جمهوری اسلامی و مسؤلین بی لیاقت
دراین جمهوری به اصطلاح اسلامیکه از دولت بنی امیه بدتر است تعدادی جوانان کم سواد بی اطلاع از اسلام و قوانین اسلامیبر مردم مسلط شده اند که به هیچ قانونی عمل نمیکنند وفقط مطیع اوامر رؤسای خود هستند و از هیچ اذیت و آزاری نسبت به مردم دریغ ندارند و خود را پاسدار اسلام میخوانند و مغرورند و معتقدند که ما حزب الله و مروج اسلامیم و هر چه رؤسا و امرا و مصادر امور میگویند ما اجرا میکنیم. لذا کارهای خود را چه حبس و زجر مردم باشد و چه مصادره اموال (قبل از تحقیق کافی) و چه اذیت و آزار دیگران، صواب میدانند!!
ما که آرزو داشتیم حکومت اسلامیبرپا شود و در این راه سالها مبارزه کردیم، اکنون دعا میکنیم که دیگر حکومت اسلامیآخوندی (کسانی که از راه تبلیغ دین ارتزاق میکنند) وجود نداشته باشد؛ زیرا آخوندها معنی اسلام و مسلمانی و حکومت اسلامی را نمیدانند و یا تجاهل میکنند تا منافعشان دچار نقصان نشود. ناصر خسرو علوی در اشعار خود راست گفته که:
گفتم که به دین توانی آسود
گفتا نه چنین بود که گفتی
دنیــــــا طلبـان بــد گهـــــر را
چون معنی دین نگشت معلوم
دین بود یکی، نه صد مذاهب
زیرا که به خیر دفع شر شد
دین آمد و به نشد، بتر شد
دیـن نیز بهانه دگر شــــد
آن جنت جانفزا سقر شـــد
صد آمد و آن یکی هدر شد
در زمان ما یک عده قاضی و حاکم شرع شده اند که ابداً نه دین دارند و نه انصاف و نه وجدان، فقط عمامه دارند و به واسطه تملق و چاپلوسی و اطاعت محض از حکومت، قاضی شده اند. مثلاً در زندان اوین حاکم شرع هر شب حکم اعدام عده ای را صادر میکند برای اینکه مصادر دولت گفته اند و خودش نمیداند چرا چنین دستوری به او داده اند. روزی مرا خواسته و گفتند: تو واجب القتل و مهدور الدم و محکوم به اعدامی! گفتم برای چه و طبق چه قانونی؟ گفتند چرا نمیخواهد! و یا مثلاً هنگامیکه مرا به یزد تبعید کردند پس از چند روزی که در یزد ماندم مأمور آمد و مرا نزد حاکم شرع برد، او بدون مقدمه و بدون سخن و بدون پرسش حکم کرد که مرا به زندان ببرند، گفتم برای چه؟ گفت من تقصیر ندارم این دستور از تهران آمده!! معلوم شد حاکم شرع آخوندی مانند جلاد شاه است که طبق دستور او باید عمل کند دیگر قانون و علم به مجرمیت متهم لازم نیست! در همین مملکت مردم قیام کردند و هزارها کشته دادند برای اینکه مشروطه شود و استبداد نباشد. مشروطه شد و همان مردم مستبد زمامداران حکومت مشروطه شدند و تمام کارهای مردم به دست مستبدان افتاد و از زمان استبداد بدتر شد. اکنون پاسداران تماماً عاشق آقای خمینی هستند ولی از اسلام و مسلمانی خبری ندارند. خمینی اشعار و تصنیفی گفته که مجموعه ای از موهومات عرفاست:
فارغ از خود شدم وکوس أنا الحق بزدم
در میخانه گشایید به رویـم شب و روز
جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
بگذارید که از بتکده یادی بکنم
همچو منصور خریدار سردار شدم
که من ازمسجد واز مدرسه بیزار شدم
خرقۀ پیر خراباتی و هشیار شدم
من که با دستِ بت بتکده بیدار شدم
پاسداری که در یزد مأمور زندان من بود، همه اشعار فوق را حفظ داشت و شب تا به صبح آن را میخواند و میگفت بَه بَه چه خوب گفته! در حالی که تمام شب یک ذکر تسبیح برای خدا بر زبانش جاری نمیشد و یا ندیدم یک بار قرآن تلاوت کند. مختصر آنکه دولت خمینی قحطی و گرانی و اختلاس و بی دینی آورده؛ چنان که زمین متری بیست هزار تومان شده و زمینهای خدا را در اختیار خود گرفته اند و میفروشند و تمام زمین ها را گرفته و هر جنسی را انحصاری کرده و روز به روز بر قیمت هر چیزی افزوده میشود. بیشتر مردم را جاسوس یکدیگر کرده و کسی جرئت نفس کشیدن ندارد و زندانها مملو از جمعیت است و در هیچ امری آزادی نیست نه در مطبوعات و نه در گفتار و نه در کردار و نه در منازل و نه در خارج از منازل. و از روی اضطرار مردم به هر زشتی و بدی تن داده اند و اختیاری در امور خود و در امور اطفال و کسب و کار خود و تحصیل علوم خصوصاً در دانشگاهها، ندارند و فقر و فلاکت همه مردم را فرا گرفته است. خمینی خود و شاگردانش تماماً قایل به وحدت وجود اند که از بدترین انواع کفر است و چون قایل اند به وحدت وجود، هر ظلمیو ستمیکه مرتکب میشوند، چندان احساس گناه نمیکنند.
مذهب خمینی و اتباع او مملو از خرافات و بدعتها و اباطیل است چنانکه خود او در سال ۱۳۶۳ در رادیو میگفت هیچ کس قرآن را نمیفهمد! در این صورت اگر قرآن را که میزان صحت و بطلان مطالب اسلامیاست، اینان ندانند و نفهمند، طبعاً اعمال و رفتارشان بهتر از این نمیشود. لذا این جانب در کتب و تألیفات خود برای هدایت و بیداری ایشان مطالبی نوشتم، ولی ایشان عوض تقدیر هر چه توانستند برای حفظ خرافات و بدعتهای مذهبی مرا اذیت و آزار کردند و تعدادی از کسانی که مختصر ارادتی و یا آشنایی با من داشته و یا کتابی ازمن نزدشان بود، گرفتند و به حبس و آزار ایشان پرداختند و بالاخره تعهد گرفتند که با من مراوده نکنند، از آن جمله آقای آل اسحق که مدتی در حبس بود، دیگر آقای قریشی طالشی که کتابی از ما نزد او بود و علاوه بر این در طالش برای طلاب اهل سنت طالش، اقدام به تأسیس یک مدرسه دینی کرده بود، مدتی در حبس گرفتار و بسیار شکنجه و آزار شد. دیگر آقای زنگنه اصفهانی و آقای مهندس محمدتقی خجسته و اقای عطایی لنگه ای و دیگر جناب حسینی قمی، امام جمعه سابق «ورجان» قم و دیگر آقای بهمن نیک بین و بسیاری دیگر که متحمل حبس و زجر شدند. خداوند به اینان همگی اجر جزیل عنایت فرماید و از شر ایشان برهاند. یکی از دوستان ما که علنی نسبت به من اظهار ارادت میکرد به نام آقای خسرو بشارتی را که در میان راه «کن» و «سلقان» که جزء حومه تهران است، بی آنکه مرتکب جرمیشود و بدون هیچ محاکمه ای شهید و تیرباران نمودند. رحمة الله عليه و رضوانه، وی یک بار در دفاع از من، به مقاله حجت الإسلام «متانت» جواب داده بود که در صفحه ۱۳ شماره ۱۵۹۰۰ روزنامه اطلاعات مورخ ۱۸/۴/۵۸ به چاپ رسید.
دیگر بعضی از علمای سیستان و بلوچستان، از جمله آقای عبدالرحیم ملازاده (ملازهی) که با من رفت و آمد داشت و از شر مسؤولین حکومت در امان نیست. امید است حق متعال به هر یک اجر جزیل و ثواب جمیل عنایت فرماید و خواننده بداند که آنقدر مردم را به ما بدبین و دشمن نموده اند که اقوام و آشنایان ما جرئت آمدن نزد مرا ندارند و از مردم و دشمنی آنان حذر میکنند. رسم دولت خمینی این است که هرکس یک کلمه از قرآن و از عقاید حقۀ قرآن بر زبانش جاری شود به او تهمت میزنند که «وهابی» مذهب است، در صورتی که در دنیا مذهبی به نام وهابی وجود ندارد و از روی غرض و دشمنی اهل حجاز را وهابی میخوانند در صورتی که در مملکت حجاز تا آنجا که من میدانم مردم بر مذهب حنبلی هستند. البته به لحاظ کلامی، پیرو عقاید عالمیموسوم به محمد بن عبدالوهاب هستند ولی او مذهب جدیدی نیاورده، بلکه آرای ابن تیمیه و ابن قیم جوزیه را احیا کرده است. این دو نیز جز مبارزه با خرافات و بدعتها و دعوت مردم به اسلام اصیل و رجوع به قرآن کاری نکرده اند، البته آنها معصوم نبوده اند و اشتباهاتی دارند، خصوصاً در توحید ذات و صفات حق متعال، آرایشان خالی از اشکال نیست. ولی آخوند های ایران انصاف ندارند و هر که را دکانشان را تهدید کند، حتی اگر مقلد و تابع کامل آنها نباشد، بدون ذکر دلیلی بر غلط بودن سخنش، به وهابی بودن متهم میکنند و از استدلال و ذکر دلیل و مدرک، شانه خالی میکنند.
آری، متصدیان دولت خمینی نه منطق دارند و نه برهان، بلکه منطق و برهانشان فقط زور است و زندان و کشتار!