فصل دوم
501 – (12) عن لُبابةَ بنتِ الحارِث، قالت: كانَ الحُسينُ بنُ علي، بما، في حِجْر رسولِ الله ج، فبالَ على ثوبِه. فقلتُ: إلْبَسْ ثَوباً، وأَعْطِني إِزارَكَ حتى أغسِلَهُ، قال: «إِنَّما يُغسَلُ منْ بَوْلِ الأُنْثى، ويُنْضَحُ منْ بوْلِ الذَّكَر». رواه أحمد، وابوداود، وابن ماجة [224].
501 – (12) لبابه دختر حارث ـ لـ گوید: حسین بن علی ـ بـ، در دامان پیامبر ج بود که بر لباس ایشان ادرار کرد و جامهشان را به ادرار آلوده و ملوث گردانید. به پیامبر ج گفتم: جامهای دیگر بپوشید، و شلوار خویش را (که به ادرار ملوث شده) به من دهید تا آن را بشویم.
پیامبر ج فرمود: بیگمان ادرار دختر بچه(ی شیرخوار) شسته میشود. ولی برای پاک و تمیزکردن ادرار پسربچه(ی شیرخوار) کافی است که روی آن، آب پاشیده شود.
[این حدیث را احمد، ابوداود و ابنماجه روایت کردهاند.]
502 – (13) وفي روايةٍ لأبي داود، والنسائي، عن أبي السَّمْحِ، قال: «يُغسَلُ من بَولِ الجاريةِ، ويُرَشُّ منْ بولِ الغُلامِ» [225].
502 – (13) در روایتی دیگر ابوداود و نسائی از «ابو سمح» (خادم پیامبر جروایت میکنند که پیامبر ج فرمود: «ادرار دختر بچه(ی شیرخوار) شسته شود ولی برای پاککردن ادرار پسربچه(ی شیرخوار) کافی است که روی آن، آب پاشیده شود».
چنانچه قبلاً نیز بیان شد، مسلک امام ابوحنیفه، امام مالک، سفیان ثوری و فقهای کوفه این است که شستن ادرار پسر بچهی شیرخوار، همانند ادرار دختر بچهی شیرخوار لازم و ضروری است، البته در پاککردن ادرار پسربچهی شیرخوار همانند دختربچه، مبالغه ضروری نیست بلکه شستن خفیف کافی است.
و امام ابوحنیفه، احادیثی را که در آنها واژههای«نضح» و «رش» آمده به خاطر اینکه با روایات دیگر مطابقت پیدا نماید به شستن خفیف، معنی کرده است.
503 - (14) وعن أبي هريرةَ، قال: قال رسولُ الله ج: «إِذا وَطِىءَ أحدُكُم بِنَعلِه الأذَى، فإنَّ التُّرابَ له طَهُورٌ». رواه ابوداود. ولابن ماجة معناه [226].
503 – (14) ابوهریره س گوید: پیامبر ج فرمود: «هرگاه یکی از شما با کفش خویش، بر چیزی پلید و نجس (همچون مدفوع انسان و سرگین حیوان) لگد کرد و آن را زیر پا، له نمود (ناراحت نباشد، چرا که) خاک آن را پاک میکند».
[این حدیث را ابوداود روایت کرده است. و به همین معنی ابنماجه نیز روایت نموده است].
504 – (15) وعن أمِّ سَلمةَ، قالتْ لها امرأةٌ: إني امرأةٌ أُطيِلُ ذَيْلِي، وأمشِي في المكان القَذِر. قالتْ: قال رسولُ الله ج: «يُطَهِّرُه ما بعدَهُ». رواه مالكٌ، وأحمد، والترمذي. وابوداود والدارميُّ وقالا: المرأةُ أمُّ ولَدٍ لإِبراهيمَ بنِ عبد الرحمن بن عوف [227].
504 – (15) زنی از امسلمه ـ لـ (همسر گرامی پیامبر جسؤال کرد و گفت: من زنی هستم که پایین دامنم را دراز میکنم و از محلی که نجاست و پلیدی (مثل مدفوع انسان و سرگین حیوان) در آن هست، عبور میکنم؟ (حال شما بفرمائید که تکلیف من چیست؟ چگونه باید آن را پاک کنم؟) ام سلمه ـ لـ گفت: پیامبر ج فرمود:آنچه بعد از نجاست است (یعنی خاک) آن را پاک و تمیز میکند.
[این حدیث را مالک، احمد و ترمذی روایت نمودهاند. و ابوداود و دارمی نیز این حدیث را روایت کردهاند و گفتهاند: آن زن سؤال کننده، «امّ وَلد» ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف است].
شرح: علماء و صاحبنظران اسلامی و دینی، این حدیث را تأویل نمودهاند و گفتهاند: پیرامون «موزه و کفش» مسلم است، نجاستی که به آنها چسبیده باشد، در اثر برخورد با خاک و کشیدهشدن روی آن، پاک و تمیز میشود، ولی دربارهی بدن و جسم و لباس و جامه، چنین چیزی ممکن و متصور نیست. تمام علمای دینی و صاحبنظران فقهی براین باورند که پلیدی و نجاستی که بر آنها افتاده، اگر تازه و تر باشد حتماً باید شسته شوند.
البته این سؤال در اینجا پیش میآید که علما گفتهاند: اگر نجاستی بر روی لباس و یا جسم باشد، باید حتماً شسته شوند، حال آنکه در این حدیث، از دامن لباس، بحث به میان آمده و در حدیث تصریح شده که دامن لباس نیز در اثر برخورد با زمین پاک میگردد؟!
بهترین پاسخی که برخی از علماء به این حدیث دادهاند این است که سؤالکننده، یقین نداشت که دامن او ملوث و آلوده به نجاست و پلیدی بوده است، بلکه وی در اینباره دچار توهم و وسواس شده و تصور مینمود که به جهت عبور و مرور از اماکن آلوده به نجاست، لباس وی از نجاستهای آن مصون و محفوظ نمیماند و بدان ملوث میگردد، از اینرو آن حضرت ج به خاطر توهمزدایی و به جهت اینکه این توهم و وسواس را از میان ببرد فرمود: زمین مسیر، دامن را پاکیزه میکند.
و نیز گفتهاند که: انگیزهی سؤالکننده، صرفاً سؤال از آلودگی محیط به نجاسات نبود بلکه هدف اصلی وی، سؤال از قطرههای کوچک گل و لای بود که هنگام راه رفتن در معابر و خیابانها، بر دامن میافتد و چنانچه در کتب فقهی نیز به ثبت رسیده؛ اینچنین قطرههایی از دیدگاه و منظر شرع مقدس اسلام، بخشیده شده و معاف میباشد.
ولی پیامبر ج برای اطمینان خاطردادن به سؤالکننده، فقط به این مسئله اکتفا نکرده، بلکه از پاکشدن دامن به وسیلهی زمین پاک نیز سخن گفت، تا شک و تردید و توهم و وسواس او برطرف شود.
505 - (16) وعن المِقدامِ بن معدي كَرِبٍ، قال: نَهى رسولُ الله جعن لُبْسِ جُلودِ السِّباعِ، والرُّكُوبِ عليها. رواه ابوداود والنسائي [228].
505 – (16) مقدام بن معدیکرب س گوید: رسولخدا ج از به تنکردن پوستهای درندگان (مانند: شیر، ببر، یوسپلنگ و...) و از نشستن بر آنها (چه بر زمین و چه بر زین اسب) نهی کرد.
[این حدیث را ابوداود، نسایی روایت کردهاند].
506 – (17) وعن أبي المَليحِ بن أُسامَةَ، عن أبيه، عن النبيِّ ج: نهى عن جُلودِ السِّباع. رواه أحمد، وابوداود، والنِّسائي. وزاد الترمذيُّ، والدارميُّ: أنْ تُفْتَرَش [229].
506 – (17) ابوالملیح بن اسامه از پدرش روایت میکند که پیامبر ج از استفادهنمودن از پوستهای درندگان (چه برای پوشاک و چه برای نشستن که از آنها فرش و گستردنی تهیه شود) نهی فرمود.
این حدیث را احمد، ابوداود و سنائی روایت کردهاند. و ترمذی و دارمی نیز این حدیث را روایت نمودهاند و این عبارت را نیز افزودهاند:
«پیامبر ج از پوستهای درندگان که از آنها فرشها و گستردنیها تهیه گردد و برآنها نشسته شود، نهی فرمود».
507 – (18) وعن أبي المَليح: أنَّه كَرِهَ ثَمَنَ جُلودِ السِّباعِ. رواه الترمذيُّ في كتاب اللّباسِ بلفظ كَرِهَ جُلُودَ السِّباعِ من «جامعه». وسندُه جَيِّدٌ [230].
507 – (18) از ابو الملیح روایت است که وی پول حاصل از خرید و فروش پوستهای درندگان را ناخشنود و بد میدانست.
همین حدیث را ترمذی در «کتاب اللباس» (که سندش جید و خوب است) اینگونه روایت کرده است:
«ابو الملیح، از پوستهای درندگان، خوشش نمیآمد».
شرح: از مجموع این سه روایت میتوان نهی پیامبر ج را به دو صورت تشریح کرد:
1- نهی تحریمی باشد. و این در صورتی است که از پوستهای درندگان، پیش از آنکه دباغت و پوستپیرایی شوند، استفاده گردد، چرا که قبل از دباغی، پوستهای درندگان چون حرامگوشت و مردارند، نجس میباشند، از این جهت پیامبر ج از استفادهنمودن پوستهای درندگان برای پوشاک و نشستن بر آنها، قبل از دباغی به صورت تحریم، نهی فرمود، چرا که چنین پوستهایی، نجس و پلید میباشند.
2- نهی تنزیهی و ارشادی باشد. چون ثروتمندان مغرور و قدرتمندان خودخواه و خودبزرگبین، غالباً از چنین لباسهایی که از پوستین درندگان تهیه شده، به تن میکنند و بر فرشها و بر گستردنیهایی مینشینند که از پوست این حیوانات فراهم آمده و با این کار، ثروت خود را به رخ دیگران میکشیدند و از این کار لذت میبرند.
پیامبر ج، مسلمانان پرهیزگار و با ایمان را که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر است و شخصیت را با معیار زر و زور نمیسنجند، از اینکه از چنین لباسها و فرشهای گرانبها و قیمتی استفاده کنند و خویشتن را به گردنکشان و متکبران تشبیه کنند، به صورت ارشادی و تنزیهی نهی فرمود تا با استفاده از پوستهای درندگان، دچار تکبر و نِخوَت و غرور و خودخواهی نشوند.
در حقییقت در عصر ما نیز، ثروتمندان مغرور، گرفتار جنون ثروت خویشاند، آنها از این که ثروت خود را به رخ دیگران بکشند لذت میبرند، از این که سوار مرکب راهوار گرانقیمت خود شوند و به تن پوستهای گرانبهای حیوانات درنده (چون ببر و یوسپلنگ) کنند و بر زینهای گرانقیمت و فرشهای گرانبها بنشینند و از میان پابرهنگان و بینوایان بگذرند و گردوغبار بر صورت آنها بیفشانند و تحقیرشان کنند، احساس آرامش خاطر میکنند.
اینگونه افراد مغرور و خودخواه، چون راهی برای خرجکردن ثروت عظیم خود پیدا نمیکنند، رو به سوی ارزشهای خیالی میآورند، مجموعهای از کاسه کوزههای شکستهی قدیمی را به عنوان عتیقههای گرانبها، و گاه مجموعهای از این تابلوهای بیرنگ و یا حتی مجموعهای از تمبرهای پستی، اسکناسهای قدیمی و مانند آن را که متعلق به سالها و یا قرون گذشته است به عنوان باارزشترین کالاها در قصر و کاخ خود جمع آوری میکنند.
و گاه حیوانات آنها، دارای مرفهترین زندگی هستند و حتی از معلم و پزشک و دارو بهره میگیرند در حالی که انسانهای مظلومی در نزدیکی آنها در بدترین شرائط زندگی میکنند و یا در بستر بیماری ناله سر دادهاند، نه پزشکی بر بالین آنها حاضر میشود و نه قطره دارویی، شبها گرسنه میخوابند، حالآنکه در همسایگی دیوار به دیواراین افراد ثروتمند مغرور و از خدا بیخبرند.
ولی افراد پرهیزگار و مؤمن که افق فکرشان از این مسائل برتر و بالاتر است و هیچگاه شخصیت را با معیار زر و زور نمیسنجند و هیچ وقت ازرشها را در امکانات مادی جستجو نمیکنند و پیوسته بر اینگونه نمایشهای جنونآمیز ثروتمندان لبخند تمسخرآمیز میزنند و آنها را حقیر و کوچک میشمارند، هرگز در مقابل زرق و برقهای هیجانانگیز و زینتهای دنیا، استقامت خویش را از دست نمیدهند و از خویش صبر و شکیبایی به خرج میدهند و در برابر محرومیتها، مردانه میایستند، در مقابل ناکسان و ثروتمندان مغرور، سر فرود نمیآورند و مرد و مردانه در بوتهی آزمایشهای الهی، آزمایش مال و ثروت و ترس و مصیبت، همچون کوه پا برجا میایستند.
آری! چنین کسانی لیاقت کسب رضایت و خشنودی خدا را دارند و این چنین کسانی لیاقت دارند تا به مظاهر پوچ و بیمعنای ثروتمندان پشتپا بزنند و به آنها به نگاه تحقیرآمیز و تمسخرگونه بنگرند و هرگز تحتالشعاع ثروت و پول آنها قرار نگیرند.
بدین خاطر است که پیامبر ج به صورت ارشادی (نه تحریمی) مسلمانان پرهیزگار و با ایمان را توصیه میکند تا از مظاهر ثروتمندان مغرور، و خودخواهان متکبر، فاصله بگیرند و بدانها هیچگونه اهمیت و توجهی نکنند.
البته باید دانست که مراد پیامبر ج از این احادیث این نیست که مسلمانان نمیتوانند از پوستهای دباغتشدهی درندگان، استفاده نمایند و یا نمیتوانند از پاکیزگیها و زینتهای خداوندی بهره گیرند، بلکه پیامبر ج با این دستور خویش، میخواهد نهال خبیث و پلید تکبر و غرور، نخوت و خودخواهی و خودبزرگبینی و خودمحوری را از قلوب و نفوس مسلمانان بخشکاند و آنها را به زندگیای توأم با آرامش، تواضع و فروتنی، خشوع و خضوع و ایثار و فداکاری رهنمون سازد.
پس مسلمانان میتوانند به شرط دوری از تکبر و خودخواهی از پاکیزگیها و زینتهای الهی (همچون خوراکیها، پوشاکها، میوهها، شیرینیها و...) استفاده نمایند، چرا که پیامبر ج میفرماید:
«دور از خودپسندی و تکبر و اسراف، بخورید، بنوشید، صدقه کنید و بپوشید زیرا حق تعالی دوست دارد تا اثر نعمتش را بر بندهاش ببیند».
508 – (19) وعن عبد الله بن عُكَيْمٍ، قال: أتانا كتابُ رسولِ الله ج: «أنْ لا تَنتَفِعُوا مِنَ المَيْتَةِ بإِهاب، ولا عَصَبٍ». رواه الترمذيُّ، وابوداود، والنِّسائيّ، وابنُ ماجة [231].
508 – (19) عبدالله بن عُکیم س گوید: نامهای از طرف رسولخدا ج به نزدمان آمد که در آن این مسئله قید شده بود که از حیوانات مردار (قبل از دباغت و پوستپیرایی) نه از پوستشان استفاده نمائید و نه از عصبشان.
[این حدیث را ترمذی، ابوداود، نسائی و ابنماجه روایت کردهاند].
«عصب»: عصب که حس و حرکت، بدانها بازبسته است، و به معنای «پَی» نیز میباشد. مراد حدیث این است که پیش از دباغی و پوستپیرایی حیوان مردار، هیچگونه استفادهای از آن درست نیست، چرا که تنها راهحل پاکشدن ظاهر و باطن پوست حیوانات مردار، اعم از آنها که گوشتشان حلال است یا حرام، دباغی میباشد، و فقط دباغت است که فضلات و چیزهایی که باعث فساد و پوسیدن و بوگرفتن پوست میگردد از بین میبرد و ظاهر و باطن پوست را برای استفاده تمیز و پاک میگرداند.
509 – (20) وعن عائشةَ، لا، أنَّ رسولَ الله جأمَرَ أنْ يُسْتَمْتَعَ بجُلودِ المَيْتَةِ إِذا دُبِغَت، رواه مالكٌ، وابوداود [232].
509 – (20) عایشه ـ لـ گوید: رسولخدا ج فرمان داد که هرگاه پوستهای حیوانات مردار، دباغی و پوستپیرایی شدند مردم از آنها استفاده نمایند (چرا که وقتی پوست حیوان دباغی شد، به وسیلهی دباغت و پوستپیرایی، چه ظاهر و چه باطنش تمیز و پاک میگردد و میتوان از آن در امور زندگی بهره گرفت).
[این حدیث را مالک و ابوداود روایت کردهاند].
510 – (21) وعن ميْمونةَ، قالتْ: مَرَّ على النَّبيِّ جرِجالٌ مِنْ قُريشِ يَجُرُّونَ شاةً لهم مثلَ الحِمارِ، فقال لهم رسولُ الله ج: «لو أخَذْتُم إِهابَها». قالوا: إِنَّها مَيْتةٌ. فقال رسولُ الله: «يُطَهِّرُها الماءُ والقَرَظُ». رواه أحمد، وابوداود [233].
510 – (21) حضرت میمونه ـ لـ گوید: تنی چند از مردمان قریش، در حالی از کنار پیامبر ج عبور کردند که روی زمین گوسفندی مردار را میکشیدند و این گوسفند مردار (در اثر آماسیدگی و ورم و انتفاخ و برآمدگیهای جانبی) بسان الاغ (در بزرگی و ضخامت) شده بود.
پیامبر ج بدانها فرمود: «کاش از پوستش استفاده مینمودید»؟ گفتند: آخر این مردار شده است (چگونه از آن استفاده نمائیم؟) پیامبر ج فرمود: «بیگمان «آب» و «قَرَظ» آ ن را تمیز و پاک میگرداند (یعنی به وسیلهی دباغی و پوستپیرایی پاک میشود)».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
القَرَظُ: برگ درخت سلم، که با آن پوست را دباغی کنند، مفرد آن «قرظة»است.
البته باید دانست که هدف پیامبر ج این نیست که دباغی و پوستپیرایی فقط منحصر در همین دو چیز است، بلکه میتوان فضلات و چیزهایی که باعث فساد و پوسیدن و بوگرفتن پوست میگردد را به وسیلهی دیگر دواها و داروها و وسائل گیاهی و غیر آن نیز، از بین برد. و پیامبر ج در این حدیث فقط به یکی از شیوههای معمول و متداول آن زمان در دباغت و پوستپیرایی اشاره کرده است و هیچگاه هدفشان انحصار و تحدید در همین شیوه نبوده است بلکه میتوان از روشهای پوست پیرایی دیگر که در این زمان نیز در برخی مناطق معمول و متداول است، از قبیل استفادهنمودن از خاکستر، حرارت و اشعهی خورشید و وسایل گیاهی و غیر آن، در دباغی بهره گرفت.
511 - (22) وعن سَلمةَ بن المُحَبِّق، قال: إِنَّ رسولَ الله ججاءَ في غزوَةِ تَبوكَ على أهلِ بيتٍ، فإِذا قِرْبةٌ مُعَلَّقَةٌ، فَسَألَ الماءَ. فقالوا له: يا رسول الله! إِنَّها مَيْتةٌ. فقال: «دِباغُها طَهُورُها». رواه أحمد، وابوداود [234].
511 – (22) سلمة بن محبق س گوید: در جنگ تبوک، گذر پیامبر ج به ساکنان و مردمان خانهای افتاد و دید که (در دروازهی خانهشان) مشکیزهای آویزان است، از اینرو از آنها آب طلبید. گفتند: ای رسولخدا ج آخر این مشکیزه از پوست حیوان مردار (البته پس از دباغت و پوستپیرایی) میباشد (لذا شایسته و زیبنده نیست که شما از آن آب بنوشید).
پیامبر ج فرمود: «دباغی، پاککنندهی پوست مردار است».
[این حدیث را احمد و ابوداود روایت کردهاند].
«غزوهی تبوک»: غزوهی تبوک در رجب سال نهم هجری، یعنی یک سال پس از فتح مکه به وقوع پیوست که هوا بسیار گرم، میوهها رسیده، و درختان سایهدار بودند و مسلمانان با مسافتی طولانی و بیابانی بیآب و علف، و دشمنان متعدد و فراوان و تا دندان مسلح، رو به رو بودند و به همین دلیل بود که رسولخدا ج پیش از حرکت به مسلمانان اطلاع دادند که به چه منظور و کدامسو حرکت میکنند تا این که از هر نظر آمادگی نمایند، و تبوک جایی در میان «وادیالقری» و «شام» است.
«قربة»: مشک. «معلقة»: آویزان. مشکیزهی آویزان و معلق.
[224]- ابوداود 1/261 ح 375، ابن ماجه 1/174 ح 522، مسنداحمد 6/339. [225]- ابوداود 1/262 ح 376، نسایی 1/158 ح 304، ابن ماجه 1/175 ح 526. [226]- ابوداود 1/227 ح 385. [227]- مؤطا مالک کتاب الطهارة 1/24 ح 16، مسنداحمد 6/290، ترمذی 1/266 ح 143، ابوداود 1/266 ح 383، ابن ماجه 1/177 ح 531، دارمی 1/206 ح 742. [228]- ابوداود 4/373 ح 4131، نسایی 7/176 ح 4255. [229]- مسنداحمد 5/74، ابوداود 4/374 ح 4132، نسایی 7/176 ح 4253، ترمذی 4/212 ح 1771 و با اندکی زیادت نیز به روایت آن پرداخته است. 4/212 ح 1770، دارمی 2/117 ح 1983. [230]- ترمذی 4/212 ترمذی بدون ذکر «ثمن» به روایت آن پرداخته است. [231]- ترمذی 4/194 ح 1729 و قال: حدیث حسن، ابوداود 4/370 ح 4127، نسایی 7/175 ح 4251، ابن ماجه 2/ 1194 ح 3613. [232]- مؤطا مالک کتاب الصید 2/498 ح 18، ابوداود 4/368 ح 4124، نسایی 7/176 ح 4252، ابن ماجه 2/1194 ح 3612. [233]- مسنداحمد 6/334، ابوداود 4/369 ح 4126، نسایی 7/174 ح 4248. [234]- مسنداحمد 3/476، ابوداود 4/368 ح 4125، نسایی به نقل از عایشه ل7/174 ح 4244.