شرارتهای سید هادی خسرو شاهی
در این اواخر که ما در تألیفات خود ثابت کردیم که در اسلام تقلید نبوده و پس از رسول خدا صتا چهار صد سال مجتهد و مقلد وجود نداشته، بلکه دین اسلام دین تعلیم و تعلم بوده، و رسول خدا صفرموده: "طلب العلم فریضۀ علی کل مسلم" و دیگر اینکه خمس و سهم امام برای اموال کسبه و تجار از بدعتهای آخوندهای عوامفریب است و رسول خداصحضرت علی مرتضی ÷از مسلمانان خمس و یا سهم امام نگرفتند بلکه خمسی که خدا در قرآن فرموده مربوط به غنایم جنگی است نه کسب و کار. چنین حقایقی باعث شد که آخوندها و ملایان همه بر کوبیدن ما همدست شوند، و با اینکه نویسنده پرو حقیقی جدم امیرالمؤمنین علی ÷میباشم و اصول و فروع دین او را قبول دارم و بدعتی در دین نگذاشته ام، با اینحال مرا دشمن آن حضرت خواندند و این تهمت و افترای بزرگ را برای تحریک عوام علیه من و حفظ دنیای خود اشاعه دادند، و حتی با جار و جنجال و افترا اکتفا نکردند بلکه به سازمانهای دولتی، از جمله ساواک و سازمان اوقاف متوسل شدند تا مسجدی را که امامت آن بر عهده ام بود، از من بگیرند، لذا صدها نفر را از میدان شوش و جاهای دیگر آوردند و به وسیله آنان هیأت امنایی برای مسجد تراشیدند و همزمان پول بسیار خرچ کردند و به شهربانی و ساواک دادند و ضمنا آخوندی به نام سید هادی خسرو شاهی[۳۰]را که در تبریز به اموال اوقاف خیانت کرده و از آنجا مطرود بود و به ناچار به تهران آمده و در محلۀ گذروزیر دفتر سکنی گزیده بود، و به مسجد ما طمع داشت و همواره به تحریک احالی محل علیه اینجانب اقدام مینمود، و واسطه ای نیز بود برای رساندن احوال و اوضاع ما به مخالفین، نماینده تام الاختیار خود در محل ما قرار دادند. این شخص با موحدین عداوتی شدید داشت و حتی چند سال قبل از جریان بسته شدن مسجد، چند مرد بی سواد از همه جا بی خبر را با پول تطمیع نمود تا در روز نوزدهم ماه مبارک رمضان مرا به قتل برسانند!! (جالب است که آقایان ادعای حب علی ÷دارند، اما همچون "ابن ملجم" عمل میکنند!) اتفاقا همان روز چون از نماز ظهر فارغ شدم، برای استماع سخنرانی یکی از برادران فاضل و اندیشمند یعنی موحد راستین و محقق بزرگوار جناب آقای سید مصطفی طباطبایی أیده الله تعالی در گوشه ای نشستم، اوباش مذکور به گمان اینکه سخنران برقعی است به او حمله ور شدند، ولی آن استاد بزرگوار که الحق مرد شجاعی است قدمیعقب نگذاشت و در برابر شان ایستادگی کرد و چند تن از مستمعین که دخالت کرده و مانع از اصابت جراحت به ایشان شدند، خود زخم برداشتند و این موضوع باعث وحشت مردم، خصوصا زنان حاضر در مسجد شد. من نیز دریافتم که موضوع از چه قرار است و افراد چاقوکش چه منظوری داشته اند. از این رو برای اینکه در میانه ای آن هیاهو مزدوران آخوندها به مقصود نرسند از مسجد خارج شده و در بیرون مسجد ایستادم. به هر حال مردم همت کردند و آنها را دستگیر کرده و به کلانتری تحویل دادند. ولی پس از چند روز با إعمال نفوذ آخوندها و همراهی برخی از مراجع تقلید، آنها خلاص شدند و دریافتم که دیگر در مسجد خودم هم امنیت ندارم. ولی به فضل خدا، برای ادای مسؤولیت إلهی، همچون گذشته به بیان حقایق دین ادامه دادم و به هیچ وجه تقیه و یا مبهم گویی را بر خود روا ندانستم، فلله الحمد، خبر این ترور و شرارت نا فرجام نیز، در همان ایام، به صورت مشروح در مجلهی رنگین کمان انعکاس یافت.
خسرو شاهی، با موحدین کینه ای عمیق داشت و در زمانی که در تبریز اقامت داشت، استاد حاج میرزا یوسف شعار[۳۱]رحمة الله عليه را آزرده بود و با ایشان دشمنی میکرد. و اکنون که در این قضیه نیز به نتیجۀ مطلوبش نرسیده بود، کینۀ شدیدتری نسبت به ما پیدا کرد و همواره در کمین و توطئه علیه ما بود. تا زمانی که ائمۀ جماعات و وعاظ و بعضی از مراجع برای گرفتن مسجد ما به فکر چاره افتادند، در این شرایط، وی مراجع تقلید را دید و با همدستی ایشان طوماری نوشتند و بسیاری از ائمۀ جماعات و وعاظ امضا کردند که برقعی یهودی است!! و با همدستی کلانتری ۱۲ و شهربانی و ساواک و اوقاف و عده ای از مقدس نمایان به مسجد ما هجوم آورده و درِ آن را مهر و موم کرده و عده ای از دوستانم را دستگیر کردند و خودم را نیز به شهربانی و از آنجا به زندان بردند. پس از چند روز در زندان از من تعهد گرفتند که دیگر در مسجد خود اقامه جماعت نکنم و به مسجد نروم. پس از آن فرزندم را به زندان برده و یک شبانه روز نگه داشته و از وی تعهد گرفتند که حق رفت و آمد با پدرش را ندارد!!
[۳۰] - این شخص کم سواد، با خسروشاهی مترجم برخي از آثار مرحوم "سيد قطب" اشتباه نشود. [۳۱] - يوسف شعار تبريزي در سال ۱۳۲۰هـ تولد شد، به درس و تفسير قرآن کريم شهرت يافت، او را به وهابيت متهم نمودند، از همفکران علامه برقعي و شريعت سنگلجي است. او در تبريز ادارهي براي تحقيقات قرآني تأسيس نمود و در سال ۱۳۹۴هـ وفات نمود.