تشیع و معتقدات آن

فهرست کتاب

شیعه و سنت (حدیث)

شیعه و سنت (حدیث)

در مذهب تشیع نیز سنت و حدیث مصدری از مصادر شریعت هستند. اما آنچه که در این مسأله بین اهل سنت و تشیع اختلاف قرار داده، این است که بجز مقدار بسیار اندکی از آنچه در مذهب تشیع حدیث محسوب می‌شوند، سایر روایات این مذهب منسوب به پیامبر اسلام جنیستند، بلکه اقوال و گفتار ائمه می‌باشند. آشکار است که اهل سنت و جماعت هرگز این اقوال و گفته‌ها را بعنوان حدیث نخواهند پذیرفت. اما تشیع اعتقاد دارد اقوال و گفته‌های ائمه، همانند فرمایشات خداوند و فرمایشات رسول الله جهستند و همان مقام و منزلت را در شریعت حائز می‌باشند. تشیع در تعریف سنت می‌گوید: «گفتار و یا کردار و یا تقریر (صحه گذاشتن) معصوم را سنت می‌نامند» [۱۷۴]. و ما بخوبی می‌دانیم در معتقدات شیعه، ائمه نیز مانند پیامبران معصوم دانسته می‌شوند.

این بدان معنا است که در مذهب تشیع گفتار و کردار ائمه جزئی از سنت که مصدری از مصادر تشریع اسلامی است، قلمداد می‌گردد.

ابن بابویه در مورد ائمه و اقوال آن‌ها گفته است: «فرمایشات آن‌ها فرمایش خداوند، و اوامر آن‌ها اوامر خداوند، و اطاعت از آن‌ها اطاعت از خداوند و نافرمانی از آن‌ها نافرمانی از خداوند است. آن‌ها هرگز سخنی بر زبان نمی‌رانند مگر اینکه از جانب خداوند و از وحی ایشان باشد» [۱۷۵]. و همچنین شارح کافی گفته است: «بر هر کس که فرمایشی از ابو عبدالله ÷شنیده باشد روا است که آن را به پدر ایشان و یا به یکی از اجداد شان نسبت دهد. و بهتر این است که آن را به خداوند نسبت دهد و بگوید خداوند چنین فرموده است» [۱۷۶]. بنا بر این سخن آقای مازندرانی، دروغپردازی و افترا بستن به دیگران عملی جائز وروا می‌باشد. آقای مازندرانی می‌گوید: می‌توان سخن هر یک از نوادگان علی بن ابی طالب- رضی الله عنه- را به ایشان نسبت داد. و حتی می‌شود سخنان بشر به خداوند متعال نسبت داده شود و بدین ترتیب «تشیع اقوال و کردار و تقاریر ائمه اثنی عشر را جزئی از سنت قرار داده است» [۱۷۷].

بایستی دانست سنت محسوب کردن اقوال و کردار و تقاریر ائمه، علاوه بر معصوم دانستن آن‌ها، از دو مساله اعتقادی دیگر نیز سر چشمه گرفته است که هر دو مانند اعتقاد به عصمت ائمه بی‌پایه و اساس و باطل هستند. این دو مساله اعتقادی عبارتند از:

۱- ایمان داشتن به اینکه ائمه علم و دانش خود را از طریق وحی الهی و الهام کسب کرده‌اند. کلینی مؤلف کتاب اصول کافی می‌گوید: «علومی که ائمه از طریق الهام کسب می‌کنند مانند نقطه‌هایی هستند که بر قلب آن‌ها نقش می‌بندند» [۱۷۸].

و در مورد ایمان داشتن به اینکه بر ائمه نیز مانند پیامبران وحی نازل می‌شود تشیع می‌گوید: «فرشتگان نزد ائمه آمده و وحی الهی را به آن‌ها می‌رسانند» [۱۷۹]. شیعه این علم که بنابر اعتقادات خویش، ائمه آن را از طریق وحی الهی و الهام کسب کرده‌اند را علم حادث نام نهاده است.

بزرگان و سردمداران تشیع به این درجه از غلو و افراط بسنده نکرده و به ائمه مقام و منزلتی والاتر از پیامبران- علیهم السلام- عطا کرده‌اند. چون شیعه اعتقاد دارد نزول وحی الهی بر ائمه مرهون اراده و خواست امام می‌باشد. کلینی یکی از ابواب کتاب خود را به اثبات این مساله اختصاص داده و آن را اینگونه نامیده است: «ائمه -علیهم السلام- هر گاه اراده کنند که مسأله‌ای را بدانند، آن را خواهند دانست» [۱۸۰].

این در حالی است که ما می‌دانیم نازل شدن وحی الهی بر پیامبران به مشیئت واراده الهی صورت می‌پذیرفته و بدون اراده و مشیئت الهی حتی اگر پیامبر آرزوی نازل شدن وحی را در سینه داشته، وحی نازل نمی‌شده است. این مساله در سیرت و زندگینامه رسول اللهجنیز به چشم می‌خورد. به عنوان مثال: همانگونه که در سوره کهف آیه ۲۳ به این مساله اشاره شده هنگامیکه از پیامبر -صلى الله علیه وسلم- در مورد قصه اصحاب کهف پرسیده شد ایشان به این امید که حتما وحی الهی در این مورد نازل خواهد شد، بدون گفتن ان شاء الله (اگر خداوند بخواهد) جواب دادن را به فردا موکول کردند. اما خداوند متعال پانزده روز بر پیامبر جوحی نازل نکرد تا به ایشان تذکر داده شده باشد که نازل شدن وحی تنها به مشیئت واراده الهی صورت می‌پذیرد. و به همین صورت به هنگام رخ دادن قصه افک، خداوند متعال به مدت یک ماه بر رسول اللهجوحی نازل نکرده و ایشان را از حقیقت ماجرا آگاه نساخت.

این مساله یعنی ایمان داشتن به نازل شدن وحی الهی بر ائمه، اولین اصل باطلی است که شیعه بر اساس آن اقوال ائمه را همانند فرمایشات خداوند و فرمایشات رسول الله-ج- بشمار می‌آورد.

۲- مساله دیگری که باعث گشته شیعه برای اقوال ائمه مقام و منزلت و ارزشی مانند ارزش کلام معبود بر حق و کلام رسول اللهجقائل شود، ایمان داشتن به این است که ائمه علوم و دانش فراوانی را به ارث برده‌اند. محمد بن حسین آل کاشف الغطا در مورد این اعتقاد باطل چنین می‌گوید: «احکام اسلامی به دو قسمت تقسیم می‌شوند. قسمت اول آن احکامی هستند که پیامبرجآن‌ها را از یاران خود کتمان کرده و نزد اوصیاء خویش به ودیعه گذاشته‌اند تا هر وصی بنا بر احتیاج زمان خود مقداری از این احکام را به مردم یاد دهند و بقیه آن را به وصی پس از خود بسپارند» [۱۸۱]. کلینی نیز در این رابطه گفته است: «ائمه علم و دانش رسول الله و سایر پیامبران و اوصیاء قبل از خود را به ارث برده‌اند» [۱۸۲]. و در روایتی دروغین ادعا شده علی بن ابی طالب سچنین گفته‌اند: «ای مردم! بدانید که رسول الله صلی الله وعلیه وآله هزار حدیث را پنهانی با من در میان گذاشته‌اند که هر حدیث هزار باب و هر باب هزار کلید دارد» [۱۸۳].

مجلسی که گویا مردم را از نعمت دین و عقل بی‌بهره دانسته است، در یکی از گفته‌های خود ادعا می‌کند رسول اللهجحتی پس از وفات نیز علومی را به علی بن ابی طالب سآموخته‌اند. او یکی از ابواب کتاب خود را اینچنین نامیده است: «باب علوم و دانشی که رسول الله صلی الله علیه وآله به هنگام وفات و پس از آن به امیرالمومنین علی (علیه السلام) آموختند» [۱۸۴]. و در روایت باطلی که به پیامبر جنسبت داده شده ادعا شده ایشان فرموده‌اند: «ای علی! هنگامیکه من فوت کردم مرا غسل داده و در کفن قرار ده. آنگاه مرا بنشان و هر چه میخواهی از من بپرس و آن‌ها را بنویس» [۱۸۵]. و بدین ترتیب آقای کلینی و مجلسی و سایر همکارانشان با این دروغپردازی‌ها، خود را رسوا ساخته و روایات خویش را به سخنانی طنز آمیز شبیه ساخته‌اند که هیچ انسان عاقلی نمی‌تواند آن‌ها را بپذیرد.

سردمداران تشیع همچنین اعتقاد دارند ائمه کتابی بنام «دیوان الشیعه» در اختیار داشته‌اند. این کتاب را «ناموس» و همچنین «سمط» نیز نامیده‌اند. آن‌ها می‌گویند: در این کتاب اسامی تمام شیعیان ذکر شده است. و هر کس نام او در این کتاب نباشد از اهل جهنم خواهد بود. در روایتی گفته شده: «زنی به نام حبابه الوالبیه می‌خواهم بدانم آیا او واقعاً از شیعه و پیروان شما است یا خیر؟ ابا عبدالله (علیه السلام) از زن می‌پرسند نام او کیست؟ زن نام برادر زاده خود را می‌گوید. ابا عبدالله (علیه السلام) زنی را صدا می‌زنند و به او می‌گویند: فلانه، ناموس را بیاور. پس از چند لحظه زنی در حالیکه کتاب بزرگی را در دست دارد وارد اتاق شده و پس از گذاشتن کتاب بر زمین آن را باز می‌کند. ابا عبدالله (علیه السلام) نگاهی به صفحات کتاب می‌اندازند و ناگهان خطاب به آن زن می‌فرمایند: بله. این خود او است. نام او و نام پدرش اینجا نوشته شده است» [۱۸۶].

دجالان ادعا می‌کنند ائمه کتاب دیگری نیز به نام «وصیه الحسین» داشته‌اند که در آن، علم و دانشی که بشر از آغاز خلقت تا روز قیامت به آن احتیاج دارد، ثبت و نوشته شده است [۱۸۷]. آن‌ها همچنین ائمه را صاحب کتابی به نام «الجفر الابیض» می‌دانند و می‌گویند این کتاب شامل زبور داود، تورات موسی، انجیل عیسی، صحف ابراهیم ومصحف فاطمه و تمام مسائل حلال و حرام و هر آنچه انسان به آن احتیاج دارد می‌باشد [۱۸۸].

بدین ترتیب ما می‌بینیم سنت دانستن و واجب الاتباع پنداشتن اقوال و گفتار ائمه از دو اصل اعتقادی سر چشمه گرفته که هر دو آن‌ها نه تنها بی‌پایه و اساس هستند بلکه باطل بودن آن‌ها نمایان و آشکار است. نکاتی که بر بی‌پایه و اساس بودن این دو اصل دلالت دارند عبارتند از:

۱- این ادعاهای باطل مدعی استمرار داشتن نزول وحی الهی پس از وفات رسول الله جمی‌باشند. در حالیکه ادله نقلی و عقلی خلاف این مساله را ثابت می‌کنند و تمام مسلمانان بر این مساله اتفاق نظر دارند که نزول وحی الهی با وفات رسول الله جبه پایان رسیده است. و همچنین این مساله نیز مورد اتفاق است که وحی الهی تنها بر پیامبران نازل می‌شود. مفید که یکی از علمای قرن پنجم مذهب تشیع می‌باشد بر این گفتار مهر صحه گذاشته و می‌گوید: «آن کس که اعتقاد داشته باشد پس از پیامبر بر کسی وحی نازل شده، در دامان کفر افتاده است» [۱۸۹].

۲- بنابراین اعتقاد باطل، دین مبین اسلام در زمان حیات رسول الله جنشده است. در حالیکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ[المائدة: ۳]. «امروز دینتان را برایتان کامل گردانیدم».

۳- این اعتقاد باطل، رسول الله جرا متهم می‌کند که بسیاری از احکام دین را از مسلمانان کتمان کرده و آن‌ها را مخفی نگاه داشته‌اند. در حالیکه معبود بر حق خطاب به پیامبر جفرموده است:

﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ[المائدة: ۶۷]. «ای پیامبر! آنچه را بر تو نازل شده [به مردم] ابلاغ کن. و اگر از انجام این کار سرباززنی رسالت الهی را به مردم نرسانده‌ای».

و همچنین خداوند متعال خطاب به پیامبر جفرموده است:

﴿وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ ٱلَّذِي ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِ[النحل: ۶۴].

«ما این کتاب [قرآن ] را بر تو فرو نفرستاده‌ایم مگر برای اینکه حق و حقیقت را برای مردم در مورد آنچه با یکدیگر اختلاف پیدا کرده‌اند، روشن سازی».

۴- اگر ادعای دجالان در مورد اینکه ائمه چنین کتاب‌ها و علومی را در اختیار داشته‌اند و بر آن‌ها وحی نازل می‌شده حقیقت می‌داشت، می‌بایست روند تاریخ با توجه به این ادعا، غیر از روند کنونی می‌بود. چون تشیع اعتقاد دارد ائمه، خلفا و جانشینان بر حق رسول الله جبوده‌اند. اما سنی‌ها خلافت و امامت را از آن‌ها غصب کرده‌اند. بایستی از کسانیکه چنین اعتقادی دارند پرسیده شود چرا ائمه با استفاده از وحی و این علم و دانش بی‌حدو حصر، خلافت را از غاصبین پس نگرفتند؟

و اگر بر ائمه وحی نازل می‌شده و آن‌ها بر هر حادثه ورویدادی که در کون و هستی رخ می‌داده مطلع و آگاه بوده‌اند، پس این ادعای تشیع که برخی از ائمه ناجوانمردانه توسط سنی‌ها مسموم شده‌اند، چیست؟

و اگر امام غائب وجود خارجی می‌داشت و بر او وحی نازل می‌شد و بر آنچه که تا روز قیامت رخ می‌دهد مطلع می‌بود، پس چرا او تا به امروز خود را پنهان نگاه داشته و مسلمانان و یا حداقل پیروان خویش را از وحی الهی و از کتاب‌هایی که در اختیار دارد، محروم نگاه داشته است؟

اگر این کتاب‌های خیالی که بنا بر روایات و ادعاهای مصادر تشیع ذکر هر مساله حلال و حرامی در آن به میان آمده وجود خارجی می‌دانشتند، آیا بر ائمه تشیع واجب نمی‌گشت مردم و یا حداقل شیعیان را از تفاصیل آن‌ها آگاه سازند مگر امیر المؤمنین علی بن ابی طالب سبیش از چهارسال خلیفه تمام مسلمانان نبودند؟ پس چرا ایشان دردوران خلافت خویش هیچ سخنی ازاین کتاب‌ها به میان نیاورده و نسخه‌ای از آن‌ها را دراختیار مسلمانان قرار ندادند تا آن‌ها حلال و حرام دین خود را بخوبی بشناسند؟ این سؤال تنها می‌تواند دو جواب داشته باشد. یا اینکه بایستی علی بن ابی طالب سیکی از شجاعترین و دلاورترین قهرمانان تاریخ اسلام را خائن به اسلام و مسلمانان دانست و یا اینکه به حقیقت اعتراف کرده و وجود چنین کتاب‌های خیالی و افسانه‌ای را انکار کرد. بایستی دانست آنانیکه چنین اعتقادات باطلی را به خورد مذهب تشیع داده‌اند خواسته‌اند از ارزش و منزلت قرآن مجید و سنت رسول الله جکه مصدر اول شریعت اسلامی هستند کاسته و بجای آن شیعیان را به کتاب‌هایی دلخوش کنند که بجز در افسانه و خیال در جای دیگری نمی‌توان اثری از آن‌ها یافت.

[۱۷۴] الاصول العامه للفقه المقارن لمحمد تقی الحکیم ص ۱۲۲ دار الاندلس ، بیروت ، ط: الاولی. [۱۷۵] الاعتقادات لابن بابویه ص ۱۰۶ ط: ایران ۱۳۲۰ هـ. [۱۷۶] شرح جامع (علی الکافی) للمازندرانی ۲/۲۷۲ المکتبه الاسلامیه، طهران ۱۳۸۴هـ. [۱۷۷] سنة اهل البیت لمحمد تقی الحکیم ص ۹ دار الزهراء، ‌بیروت، ط: الثانیه ۱۴۰۲ هـ. [۱۷۸] اصول الکافی للکلینی ۱/۲۶۴ تصحیح و تعلیق: علی اکبر الغفاری، دار الکتب الاسلامیه، طهران، ط: الثالثه: ۱۳۸۸ هـ. [۱۷۹] بحار الانوار للمجلسی ۲۶/۳۵۵ و ما بعدها، احیا التراث العربی، بیروت، الطبعه الثالثه ۱۴۰۳ هـ. بصائر الدرجات للصفار ص ۶۳ المطبوع بالنجف ۱۳۷۰ هـ. [۱۸۰] اصول الکافی للکلینی ۱/۲۵۸ (چاپ سابق الذکر). [۱۸۱] اصل الشیعه لمحمد حسین ال کاشف الغطا ص ۷۷. [۱۸۲]اصول الکافی للکلینی۱/۲۲۳-۲۲۶ (چاپ سابق الذکر) [۱۸۳] بحار الانوار للمجلسی ۴۰/۱۲۷(چاپ سابق الذکر). الخصال لابن بابویه ۲/۱۷۴ تصحیح: علی اکبر الغفاری، مکتبه الصدوق، طهران ۱۳۸۹ هـ. [۱۸۴] بحار الانوار للمجلسی ۴۰/۲۱۳-۲۱۸ (چاپ سابق الذکر). [۱۸۵] بحار الانوار للمجلسی۴۰/۲۱۳ (چاپ سابق الذکر)، بصائر الدرجات للصفار ص ۸۰ (چاپ سابق الذکر). [۱۸۶]بحار الانوار للمجلسی ۲۶/۱۲۱ (چاپ سابق الذکر)، بصائر الدرجات للصفار ص ۴۶ (چاپ سابق الذکر). [۱۸۷] اصول الکافی للکلینی ۱/۳۰۴ (چاپ سابق الذکر) [۱۸۸] بحار الانوار للمجلسی ۲۶/۳۷ (چاپ سابق الذکر) . بصائر الدرجات للصفار ص ۴۱ (چاپ سابق الذکر). [۱۸۹] اوائل المقالات لمحمد بن محمد الکبری الملقب بالمفید ص ۳۹ مکتبه الداوری، قم ، ایران.