می‌برند، از نظر ادای تکلیف شرعی (چون ممکن است این نامه ها خدمتتان نرسیده باشد) آنها را به صورت ماشین شده و همراه با فتوکپی متون به حضور محترم تقدیم می‌دارم.

از طرف خاندان برقعی

بنده کمترین خدا و متکی به مشیت حقۀ او

فاطمه برقعی

بسمه تعالی

محضر حضرت آقای امام خمینی وفقه الله لمرضاته من اصلاح الأمور

پس از عرض سلام، این نامه ای است حاوی حقایقی از عقاید که بر حضرت عالی نشر آن لازم و ترک آن در محکمه إلهی در قیامت مسؤول و مورد مؤاخذه خواهید بود، نعوذ بالله تعالی. عقیده حقیر پس از توحید و معاد و نبوت در مورد امامت تابع مولی امیر المؤمنین ÷و شیعه آن امامم. آن امام در صحیفه علویه می‌فرماید: «أشهد أن الإسلام ديني و أن محمداً نبيي و ان القرآن إمامي[۵۲]. پس شیعه او باید قرآن را امام بداند و در نهج البلاغه خ۱۷۴ در مذمت کسانی که از امامت قرآن اعراض کرده اند می‌فرماید: «فاجتمع القوم علی الفرقة و افترقوا عن الجماعة كأنهم أئمة الكتاب وليس الكتاب إمامهم». در همان خطبه است که اهل قرآن و قرآن مطرود و مورد نفی و اعراض می‌باشند بلکه مانند حقیر زندانی خواهند شد و فرموده: «فالكتاب وأهله طريدان منفيان لا يؤويهما مؤو، فالكتاب وأهله في ذلك الزمان في الناس وليسا فيهم لأن الضلالة لا توافق الهدی». در زمان ما اکثر علما و فضلا و قضات اصول دین که قرآن و کتاب إلهی معین کرده نمی‌دانند می‌گویند اصول دین پنج است، اگر سؤال کنی چرا خدا و رسول نفرموده اصول دین پنج است، جوابی ندارند، با این جهل مدعی اجتهاد بلکه غرور و حسد و تکبر مانع این است که کتاب حقیر را بخوانند بلکه مؤلف را تکفیر هم می‌کنند. این حقیر ائمه اهل بیت ÷را قبول دارم ولی نه مثل خرافاتیان. حقیر امامان اهل بیت را تابع قرآن می‌دانم چنانچه خود رسول صتابع قرآن و مخاطب است به: «ٱتَّبِعۡ مَآ أُوحِيَ إِلَيۡكَ» و امام و مأموم همه مخاطبند به «وَٱتَّبِعُوٓاْ أَحۡسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكُم مِّن رَّبِّكُم». ولی اینان امام را در عرض قرآن بلکه بالاتر می‌دانند. امام و مأموم همه تابع دینند نه امام اصل دین است و نه مأموم. اینان برای هر امامی‌سیره و سنت نوشته و معتقدند. در حالی که ائمه ÷تابع سنت رسول بوده و خود سنتی ندارند که حجت باشد. امیرالمؤمنین در خ۱۹۶ فرموده من تابع سنت رسولم و مکرر فرموده من سنتی ندارم بلکه مکرر فرمود: «السنة ما سن رسول الله و البدعة ما أحدث بعده». شما کتاب بحار ۵۰ تا جلد ۵۲ را مطالعه فرمایید. برای امام زمان از پیش خودشان سنت و سیره ای آورده اند که تمام روایات آن مخالف عقل و مخالف قرآن وسنت رسول خدا صاست. حقیر کتابی نوشته ام به نام بررسی علمی‌از اخبار مهدی و کتاب دیگری عرض اخبار اصول بر قرآن و عقول. در عوض آنکه بخوانند و هدایت شوند و اظهار تشکر کنند مرا زندانی و تکفیر کرده اند. ولی چون آن کتابها را برای رضای خدا و دفع بدعت که رسول خدا صفرمود: «وللعالم أن يظهر علمه و إلا فعليه لعنة الله» و برای خدمت به هموطنان خود نوشته ام وظیفه اسلامی‌خود را انجام داده و حاضرم برای رضای خدا در همین زندان بمیرم ولی بر شما واجب است این کتابها را نشر دهید و به طلاب امر کنید بخوانند و از غلو در باره ائمه دور شوند که امام صادق فرموده: «الغلاة أشر من اليهود و النصاري و المشركين» چون ائمه اهل بیت ÷فعلاً دسترس ما نیستند و اخباری که از آنان نقل شده مملو از غلو و خرافات غیر موافق کتاب خدا و سنت رسول است و خود حضرات فرموده اند اخبار ما را با قرآن بسنجید اگر موافق قرآن نبود ترک کنید به دیوار بزنید. در میان حوزه علمیه فقط مدح ائمه و غلو در باره حضرات است و از چیز دیگری ترویج نمی‌شود و حاصل اینکه ولایت دکانی شده برای اهل غلو. حقیر کتاب عرض اخبار را برای هدایت ایشان نوشته ام، به قول مرحوم مجلسی در کتاب مرآت العقول کتاب کافی که بهترین کتاب شیعه است۹هزار روایات آن مجهول و ضعیف و مرسل است، باقی کتب شیعه حالشان معلوم می‌شود، فقط امامی‌که دسترس باشد و خدا مردم را ارجاع به آن داده قرآن است، مرا محکمه بردند قاضی محمکه اوین از حقیر پرسید شما امامان را قبول دارید؟ گفتم: آری، ولی گفتم هر زمانی باید امامی‌باشد یعنی مقصودم امام دسترس قرآن بود ولی قاضی متوجه نشد قاضی محکمه میل داشت که علمای دیگر با افکار من مخالف نباشند من دیدم نمی‌شود به او بفهمانم که آقایان را تکبر و غرور مانع است از خواندن کتاب یک نفر حقیر فقیر، و خدا فرموده اختلاف را همان علما دامن می‌زنند در سوره آل عمران آیه ۱۹ و سوره جاثیه آیه ۱۷ و جاهای دیگر فرموده: «وَءَاتَيۡنَٰهُم بَيِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡرِۖ فَمَا ٱخۡتَلَفُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ» خدا فرموده: «بغياً بينهم» و نفرموده: «انصافاً» و خدا فرموده: «و قليل من عبادي الشكور». همین علما باعث ایجاد مذاهب و تفرقه شدند. به هر حال در خاتمه عرض می‌کنم آقای امام قضات شما توجه به احکام اسلام ندارند دراین مملکت احکامی‌اجرا می‌شود که نه در قرآن است و نه در سنت رسول صو شما بی خبرید ولی در قیامت مسئولیت شما از همه ایشان زیادتر است از خدا بترسید ریاست دو روز دنیا قابل نیست که انسان خود را مبتلا به عذاب إلهی کند، سلاطین با اقتدار همه مردند.
لا تظلمنّ إذا ما كنتَ مقتدراً
تنــامُ عیناکَ و المظــلومُ مُـنـتبـهٌ

اگر زیر دستی بر آید ز پای
نمانــــد ستمـــــــکار بر روزگـــار
فالظّلم مصدره یفضـي إلي النّدم
یدعــوا علیــکَ وَ عیـنُ اللهِ لـم تَنَم

حذر کن ز نالیدنش بر خدای بماند بر او لعنت کردگار الملکُ یبقی مع الكفر و لایبقي مع الظلم. به هر حال عرایض زیاد است ولی یک نفر زندانی بیمار چگونه می‌تواند اظهار کند. والسلام علی من اتبع الهدی و خاف عواقب الردی.

۱۷صفر ۱۴۰۹ الأحقر السید ابوالفضل البرقعی

بسمه تعالی

این نامه‌ای است ازیک نفر پیرمرد بیمار دردمند مجتهد زندانی، به رؤسای زندان و بلکه به رئیس جمهور یعنی مدعیان عدالت و مسلمانی می‌گوید:
گرمسلمانی همین است که حافظ دارد
گرمسلمانی همین است که در ایران است
وای اگر از پس امروز بود فردایی
نه دگر ترس به گبر است و نه بر ترسایی

شما مدعیان آزادی و اسلامید مسلمانی‌که حقایقی را نوشته و برای شما خیرخواهی کرده مورد بی مهری و زندانی کرده اید. اگر حق و طبق واقع در کتب خود مطالبی نوشته و بیداری شما را خواسته باشد او را یاری کنید و کتب او را نشر نمایید نه آنکه نشر آن را ممنوع و خود او را زندانی کنید و اگر برخلاف واقع نوشته بگذارید به توسط نشر آن رسوا شود تا که رسوا شود آن کس که در او غش باشد. نویسنده آنچه را قرآن در سوره غافر آیه ۲۸ ذکر کرده همان را می‌گویم: «أَتَقۡتُلُونَ رَجُلًا أَن يَقُولَ رَبِّيَ ٱللَّهُ وَقَدۡ جَآءَكُم بِٱلۡبَيِّنَٰتِ مِن رَّبِّكُمۡۖ وَإِن يَكُ كَٰذِبٗا فَعَلَيۡهِ كَذِبُهُۥۖ وَإِن يَكُ صَادِقٗا يُصِبۡكُم بَعۡضُ ٱلَّذِي يَعِدُكُمۡۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ مُسۡرِفٞ كَذَّابٞ، .... يَٰقَوۡمِ لَكُمُ ٱلۡمُلۡكُ ٱلۡيَوۡمَ ظَٰهِرِينَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِنۢ بَأۡسِ ٱللَّهِ إِن جَآءَنَاۚ ... يَٰقَوۡمِ إِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُم مِّثۡلَ يَوۡمِ ٱلۡأَحۡزَابِ» تا آخر. و در سوره یونس آیه ۱۴ می‌فرماید: «ثُمَّ جَعَلۡنَٰكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لِنَنظُرَ كَيۡفَ تَعۡمَلُونَ» خدا به شما قدرت و دولت ظالمین قبلی را واگذار کرده تا معلوم کند چه می‌کنید «لننظر کیف تعملون» گویندگان متملق و عالم نمایان درباری شما در کنفرانس وحدت اسلامی‌داد سخن زده و مسلمین را دعوت به وحدت می‌کنند. کدام وحدت و کدام آزادی و کدام اسلام آیا می‌توان تمام عقلا را گول زد شما به نام اینکه مطالب حقه کتاب حقیر به نفع اهل سنت است آن را ممنوع و مؤلف آن را زندانی می‌کنید آیا وحدت با اهل سنت همین است؟ آیا آزادی مطبوعات و اسلام ناب محمدی همین است؟ در خاتمه عرض می‌کنم آقای بصیری مژده آزادی مرا دادند به قول خود وفا نکردند هزار وعده خوبان یکی وفا نکند بیایید در شعر ذیل تأمل نمایید:

دریاب کنون که نعمتت هست به دست کین دولت وملک می‌رود دست به دست

زندانی شما می‌گوید:
دوران بقا چوباد صحرا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
تلخی وخوشی وزشت وزیبا بگذشت
در گردن او بماند و بر ما بگذشت

"اتقوا الله واتقوا يوم الحساب" در هیچ قانونی یک پیرمرد بیمار نود ساله دردمند را به زندان طولانی نمی‌برند برای مخاصمه روز قیامت: «يَوۡمَ تُبۡلَى ٱلسَّرَآئِرُ » خود را آماده کنید.

علاوه بر اینها نامه ای هم به آقای منتظری نوشتم و به فرزندانم دادم تا به ایشان برسانند متن آن نامه را نیز در اینجا ذکر می‌کنم:

بسمه تعالی

حضرت آیت الله العظمی‌منتظری دامت برکاته

پس از عرض سلام و تقدیم ادعیه خالصه ما چقدر خوشحال و مسرور بودیم که رژیم منحوس کفر و ظلم برطرف می‌شود و رژیم اسلامی‌جای آن می‌آید و چقدر مرگ بر شاه گفتیم، چون خودمان و چه اصحابمان، چون رژیمی‌بهتر از رژیم اسلامی‌نیست اما مجریان و متصدیان کأنّه با ما طرفند از هیچ تهمت و اذیتی و آزاری خودداری نکرده اند الآن پنج ماه است حقیر که دارای تصدیق اجتهاد از آیت الله کاشانی و مرحوم آیت الله اصفهانی می‌باشم در زندان مجرد می‌باشم نه محاکمه درکار است و نه جهت زندانی شدن و نه جرم آن و البته تفتیش عقاید هم که در قانون اسلامی‌ممنوع است و ما کتابی چاپ و نشر نکرده ایم در این مدت جمهوری اسلامی، بلکه این حقیر در سن هشتاد سالگی مریض و بستری و دردمند می‌باشم و از کار افتاده ام «و قد بلغت من الکبر عتیاً» از ما گذشته ولی شما برای ابقای خودتان به این مجریان میدان ندهید.

الأحقر السید ابوالفضل البرقعی القمی

ایامی‌که در زندان یزد بودم دخترم نامه ای برای آقای منتظری فرستاد که متن آن را در اینجا می‌خوانید:

بسم الله الرحمن الرحیم

محضر مقدس قائم مقام رهبری

حضرت آیت الله آقای منتظری مدظله العالی علی رئوس الأنام

محترماً به استحضار می‌رساند پدر اینجانب آیت الله سید ابوالفضل علامه برقعی مدت یک سال و اندی به اتهام واهی و بی اساس در بازداشت زندان اوین بسر برده و اینک مدت سه ماه است به زندان سپاه پاسداران یزد تبعید گردیده و در بازداشتگاه انفرادی است و هر ماه یک بار هم ملاقات با زندانی برای ما غیر میسور بلکه غیر ممکن است. استدعا داریم دستور فرمایید این پیرمرد سید علیل و ناتوان ۸۵ ساله را از زندان آزاد نمایند. هنگامی‌که متن بخشنامه آن حضرت در کیهان (شماره ۱۳۵۲۹ مورخه ۴/۱۱/۶۷ – ۱۶ جمادی الثانی ۱۴۰۹ – ستون دوم از صفحه ۲) پیشنهادی هیئت عفو امام منتشر شد بشارتی بود. ولی متأسفانه دست اندر کاران بخشنامه آن مقام را اجرا ننموده اند و حال اینکه مؤمی‌إلیه مشمول بند ۹ (محکومین مرد بالاتر از ۶۰ سال و زن بیش از ۵۰ سال در صورتی که محکومیت کیفری دوبار سابقه نداشته باشند آزاد می‌گردند) می‌باشد و جزء استثنا شدگان نمی‌باشد و نیز پدرمان نه سابقه محکومیت کیفری داشته و نه مرتکب قتلی گردیده است. استدعا دارد دستور فرمایند نسبت به اجرای آن اقدام فرمایند.

بامید پیروزی اسلام بر کفر جهانی

فاطمه برقعی از طرف خاندان برقعی ۱۸/۱۱/۱۳۶۷

در انتظار جواب تلفن: ۶۲۱۳۳۷

رونوشت به: دفتر امام، زندان اوین، شورایعالی قضایی، بازرسی کل کشور، سپاه پاسداران، استان یزد حجت الإسلام شوشتری ارسال گردید.

خبر زندانی شدن این حقیر در زندان یزد را «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» در خبرنامه دی ماه ۱۳۶۷ (ص۶) منعکس کرد.

علاوه بر اینها دخترم نامه ای به شرح زیر برای محمدی ری شهری فرستاد:

بسم الله الرحمن الرحیم

حجت الإسلام جناب آقای محمدی ری شهری وزیر محترم اطلاعات

پس از سلام،

احتراماً عطف به مصاحبه آن مقام با خبرنگاران داخلی در تاریخ ۲۵/۱۱/۶۷ مندرج در کیهان مورخ ۲۶/۱۱/۶۷ که فرمودید: «من قاطعانه می‌گویم که حتی یک نفر در کشور به جرم مخالفت عقیدتی دستگیر نشده و نخواهد شد»، به عرض عالی می‌رسانیم که پدر پیر ما حضرت آیت الله سید ابوالفضل برقعی که تاکنون هیچگونه فعالیت سیاسی نداشته و هرگز اقدامی‌علیه جمهوری اسلامی‌به عمل نیاورده و هیچگاه اهل سیاست نبوده و صرفاً به خاطر دیدگاه های خاص کلامی‌و فقهی خود مکرر باز داشت و زندانی گردیده و اکنون در سن ۸۵ سالگی قریب یکسال و نیم است معظم له در زندان بسر می‌برد که پس از ۱۴ ماه حبس در زندانهای انفرادی و غیر انفرادی در اوین که منجر به ناراحتی های پروستات و زخم های پوستی و سایر عوارض گردیده، ایشان را به یزد منتقل و در زندان سپاه در شرایط بسیار بدی از نظر ضعف کهولت و دردپا و کمر و زخمهای جلدی و غیره به طور انفرادی محبوس ساخته و حتی در ماه اجازه یک دقیقه هواخوری در حیاط زندان هم به او نمی‌دهند. آنچه روشن و مسلم است و در چند گفتگو نیز که تاکنون از سوی مقامات دادگاه روحانیت در اوین با ایشان به عمل آمده است، این پیرمرد محترم تنها از نظر عقاید دینی که دارد مورد سرزنش و ناسزا قرار گرفته و به حبس افتاده است.

خواهشمند است با توجه به آنکه حضرتعالی دستگیری و حبس افراد را به جرم مخالفت عقیدتی صریحاً رد فرموده اید، دستور فرمایید پدر ما که جز ابراز عقاید دینی و قرآنی جرم و گناهی ندارد آزاد گردد. از صدر اسلام تاکنون تمام فقها بین خود اختلاف نظر داشته و دارند و همانطور که می‌دانید در اصل ۲۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی‌ایران تصریح شده است که «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد»، و می‌دانید که پدر ما تنها به خاطر عقاید فقهی و اسلامی‌خود دستگیر و زندانی شده است.

با تقدیم احترام

از طرف خاندان برقعی- فاطمه ابن الرضا (برقعی) ۲ /۱۲/۱۳۶۷

متن این نامه برای «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» فرستاده شد و آنها نیز قسمتی از آن را در خبرنامه اسفند ۱۳۶۷ (ص۶) درج و همچنین اضافه کردند که: "ما از آقای ری شهری و زیر اطلاعات می‌خواهیم که به این مسأله رسیدگی نموده پاسخ دهند و از مدرسین محترم حوزه علمیه قم که خود را آماده تدریس معارف اسلامی‌به تیزهوشان سایر ممالک کرده اند، تقاضا داریم ابتدا اقدام به رفع اشکالات شرعی آیت الله برقعی به شیوه ای غیر از زندان و تبعید بنمایند!"

باری، پس از سه ماه زندانی شدن در یزد به من مرخصی دادند به شرط اینکه پس از گذشت یک ماه خود را در یزد به رئیس اطلاعات عرضه بدارم و همه روزه خود را به آن اداره معرفی کنم در حالی که بیمار بودم و خانه ای که گرفته بودم چندین خیابان از آن اداره فاصله داشت وباید همه روزه پیاده یا سوار مسافت زیادی رفته و خود را معرفی کنم. نمی‌دانم دولتی که نام اسلام بر خود گذاشته از این ظلم و جور چه بهره ای می‌برد و اذیت و آزار مجتهد علوی پیرمرد بیمار چه دردی را دوا می‌کند و چه لذتی می‌برد؟ باید خدای أحکم الحاکمین بین ما و ایشان حکم نماید بحق محمد و آله الطاهرین.

در این مدت کسانی که مرا بسیار یاری کرده و دلسوزی نمودند یکی فرزند کوچکم سیدمحمدحسین و پس از او دخترم فاطمه (= حشمت السادات) بود. خدا به ایشان دل خوش و آسایش دنیا و آخرت مرحمت فرماید و دیگری پاسداری به نام حسین زاده، اگر چه ایشان وظیفه شرعی و وجدانی خود را انجام دادند ولی همه کس وظیفه خود را انجام نمی‌دهد و هر کس وظیفه خود را انجام دهد باید از او تشکر کرد.

ضمناً باید بگویم دشمنی خرافیون با من به همین ها محدود نیست و چند بار دیگر هم قصد داشتند مرا از پا درآورند که باز هم به لطف و رحمت حق به مقصود نرسیدند. در اینجا ماجرای یکبار آن را ذکر می‌کنم و آن اینست که قریه کن دارای دو جاده است، جاده بالا و جاده پایین، اتوبوس و بیشتر ماشینها از جاده بالا عبور می‌کنند و غالباً این جاده محل رفت و آمد مردم است. اما جاده پایین خلوت است و برخی ماشینهای شخصی از آن عبور می‌کنند. این جاده فاقد جوی آب بود و بیشتر مواقع بر اثر باران گل می‌شد. یکبار در همین جاده ماشینی نزدیک من توقف کرد که مرا از کن به شهرزیبا برساند. من سوار شدم در بین راه ناگهان راننده در ماشین را باز و با فشار مرا از ماشین به بیرون پرت کرد، اما از آنجا که غیر از خدا کسی نبود به طرفداری من برخیزد و «قُل لَّن يُصِيبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّـهُ لَنَا هُوَ مَوْلَانَا= هرگز جز آنچه که پروردگار بر ایمان مقدر فرموده ما را نرسد، او یاور ماست» (التوبه /۵۱) خاک جاده نرم بود و گل شده بود و جز کوفتگی آسیبی به من نرسید. البته این حادثه مربوط به قبل از زندانی شدن نگارنده است که حق تعالی مرا در سن پیری حفظ نمود.

البته آنچه ذکر شد مختصری از ظلم و ستم ها بود، یعنی یک از هزار أعاذنا الله من شر الظالمین، آمین.

[۵۲] من سخن علي ÷را از حافظه نقل کردم ولي اصل کلام آن حضرت در «صحيفه علويه» چنين است: اللهم اني اشهدك و كفي بك شهيدا، اني اشهد انك أنت ربي و ان رسولك محمدصنبيي و ان الدين الذي شرعت له ديني و ان الكتاب الذي أنزل اليه امامي.