سوانح ایام - زندگینامه علامه ابوالفضل ابن الرضا برقعی رحمه الله

فهرست کتاب

فشارها و مصایب وارده بر مؤلف

فشارها و مصایب وارده بر مؤلف

مدتی گذشت و اینجانب به تهران مراجعه کرده و به خانه پسرم سیدمحمدحسین که در قریه کن واقع است رفتم، وی چهار فرزند دارد وخانه اش بسیار تنگ و محقر است و جای جنبیدن نیست و من فقط به مهربانی و ادب او دلخوشم. خداوند او را مورد لطف خود قرار دهد و زندگی دنیا و آخرت را بر او گوارا فرماید.

در ایام آخر عمر مجدداً گذارم به قریۀ کن افتاده است. به نظر من مردم کن، انصافاً بهتر از دیگران‌اند و من نیز وصیت کرده‌ام که مرا درکن دفن کنند. این جانب خاطرات زیادی از اینجا دارم؛ زیرا در اوان جوانی و ایامی‌که در قم تحصیل و یا تدریس می‌کردم، چند سالی در ماه رمضان برای ترویج دین و اقامه نماز جماعت و موعظه به کن می‌آمدم. مساجد کن درآن زمان وضع نابسامانی داشت و زیرانداز خوبی نداشت و دیوارهای مساجد کاهگلی بود، لذا مردم را ترغیب کردم که دیوارها را با گچ سفید کنند و خودم در گچ کاری و اصلاح و تعمیر مساجد و در کار بنایی همکاری می‌کردم. همچنین با کمک مردم برای مسجد فرش و زیلو تهیه کردم. قریه کن در تابستان بسیار کم آب بود و حتی گاهی آب برای غسل و وضو نیز در دسترس نبود و اگر آبی هم یافت می‌شد، پر از کرم و کثافت بود. یکی از شبهای ماه رمضان که در مسجد سر آسیاب مشغول نماز بودم، ناگاه جوانی غرق در خون به مسجد آمد. معلوم شد کم آبی باعث شده، بر سر بردن آب نزاع و چاقو کشی شود، این حقیر بسیار متأثر و غمگین شدم و مردم را برای رفع مشکل کم آبی، به حفر قنات تشویق کردم و گفتم خودم حاضرم به این کار اقدام کنم. بدین ترتیب در مسجد مقداری پول جمع شد و من کلنگی به دست گرفتم و همراه چند نفر نزدیک کوه رفتیم و من با جدیت مشغول کلنگ زدن و کندن زمین شدم. پس از مدتی که زمین را حفر کردم، به رحمت حق متعال آب زیادی فوران کرد که به راحتی قابل کنترل نبود، سپس جویها برای آن کندند و اکنون خانه ها و درختان کن از این آب، مشروب می‌شوند. نام این قنات را «حجت آباد» گذاشتم. خداوند را شکر بسیار می‌گویم که این خیر به دست من انجام گرفت. آری این حقیر هر جا رفتم مردم را به آبادی ترغیب می‌کردم.

باری اینک در کن و در وضعی ناگوار بسر می‌برم و امنیت جانی هم ندارم و علاوه بر آن جوانی به نام شیخ وند که قبلاً در تهران در همسایگی منزل ما خانه داشت و از من خواسته بود مقداری مقدمات عربی و فقه و اصول برای او تدریس کنم فلذا مدتی از من حاشیه ملا عبدالله و قدری مغنی و معالم و جلد اول لمعه و مسایلی از فقه زیدیه و غیره را درس گرفته بود تغییر حال داده و سخنان نادرست و غیر دقیق و ناسنجیده می‌گوید و به افراط و تفریط مبتلا شده و می‌ترسم با این کارها مردم را که غالباً اطلاع از حقیقت اسلام و توحید ندارند به موحدین بدبین سازد و سخنان ناسنجیده او را به حساب اسلام و توحید بگذارند، این موضوع بسیار مایه غم و اندوه نگارنده است، خصوصاً که من برای تشویق و دلگرمی‌او بدون آنکه وی را مجتهد قلمداد کنم چند سطری از او تعریف کردم ولی نمی‌دانستم که او قصد سوء استفاده دارد و به درد سایر آخوندها مبتلا شده است، به هر حال من وی را مجتهد نمی‌دانم و او با اجتهاد فاصله بسیار دارد ولی شنیدم که متأسفانه نوشته مرا برای مجتهد جلوه دادن خود، مستمسک قرار می‌دهد!

من اواسط سال ۶۶ که او اعلامیه ای در مورد کشتار مکه نوشته بود به او نامه ای نوشتم و چند مورد اشتباه و افراط و تفریط او را تذکر دادم ولی گویا او همچنان به راه خود می‌رود! از اینکه نوشته ام توسط این مرد مورد سوء استفاده قرار گرفته و گاه از مردم پول قرض می‌گیرد، بسیار متأسف و پشیمانم. امیدوارم خداوند او را به راه راست هدایت فرماید و از افراط و تفریط دور نموده و از فریب دنیا نجات بخشد و اینجانب را نیز ببخشاید و بیامرزد.

به هر حال وی صرف نظر از سخنان ناسنجیده و افراط و تفریطش در مسایل اسلام، از بزرگان موحدین از جمله مفسر کم نظیر و مجتهد بزرگوار و عالم عالی قدر جناب سیدمصطفی طباطبایی – دامت برکاته- بدگویی و انتقاد می‌کند، در حالی که نگارنده خود بسیاری از ظرایف و لطایف مسایل اسلام و توحید را بر اثر مباحثه با این علامه جلیل القدر دریافته ام.

باری، با این بیماری و ضعف پیری و فقدان امنیت و خانه بدوشی و عدم آرامش، جز دعا به درگاه حق یکتا، کاری ندارم و اگر حالی باشد، گاهی برخی از تألیفات گذشته – خصوصاً تألیفات پس از انقلاب – خود را که غالباً آنها را با عجله و در حالی که فاقد امنیت و جمعیت خاطر بوده و بدون اینکه برخی از منابع و مآخذ لازم در دسترس باشد، نوشته ام، تنقیح و تصحیح می‌کنم و مطالبی بر آنها می‌افزایم تا اگر روزی به فضل پروردگار چاپ آنها ممکن شد، نقایص کمتری داشته باشد. از جمله در شرح حال خود نیز تجدید نظر و اصلاحاتی کرده ام. و در میان آثار نگارنده، این زندگی نامه داستان دیگری دارد، چنانکه قبلاً نیز گفتم، به خواهش یکی از برادران و نیز به منظور آنکه در آینده، برای گمراه نمودن مردم تهمتی نسبت به حقیر جعل نکنند، با اینکه حال مساعدی نداشتم، عجولانه و نه با رغبت، شرح حالی نه چندان مفصل، از خود در همان دفتری که آن برادر عزیز برایم آورده بود نگاشتم، پسرم آن را تایپ کرد تا راحت تر بتوانم آن را بخوانم و تصحیح کنم، اما متأسفانه یکی از دوستان آن نسخه را که در واقع چرکنویس و جملات آن نامرتب و تا حدودی آشفته بود و نیاز به اصلاحات فراوان داشت، در چندین نسخه، تکثیر کرد. یکی از نسخ تایپی این نوشته، به احتمال زیاد از طریق یکی از جاسوسان دولت، موسوم به طاهری به دست آخوندها افتاد. همین امر سبب شد که در سال ۶۹ من پیرمرد فرتوت را به دادگاه احضار کردند و اینجانب خود را برای چهارمین زندان آماده کردم. در دادسرای ویژه روحانیت تا آنجا که به خاطر دارم از من پرسیدند: چرا در وضو دستت را از پنجه به طرف آرنج می‌شویی؟ گفتم: لعنت خدا بر دروغگو، گر چه اینگونه وضو را باطل نمی‌دانم اما در سراسر عمرم این طور وضو نگرفته ام. همچنین پرسیدند آیا تو شرح زندگی خودت را نوشته ای؟ گفتم: آری، اگر ایرادی دارد مطرح کنید تا آن را اصلاح کنم. علاوه بر این باز هم مرا به قتل تهدید کرده و گفتند ما تو را می‌کشیم، گفتم: بسیار خوب، مرا بکشید تا از شر شما راحت شوم، اما حالا می‌روم در نمازخانه می‌خوابم، هر وقت حکم اعدام من صادر شد، مرا بکشید!

دیگر آنکه گفتم من جز قلم، هیچ ندارم، اما شما مطبوعات و رادیو و تلویزیون و منابر و غیره را کاملاً در اختیار دارید، پس چرا این قدر از من و چند نفر امثال من می‌ترسید؟ سؤالات دیگرشان به یادم نمانده، به هر حال پس از بازجویی گفتند بیرون منتظر باش، من نیز به نماز خانه رفتم و خوابیدم. پس از مدتی کسی آمد مرا بیدار کرد و گفت می‌توانی بروی. بدین ترتیب حق متعال مرا از شر آنان حفظ فرمود.

پیش از این واقعه به شرح زندگی خود توجهی نداشتم، اما این ماجرا سبب شد که متوجه شوم در زندگی نامه اینجانب قطعاً خیری وجود داشته که ملاها را بر آشفته است، از این رو پس از بازگشت از دادسرای اوین، صفحات تایپ شده را گرفتم و در حدی که وضع مزاجی و حال جسمانیم اجازه می‌داد، جملات آن را اصلاح کردم تا قابل مطالعه باشد و در ترتیب مطالب نیز تغییراتی دادم و برخی از مطالب را بدان افزودم هر چند از ذکر مطالب بسیاری، از جمله شرح مبارزاتم با رضاخان و خاطراتی که از دکتر مصدق و خاطراتی که از ایام اقامت در نهاوند و اطراف آن و تأسیس چندین مسجد در آنجا دارم و شرح خاطراتی که از شهرهای شمال ایران و یا خراسان و .... بسیاری از امور دیگر داشتم، صرف نظر کردم و بالاخره زندگی نامه این حقیر به صورتی که ملاحظه می‌شود، در آمد.

امیدوارم این زندگی نامه که توسط یک معمم نوشته شده که سالها در قم و نجف درس خوانده، باعث شود مردم حساب اسلام عزیز را از حساب آخوندها جدا کنند و اعمال نادرست و خلاف شرع آنها را به حساب دین خدا نگذارند و خود صادقانه و بی تعصب در اسلام خصوصاً قرآن تحقیق و تدبر نمایند و هر چه از آخوندها می‌شنوند، بدون تحقیق و تدقیق، به عنوان اسلام نپذیرند و به یاد داشته باشند که: «إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ = به راستی که بسیاری از علما و مقدسین اموال مردم را به باطل می‌خورند و از راه خدا باز می‌دارند» (التوبه/۳۴). از این رو بایسته و لازم است که همواره برای پذیرش چیزی که به دین نسبت داده می‌شود، حتی از علما هم دلیل طلب کنند.

در این ایام مردم ما در اوضاع بسیار بدی بسر می‌برند؛ زیرا اکثراً از اسلام اطلاع درستی ندارند و وضع موجود هم از اسلام فاصله بسیار دارد و کسی هم آزاد نیست حقایق دین را با استناد به مدارک معتبر و اصیل اسلامی، برای بندگان خدا بازگو کند و در این شرایط، بیش از هر چیز دین، مظلوم واقع می‌شود. امیدوارم که خداوند متعال، شرایطی فراهم آورد که مردم این اوضاع را ناشی از اسلام ندانند و به افراد لیبرال مسلک یا سوسیالیست مسلک یا غیره مایل نشوند که اگر خدای ناخواسته چنین شود در واقع آخوندها مقصراند.