رد بر تشیع در مورد منصوص دانستن امامت ائمه اثنی عشر
همانگونه که قبلاً نیز اشاره کردیم شیعه معتقد است منصب امامت و خلافت منصبی است الهی. یعنی اینکه امامان نیز مانند پیامبران از جانب خداوند انتخاب شده و به این منصب گماشته میشوند. در این رابطه علاوه بر سخنان پیشین گفته شده: «امت اسلامی به هیچ وجه حق ندارد کسی را برای امامت انتخاب کند. بلکه بایستی برای تعیین امام نص شرعی وجود داشته باشد» [۳۶۷].
و در مورد اینکه چه کسانی پس از وفات پیامبر جبه امامت برگزیده شدند شیعه معتقد است «رسول الله جعلی و فرزندان ایشانرا برای امامت تعیین کردهاند» [۳۶۸].
از آنجائیکه این اعتقاد باطل مانند اکثر دروغپردازیهای دجالان، اهل بیت خود دانستند در برابر کسانیکه سعی داشتند از آنها سوء استفاده کنند، قد علم کرده و آنها را در برابر مسلمانان افشاء سازند. بعنوان مثال اینگونه که مصادر و مراجع شیعه به این مسأله اعتراف کردهاند، هنگامیکه خبر دروغپردازیها و گزافهگوییها شیطان طاق [۳۶۹]در مورد الهی دانستن منصب امامت علی بن ابی طالب و فرزندان ایشان، به گوش زید بن علی فرزند امام زین العابدین - /م اجمعین- رسید، ایشان شیطان طاق را نزد خود فراخوانده و خطاب به او گفتند: «به من خبر رسیده که تو به مردم میگویی در آل محمد، امامانی واجب الطاعه وجود دارند.
مؤمن طاق گفت: بله. و پدر شما نیز یکی از این امامان بوده است.
زید بن علی به مؤمن طاق گفتند: پدرم هر گاه میخواستند لقمه ای به دهانم گذارند نخست آن را سرد میکردند تا مبادا لقمه دهانم را بسوزاند. آیا امکان دارد ایشان از گرمی لقمه بر من اشفاق کنند اما از افکنده شدن من در آتش جهنم نهراسند و این مسأله اعتقادی را با من در میان نگذارند؟ مؤمن طاق در جواب گفت: ایشان نمیخواستند شما را از این مسأله آگاه سازند چون میترسیدند شما آن را نپذیرید و در نتیجه ایشان نتوانند در روز قیامت شفیع شما گردند» [۳۷۰].
در این روایت دیدیم چگونه یکی از بزرگان اهل بیت پیامبر جیعنی زید بن علی بن حسین - /م اجمعین-، الهی دانستن منصب امامت علی بن ابی طالب و فرزندان و نوادگان ایشان را، سر چشمه گرفته از دروغپردازیها و اکاذیب شیطان طاق دانستهاند. مسأله دیگری که در این روایت بایستی به آن توجه شود اهانتهایی است که به صورت غیر مستقیم به اهل بیت رسول الله جروا شده است. در این روایت نخست امام زین العابدین - /- متهم به کتمان آنچه که شیعه آن را یکی از بزرگترین اصول دین میداند شدهاند.
و همچنین در این روایت ایمان فرزند ایشان ضعیف تر از ایمان انسانهای معمولی دانسته شده است. معلوم نیست اگر این اعتقاد، صحیح و بر حق میبود چه چیز میتوانست زید بن علی را از ایمان آوردن به امامت پدر بزرگوارشان باز دارد؟
امام جعفر الصادق - /- نیز در مقابل گزافهگوییهای شیطان طاق و سایر حیله گران ساکت ننشسته و مردم را از آنها و افکار گمراه کننده شان بر حذر داشتهاند. در کتاب «رجال الکشی» گفته شده: «هنگامیکه خبر دروغپردازیها و گزافهگوییهای مؤمن الطاق در مورد مساله امامت به امام جعفر الصادق ÷رسید، ایشان فرمودند: اگر کسی بخواهد با او بحث و مناقشه کند براحتی از پس او بر میآید. [راوی حدیث میگوید:] از امام ÷پرسیدم: چگونه؟ ایشان فرمودند: از او میپرسد آیا این مسأله (یعنی اعتقاد به الهی بودن منصب ائمه) را از احدی از امامان خود شنیدهای؟ اگر او پاسخ مثبت دهد مرتکب بهتان و افتراء شده است. و اگر پاسخ منفی دهد بایستی به او گفته شود: چگونه مردم را به ایمان آوردن به مسألهای فرا میخوانی که آن را از هیچیک از امامان نشنیدهای؟ [۳۷۱]». در ادامه این روایت گفته شده راوی از امام اجازه میخواهد این سخن را به گوش شیطان الطاق برساند. امام در جواب او میگویند: آنها چنان خود را به این مسأله آلوده ساختهاند که توانایی پذیرفتن حق را ندارند. (راوی حدیث میگوید:) سخن امام را به ابو جعفر أحول (مؤمن الطاق) رساندم. او پس از شنیدن سخنان امام گفت: به خداوند سوگند ایشان راست فرمودهاند. هیچ چیز جز تعصب مانع از بازگشت من به حق نگشته است» [۳۷۲].
لازم به تذکر است در این دجل و فریبکاری هشام بن حکم نیز همکار و هم پیمان شیطان طاق بوده است.
اگر چه حجت و پاسخ اهل بیت رسول الله جیعنی کسانیکه دجالان سنگ آنها را به سینه میزنند، آنهم در روایاتی که خود مصادر و مراجع مذهب تشیع آنها را روایت کردهاند، ما را از اثبات بطلان این اعتقاد بینیاز میسازد اما تفصیل و توضیح بیشتر در اینمورد میتواند حقیقت را بیشتر و بهتر روشن سازد. بنابر این ما اکنون با استدلال به قرآن مجید و برخی از روایات موجود در مراجع شیعه، بیپایه و اساس بودن این مسأله را بیشتر روشن میسازیم. خداوند متعال در سوره النساء آیه ۵۹ میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ﴾[النساء: ۵۹].
«ای مؤمنین، خدا و پیامبر را اطاعت کرده و از اولیاء امور خود فرمانبرداری کنید».
می بینیم در این آیه خداوند متعال هیچ اشارهای به تعداد و اسامی اولیاء امور مسلمانان یعنی همان ائمه و خلفا نکردهاند. این مسأله این سؤال را مطرح میکند که چگونه امکان دارد مسألهای که شیعه آن را از نبوت نیز مهمتر میداند، اینگونه در قرآن مجید که هدایتگر مسلمانان میباشد، مورد اهمال قرار گیرد و کوچکترین اشارهای به آن نشود؟ این خود دلیلی است بر اینکه اعتقاد به وجود نص و فرمایشی از جانب خداوند که دال بر تعداد و اسامی ائمه مسلمین باشد، اعتقادی است که دجالان از خود تراشیده و آن را به خورد مذهب تشیع دادهاند.
خداوند متعال همچنین در سوره النساء آیه ۱۶۵ میفرماید:
﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ﴾[النساء: ۱۶۵].
«تا مردم پس از ارسال پیامبران هیچ حجت و بهانهای نداشته باشند».
از این فرمایش الهی نتیجه گرفته میشود که با مبعوث گشتن پیامبران و خاتمه یافتن نبوت، هیچ حجت دیگری بر مردم باقی نمانده است. و همانگونه که میبینیم در این آیه هیچ نامی از ائمه به میان نیامده است. پس این ادعا که ائمه اثنی عشر حجتی الهی هستند، ادعایی پوچ و بیپایه و بیاساس میباشد.
در کتاب نهج البلاغه نیز که یکی از مهمتر ین و اساسیترین کتابهای مذهب تشیع میباشد، هیچ اشارهای به عدد و اسامی ائمه نشده است. نباید این مسأله را نادیده گرفت که اعتقاد داشتن به وجود نص در مورد امامت ائمه اثنی عشر و معین دانستن تعداد و اسامی آنها یکی از علتهای اساسی از خود تراشیدن اعتقاد به مهدی افسانهای میباشد. چون از آنجائیکه عمر این عده از ائمه در شرف انتها بود، شیعه ناچار گشت آخرین امام خود را شخصیتی افسانهای با عمری خیالی قرار دهد تا مذهب تشیع هرگز فاقد امام معصوم (!) نگردد.
از دیگر براهینی که دلالت بر عدم وجود نص در مورد تعداد و اسامی ائمه دارند، اختلاف شدید موجود در بین مذاهب مختلف شیعه در رابطه با تعداد ائمه میباشد. اگر واقعا فرمایشی الهی و یا حدیثی از رسول الله جوجود داشت که امامت مسلمانان را پس از رسول الله جبه دوازده امام مذهب تشیع واگذار میگردد، پس چرا خود شیعیان در اینمورد یعنی در مورد مسألهای که آن را یکی از بزرگترین اصول دین اسلام میدانند به چندین فرقه تقسیم شدهاند؟ فرقه اسماعیلیه فقط هفت امام دارند. آنها برای اثبات بر حق بودن خود به روایتی که در برخی از مراجع شیعه ذکر گردیده است استدلال میکنند. در این روایت گفته شده: «هفتمین ما، قائم ما است» [۳۷۳].
روایات دیگری در مراجع و مصادر شیعه وجود دارند که بر اساس آنها تعداد ائمه شیعه سیزده تن میباشد. در یکی از این روایات ابو جعفر از جابر روایت میکند که: «روزی هنگامیکه نزد فاطمه ‘رفته بودم لوحی را نزد ایشان مشاهده کردم که اسامی اوصیاء از نوادگان ایشان در آن نگاشته شده بود. من تعداد آنها را دوازده تن یافتم که آخرین آنها قائم و سه تن از آنها نامشان محمد و سه تن دیگر نامشان علی بود» [۳۷۴].
آشکار است دجالانی که این روایت را از خود ساختهاند بیشتر از عدد ده یعنی تعداد انگشتان دستشان شمردن بلد نبودهاند. و چون عددی که در این روایت ذکر شده از ده بیشتر است آنها اینگونه گیج شده و در حل مسأله اشتباه کردهاند. اگر امامانی که از فرزندان فاطمه هستند، دوازده تن باشند پس با علی بن ابی طالب که همسر فاطمه لمیباشد چه خواهند کرد؟ آیا این دجالان نمیدانند دوازده به اضافه یک میشود سیزده؟ پس آنها یا سیزده امامی هستند و یا اینکه علی ابن ابی طالب سردار رشید اسلام را بعنوان امام خود قبول ندارند.
اما ابن بابویه که گویا کمی بهتر از دیگر همکارانش شمردن بلد بوده است، متوجه این روسیاهی شده و برای فرار از آن در تاریکیهای شب و در پس پرده عبارت «نوادگان ایشان» را از روایت جعلی پاک کرده است [۳۷۵]. غافل از اینکه اشتباه و روسیاهی دیگری در این روایت وجود دارد که دست آنها را رو میکند. این روسیاهی این است که در روایت گفته شده تنها نام سه تن از دوازده امام علی میباشد. در حالیکه ما میدانیم بجز علی ابن ابی طالب تعداد امامانی که نامشان علی است، سه تن میباشد. یعنی علی بن حسین، علی بن موسی و علی بن محمد. پس بنابراین، مذهب شیعه اثنی عشری یا بایستی یکی از چهار امامان علی نام خود را از امامت خلع کند و یا اینکه خود را مذهب شیعه ثلاث عشری بنامد.
کلینی نیز در کتاب خود روایتی ذکر کرده که از آن نتیجه گرفته میشود تعداد امامان مذهب تشیع سیزده تن میباشد. در این روایت گفته شده «رسول الله جخطاب به امام از نوادگانم و تو ستونهای زمین هستیم. خداوند بوسیله ما زمین را از زلزله و ویرانی محفوظ نگاه داشته است. اگر این دوازده تن از نوادگانم از بین روند زمین بیدرنگ زلزله ای هولناک فرا خواهد گرفت تمام موجودات به قعر آن فرو خواهند رفت» [۳۷۶]. میبینیم بنا بر این روایت نیز تعداد امامان مذهب تشیع بایستی سیزده تن باشد. طوسی و نجاشی نیز در کتابهای خود به این مسأله اشاره کردهاند که گروهی از شیعیان سیزده امامی هستند [۳۷۷].
آنچه باعث شگفتی است، این است که هر کدام از این مذاهب و فرقهها ادعا میکنند مذهب خود را بر پایه احادیث متواتر بنا کردهاند و بنابراین ادعا سایر مذاهب شیعه را باطل و گمراه میدانند. و بدین ترتیب ﴿وَكَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱلۡقِتَالَۚ﴾[الأحزاب: ۲۵]. «خداوند مومنین را از جنگیدن بینیاز و آسوده ساخت» [۳۷۸].
اگر واقعاً یکی از این مذاهب تنها یک حدیث صحیح در تأیید مذهب خود میداشت، آیا به این اندازه تفرقه و جدایی در بین آنها بروز میکرد؟ جای هیچ شک و تردیدی نیست که بوجود آمدن فرقهها و مذاهب متعدد و مختلف در مسألهای اعتقادی (و نه اجتهادی مانند بسیاری از احکام فقهی) خود دال بر اینکه است که هیچکدام از آنها از قرآن مجید و احادیث رسول الله جسر چشمه نگرفتهاند.
یکی دیگر از مسائلی که ادعای منصوص بودن امامت ائمه اثنی عشر را درهم میریزد، عدم ذکر آن در قرآن مجید میباشد. شیعه امامت را همانند نبوت دانسته و منکر امامت را از منکر نبوت نیز بدتر میپندارد. این در حالی است که در قرآن مجید نام و و صف پیامبر جذکر شده اما هیچ سخنی در مورد هیچکدام از ائمه به میان نیامده است.
و همچنین در قرآن مجید نه تنها در مورد ارکان اسلام و ایمان بلکه حتی در مورد بسیاری از مسائل اخلاقی همچون تشویق به راستگویی و امانت داری و بر حذر داشتن از کذب و خیانت و... صحبت شده است. اما میبینیم که در آن کوچکترین صحبتی در مورد مسأله امامت که شیعه معتقد است بدون ایمان به آن حد، توحید و یکتا پرستی نیز هیچ ارزشی ندارد، نشده است.
آیا این مسأله خود بیانگر آن نیست که ایمان به امامت ائمه اثنی عشر را بزرگان شیعه از خود بافته و با تکلف فراوان سعی دارند آن را به خورد دیگران دهند؟
بزرگان شیعه که برای این سؤال ساده، جوابی نیافتند بار دیگر به ادعاهای پوچ و بیاساس روی آوردند. آنها میگویند: ایمان به امامت ائمه اثنی عشر در قرآن مجید ذکر شده بود اما یاران رسول الله جآیات مربوط به آن را از قرآن حذف کردند.
این ادعای پوچ و بیاساس از یکسو با وعده الهی در مورد محفوظ ماندن قرآن مجید از هر گونه تحریف و دستخوردگی تضاد و منافات دارد و از سوی دیگر این فرصت را به دشمنان اسلام میدهد که مسلمانان را نسبت به تمام مسائل دین مشکوک سازند. آنها با تمسک جستن به چنین اعتقادی میتوانند بگویند ممکن است واجب بودن روزه ماه رمضان و زکات و حج و... منسوخ شده باشد اما یاران رسول الله جآن آیات ناسخه را از قرآن حذف کردهاند. و ممکن است...
آری با پذیرفتن چنین اعتقادی هرگز نمیتوان به هیچیک از ارکان و اصول دین اطمینان داشت.
حاشا که خداوند متعال دین جاوید و پابرجای اسلام را چنین متزلزل و انحراف پذیر قرار دهد.
برخی از بزرگان و سردمدارن شیعه برای به کرسی نشاندن ادعاهای خود در مورد منصوص بودن امامت ائمه اثنی عشر، به روایت صحیحی که در مراجع اهل سنت ذکر شده است، استدلال کردهاند.
در این روایت جابر رضی الله عنه میگوید:
«رسول الله جفرمودند: اسلام تا دوازده خلیفه همچنان عزیز و پرتوان خواهد ماند». سپس ایشان سخنی فرمودند که من متوجه آن نشدم. آن را از پدرم پرسیدم، او گفت که رسول الله جفرمودند: «همگی آنها از قریش خواهند بود» [۳۷۹].
اشکار است این روایت هیچ ارتباطی با آنچه بزرگان شیعه در صدد آن هستند، ندارد. چون:
اولاً: در روایت از این داوزده تن بعنوان خلیفه نام برده شده است در حالیکه هیچکدام از ائمه شیعه بجز علی ابن ابی طالب و فرزند برومند ایشان حسن بن علی آنهم برای مدت کوتاهی به خلافت نرسیدند. پس مراد از این دوازده تن نمیتواند ائمه شیعه باشد.
ثانیاً: در روایت ابی داود ذکر شده پیامبر جدر همین رابطه فرمودند: «امت اسلامی همگی فرمانبردار و مطیع اوامر آنها خواهند بود».
این در حالی است که ما میدانیم حتی در دوران خلافت علی بن ابی طالب و فرزند ایشان حسن بن علی، هیچگاه همگی امت اسلامی مطیع و فرمانبردار آنها نبودند.
علاوه بر این حتی خود فرقههای مختلف شیعه نیز در مورد امامت برخی از ائمه با یکدیگر اختلافات شدیدی دارند.
ثالثاً: در روایت ذکر شده رسول الله جفرمودند: «اسلام در زمان خلافت آنها همچنان عزیز و پرتوان باقی خواهد ماند».
این در حالی است که بزرگان شیعه ادعا دارند اسلام در زمان ائمه ناتوان و ذلیل بوده و گروهی ظالم و کافر بر مسلمانان حکم میراندند.
بنا بر این میبینیم این حدیث هرگز نمیتواند مستمسکی برای بزرگان شیعه در اثبات ادعاهای خود باشد.
با توجه به مطالب ذکر شده به این نتیجه میرسیم که ادعای منصوص بودن امامت ائمه اثنی عشر، ادعایی پوچ و بیاساس میباشد که حتی فرقههای مختلف شیعه نیز در مورد آن با یکدیگر اختلافات شدیدی دارند.
اکنون پس از آشنایی با اعتقاد شیعه در مورد منصوص بودن امامت ائمه اثنی عشر و پی بردن به واهی بودن این اعتقاد، جا دارد با تفصیلی بیشتر در مورد اعتقاد شیعه در رابطه با امامت و خلافت علی بن ابی طالب سسخن بگوییم.
همانگونه که میدانیم شیعه اعتقاد دارد خلافت و امامت مسلمانان پس از وفات رسول الله جبنابر نصوصی شرعی به علی بن ابی طالب سواگذار شده و هر کس از پذیرفتن این مسأله سر باز زند کفر ورزیده و از دایره اسلام خارج شده است.
اکنون بیایید ببینیم شیعه برای اثبات این ادعای خود به چه نصوصی استدلال کرده و سپس خواهیم دید آیا این دلیلها میتوانند مستمسکی برای شیعه باشند یا خیر؟
طوسی که در مذهب شیعه به شیخ طائفه ملقب گشته در این رابطه میگوید:
«مهمترین و واضحترین دلیل از قرآن مجید برای اثبات امامت علی بن ابی طالب ÷پس از وفات رسول الله ج، این فرمایش الهی است.
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾ [۳۸۰][المائدة: ۵۵].
«هر آینه ولی شما خداوند و پیامبر و مؤمنانیاند که نماز بپا میدارند و زکات میدهند و همواره خاشع و فروتن میباشند».
البته مفسرین شیعه قسمت آخر آیه را به گونهای دیگر تفسیر میکنند. آنها در تفسیر این قسمت میگویند: «... مؤمنانی که نماز بپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند».
طبرسی در مورد این آیه میگوید: «این آیه بدون هیچ شک و تردیدی واضحترین دلیل بر امامت علی بن ابی طالب ÷پس از رحلت پیامبر جمیباشد» [۳۸۱].
علمای شیعه در رابطه با استدلال به آیه میگویند: «تمام مفسرین و محدثین عامه و خاصه بر این مسأله متفق القول هستند که این آیه در مورد امام علی بن ابی طالب ÷نازل شده و در مورد قصه ایشان که در اثنای نماز انگشتر خود را به فقیری دادند سخن میگوید. قصه این ماجرا در کتب صحاح سته اهل سنت نیز روایت شده است. و همانگونه که میدانیم کلمه «إنما» بنا بر اقوال تمام علمای زبان عربی برای حصر بکار برده میشود و همچنین میدانیم کلمه «ولی» به معنای امام و خلیفه میباشد» [۳۸۲].
پس از آشنا شدن با آنچه که بزرگان شیعه آن را مهمترین وواضحترین دلیل خود در این مسأله میدانند، به نقد و بررسی استدلال به این آیه میپردازیم تا آشکار گردد این آیه بزرگان شیعه را به هدف و غایت خود نمیرساند.
قبل از هر چیز بایستی دانست این ادعای بزرگان شیعه که دلیل خود را آیه ای از قران مجید دانستهاند، ادعایی است پوچ و بیاساس. چون همانگونه که میبینیم در این آیه هیچ نام و نشانی از أحدی برده نشده، و آنچه که شیعه بعنوان دلیل خود ارئه داده است، روایتی است که ادعا میکند سبب نزول این آیه را روشن میسازد. پس استدلال آنها به روایت میباشد و نه به آیه ای از قرآن مجید.
پس از روشن شدن این مطلب، اکنون خواهیم دید که حتی این روایت نیز نمیتواند دلیلی برای بزرگان شیعه باشد. ما در این رابطه میگوییم:
۱- قبل از هر چیز بایستی دانست این ادعای بزرگان شیعه که تمام علمای اهل سنت این روایت را صحیح دانستهاند، چیزی جز کذب و افتراء نیست. بلکه عکس این ادعا صحیح میباشد. یعنی اینکه تمام محدثین اهل سنت بر جعلی بودن این روایت اتفاق نظر دارند [۳۸۳]. و بایستی دانست ذکر این روایت توسط برخی از مفسرین همچون ثعلبی و واحدی هرگز دال بر صحت آن نمیباشد. و همچنین بایستی توجه داشت این ادعا که این روایت در کتب سته حدیث اهل سنت روایت شده است، چیزی جز دروغ محض و عوام فریبی نیست. چون این روایت در هیچیک از این کتابها یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم و سنن ابی داود و سنن ترمذی و سنن نسائی و سنن ابن ماجه روایت نشده است. شکی نیست که این مسأله بر دجالان پوشیده نبوده، اما هدف آنها از این کذب و افتراء این بوده که از یکسو عوام اهل سنت را فریب دهند و از سوی دیگر به پیروان خود بگویند سنیها خود به بر حق بودن ما اعتراف دارند اما تعصب، آنها را از پذیرفتن حق باز داشته است.
۲- استدلال به این آیه، مخالف با یکی از اساسیترین معتقدات مذهب اثنی عشری میباشد. چون همانگونه که علمای شیعه در استدلالات خود به این نکته اشاره کردهاند، کلمه «إنما» در زبان عربی برای حصر بکار برده میشود. و بدین ترتیب اگر بخواهیم این آیه را آنگونه که بزرگان شیعه میپندارند تفسیر کنیم بایستی از آنها بخواهیم امامت را تنها منحصر به علی بن ابی طالب بدانند و از اعتقاد با امامت سایر ائمه دست بکشند. و مسلم است بزرگان شیعه هرگز به قبول آنچه که خود مقرر داشتهاند تن در نخواهند داد.
۳- بایستی توجه داشت خداوند متعال هرگز کسی را مورد مدح و ستایش قرار نمیدهند مگر اینکه شخص عملی واجب و یا مستحب انجام داده باشد. و همه ما میدانیم صدقه دادن و کمک به فقراء و مستمندان در اثنای نماز نه تنها مستحب نیست بلکه باعث انشغال شخص نماز گزار خواهد شد و او را از خشوع و حضور قلب باز خواهد داشت. حتی برخی از اهل علم انشغال به اینگونه اعمال را سبب بطلان نماز میدانند. پس چگونه ممکن است علی بن ابی طالب سدر اثنای نماز چنین کاری انجام دهند و آنگاه مورد مدح و ستایش الهی نیز قرار گیرند؟!
۴- این قصه دروغین با آنچه در سیرت و زندگینامه علی بن ابی طالب سذکر شده تضاد و اختلافی آشکار دارد. چون ایشان در زمان حیات رسول الله ÷زندگی سادهای داشته و هرگز اموال ایشان به حد نصاب زکات نمیرسیده است.
۵- اگر این آیه میخواست علی بن ابی طالب سرا پس از وفات پیامبر جبه امامت و ولایت مسلمانان منصوب سازد آشکارا نام ایشان و یا حداقل یکی از صفات و ویژگیهای مخصوص ایشان را ذکر میکرد تا هیچگونه شک و تردیدی در مورد این مساله برای مسلمانان باقی نماند و حجت الهی بر تمام مردم اقامه شده باشد.
۶- مساله بسیار مهم دیگری که باطل بودن استدلال سرمداران شیعه در این آیه را ثابت میکند این است که کلمه «ولی» بر خلاف ادعاهای آنها به معنی خلیفه و یا امام نیست.
کلمه «ولی» که از مصدر «وَلایت» (به فتح واو) مشتق میشود به معنی یار و نصرت رسان میباشد. و آنچه به معنی امام و خلیفه است کلمه «والی» و «متوالی» است که از مصدر «وِلایت» (به کسر واو) مشتق شده است.
مطمئناً این نکته بر بزرگان شیعه پوشیده نبوده است، اما آنها خواستهاند از تشابهی که بین کلمه «ولی» و کلمه «والی» وجود دارد، و همچنین از جهل بسیاری از مردم نسبت به زبان عربی سوء استفاده کرده و کلمه «ولی» که به معنی یار و نصرت رسان را به خلیفه و امام معنی کنند.
خداوند متعال از چند آیه قبل از آیه ۵۵ این سوره، مومنان را از موالات و محبت ورزیدن نسبت به کفار و دشمنان بر دین حذر داشته و در این آیه فرموده است، آنانیکه مومنین بایستی به آنها محبت بورزند و به نصرت آنها بشتابند خداوند متعال (او را دوست بدارند و دینش را نصرت دهند) و پیامبر جو تمام مومنین میباشند. به همین سبب در آیه گفته شده است ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾تا محبت ورزیدن و نصرت رسانی تمام مومنین را شامل گردد.
در نهایت میبینیم این آیه نه تنها هیچ ربطی به امامت علی بن ابی طالب -ضی الله عنه-و فرزندان ایشان ندارد، بلکه اصلا در مورد مسأله امامت و خلاف سخن نمیگوید. و بدین ترتیب به این نتیجه میرسیم که آنچه مذهب تشیع بزرگترین و مهمترین دلیل خود در اثبات ولایت و خلافت علی بن ابی طالب -ضی الله عنه- پس از وفات رسول الله جمیداند، کوچکترین ربطی به این مسأله ندارد و استدلال به آن دلالت بر این نکته دارد که بزرگان شیعه برای اثبات این ادعای خود بضاعتی در چنته خویش ندارند.
پس از بررسی این دلیل جا دارد به ذکر سایر ادله بزرگان شیعه بپردازیم و آنها را نیز مورد بررسی قرار دهیم تا آشکار گردد این دلیلها هیچ ربطی به احقیت علی بن ابی طالب سبه خلافت مسلمانان پس از وفات رسول الله جندارند.
قبل از هر چیز بایستی احادیثی که بزرگان مذهب تشیع در این رابطه به آنها استدلال کردهاند را به دو دسته تقسیم کرد.
دسته اول احادیثی هستند جعلی و دروغین که در اصطلاح حدیث آنها را موضوع مینامند. ابن أبی الحدید شارح نهج البلاغة میگوید: «دروغپردازی در احادیث فضائل را شیعه پایه گذاشته است» [۳۸۴]. ما در بررسی خود به این دسته از احادیث هیچ اشارهای نخواهیم داشت.
دسته دوم احادیثی هستند صحیح که در مورد مقام و شخصیت والای علی بن ابی طالب سسخن میگویند اما هیچ اشارهای به خلافت و امامت ایشان ندارند. بزرگان مذهب تشیع با تکلیف فراوان سعی دارند این دسته از احادیث در مورد بسیاری از یاران رسول الله جهمچون ابوبکر و عمر و عثمان و... شنیز روایت شدهاند. در مورد این از احادیث بایستی گفت اهل سنت و جماعت هرگز منکر مقام و شخصیت والای داماد رسول الله جو خلیفه چهارم مسلملنان نیستند. و به همین سبب این احادیث را در مراجع و مصادر خود روایت کردهاند. اما اهل سنت هرگز اینگونه احادیث را دال بر احقیت علی بن ابی طالب سبه خلافت نمیدانند. چون احادیث بسیاری نیز در بیان فضیلت سایر صحابه شروایت شدهاند. و ذکر فضیلت شخص هرگز نمیتواند به تنهایی دال بر خلیفه و امام بودن او باشد.
اکنون ما به ذکر و بررسی برخی از این احادیث میپردازیم:
۱- در کتاب صحیح بخاری - /- حدیثی به این مضمون روایت شده است: «رسول الله جبه هنگام غزوه تبوک علی را در مدینه به جانشینی خود منصوب داشتند. اما علی بن ابی طالب سخطاب به رسول الله جگفتند: ای رسول الله! آیا میخواهید مرا در بین زنان و کودکان باقی بگذارید؟ رسول الله جدر جواب فرمودند: ای علی! آیا دوست نداری نسبت به من همانند هارون نسبت به موسی باشی؟ با این تفاوت که پس از من پیامبری مبعوث نخواهد شد» [۳۸۵]. ابن حزم - /- در مورد استدلال علمای مذهب تشیع به این حدیث میگوید: «این حدیث هرگز نمیتواند دال بر ولایت و امامت علی بن ابی طالب سپس از وفات رسول الله جباشد. و تشبیه علی به هارون هرگز بیانگر این نیست که ایشان خلیفه رسول الله جمیباشند. چون همانگونه که میدانیم هارون خلیفه و جانشین موسی ÷نبوده، بلکه یوشع بن نون یعنی همسفر ایشان بود که پیشوا و رهبر بنی اسرائیل گشت. و به همین صورت پس از وفات رسول الله ج، همسفر ایشان در هجرت از مکه به مدینه یعنی ابوبکر صدیق خلیفه مسلمانان شدند. و همچنین این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که هارون ÷پیامبر بوده، در حالیکه علی بن ابی طالب پیامبر نبوده است.
تمام این امور بیانگر این مسأله هستند که مراد از تشبیه علی بن ابی طالب سبه هارون ÷، خویشاوندی و قرابتی است که ایشان با پیامبر جداشتهاند همانگونه که بین موسی و هارون -علیهما السلام- نیز قرابت و خویشاوندی وجود داشت و آن دو برادریکدیگر بودند. و در مورد آنچه سبب گشت رسول الله جاین سخن را خطاب به علی بن ابی طالب بفرمایند، بایستی گفت: هنگامیکه ایشان و یارانشان شعازم غزوه تبوک بودند، علی بن ابی طالب را به جانشینی خود در مدینه برگزیدند. این مساله سبب گشت علی بن ابی طالب مورد زخم زبان منافقین قرار بگیرند و در مورد ایشان گفته شود که خود را بین زنان و کودکان جای داده و در غزوه شرکت نکرده است. هنگامیکه این زخم زبانها به گوش پیامبر جرسید ایشان با این فرمایش خود علی بن ابی طالب را دلداری دادند. البته انتخاب شدن علی بن ابی طالب به جانشینی پیامبر جبه هنگام غزوه تبوک هرگز دال بر این مساله نیست که ایشان جانشین و خلیفه رسول الله جپس از وفات ایشان خواهد بود. چون همانگونه که میدانیم پیامبر جقبل و پس از این غزوه اشخاص دیگری را نیز در مدینه به جانشینی خود گماشتهاند» [۳۸۶]. به عنوان مثال رسول الله جعبدالله بن ام مکتوم را حداقل چهار بار و سباع بن عرفطه غفاری را دو بار و عثمان بن عفان را حداقل یک بار و عبدالله بن رواحه را یکبار و همچنین اشخاص دیگری را در سایر غزوات، جانشین خود در شهر مدینه قرار داده بودند. اما هیچیک از این استخلافها و جانشینیها نه تنها بیانگر أحقیت این اشخاص به امامت و خلافت نیستند بلکه حتی افضلیت و برتری آنها بر دیگران را نیز ثابت نمیکنند. همچنین این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که مصادر اهل سنت و جماعت همانگونه که این حدیث که در آن علی بن ابی طالب سبه هارون ÷تشبیه شده را روایت کردهاند، احادیث صحیح دیگری را نیز روایت کردهاند که در آنها رسول الله جابوبکر صدیق سرا به ابراهیم و عیسی -علیهما السلام-، و عمربن الخطاب سرا به نوح و موسی -علیهما السلام- تشبیه کرده اند [۳۸۷]. و جای هیچگونه شکی نیست که هر یک از این چهار پیامبر -علیهم السلام- دارای مقام و منزلتی والاتر از هارون ÷هستند. و در این احادیث هر کدام از ابوبکر و عمر ببه دو پیامبر تشبیه شدهاند، در حالیکه علی بن ابی طالب ستنها به یک پیامبر تشبیه شده است.
۲- روایت دیگری که بزرگان شیعه آن را یکی از مهمترین حجتهای خود میشمارند، روایت غدیر خم میباشد. مجلسی در مورد این روایت میگوید: «ما و مخالفانمان [۳۸۸]از پیامبر جروایت کردهایم که ایشان در غدیر خم در جمع مسلمانان فرمودند: ای مردم! آیا من نزد مؤمنین، از خود آنها نیز مقام و محبوبیت افزونتری ندارم؟ پاسخ داده شد: بله، ای رسول الله، آنگاه رسول الله جفرمودند: هر آنکس من مولای او هستم، علی نیز مولای او است. الهی، هر آنکس او را دوست بدارد، دوست بدار. و با آنکس که با او دشمنی ورزد، دشمنی ورز. و هر آنکس که او را نصرت دهد، یاری رسان. وهرآنکس ازنصرت او امتناع ورزد را خذلان ده» [۳۸۹]. میتوان گفت: تقریبا تمام مفسرین شیعه در تفسیر آیه ﴿ ۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ...﴾[المائدة: ۶۷]. «ای پیامبر! آنچه از جانب خالق تو بر تو نازل شده را به مردم ابلاغ کن...». این روایت را ذکر کرده و میگویند پس از نزول این آیه بود که رسول الله جاین سخن را در بین مسلمانان ایراد داشتند.
اکنون ما به بررسی این روایت پرداخته و با نظر علمای اهل سنت و جماعت در مورد صحت و یا غیر صحیح بودن این روایت آشنا میگردیم.
نخست بایستی به این نکته اشاره شود این ادعا که علمای اهل سنت و جماعت همگی بر صحیح بودن این روایت متفق القول هستند، چیزی جز دروغ و افتراء نیست. بعنوان مثال ابن حزم - /- در اینمورد میگوید: «.... حدیث من کنت مولاه فعلی مولاه، بواسطه راویان معتبر روایت نشده است» [۳۹۰]. و همچنین از امام بخاری و ابراهیم حربی نقل شده که آنها این حدیث را ضعیف میدانسته اند [۳۹۱]. و بایستی به این نکته نیز توجه شود که آن عده از اهل علم که این حدیث را صحیح دانستهاند به این مسأله اشاره کردهاند که گروهی از راویان مغرض و غیر موثق عبارت و جملات غیر صحیح به متن صحیح این حدیث اضافه کردهاند. امام ترمذی - /- از متن سابق الذکر این حدیث تنها عبارت «هر آنکس من مولای او هستم، علی نیز مولای او است» را صحیح دانسته است. و شیخ الاسلام ابن تیمیه - /- در این رابطه میگوید: «این قول منصوب به پیامبر ج: هر آنکس من مولای اوهستم، علی نیز مولای اوست. اهل علم آن را روایت کردهاند اما در مورد صحت آن بین آنها اختلاف نظر وجود دارد» [۳۹۲].
شیخ الاسلام همچنین میگوید: «اما این گفته: [الهی، هر آنکس او را دوست بدارد، دوست بدار و با آنکس که با او دشمنی ورزد، دشمنی ورز و هرآنکس که او را نصرت دهد، یاری رسان و هر آنکس از نصرت او امتناع ورزد را خذلان ده]. تمام محدثین آن را چیزی جز دروغ و افتراء نمیدانند» [۳۹۳]. شیخ الاسلام در سخنان خود این نکته را روشن میسازد که روایات متضمن عبارات اخیر نه تنها از لحاظ سند فاقد اعتبار و بیارزش هستند، بلکه حتی تاریخ نیز بر دروغ بودن آنها مهر صحه گذاشته است. ایشان در بیان این سخن میگویند: «همه ما میدانیم آنانیکه در جنگ صفین در صف علی بن ابی طالب شمشیر میزدند به نصرت و پیروزی نرسیدند. و همچنین اشخاص همچون سعد بن ابی وقاص در جنگ شرکت نکردند و علی بن ابی طالب را یاری نرساندند، اما خداوند آنها را خذلان نداد. و گروهی دیگر همچون معاویه و بنی امیه بر علیه او جنگیدند اما تحت نصرت الهی قرار گرفتند و توانستند سرزمینهای زیادی از بلاد کفار را فتح کنند» [۳۹۴]. «و اما این عبارت: [و با آنکس که با او دشمنی ورزد دشمنی ورز]. با تعالیم دین مبین اسلام تضاد است. چون خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید اخوت و برادری ایمانی بین مومنین حتی در صورت بروز اختلاف و کینه و درگیری همچنان پابرجا و استوار باقی خواهد ماند» [۳۹۵]. شیخ الاسلام ابن تیمیه در ادامه سخنان خود میگوید: «در صورت صحیح ندانستن این روایت دیگر جای هیچ بحث و مناقشه ای باقی نخواهد ماند. و در صورت صحیح و معتبر دانستن عبارت [من کنت مولاه فعلي مولاه] نیز نمیتوان آن را بر أحقیت علی بن ابی طالب سبه خلافت و امامت دانست. چون کلمه «مولی» از «موالات» یعنی یاری رساندن و دوست داشتن که در نقطه مقابل معادات و دشمنی قرار دارد، مشتق شده است. و این مساله یعنی دوست داشتن برادر مسلمان و یاری رساندن به او، در مورد تمام مسلمانها صدق میکند. و این حدیث ثابت کننده ایمان حقیقی علی بن ابی طالب سبوده و از هر مومن و مسلمان میخواهد علی بن ابی طالب را دوست داشته و ایشان را یاری رساند. و این فرمایش رسول الله جبر گمراهی و ضلالت خوارج و نواصب که نسبت به علی بن ابی طالب کینه و دشمنی میورزند دلالت دارد» [۳۹۶].
ممکن است در اینجا این سؤال مطرح گردد که چرا پیامبر جدر این فرمایش تنها نام علی بن ابی طالب سرا ذکر کردهاند در حالیکه همانگونه که گفته شد موالات و دوست داشتن و یاری رساندن به مسلمانان در مورد تمام انسانهای مسلمان صدق میکند؟
جواب این سؤال در حادثه ای نهفته است که سبب گشت رسول الله جاین سخن را ایراد فرمایند. این حادثه از این قرار بود که رسول الله جقبل از حجة الوداع، گروهی از مسلمانان را به یمن اعزام داشتند و علی بن ابی طالب را بعنوان امیر سپاهیان برگزیدند. در طی این سفر بین علی بن ابی طالب و برخی از سپاهیان کدورتی رخ داد که باعث شد آنها پس از بازگشت، نزد رسول الله جرفته و از علی بن ابی طالب سشکایت کنند. این مسأله باعث ناراحتی و افسردگی رسول الله جگشت و ایشانرا بر آن داشت که به این عده از سپاهیان مقام و منزلت عالی علی بن ابی طالب را متذکر شده و به آنها بگویند: هر کس مرا دوست دارد بایستی علی را نیز دوست بدارد و هر کس او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است.
فیروزآبادی مؤلف کتاب «القاموس الحیط» استدلال به این حدیث برای اثبات خلافت علی بن ابی طالب را دال بر جاهلت و نادانی شخص مستدل دانسته و میگوید: کلمه «مولی» و «ولی» از مصدر «وَلایت» بفتح و او که به معنای دوستی و نصرت میباشد، گرفته شده است. و آنچه به معنای امارت و خلافت است «وِلایت» به کسر و او میباشد و اسم مأخوذ از آن «والی» و «متولی» است [۳۹۷].
فیروزآبادی - /- با این سخن خود میخواهد به این نکته اشاره کند که اگر رسول الله جمیخواستند به مسأله خلافت و امارت اشاره کنند، بجای کلمه «مولی» که در زبان عربی به معنای دوست و یار میباشد، کلمه «والی» و یا «متولی» که به معنی خلیفه و امیر است را بکار میبردند.
در روایتی نزد اهل سنت و جماعت ذکر شده شخصی به حسن بن حسن بن علی ابی طالب گفت: مگر رسول الله جخطاب به علی بن ابی طالب نفرمودند: «من کنت مولاه فعلي مولاه؟»ایشان پاسخ دادند: به خداوند سوگند اگر مراد رسول الله جمسأله خلافت و امارت میبود، آن را به وضوح برای مردم روشن میساختند. همانگونه که در مسائلی همچون نماز و زکات و روزه و حج چنین کردند. و به مردم میگفتند: این شخص، امیر و خلیفه شما پس از وفات من خواهد بود و بر شما است که از او اطاعت کنید. چون پیامبر جدلسوزترین شخص بر مسلمانان بودند» [۳۹۸].
و در مورد این ادعا بزرگان شیعه که این فرمایش را رسول الله جپس از نازل شدن آیه ۶۷ سوره المائده ﴿ ۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَۖ...﴾[المائدة: ۶۷]. فرمودهاند، بایستی گفت: این ادعا دلالت بر جهل و نادانی و یا مغرض بودن آنها دارد. چون هر شخصی که آشنایی مختصری با تفسیر قرآن مجید و سایر علوم متعلق به آن داشته باشد به خوبی میداند ابن آیه بسیار پیش از حجه الوداع نازل شده است.
نکته دیگری که باطل بودن استدلال به این روایت ثابت میکند، این است که پیامبر جاین فرمایش را در غدیر خم یعنی پس از اینکه در حدود ۲۵۰ کیلومتر از مکه دور شدند ایراد داشتند. اگر مراد رسول الله جاعلان جانشینی و خلافت علی بن ابی طالب میبود در همان ایام حج و در منی و عرفات بیان میداشتند تا مسلمانان سایر مناطق همچون یمن و...نیز این فرموده را بشنوند و پس از وفات پیامبر جعلی بن ابی طالب را به عنوان خلیفه و امام خود به رسمیت بشناسند.
۳- حدیث دیگری که بزرگان شیعه سعی کردهاند آن را به عنوان حجت و دلیلی بر احقیت علی بن ابی طالب سبه خلافت، قلمداد کنند حدیثی است که در آن پیامبر جفرمودند: «فردا پرچم را بدست کسی خواهم داد که خداوند و پیامبر را دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند» [۳۹۹].
این حدیث نیز همانگونه که میبینیم هیچ اشارهای به احقیت علی بن ابی طالب سبه خلافت ندارد. و تنها متضمن گواهی و شهادت رسول الله جاست بر این مساله که علی س، خداوند و رسول او را از صمیم قلب خود دوست دارد و آنها نیز او را دوست دارند. همانگونه که همه ما میدانیم این صفت نیک و پسندیده نه تنها در علی بن ابی طالب و سایر یاران رسول الله ج، بلکه در هر مسلمان مومن و مسلمانی و جود دارد. آری، هر انسان مومن، خداوند متعال و رسول الله جرا دوست دارد خداوند نیز او را دوست میدارد. و در مورد اعطاء پرچم به دست ایشان، بایستی بگوییم: این مسأله نیز هرگز دال بر احقیت علی بن ابی طالب سبه خلافت نمیباشد. چون اگر ما بخواهیم اسامی سایر یارانی که در دیگر غزوات پرچمدار بودهاند را ذکر کنیم بایستی چندین صفحه از این کتاب را به ذکر اسامی آنها اختصاص دهیم. و این مسأله را هر مسلمانی که آشنایی مختصری با سیرت رسول الله جو غزوات ایشان داشته باشد، به خوبی میداند.
در اینجا جا دارد این سؤال را نیز مطرح کنیم که چگونه ممکن است هنگامیکه ابوبکر صدیق، عمر بن الخطاب را به جانشینی خود انتخاب میکند، انصار و مهاجرین همگی خلافت عمر بن الخطاب را میپذیرند و حتی یک نفر نیز از پذیرفتن آن سرباز نمیزند، أما هنگامیکه به گمان شیعه پیامبر ج، علی بن ابی طالب را به عنوان امام و خلیفه تعیین میکنند تمام مسلمانان که در صحنههای جهاد و پیکار با کافران و مشرکین، از فدا کردن جان خود دریغ نداشتند، از دستور ایشان سر پیچی کرده و آنگونه که دجالان میپندارند دین و ایمان خود را بر باد دادند. آیا فرمانبرداری مسلمانان از ابوبکر صدیق بیشتر از فرمانبرداری آنها از رسول الله جبوده است؟ بایستی پرسید برای آنها چه تفاوتی داشته است که ابوبکر صدیق خلیفه باشد یا علی بن ابی طالب؟ و یا اینکه به خلافت رسیدن ابوبکر صدیق چه مصلحت دنیوی را عاید آنها میکرده است که در صورت به خلافت رسیدن علی بن ابی طالب آن را از دست میدادند؟
پس از آشکار گشتن این مطلب که هیچ نص شرعی در تعیین علی بن ابی طالب سبه خلافت وجود ندارد، میتوان نتیجه گرفت ادعای منصوص بودن امامت سایر ائمه نیز باطل و بیپایه و اساس میباشد. به جان هم افتادن گروهها و فرقههای مختلف شیعه در تعیین ائمه و تعداد آنها و گمراه دانستن یکدیگر، خود دلیل و برهانی است بر بطلان ادعاهای آنها.
براستی اگر امامت ائمه اثنی عشر منصوص و واجب میبود، پس به چه حقی حسن بن علی سما پس از آنکه شش ماه امامت و خلافت مسلمانان را بر عهده داشتند و در حدود صد هزار سپاهی به فرمان ایشان بودند، خلافت را به معاویه سواگذار کردند؟ آیا بنابر معتقدات شیعه حسن بن علی با این عمل خویش دین مسلمانان را بر باد ندادند و پیمان و فرمایش رسول الله جرا زیر پا نگذاشتند؟
اکنون بیایید ببینیم نظر سردار رشید اسلام علی بن ابی طالب سدر مورد مسأله امامت چه بوده است؟ یعنی در مورد همان مسألهای که ابن بابویه قمی در مورد آن گفته است: «ما معتقد هستیم هر کس امامت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و ائمه پس از ایشان را انکار کند، مانند کسی است که نبوت تمام پیامبران را انکار کرده است. و هر کس به امامت امیر المؤمنین ایمان داشته باشد اما امامت یکی از ائمه را رد کند، مانند کسی است که به تمام پیامبران ایمان آورده، اما نبوت پیامبر ما محمد ج، را انکار کرده است» [۴۰۰]. و در مورد همان مسألهای که محدّث بزرگ شیعه یعنی کلینی را بر آن داشته که قرآن مجید را تحریف شده بداند و سوگند بخورد که اولین آیه سوره المعارج بدین صورت نازل شده است:
«سأل سا ئل بعذاب واقع * للکافرين [بولاية علي] ليس له دافع» [۴۰۱].
«شخصی عذاب قیامت که وقوع آن حتمی است را خواهان گشت. همان عذابی که هیچ چیز نمیتواند آن را از منکران و کافران [به ولایت علی] دور سازد».
ما نظر سردار رشید اسلام در مورد مسأله ولایت را یکی از معتبرترین کتابها نزد بزرگان شیعه یعنی کتاب نهج البلاغه روایت میکنیم. در این کتاب گفته شده: «هنگامیکه مسلمانان پس از قتل عثمان میخواستند با علی بن ابی طالب ÷بیعت کنند، ایشان خطاب به آنها گفتند: مرا رها سازید و به دنبال شخص دیگری بگردید. من فردی مانند شما هستم. ولی شاید اطاعت و فرمانبرداری من از کسی که او را خلیفه خود میکنید بیشتر از فرمانبرداری شما باشد. دستیار و مشتیار بودن من، برای شما بهتر از آن است که امیرتان باشم» [۴۰۲].
همچنین در این کتاب ذکر شده است علی بن ابی طالب خطاب به طلحه و زبیر چنین گفتهاند:
«به خداوند سوگند که من کوچکترین رغبتی در خلافت و ولایت نداشتم. ولی شما مرا به آن وا داشتید و آن را بر من تحمیل کردید» [۴۰۳]. و در یکی از کتب شیعه ذکر شده است علی بن أبی طالب پس از به قتل رسیدن عثمان خطاب به معاویة بن أبی سفیان چنین نوشتند:
«... سپس مردم به سراغ من آمدند، در حالیکه من خود را به کنار کشیده بودم. مردم از من خواستند به عنوان خلیفه با آنها بیعت کنم. ولی من از درخواست آنها سرباز زدم. آنها گفتند: مردم فقط تو را میخواهند. و اگر با آنها بیعت نکنی، امت اسلامی متفرق و پراکنده خواهد گشت. به همین سبب بود که من درخواست آنها را قبول کردم» [۴۰۴].
و در کتاب دیگری از کتب شیعه از قول علی بن ابی طالب چنین گفته شده است: «... به نزدم آمدید، و گفتید با تو بیعت کردیم. من گفتم: هرگز چنین نخواهم کرد. گفتید: بله. گفتم: خیر. هرگز، من دستم را مشت کردم و شما آن را گشودید. من آن را عاقبت کشیدم و شما آن را بسوی خود کشیدید. و بر من هجوم آوردید همانگونه که شتران تشنه به آبشخور خود هجوم میکنند. تا بدانجا که گمان کردم شما مرا خواهید کشت. و کار بدانجا رسید که با یکدیگر به جنگ پرداختید. در آن موقع من دستم را گشودم و شما با من بیعت کردید» [۴۰۵].
پس از شنیدن این روایات که همگی از مراجع و مصادر شیعه نقل شدهاند آیا کسی میتواند ادعا کند امانت علی بن ابی طالب سرا خداوند و رسول او بر مسلمانان فرض گردانیدهاند؟ و هر کس این مسأله را انکار کند کافر میباشد؟ اگر آنچه دجالان در مورد ولایت ائمه میگویند حقیقت میداشت، چرا علی بن ابی طالب سپس از به شهادت رسیدن عثمان بن عفان س، نخست از پذیرفتن خلافت امتناع ورزیدند؟ این در حالی است که یکی از بزرگان شیعه یعنی ابن مطهر حلی میگوید: «هر کس در خواست فسخ کند نمیتواند امام باشد. چون اگر امام میبود هرگز در خواست فسخ نمیکرد» [۴۰۶].
آیا جمع بستن بین سخنان علی بن ابی طالب و گفتههای دجالان این نتیجه را در بر نخواهد داشت که علی بن ابی طالب نیز از جمله کسانی بوده که فرمایشات الهی و فرمایشات رسول الله جرا در مورد مسأله ولایت و امامت زیر پا گذاشته است؟! و آیا این نتیجه بدست نخواهد آمد که علی بن ابی طالب سمصرانه از مسلمانان میخواسته است که کافر گردند و به درکات جهنم فرو روند؟!
آری اینگونه اعتقادات، این نتیجهگیریها را نیز به دنبال خواهد داشت. و همین نتیجهگیریهای ناشی از اعتقادات باطله بوده که سبب گشته فرقهای از شیعه بنام کاملیة، علی بن ابی طالب سردار رشید اسلام را تکفیر کنند.
آیا این روایات که همگی از علی بن ابی طالب سو همگی از مراجع و مصادر معتبر شیعه نقل شدهاند، مشت محکمی بر دهان یاوه گویانی که میگویند علی بن ابی طالب پس از وفات رسول الله جبرای بیعت گرفتن از مردم دست فاطمه لرا گرفته و ایشان را در کوچههای مدینه خانه به خانه میگردانده است، نخواهد بود؟
ممکن است برخی از دجالان برای فرار از روسیاهی اینگونه وانمود سازند که علی بن ابی طالب ساز ترس جان خود و روی کار آوردن تقیه، با سه خلیفه پیش از خود بیعت کردهاند. این قول نه تنها با شجاعت و دلاوری فراوان علی بن ابی طالب سسازگار نیست، بلکه با این گفتار ایشان نیز مخالف است که: «فرمانبرداری و اطاعت از خلیفه مسلمانان بیشتر از فرمانبرداری شما است». چون اگر ایشان ناچار با خلفا بیعت کرده بودند میبایست سعی کنند از فرمانبرداری کردن از آنها شانه خالی کنند و یا اینکه فرمانبرداری ایشان همانند سایر مسلمانان باشد، نه اینکه گوی سبقت را از همگی ببرند.
علاوه بر روایاتی که پیش از این ذکر کردیم، در کتاب نهج البلاغه روایات و سخنان دیگری نیز از علی بن ابی طالب سوجود دارند که با تدبر به دور از تعصب میتوان از آنها نتیجه گرفت که سردار رشید اسلام خود بر عدم وجود نص شرعی در تعیین ایشان به عنوان امام و خلیفه صحه گذاشتهاند. در این کتاب نقل شده ایشان در نامهای خطاب به معاویه بن أبی سفیان سچنین گفتهاند: «همان مردم و به همان صورت که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با من نیز بیعت کردهاند. پس کسی که حاضر است نتواند خلیفه دیگری انتخاب کند و آنکس غائب است نتواند این انتخاب را رد کند. شورا از آن مهاجران است و انصار. پس اگر آنها شخصی را به خلافت برگزینند، خداوند از این انتخاب خشنود خواهد بود. آنگاه اگر کسی انتخاب آنان را زیر پا گذارد و یا بدعتی پدید آورد، او را به جمع خود باز میگردانند و اگر سرباز زند با او به پیکار بر میخیزند چون راهی جز راه مؤمنین در پیش گرفته و خداوند در گردن او در آرد آنچه را که بر خود لازم دارد» [۴۰۷].
از این سخنان علی بن ابی طالب سنتیجه گرفته میشود هیچ نص شرعی در تعیین ایشان بعنوان امام و خلیفه وجود نداشته است. و این مهاجرین و انصار بودهاند که ایشان را پس از عثمان بن عفان سبه امامت و خلافت بر گزیدند.
واضح است اینگونه سخنان، یکی از اساسیترین اعتقادات شیعه که همانا منصوص دانستن ولایت علی بن ابی طالب سو فرزندان ایشان است را درهم میریزند و واهی بودن آن را ثابت میکنند.
[۳۶۷] الفصول المهمه فی اصول الائمه للحر العاملی ص ۱۴۲ مکتبه بصیرتی، قم ، ط: الثالثه . نهج المستر شدین ص ۶۳. [۳۶۸] اصول الکافی للکلینی باب «ما نص الله و رسوله علی الائمه» ۱/۲۸۶ و ما بعدها. [۳۶۹] نام او محمد بن علی بن النعمان ابو جعفر الاحول میباشد که تقریباً در سال ۱۶۰ هـ هلاک گردید. دجالان او را مؤمن الطاق مینامند. گفته شده از جمله ضلالات و گمراهیهای او اعتقاد به این بوده که خداوند متعال قبل از رخ دادن هر حادثه ورویدادی هیچ اطلاعی از آن ندارد. رجال کشی ص ۱۸۵،رجال النجاشی ص ۲۴۹، لسان المیزان ۵/۳۰۰-۳۰۱، فرق الشیعه للنوبختی ص ۷۸ ، سفینه البحار ۱/۳۳۳. [۳۷۰] رجال کشی ص ۱۸۷ (چاپ سابق الذکر). [۳۷۱] رجال کشی ص ۱۹۰-۱۹۱ (چاپ سابق الذکر). [۳۷۲] رجال کشی ص ۱۹۰-۱۹۱ (چاپ سابق الذکر). [۳۷۳] رجال کشی ص ۳۷۳ ( چاپ سابق الذکر). [۳۷۴] اصول الکافی للکلینی ۱/۵۳۲ ( چاپ سابق الذکر). اکمال الدین لابن بابویه ص ۲۶۴ المطبعه الحیدریه، النجف ۱۳۸۹ هـ . الارشاد للمفید ص ۳۹۳ مؤسسه الاعلمی، بیروت ط: الثالثه ۱۳۹۹هـ . الغیبه للطوسی ص ۹۲ مکتبه الالفین، الکویت. [۳۷۵] به کتاب الخصال لابن بابویه ص ۴۷۷-۴۷۸ مراجعه شود. [۳۷۶] اصول الکافی للکلینی ۱/۵۳۴ (چاپ سابق الذکر). [۳۷۷] الغیبه للطوسی ص ۱۳۷ (چاپ سابق الذکر). رجال النجاشی ص ۳۴۳ ط: ایران. [۳۷۸] مراد از ذکر این آیه در این مقام این است که خداوند با به جان هم افکندن گروههای مختلف شیعه و رسوا کردن همدیگر، ما را از اثبات بطلان اعتقادات آنها بی نیاز ساختند. [۳۷۹] صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب الناس تبع لقریش و الخلافه فی قریش ۲/۱۴۵۳. و همچنین روایاتی به همین معنا در صحیح البخاری، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف ۸/۱۲۷ و سنن ابی داود، اول کتاب المهدی ۴/۴۷۱ ذکر شده است. [۳۸۰] تلخیص الشافی للطوسی ۲/۱۰ تعلیق: حسین بحر العلوم، دار الکتب الاسلامیه، قم ، ط:الثالثه ۱۳۹۴هـ. [۳۸۱] مجمع البیان فی تفسیر القرآن للطبرسی، دار مکتبه الحیاه، بیروت ۲/۱۲۸. [۳۸۲] حق الیقین لعبد الله شبر ۱/۱۴۴ دار الاضواء ، بیروت ، ط: الاولی ۱۴۰۴ هـ. عقائد الامامیه الاثنی عشریه للزنجانی ۱/۸۱-۸۲. [۳۸۳] منهاج السنه النبویه لابن تیمیه ۷/۱۱(تحقیق الدکتور محمد رشاد سالم). [۳۸۴] شرح نهج البلاغه لابن ابی الحدید ۲/۱۳۴. [۳۸۵] صحیح البخاری مع الفتح، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک ۸/۱۲ (ح ۴۴۱۶). [۳۸۶] الفصل فی الملل و الاهواء و النحل لابن حزم الظاهری۴/۱۵۹-۱۶۰ تحقیق:محمد ابراهیم نصر، عبدالرحمن عمیره، شرکه مکتبات عکاظ، السعودیه، ط: الاولی ۱۴۰۲ هـ. [۳۸۷] مسند الامام احمد بن حنبل ۱/۳۸۳ (ح۳۶۳۲) دار الدعوه. المستدرک للحاکم ۳/۲۱-۲۲، مکتبه و مطابع النصر، الریاض. [۳۸۸] مراد او اهل سنت و جماعت میباشد. [۳۸۹] بحار الانوار للمجلسی ۳۷/۲۲۵ (چاپ سابق الذکر). [۳۹۰] الفصل فی الملل و الاهواء و النحل لابن حزم ۴/۲۲۴(چاپ سابق الذکر). [۳۹۱] منهاج السنه النبویه لابن تیمیه ۴/۸۶، نشر: مکتبه الریاض الحدیثه [۳۹۲] منهاج السنه لابن تیمیه ۴/۸۶ (چاپ سابق الذکر). [۳۹۳] منهاج السنه لابن تیمیه ۴/۱۶(چاپ سابق الذکر). [۳۹۴] مجموع فتاوی شیخ الاسلام ۴/۴۱۸ ط: الاولی ۱۳۹۸ هـ. [۳۹۵] منهاج السنه لابن تیمیه ۴/۱۶(چاپ سابق الذکر). مراد شیخ الاسلام آیه شماره ۹ سوره الحجرات میباشد. در این آیه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ...﴾[الحجرات: ۹]. «چنانچه دو گروه از مومنین با یکدیگر به جنگ و نبرد برخاستند، بر شما است که بین آنها دوستی و مودت برقرار سازید». از این فرمایش الهی نتیجه گرفته میشود که دو گروه مؤمن نیز ممکن است با یکدیگر وارد جنگ و نبرد گردند و با این وجود خداوند متعال آنها را دو گروه مؤمن نامیده اند. و در آیه بعدی خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَ أَخَوَيۡكُمۡۚ﴾[الحجرات: ۱۰]. مومنین برادران یکدیگرند و بایستی بین آنها صلح و مودت بر قرار گردد. [۳۹۶] منهاج السنه لابن تیمیه ۴/۸۶ (چاپ سابق الذکر). [۳۹۷] القضاب المشتهر علی رقاب ابن المطهر لمجد الدین الفیروزآبادی، الورقه (۱۳). [۳۹۸] الاعتقاد للبیهقی ص ۱۸۲-۱۸۳ تصحیح : احمد محمد مرسی، المطبعه العربیه باکستان، وانظر: تهذیب تاریخ دمشق لابن عساکر، هذبه: عبدالقادر بدران ،۴/۱۶۹ دار المسیره، بیروت. [۳۹۹] البخاری کتاب فضائل الصحابه، باب مناقب علی بن ابی طالب ۷/۷۰ (البخاری مع الفتح). مسلم کتاب فضائل الصحابه باب من فضائل علی بن ابی طالب ۲/۱۸۷۱-۱۸۷۳. [۴۰۰] الاعتقادات للقمی ص ۱۱۱ ط: ایران ۱۳۲۰ هـ . این اعتقاد نه تنها اهل سنت را کافر میداند، بلکه حتی گروههای زیادی از شیعیان که با شیعه اثنی عشری در مورد تعداد ائمه اختلاف نظر دارند را نیز شامل میشود. به عبارت دیگر بنابر این اعتقاد تمام مسلمانان کافر هستند مگر شیعه اثنی عشری. [۴۰۱] کتاب الحجه من الاصول فی الکافی ج ۱ ص ۴۲۲. [۴۰۲] نهج البلاغه خطبه ۹۲ ص ۱۳۶ ط بیروت. [۴۰۳] نهج البلاغه خطبه ۲۰۵. [۴۰۴] کتاب صفین انصر بن مزاحم الملقب بالعطار ص ۱۰۵ ط ایران. [۴۰۵] الارشاد للمفید ص ۱۳۰ – ۱۳۱ ط: الاعلمی بیروت، و ص ۱۴۳ – ۱۴۴ ط: الحیدریه بالنجف. [۴۰۶] منهاج الکرامه لابن المطهر ص ۱۹۵. [۴۰۷] نهج البلاغه نامه ۶.