تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

باب دوازدهم
در تلبیس ابلیس بر عامیان

باب دوازدهم
در تلبیس ابلیس بر عامیان

گفتیم كه هر قدر شخص جاهل‌تر باشد، فریفتاری ابلیس نسبت به او قویتر است. از این رو، عامه فریبهای ابلیس بسیار متنوع است و شمارش آن امكان ندارد و ما در اینجا مهمترین آنها را كه مادر فریبهای ابلیس بر عامیان محسوب می‌شود می‌آوریم كه خواننده بقیه را از آن قیاس كند.

از آن جمله ابلیس به سراغ عامی می‌رود و او را به تفكر در ذات و صفات خدا بر میانگیزد و به شک می‌اندازد، وطبق روایتی كه از پیغمبر جهست كار را به آنجا می‌رساند كه بپرسد: «ما را خدا آفریده، خدا را كی آفریده؟». در چنین موردی پیغمبر جفرموده است كه برای رفع وسوسه شیطان بگوییم: «آمنت بالله ورسوله» (به خدا و پیام آورش باور دارم).

مؤلف گوید: ‌این آزمون و بلا نتیجه حسیگری است (عوام عقلشان به چشمشان است) چون هر چه دیده ساخته و مصنوع بوده لذا می‌پرسد: «خدا راكی آفریده؟» در جواب این عامی می‌گوییم: برای آنكه بدانی حس تو خطاست فكر كن كه مگر نه خداوند زمان را در لازمان و مكان را در لامكان آفریده؟ اما حس تو از تصور این مطلب می‌رمد، پس بدان كه آنچه را احساس كردنی نیست با حس نتوان جستجو كرد، بلكه با عقل مشورت كن كه نیک مشاوری است.

ابلیس گاه از راه صفات امر را بر عامی مشتبه می‌سازد و او را به ورطه تشبیه می‌اندازد و گاه از راه تعصب فرقه‌ای؛ به طوری كه می‌بینیم عامیان درمسائلی همدیگر را لعنت می‌كنند و حتى با هم می‌جنگند كه حقیقتش را نمی‌دانند مثلا یكی تعصب ابوبكر سرا می‌كشد و یكی تعصب علی سرا؛ و بسی از این ستیزها رخ داده. مثلا سالیان سال بین اهل محله كرخ و محله باب البصرة [‌دو محله از بغداد] ‌ زد و خورد و آتش افزوی بر سر این مسأله واقع شده و بسا آن كه در این مسائل با دیگران بحث و مشاجره می‌كنند خودش حریر می‌پوشد و شراب میخورد و آدم می‌كشد كه علی سو ابوبكر سهر دو از چنین آدمها بیزارند.

و نیز عامی بعضی نكات در ذهن در می‌یابد و شیطان به وسوسه‌اش می‌آراید و او را به مخاصمه با پروردگار می‌كشاند كه چرا فلان عمل را مقدر كرده و برای همان مجازات می‌كند؟ چرا روزی فلان آدم پرهیزكار اندک است و رزق آن دیگری گنهكار فراوان؟ از عامیان كس باشد كه در شرایط وفور شكر گوید و چون بلایی رسد زبان به اعتراض و كفر گویی گشاید. هم از عامیان كسانی هستند كه گویند: درساختن و سپس ویران كردن این اجساد چه حكمتی بوده است؟ بعضی رستاخیز را بعید انگارند، بعضی چون به مراد خود نمی‌رسند یا گرفتار بلایی می‌شوند از دین بر می‌گردند و می‌گویند:‌ ما دیگر نماز نمی‌خوانیم! گاهی یک تبهكار مسیحی مؤمنی را می‌كشد و عامه می‌گویند:‌ صلیب غلبه كرد! دیگر برای چه نماز بخوانیم؟ این همه از آن جهت است كه به عالمی رجوع نمی‌كنند تا اشكالشان را حل كند و بگوید خداوند حكیم است و صاحب اختیار، و جای اعتراضی نیست.

و از عوام كسی باشد كه از عقل خود راضی است و از مخالفت علما باكی ندارد و چون فتوای عالمان با مقصود او نمی‌سازد زبان به رد ونكوهش آنان می‌گشاید. ابن عقیل گوید: در طول عمر هر گاه در كار صنعتگری دخالت كرده‌ام به من گفته است:‌ كار مرا خراب كردی! و این در حالی است كه شغل آن صنعتگر امری است حسی كه اگر من هم بدان بپردازم می‌توانم، اما تخصص من در امور عقلی است (كه دشوارتر است) لیكن وقتی فتوا می‌دهم عامی نمی‌پذیرد.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس بر عامیان، مقدم داشتن زاهدان است بر عالمان؛ بر تن هر نادانی و جبه ‌پشمینه‌ای ببینند وی را اكرام كنند بویژه كه سر فرو افكند و از خود خشوع بنماید، و گویند: این كجا فلان عالم كجا؟ این زاهد است و در عمر میوه تر نخورده و زن نگرفته و آن دنیاپرست است؛ و نمی‌دانند كه عالم بر زاهد برتری دارد. خدا بر این عامیان تفضل كرده كه پیغمبر جرا ندیدند كه زیاد زن می‌گرفت و از كنیزان غنایم برای خود برمی‌گزید و گوشت جوجه می‌خورد و شیرینی و عسل را دوست داشت، اگر اینها را می‌دیدند پیغمبر جدر نظرشان عظمتی را كه دارد نمی‌یافت!.

دیگر از فریب‌های شیطان به عوام، بدگویی آنان است از علما در استفاده از چیزهای مباح، و این باز بدترین نوع نادانی است، و نیز غریب دوستی آنان؛ عالم غریب را بر همشهری ترجیح می‌نهند حال آنكه همشهری خود را بهتر می‌شناسند و از كار و افكارش باخبرند وآن غریب ممكن است یک (مبلغ سیار) باطنی باشد. خداوند در قرآن بر مردمان منت نهاده كه «رسول از خودشان» برایشان برانگیخته[۲۱۹] ، و جای دیگر فرموده: ﴿يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡ[البقرة: ۱۴۶] . پیغمبر جرا مثل فرزندان خود می‌شناسند. یعنی سزاوارتر است كه نفوس تسلیم كسی شوند كه آشناتر است، اما عامیان غریب را برتر می‌دانند.

بزرگداشت زهدنمایان، عامیان را به قبول هر گونه دعاوی ایشان می‌كشاند هر چند آن دعاوی خلاف شرع باشد و آدمیان را از دین بیرون ببرد. مثلا یكی از همین متظاهران دام گستر به مرد عامی میگویند:‌ دیروز فلان كار كردی فلان امر برای تو روی خواهد داد؛ و عامی حرف او را تصدیق میكند و می‌گوید:‌ خاطر مرا خوانده و از آن سخن گفته است؛ و نمی‌داند ادعای غیبگوی كفر است و نیز عامی می‌بیند كه متظاهران دام گستر چگونه كارخلاف شرع می‌كنند (مثلا خلوت كردن با زنان و رسم برادر خواندگی و بستن عقد خواهر برادری) مع ذلک عامی تسلیم است و می‌گوید:‌ كار اینان به خودشان واگذار شده و خطا نمی‌كنند.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس بر عامیان افسار گسیختگی آنان است در انواع معصیت، و چون توبیخ شوند با كلام زندیقان پاسخ دهند كه: «ای نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار»! حال آنكه اگر درست بفهمند معصیت «نقد» نیست زیرا حرام است، پس جای مقایسه ندارد.اگر بین دو مباح كه یكی نقد است و دیگری نسیه گزینش میكرد وجهی داشت اما مثال عامی چنان است كه به تبدار بگویند:‌ عسل نخور بگویند:‌ «لذت عسل نقد است و وعده سلامت نسیه»!.

و نیز از عامیان كس باشد كه گوید: خدا كریم است،‌ عفوش بسیار گسترده است: ‌و رجای به لطف الهی جزء دین است. این آرزومندی و طمع دور و دراز از خود را «رجاء» نام نهند وهلاک شوند. از فرزدق نقل است كه چون پرسیدند: چرا زنان شوهردار پاک دامن را متهم به زنا می‌كنی؟ پاسخ داد: ‌به نظر شما اگر این گناه را كه در ساخت پروردگار كرده‌ام در پیشگاه پدر و مادرم كرده بودم دلشان می‌آمد كه مرا در تنور پر آتش بیندازند؟ گفتند: نه. گفت: من پروردگار را بر خودم رحیمتر از پدر و مادر می‌دانم! در جواب باید گفت كه این جهل محض است زیرا رحمت پروردگار عبارت از «رقت طبع» نیست و گر نه هیچ گنجشكی باید ذبح نمی‌گردید و جان هیچ كودكی گرفته نمی‌شد و احدی را به جهنم نمی‌بردند.

از ابونواس نقل است كه در مكه پسر بی‌ریشی را دید حجرالاسود را می‌بوسد. گفت: ‌به خدا من باید این پسر را نزد حجرالاسود ببوسم، هر چه منعش كردند سود نبخشید، نزدیک رفت و در كنار حجر الاسود صورت بر صورت آن پسر گذاشت و او را بوسید. راوی گوید: گفتم: وای بر تو! در حرم خدا عمل حرام كردی! گفت: بی‌خیالش! خدا رحیم است و چنین سرود: وعــاشـقان التف خداهمــا
عنـــد استــلام الحجـــرالاســود
فاشتفیــا من غیــر أن یأثمـــا
كـأنّمـا كــانــا علی مـــوعــد
(یعنی: دو عاشق هنگام بوسیدن حجرالاسود، چهره به چهره هم چسباندند گویی آنجا وعده گاهی است كه از وصال هم سیراب شوند بی‌آنكه گنهكار شده باشند!).

هم از ابونواس نقل است كه هنگام مرگ بدو گفتند: ‌توبه كن! گفت: مرا می‌ترسانید. من از حماد بن سلمه شنیدم كه از یزید الرقاشی و او از انس روایت می‌كرد كه پیغمبر جفرمود: «لكل نبي شفاعة وإني اختبأت شفاعتي لأهل الكبائر من أمتي» (هر پیامبری را شفاعتی هست و من شفاعتم را برای صاحبان گناه كبیره از امتم ذخیره كرده و نهفته ام). مؤلف گوید: خطای ابونواس از دو راه است:‌ یكی اینكه به جنبه‌ رحمت نظر دارد و به جنبه عقاب توجه ندارد، دیگر اینكه نمی‌داند آمرزش برای توبه كاران است: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ[طه: ۸۲] [۲۲۰] . و به این مطلب در شبهات اهل اباحت (فصل گذشته) قبلا اشاره كردیم.

و از عوام كسانی باشند كه گویند: علما حفظ حدود نمی‌كنند، فلان عالم چنین كرده و فلان عالم چنان كرده؛ اما كار ما آسان است! در پاسخ باید گفت كه عالم و جاهل در تكلیف برابرند و اگر به فرض عالمی هواپرست شد این برای جاهل عذر محسوب نمی‌شود. بعضی از عوام گویند:‌ جرم من چه قابل آن است كه عقوبت شوم و من كیستم كه موأخذه‌ام كنند؟ كه گناه من زیانی به خدا نمی‌زند و طاعت من سودی نمی‌رساند و عفو او بزرگتر از جرم من است، و شاعر گفته: «من نزد خدا چه قدری دارم كه اگر عصیان كرده باشم مرا نبخشاید»؟ گوییم: این حماقت بزرگی است كه تصور كنیم كه خداوند فقط ضد یا ندّ (= برابر، نظیر) خود را مجازات می‌كند؛ وانگهی از كجا كه از كثرت معصیت، «معاند» به حساب نیایند. ابن عقیل شنید كه كسی می‌گوید: ‌من كیم كه خدا مرا عقوبت كند!؟ گفت: تو همانی كه اگر همه آدمیان بمیرند و تو یكی مانده باشی خطاب «یا أیها الناس» خدا به تو و فقط به تو بر می‌گردد!.

بعضی از عامیان نیز خود را وعده می‌دهند كه بزودی توبه می‌كنم وآدم خوبی می‌شوم! اما بسا ابلهان را كه با همین خیال، توبه نكرده، مرگ ربوده است. در خطا شتاب كردن و در صواب درنگ نمودن كار خردمندانه نیست، بسا كه موفق به توبه نشود و بسا توبه ‌درست نكند و بسا توبه‌اش مقبول نیفتد. گیرم توبه هم قبول شد شرم از عصیان برای همیشه هست. پس توبه هر چه زودتر بهتر. و نیز كس باشد كه توبه نماید اما به وسوسه شیطان از سست ارادگی آن را بشكند.

از قول حسن (بصری) آورده اند كه گفت: چون شیطان تو را پیوسته درمعصیت خدا بیند مژده مرگ دهد! و چون پیوسته در طاعت خدا بیند، به ستوه آید و تو را ترک كند و اما اگر گاه چنین باشی و گاه چنان، شیطان در تو طمع بندد.

دیگر از تلبیسهای شیطانی این است كه اشخاص را به نسبت مغرور و فریفته سازد، یكی می‌گوید:‌ من از اولاد ابوبكرم دیگری می‌گوید: من از اولاد علی هستم دیگری می‌گوید: من شریف حسنیم یا شریف حسینیم، دیگری می‌گوید: من خویشاوند فلان عالم یا زاهدم؛ و این را از دو راه سودمند می‌دانند یكی اینكه چون خدا آن شخص بزرگ را دوست دارد لابد اولادش را هم دوست خواهد داشت، كه چنین نیست و اگر چنین بود خدا باید هم اكنون بنی اسرائیل را (كه از اولاد یعقوب ÷اند) دوست داشته باشد! دیگر آنكه پندارند آن شخص بزرگ صاحب شفاعت است و در حق فرزندان وبستگان خویش شفاعت خواهد نمود و این نیز غلط است چرا كه در قرآن می‌خوانیم: ﴿وَلَا يَشۡفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ٱرۡتَضَىٰ[الأنبیاء: ۲۸] [۲۲۱] ، شفاعت در حق كسانی است كه مورد رضایت خدا باشند و نیز پسر نوح ÷با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد[۲۲۲] ، همچنین ابراهیم ÷در حق پدرش [یا عمویش: آزر] شفاعت ننمود. هر كس بپندارد كه با نجات پدرش نجات می‌یابد، چنان است كه بپندارد هرگاه پدرش غذا بخورد، او سیر می‌شود!.

دیگر از تلبیس‌های شیطان بر عامیان این است كه با داشتن یک خصلت خوب، نسبت به دیگر عمل خود مقید نیستند مثلا می‌گوید:‌ من اهل سنتم و «اهل سنت به خیر باشند». غافل از اینكه عقیده خوب چیز دیگری است، و عمل خیر یا خودداری از معاصی چیز دیگر، و یكی از دیگری بسنده نیست. همچنین اند شیعیانی كه به دوستی اهل بیت خود را محفوظ از عذاب دانند حال آنكه تقوی عذاب را دفع می‌كند.

از جمله فریب‌های ابلیس بر عامیان تلبیس اوست بر عیاران كه خویش را‌ «جوانمرد» نامند و مال مردم برند و گویند: جوانمرد زنا نمی‌كند، دروغ نمی‌گوید و بی‌ناموسی و تجاوز از وی سر نمی‌زند. با ین حال از گرفتن اموال مردم (راهزنی ودزدی و كیسه بری) باک ندارند غافل از اینكه سوزاندن جگر صاحب مال كم از آن گناهان نیست و این روش را «فتوت» و آیین جوانمردی خوانند و چنان در آن متعصب اند كه كسی به جوانمردی سوگند خورد و (مدتی) نخورد و ننوشد. همچنین پوشیدن شلوار فتوت را چون مرقع پوشی صوفیان سنت دانند. بسا به دختر یا خواهر یكی از این جوانمردان بدروغ و از راه دشمنی و تحریک تهمتی ببندند، بی‌درنگ می‌كشدش و این را «جوانمردی» می‌نامند. بعضی از اینان نیز به تحمل كتک و شلاق خوردن افتخار می‌نمایند.

چنانكه از امام احمد بن حنبل نقل است كه ابوالهیثم (موسوم به خالد حداد) را كه دزد و طرار بود رحمت می‌فرستاد، سبب پرسیدند: ‌گفت: ‌وقتی مرا برای تازیانه زدن می‌بردند[۲۲۳] ابوالهیثم گفت:‌ مرا كه می‌بینی طبق حسابی كه در دفتر خلیفه هست تا حالا هجده هزار تازیانه خورده‌ام برای دنیویات و در طاعت شیطان، تو هم برای دین و در طاعت خدا این درد تازیانه را تحمل كن!

و این ابوالهیثم خالد در پایداری شهرت داشت. گویند: متوكل از او پرسید: صبر تو تا چه حد است؟ گفت: ‌یک كیسه پر عقرب كن تا دست در آن كنم! و بدان كه من هم مثل تو درد می‌كشم، و از آخرین شلاق همان قدر احساس سوزش می‌كنم كه از اولین شلاق؛ واگر حین تازیانه خوردن ژنده‌ای در دهان من گذارده شود، از حرارت آه و ناله‌ای كه از درونم بر می‌آید آن ژنده آتش می‌گیرد، اما من پایداری می‌كنم. فتح بن خاقان [وزیر متوكل] گفت: وای بر تو با این عقل و بیان چرا به راه باطل می‌روی؟ خالد گفت: ‌ریاست را دوست دارم! متوكل گفت: من هم از خلیدیه ام! و فتح گفت: من هم از خلیدیه ام! [احتمالا خالد رئیس خلیدیه[۲۲۴] بوده است] ‌.

هم از خالد پرسیدند: مگر شما گوشت و خون نیستید چطور این درد را تحمل می‌كنید؟ پاسخ داد: ‌آری ما هم دردمان می‌آید اما استواری و اراده‌ای داریم كه شما ندارید! داود بن علی گوید:‌ وقتی خالد را آوردند رفتم ببینمش، دیدم نمی‌تواند درست بنشیند زیرا از بس شلاق خورده بود گوشت لگنش مضمحل شده بود. «جوانمردان» پهلوی هم نشسته بودند و حكایت می‌كردند كه فلانی این قدر شلاق خورد و آن دیگری فلان قدر؛ خالد گفت: ‌ننشینید از دیگران تعریف كنید، كاری كنید كه دیگران بنشینند از شما تعریف كنند! مؤلف گوید: ببینید شیطان چگونه با اینان بازی می‌كند، درد شدید را تحمل می‌كنند كه «اسمی درک كنند» اما صبر بر معاصی و صبر در طاعات نمی‌ورزند تا اجری ببرند، و عجب اینكه خود را كسی می‌پندارند!.

و از عوام كسان باشند كه نماز واجب به جا نیاورند و نافله بگزارند! یا چون مأموم باشند از پیشنماز پیش افتد. بعضی برای نمازهای واجب نروند اما در «لیلة الرغائب»[۲۲۵] در مسجد ازدحام كنند، بعضی اهل عبادت و گریه اند اما كارهای زشت را نیز ترک نگویند و گویند هم عبادت داریم و هم معصیت؛ و خدا آمرزگار و مهربان است. اكثراً پیرو رأی خویشند و بیش از آنكه صلاح ورزند فساد می‌كنند، و نیز از عامیان كس باشد كه حافظ قرآن است و به پندار پارسایی خود را مقطوع النسل سازد!.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس كشانیدن مردم است به مجالس ذكر و وعظ؛ با این گمان كه فضیلت حضور در مجلس ذكر و گریستن برای شخص كافی است غافل از اینكه برای یاد گرفتن و عمل كردن است و هر كه چیزی یاد گیرد و عمل ننماید حجت بر او تمامتر است. و من كسانی می‌شناسم كه سالهاست در مجالس حاضر می‌شوند و گریه می‌كنند و خضوع از خود نشان می‌دهند اما همچنان به بد معاملگی و رباخواری و تقلب وغیبت گویی مسلمانان و آزردن پدر و مادر ادامه می‌دهند و حتى اركان نماز خود را درست نكرده اند و می‌پندارند آن گریه دفع عذاب گناهان می‌كند، بعضی هم نشستن با علما و صالحان را مایه‌دفع گناهان میدانند، بعضی هم برای توبه امروز و فردا می‌كنند، تأخیرشان طول می‌كشد، بعضی هم به این مجالس برای وقت گذرانی وتفریح می‌آیند.

ابليس مالداران را از چهار راه می‌فريبد:

اول اینكه – مقید نیستند از كجا پول در آورند، این است كه ربا در معاملات شیوع دارد و نمی‌دانند كه اكثر معاملاتشان خلاف شرع است، چنانكه پیغمبر جفرمود: زمانی بیاید كه شخص باک ندارد مال از كجا مال به دست می‌آرد، حلال یا حرام.

دوم اینكه- در انفاق بخل می‌ورزند، زكات نمی‌دهند و می‌گویند:‌ خدا می‌بخشد. بعضی قدری از زكات را می‌پردازند و می‌پندارند كه همان از بقیه نیز بسنده است. بعضی كلاه شرعی می‌سازند یعنی پیش از آنكه سر سال برسد آن را به یكی از نزدیكان هبه می‌نماید و بعد از گذشتن سر سال آن را مسترد می‌دارد! بعضی به فقیری جامه‌ای می‌دهند كه دو دینار می‌ارزد و آن را به پای زكات، ده دینار حساب می‌كنند با این تصور جاهلانه كه خلاص یافته اند و بریء‌الذمه شده اند. بعضی مال یا پول بد [‌یعنی نامرغوب؛ كم عیار] رابه جای مال و پول خوب می‌دهند؛ بعضی كسی را كه بناست به او زكات داده شود در طول سال به كار می‌كشند و پولی را كه در واقع اجرت اوست به جای زكات می‌پردازند؛ بعضی هم هستند كه زكات واجب را درست و كامل می‌دهند اما شیطان وسوسه‌شان می‌كند كه همین واجب تو را بس؛ و از ثواب صدقه مستحب دادن محرومشان می‌دارد؛ و آخر آن مال برای دیگران می‌ماند! از ابن عباس نقل است كه گفته: اول بار كه سكه زدند شیطان آن را برداشت و بوسید و برچشم گذاشت و بر ناف مالید وگفت: ‌«به وسیله‌ تو آدمیان را به طغیان و كافری وا می‌دارم» و شیطان از آدم پولدوست بیشتر خشنود است تا از شیطان پرست! و هم از او نقل كرده اند كه گفت:‌ شیطان به سراغ آدمیزاد می‌آید و از هر راه وسوسه‌اش می‌كند وقتی عاجز شد می‌رود روی پولهای وی می‌خوابد و نمی‌گذارد انفاق نماید.

سوم اینكه- فراوانی مال را فضیلتی می‌پندارند و غنی را برتر از فقیر می‌انگارند. حال آنكه مال (نقره و طلا و جواهر) سنگی بیش نیست و فضایل در درون انسان باید باشد و توانگری راستین در غنای روحی است.

چهارم اینكه- مال را به اسراف خرج می‌كنند، مثل ساختمانهای افزون بر نیاز و آراستن و نقاشی در و دیوار خانه و حیاط، ونیز پوشیدن جامه‌های گرانبها كه شخص را به سرگرانی و خود بزرگ بینی بكشاند، یا ولخرجی و ریخت و پاش در خوردنیها؛ و این همه بالأخره از حرام و مكروه خالی نمی‌تواند باشد و نباید باشد و باید نزد خدا جواب بگوید. چنانكه از پیغمبر جروایت است كه فرمود:‌ «ای آدمیزاده، به روز قیامت، سر پا در پیشگاه خدا نگهت می‌دارند تا بپرسند:‌ عمرت را در چه چیز صرف كرده ای؟ تنت را چگونه و برای چه پوشانده ای؟ مالت را از كجا آورده‌ای و در كجا خرج كرده‌ای؟».

كسانی هم هستند كه برای پل سازی و مسجد سازی پول می‌دهند اما قصدشان این است كه مردم ببینند و نقل كنند، از این جهت اسم خود را برآنچه ساخته اند نقش می‌نمایند، واگر بنا باشد كه نوشته نشود نمی‌سازند!.

و نیز كسانی هستند كه برای روشنانی شبهای ماه رمضان در مساجد شمع می‌دهند این برای جلب ستایش مردم است؛ همان مساجد در طول سال تاریک است و از دادن روغن چراغ اندكی دریغ می‌ورزند چون به اندازه ‌اهدای شمع در ماه رمضان ستایش انگیز نیست. حقیقت آنكه اگر پول شمع را برای رفع نیاز فقرا صرف كنند بهتر است، بخصوص كه در ماه رمضان به حد افراط و اسراف شمع مصرف میشود، اما چاره چیست؟ «ریا» كار خود را می‌كند!.

و نیز كسانی هستند كه به فقیر جلو چشم مردم كمک می‌كنند تا هم فقیر را خوار كرده باشند و هم خویش را در معرض ستایش مردم قرار داده باشند، كه هر دو قصد نارواست. بعضی كسان دینار سبک وزن یا بدلی را جلو چشم مردم صدقه می‌دهد كه بگویند: «یک دینار به فقیر داد»، حال آنكه شایستگان قدیم دینار سنگین وزن را در پاره كاغذی كوچک می‌پیچیدند و پنهانی به فقیر می‌دادند و او نخست می‌پنداشت «خُرده» است كه در كاغذ پیچیده اند وقتی می‌گشود و می‌دید دیناری است شاد می‌شد و شاید می‌پنداشت كه دینار سبک وزن است چون وزن میكرد و می‌دید از دینار معمولی هم سنگین تر است بیشتر شادمان می‌گردید و بدان گونه آن صدقه دهنده هر بار ثواب چند باره می‌برد.

بعضی هستند كه اصرار دارند صدقه را به بیگانه بدهند، حال آنكه نیكی بر خویشاوندان اجرتش بیشتر است، زیرا هم صدقه است و هم صلة رحم؛ و بعلاوه اگر با آن خویشاوند خصومتی هم داشته باشد و به او نیكی كند ثواب مجاهده با نفس هم می‌برد، كه از پیغمبر جروایت است فرمود: «بهترین صدقه آن است كه به خویشاوندی نیازمند كه با تو قطع رابطه كرده است بدهی»، پیداست كه چنین صدقه‌ای فقط برای خداست و هیچ گونه محبت خویشاوندی در آن دخیل نیست.

كسانی هستند كه صدقه می‌دهند اما از دادن خرجی خانه ‌خود دریغ دارند یا بر عیال خود تنگ میگیرند. پیغمبر جفرمود: «بهترین صدقه آن است كه از روی توانگری باشد؛ و از عائله‌ خود شروع كن». و نیز از حضرت روایت است كه روزی فرمود: «تصدق كنید. مردی گفت: من یک دینار دارم. حضرت فرمود: ‌برای خودت خرج كن (بر خودت تصدق كن)، گفت:‌ دینار دیگری دارم. فرمود:‌ برای زنت خرج كن. گفت:‌ دینار دیگری دارم فرمود: برای فرزندانت خرج كن. گفت:‌ دیناری دیگری دارم. فرمود: برای خادمت خرج كن. گفت:‌ دینار دیگری دارم. فرمود: خودت به آن بیناتری (یعنی خودت بهتر می‌دانی كه چطور تصدق بدهی)».

بعضی برای حج [‌مستحبی] پول فراوان خرج می‌كنند و شیطان در نظرش چنین می‌آراید كه به قصد قربت است حال آنكه برای ریا و جلب ستایش مردم یا برای تفریح بوده است. كسی نزد بشر حافی گفت:‌ دو هزار درهم برای حج كنار گذاشته‌ام. بشر پرسید: حج واجب گزارده ای؟ گفت:‌ آری، بشر گفت:‌ با آن پول وام وامداری را ادا كن. آن مرد گفت: دلم جز به حج راضی نمی‌شود. بشر گفت: می‌خواهی سواره وارد شوی و بیایی و بگویند حاجی آمده است!.

بعضی كسان پول خود را برای اوقات (= دعوتها و میهمانی‌های صوفیانه) و مجالس رقص و سماع خرج می‌كنند و شیطان چنین در نظر آنان می‌آراید كه این عمل به منزله «اطعام مساكین» است، حال آنكه پیشتر گفتیم این مجالس مایه تباهی دلهاست. در همین مجالس است كه جامه برای مغنی می‌افكنند (و یا پاره پاره كرده میان حاضران بخش می‌كنند).

برخی هستند كه برای جهیزیه دختر خود «دیگران» نقره می‌سازند و آن را نوعی قربت محسوب می‌نمایند، گاه درمجلس ختم قرآن مجمر نقره هست و علما حاضرند و بر حسب عادت نه صاحب مجلس متوجه كراهت كارش هست و نه علما ایراد می‌گیرند.

عده‌ای در وصیت ظلم می‌كنند و با این تصور كه در مال خود حق هر گونه تصرف دارند بعضی وارث یا همه آنان را محروم می‌دارند، حال آنكه روایت از پیغمبر جاضرار در وصیت از كبائر است و «هر كس در وصیت ظلم كند وی را در وادی «وباء» از دوزخ اندازند». و از جمله موارد چیرگی ابلیس بر آدمیان كسب مال از غیر حلال است و صرف در جای حرام یا خرج نكردن در جای واجب.

ابلیس بر بعضی فقیران نیز تلبیس می‌كند بدین گونه كه اظهار فقر نماید حال آنكه (عجالتاً) بی‌نیاز است و اگر اظهار فقر به گدایی منجر شود بر عذاب جهنمش افزوده. چنانكه از پیغمبر جروایت است: ‌«هر كس برای مال اندزوی تكدی نماید پاره آتش جمع می‌كند، كم باشد كم؛ زیاد باشد زیاد». و اگر كسی فقیر باشد و ابراز نكند بلكه اظهار تجمل نماید برایش اجر آخرتی محسوب است، چنانكه در پیشینیان كس بود كه در مسجد می‌خوابید اما همیشه كلیدی به دست داشت تا پندارند خانه دارد.

از فریب‌های ابلیس بر فقرا یكی هم این است كه خود را بهتر از اغنیا دانند، حال آنكه خوبی به داشتن و نداشتن نیست (بلكه به اجرای دستورهای شرع است).

و نیز ابلیس عامه مردم را با پیروی عادات فریفته و به هلاک رسانده؛ از آن جمله از تبعیت عقاید پدران، كه جهود و نصرانی و بت پرست به همان دلیل بر كیش موروثی خویش باقی می‌مانند، و شخص پنجاه سال می‌گذراند و از خود نمی‌پرسد من بر خطا هستم یا بر صواب. مسلمانان نیز در عبادت طبق عادات عمل می‌كنند و شخص شصت سال می‌گذراند و طبق آنچه از دیگران دیده نماز می‌خواند اما «الحمدش» را درست نكرده است و واجباتش را نمی‌شناسد و این نیست جز به علت خوار داشتن دین، كه نمی‌رود بپرسد تا یاد بگیرد، حال آنكه اگر خیال تجارت داشته باشد پیش از مسافرت می‌پرسد كه در شهر مقصدش چه كالایی رواج دارد. با این حال می‌بینیم از همین مسلمانهای شصت ساله كه پیش از پیشنماز به ركوع یا سجود می‌روند و توجه نمی‌كنند كه ركوع «ركن» است واگر قبل از امام ركوع برود و قبل از او برخیزد دو بار در ركنی از اركان نماز تخلف كرده و نمازش باطل است. و نیز كسانی هستند كه هنوز تشهد را كامل نخوانده چون می‌شنوند امام سلام گفت سلام می‌گویند واز نماز خارج می‌شوند، و می‌دانیم كه تشهد مأموم بر عهده امام نیست [‌آنچنانكه قرائت حمد و سوره بر عهده امام است] پس نماز باطل می‌شود. هستند كسانی كه فریضه كامل نمی‌گزارند و نافله به جا می‌آرند یا در وضو دقت نمی‌كنند و مثلا آب به زیر حلقه‌ انگشتری كه در انگشت دارند نمی‌رسانند و وضو درست نمی‌شود.

در خرید و فروش هم اكثر عقودشان باطل است و حكم شرع را نمی‌دانند و بر خود هموار نمی‌كنند كه از فقیهی تقلید نمایند زیرا نمی‌خواهند زیر بار شریعت رفته باشند. بیشتر چیزها كه می‌فروشند مغشوش و معیوب است كه عیبش پوشانیده شده، مثلا طلای كم عیار را با آب طلا با عیار بالا نشان می‌دهند، یا زنی ریسمان میریسد و آن را خیس می‌كند تا سنگین شود.

از جمله عادت پرستی عوام این است كه در نماز واجب كاهلی به خرج می‌دهد و با حرام افطار می‌كند، و غیبت می‌گوید اما اگر چوبش بزنند روزه‌اش را نمی‌خورد! كه روزه خواری در نظرها بسیار زننده است.

و از جمله‌ خلاف شرع‌های عوام رباخواری نه به صورت اجاره داری است:‌ بیست دینار پول دارد خانه‌ای با آن رهن می‌كند و آن خانه را اجاره می‌دهد و از مال الاجاره‌اش می‌خورد؛ به تصورش كه این كار شرعی است، یا آن را حمل بر ضرورت می‌نماید. حال آنكه ممكن است همو در خانه‌اش اثاثه داشته باشد كه با فروش آن را «رهن واستیجار» به شیوه‌ای كه گفتیم بی‌نیاز گردد اما از «آبرو» می‌ترسد، و بیم آن دارد كه مردم بگویند: ‌مالش را فروخت! یا بگویند به جای مسینه، سفالینه به كار می‌برد.

دیگر از عادت پرستی‌های عامه، اعتماد آنهاست بر قول كاهن و منجم و فالگیر (عراف)، كه این از بالا تا پایین شایع و رایج است چنانكه «بزرگان» برای مسافرت و رخت نو بریدن و حجامت كردن هم از منجم مشورت می‌كنند. بسیار خانه‌ها هست كه در آن قرآن نیست[۲۲۶] . لیكن خانه‌ای نیست كه در آن تقویم [‌برای اختیارات نجومی] نباشد. از پیغمبر جراجع به كاهنان سؤال شد، فرمود: «لیسوا بشیء» (یعنی آنه چیزی نیستند). گفته شد: یا رسول الله، گاه پیشگوییهای درستی می‌كنند، فرمود: آن كلمه‌ حقی است كه یكی از اجانین از جایی می‌رباید و در گوش دوست خود [یعنی همان كاهن] ‌ می‌نوازد و می‌گوید، آن چنانكه مرغ بر زمین نوک می‌زند. و در روایت دیگری از پیغمبر نقل است كه فرمود: هر كس نزد فالگیر برود تا چهل شب نمازش قبول نمی‌شود. در روایت دیگری آورده‌اند كه فرمود: هر كس نزد كاهن برود و قول او را بپذیرد از آنچه به محمد جنازل شده تبری جسته است.

دیگر از عادات عوام زیاد سوگند خوردن است و غالباً ظهار می‌كنند (طبق رسم جاهلیت عرب مرد به زنش می‌گوید كه تو بر من مثل پشت مادرم حرام هستی) كه در اسلام حرام است و نمی‌دانند چه می‌كننند، در خرید و فروش هم زیاد قسم می‌خورند و مكرر می‌گویند:‌ به من حرام باشد اگر بفروشمش! و نیز از عادات عامه است حریر پوشی وانگشتر زرین به دست كردن (كه شرعاً برای مرد جایز نیست). دیگر از عاداتشان خودداری از نهی از منكر است مثلا كسی می‌بیند كه برادرش یا خویشاوندش شراب می‌نوشد یا حریر می‌پوشد و هیچ نمی‌گوید و رابطه‌اش را با وی ادامه می‌دهد. دیگر از عادات عموم است كه بر در خانه سكّو ساختن و راه گذریان تنگ كردن. و نیز بر درِ خانه كسی آب باران جمع می‌شود و بر او واجب است كه آن را برطرف كند، و نمی‌كند و موجب آزار مسلمانان می‌شود. دیگر از عادات عامه است بی‌لنگ وارد حمام شدن، یا لنگ بستن اما به طوری كه سرینش پیداست، طوری خود را زیر دست دلاک یله می‌كند كه عورتش دیده می‌شود، و دلاک هم عورت او را لمس می‌كند (از ناف تا زانو عورت حساب می‌شود) و همگان این وضع را می‌بینند ونهی از منكر نمی‌كنند.

ازجمله شیوه‌های عوام این است: هنگامی كه بخواهد زن را وادار كنند كه بگوید:‌ «مهریه‌ام حلال، جانم آزاد»، از انجام وظایف شوهری سرباز می‌زنند و زن را اذیت می‌كنند (كه این خلاف شرع است). دیگر از عادات عامیان اِعمال تبعیض است بین زنان خودشان، با این تصور كه گناه و بی‌عدالتی در حق زن، بخشوده می‌شود. حال آنكه روایت داریم هر كس دو زن داشته باشد و یكی را بر دیگر در حقوق رجحان دهد روز قیامت در حالی كه نصف تنش كج است محشور می‌شود.

دیگر از عادات عامیان اثبات افلاس است نزد حاكم؛ با این تصور كه اگر حاكم افلاس كسی را پذیرفت، تعهدات و وامهایی كه دارد شرعاً اسقاط می‌شود و در عین داشتن مكنت حق مردم را نمی‌دهد!.

و از عادات صنعتگران و دستوَرزانی كه روزانه اجیر می‌شوند این است كه مدتی از وقت خود را با ور رفتن به ابزار كار و طفره رفتن و بیكار ایستادن می‌گذرانند، و این حرام است جز آن مقداری كه طبیعی و معمول باشد؛ گاه همین اجیر نماز نمی‌خواند و می‌گوید:‌ وقت من در اختیار صاحب كار است! حال آنكه اوقات نماز داخل عقد اجاره نیست.

واز عادات عامه است كه گاه مرده را با تابوت دفن می‌كنند كه این در اسلام مكروه است؛ و نیز نباید پارچه ‌كفن را گرانبها گرفت و بدان مباهات نمود؛ ونیز نباید بر سر مرده نوحه گر حرفه‌ای آورد از پیغمبر جروایت است:‌ «هر زن نوحه گر حرفه‌ای كه بی‌توبه مرده باشد روز قیامت با زیر جامه‌ای از قطران و پیراهنی از جرب محشور می‌گردد».

و از عادات عوام است، بویژه زنانشان، خود را زدن و جامه دریدن در عزای مردگان؛ و این خلاف آن چیزی است كه حضرت رسول جفرموده، كه گریبان دریدن و چهره خراشیدن را در ردیف دعوی جاهلیت آورده است. اما از این حركات نه تنها نهی به عمل نمی‌آید بلكه اگر كسی گریبان ندرد، می‌گویند:‌ مصیبت در او كار نكرده!

و نیز از عادات عوام است كه ماهی یا سالی بعد از مرگ عزیزی، لباس نو نمی‌پوشند، و در پشت بام نمی‌خوابند.

دیگر از عادات عوام است شب نیمه شعبان به زیارت اهل قبور رفتن و آنجا آتش برافروختن و از قبر مورد احترام خاک برداشتن.

ابن عقیل گوید: چون رعایت تكالیف شرع بر نادانان و اراذل و اوباش گران بوده از مقررات شرع به جعلیان خود عدول نمودند كه رعایتش برایشان آسان است، چون بدین گونه زیر بار دیگری نمی‌روند. و به نظر من (یعنی ابن عقیل) عوام با تعظیم قبور و آتش افروزی و بوسیدن قبور و عطر مالیدن بر (ضریح) آنها و رقعه نوشتن خطاب به مردگان كه: «مولای من برایم چنین و چنان كن»، و خاک بعضی قبور را برای تبرک بردن و گلاب بر قبرها ریختن و به مسافرت زیارتی رفتن وتكه پارچه بر درخت آویختن (آن گونه كه بر لات و عزی دخیل می‌بستند)... در نظر من كافرند، اگر از بعض اینها مسأله ‌زكاتش را بپرسی نمیدادند اما در نظر آنان وای بر كسی كه «زیارتگاه كهف» را قبول نداشته باشد، یا روز چهارشنبه آجری از مسجد مأمومیه را لمس نكند و حمالان موقع برداشتن جنازه پدرش نام «ابوبكر صدیق» سیا محمد جو علی سبر زبان نیاورده باشند، یا نوحه گر حرفه‌ای همراه جنازه نباشد، یا مقبره پدرش را با گچ و آجر بالا نیاورده، یا گریبان پیراهن تا به دامن ندرد یا گلاب بر قبر نریزد یا جامه مرده را با او به خاک نسپارد.

اما تلبیس ابلیس بر زنان بسیار است و مؤلف كتابی خاص زنان ساخته و آنچه مربوط به انواع عبادت می‌شود و تكلیف زنان است در آن ذكر كرده، در اینجا شمه‌ای ازفریبكاریهای ابلیس نسبت به زنان را می‌آوریم.

از آن جمله اینكه زن بعد از زوال ظهر از حیض پاک می‌شود و بعد از عصر غسل می‌كند و تنها نماز عصر را میخواند و نمی‌داند كه نماز ظهر هم بر گردنش آمده است. وزنانی هستند كه به بهانه‌ نداشتن لباس شسته، و اینكه حتماً باید به حمام بروند، دو روز غسل حیض را به تأخیر می‌اندازند (می توانند در منزل خود بشویند وغسل كنند) و نیز غسل جنابت را تا طلوع آفتاب به تأخیر می‌اندازند. و زنانی هستند كه در حمام لنگ نمی‌بندند و می‌گویند:‌ فقط دلاک زن بر ما وارد می‌شود، یا می‌گویند: خودم بودم و خواهرم و مادرم و كنیزم؛ اینها هم كه مثل خودم زن هستند، از كی خودم را بپوشانم؟ كه اینها همه حرام است و تأخیر غسل جایز نیست و زن بالغ و دختر بچه‌ ممیز حق ندارد به فاصله‌ ناف تا زانوی زن یا دختر بچه ممیز دیگر نگاه كنند. دختر بچه هفت ساله باید خود را بپوشاند و باید خود را از او بپوشانند. بعضی زنان نشسته نماز می‌خوانند حال آنكه توان سر پا نماز خواندن دارند؛ چنین نمازی باطل است. گاه زنی بهانه ‌نجاست لباس می‌گیرد كه بچه ادرار كرده، این را میتواند بشوید (و نمی‌شوید)، در حالی كه برای بیرون رفتن همه جور خود را آماده میسازد یا از دیگری به عاریت می‌گیرد اما برای نماز كار را سست می‌گیرد و خوار می‌انگارد و چیزی از مسائل نماز را نمی‌داند، مثلا آن قسمتها را كه باید پوشیده باشد رو باز می‌ماند.

و نیز زنان بچه سقط كردن را آسان می‌شمارند و سبک می‌انگارند حال آنكه اگر جنینی باشد كه روح در آن دمیده شده، سقط آن در حكم كشتن یک مسلم است و كفاره دارد. زن باید از گناهی كه كرده توبه كند و آن كفاره را به ورثه طفل (سقط شده)، بپردازد (خود مادر از آن دیه ارث نمی‌برد) و سپس بنده‌ای هم آزاد كند و اگر نداشت دو ماه متوالی روزه بگیرد.

بعضی زنان با شوهر خود بدرفتاری و بد زبانی می‌كنند، واگر بپرسد چرا بیرون رفته بودی؟ می‌گوید:‌ دنبال كار نامشروع كه نرفته بودم! غافل از اینكه خود بی‌اجازه بیرون رفتن خلاف شرع است، و احتمال لغزش هم دارد.

بعضی زنان درعزای مرده‌ای از آمیزش خودداری می‌كنند و این حرام است (یا:‌ بیش از سه شب حرام است) و تنها نگه داشتن عده بعد از مرگ شوهر به مدت چهار ماه وده روز واجب است.

بعضی زنان به دعوت شوهر برای آمیزش تن نمی‌دهند و تمكین نمی‌كنند و این را معصیت می‌انگارند، حال آنكه روایت داریم كه چنین زنی را فرشتگان تا صبح لعنت می‌كنند.

بعضی زنان از اموال شوهر به فال بین و جادوگر می‌دهد تا «دعای محبت و زبان بند» بگیرد و اینها حرام است. بعضی زنان هم كه سعادت داشته باشند و به مجلس وعظی راه یابند، چه بسا صوفی شوند و از دست شیخ خرقه پوشند و با شیخ مصافحه كنند و از «دختران منبر» به حساب آیند و از عجایب سر برآرند، كه عرض این قضیه طولی دارد و ناگفتن اولی.

آنچه گفتیم اگر می‌خواستیم به تفصیل آریم و با احادیث و اخبار نظرات خویش را مدلل داریم باید چند جلد كتاب می‌نوشتیم، مجملی نوشتیم تا بر مفصل دلالت كند، و گاه به صرف نقل كار خطایی كه می‌كنند اكتفا كردیم و به ردّ آن نپرداختیم زیرا مطلب روشن بود. خداوند ما را از لغزش مصون دارد و به گفتار وكردار نیک موفق فرماید بمنه و كرمه.

[۲۱۹] ﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ بَعَثَ فِيهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ[آل‌عمران: ۶۴] . یعنی: «یقیناً خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه در میان آنان پیامبرى از خودشان برانگیخت‏». [۲۲۰] یعنی: «و بی‌گمان من بسیار آمرزنده‏ام براى كسى كه توبه آرد». [۲۲۱] یعنی: «و شفاعت نمى‏كنند مگر براى كسى كه [خداوند] بپسندد». [۲۲۲] [هود: ۴۶] . [۲۲۳] امام احمد بن حنبل از كسانی بود كه در قضیه «محنه» (تقتیش عقاید درباره قدیم بودن یا مخلوق بودن قرآن) دستگیر و زندانی شد و تازیانه‌اش زدند زیرا تسلیم این نظریه نشد كه قرآن مخلوق است؛ و صوفیه از این بابت وی را ستوده اند. (مثلا رک: كشف المحجوب هجویری، ص ۱۴۵).- م. [۲۲۴] مصحح كتاب، خیرالدین علی، نوشته است «خلیدی نسبت است به خالد، بر خلاف قیاس». باید توجه داشت كه در رساله‌ مناقب الترک و عامة جندالخلافة‌ جاحظ، ضمن دسته جات ماجراجویان و گردنكشان و آشوبگران شهر بغداد كه نام برده (بدون ذكر كلمه عیار یا فتی یا شطار از «خلیدة» یاد كرده است و احتمالا منسوب به محله‌ای بوده‌اند (رک: رسائل الجاحظ، عبدالسلام هارون، قاهره، ۱۹۶۴، ج۱ ص ۲۷). درحواشی طه الجاجری بر البخلاء جاحظ (ص ۳۲۶) خلیدیه را منسوب به محله‌ای در بغداد می‌داند، ضمناً قول فان فلوتن را (كه خلیدیه را به معنای حبس ابدیها گرفته) رد می‌كند و از ثعالبی نقل می‌كند كه خلیدیه و اهل شطارت در یک ردیف آورده است.- م. [۲۲۵] «لیلة الرغائب» اولین شب پنجشنبه از ماه رجب است، و در آن بین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز مستحب به جا می‌آورند، این نماز سنت نیست و بدعت است به سال ۴۴۸ هـ در بیت المقدس آن را برساختند (بااستفاده از حاشیه مصحح كتاب).- م. [۲۲۶] خواننده توجه دارد كه نظر مؤلف به اوضاع قرن ششم هجری است. ضمناَ بد نیست یادآوری كنیم كه مراد مؤلف از «عامه» و «عوام» و «عامی» بیسوادان و كم سوادانند! اعم از دارا یا ندار؛ و گاه این كلمات را بویژه در مقابل عالم و فقیه به كار می‌برد.-م. «و» در اوّل آیات و احادیث محاسبة الفبایی نشده است.