تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر صوفیان در مصاحبت با نوجوانان

تلبیس ابلیس بر صوفیان در مصاحبت با نوجوانان

بدان كه بیشتر صوفیان بر خویش، طریق نظر بر زنان بیگانه را بسته اند. و از نكاح به عبادت پرداخته اند و مصاحبت نوجوانان با ایشان از راه ارادت وآموختن پارسایی اتفاق افتاده، و ابلیس صوفیان را بتدریج به نوجوانان مایل ساخته است، و آن هفت صورت دارد:‌

قسم اول- پلید ترین صوفی نمایان اند كه به حلول معتقدند و گویند: خداوند اجسامی برگزیده و با صفات ربوبیت در آنها حلول كرده. بعضیشان بر آن رفته اند كه خداوند در زنان زیبا حلول كرده است. بعضی صوفیه گفتند: ما خدا را در همین دنیا می‌بینیم و می‌شود كه در صفت آدمی باشد؛ نه تنها آدمی زیبا، مدعی اند حتى او را در صورت غلامی سیاه نیز دیده اند.

قسم دوم- لباس متصوفه را پوشیده اند و قصد فسق دارند.

قسم سوم- آنان هستند كه نظر به روی خوب را مباح دانند، ابوعبدالرحمن سلمی در آخر كتاب «سنن الصوفیة»، رقص وغنا و نظر به روی خوب را جزء رخصتهای صوفیه می‌شمارد و روایتی می‌آورد از پیغمبر جكه «اطلبوا الخیر عند حسان الوجوه». و نیز روایتی دیگر از پیغمبر جكه: «ثلاثة تجلو البصر: ‌النظر إلي الخضرة والنظر إلى الـماء والنظر إلي الوجه الحسن»: كه این دو حدیث، اصلی ندارند و از پیغمبر جنیست. مخصوصاً حدیث دوم را داستانی است. از ابوالبختری (وهب بن وهب) نقل است كه من نزد هارون الرشید می‌رفتم و پسرش قاسم پیش او بود و من در او زیاد می‌نگریستم، یک روز رشید گفت: می‌بینم كه خیلی به قاسم نگاه می‌كنی می‌خواهی او را خاص خود كنی با تو تنها باشد! گفتم: یا امیرالمؤمنین به خدا پناه می‌برم از این تهمت ناواردی كه بر من می‌زنی؛ خیره شدنم در او از آن بابت است كه جعفر صادق از پدرانش تا علی سو او از پیغمبر جروایت می‌كند كه «سه چیز بر نور چشم می‌افزاید، نگریستن در سبزه، نگریستن در آب روان و نگریستن در روی خوب». مؤلف گوید: ‌این حدیث مجعول است و علما بالاجماع ابوالبختری را دروغساز و جعّال دانند. بعید هم نیست كه ابوعبدالرحمن سلمی از «نظر به روی خوب»، نگاه به همسر یا كنیز خود شخص را مراد كرده باشد اما چون به طور مطلق به كار برده جای بدگمانی هست. شیخ ما محمد بن ناصر حافظ (= محدث) گفت كه ابن طاهر مقدسی كتابی در جواز نظر بر پسران امرد تصنیف كرده است. مؤلف گوید:‌ به نظر فقها هر كس با نگریستن به امردان شهوتش تحریک شود نگاهش حرام است، و هر انسانی مدعی شود كه با نظر به امرد زیبا شهوتش نمی‌جنبد دروغگوست. اما اینكه نظر بر پسران به طور مطلق مباح گردیده از این روست كه در تحریم آن مشكلات فراوان به وجد می‌آید از باب «رفع حرج» منع نكرده اند اما زیاد نگریستن نشانه عمل كردن به مقتضای هوس است.

قسم چهارم- بعضی گویند: ما به نظر شهوت نمی‌نگریم بلكه می‌خواهیم عبرت بگیریم، لذا نگاه بر ما زیانبخش نیست. مؤلف گوید: این حرفی است نشدنی زیرا طبایع یكسان است و در اول مبحث سماع به این نكته اشاره كردیم. از ابوالنضر غنوی عابد نقل است كه نگاهش به پسر خوشگلی افتاد و بر او خیره ماند و بدو نزدیک شده گفت: ‌تو را به خدای سمیع و عزیز و رفیع و سلطان منیعش سوگند می‌دهم كه بگذار چشمم از نگاه به تو سیراب شود. پسر اندكی ایستاد و خواست راه بیفتد عابد گفت:‌ به خدای حكیم مجید كریم مبدیء قسم می‌دهم كه بایست! آن پسر ساعتی ایستاد و عابد نگاهش را در تمام قد و قامت او سیر داد. پسر خواست راه بیفتد عابد گفت: ‌تو را به خدای واحد احد جبار صمد لم یلد و لم یولد قسم می‌دهم كه بایست! پسر ایستاد عابد مدتی طولانی در او نگریست و پسر خواست راه بیفتد. عابد گفت: تو را به خدای بی‌نظیر لطیف خبیر سمیع بصیر قسم می‌دهم كه بایست! پسر ایستاد. عابد پیش رفت و نگاهی دیگر به او كرد و سرش را پایین انداخت و آن پسر راه افتاد و رفت. عابد پس از مدت طولانی سر بالا كرد و در حالی كه می‌گریست گفت:‌ نظر به این چهره مرا به یاد «وجه الله» كه اجلّ از تشبیه است، می‌اندازد، امیدوارم كه با كوشش در راه رضای او و جنگ با دشمنان و یاری كردن به دوستانش شایسته‌ آن شوم كه به وجه كریم او نظر بیندازم، و به خدا راضیم بلكه شایقم كه جاودانه در آتش بیفكند و چشمم بر روی باشد. این بگفت و بیهوش شد. و از خیر نساج نقل است كه همراه محارب بن حسان خصوفی در مسجد خیف بودیم در حال احرام پسر زیبارویی از اهل مغرب نزد ما آمد، محارب را دیدم بر او بد خیره شده است؛ بعد از آنكه پسر رفت به محارب گفتم: در ماه حرام و شهر حرام و مشعر حرام به حال احرام آن نگاه حرام تو به آن پسر چه بود؟ گفت:‌ ای هرزه دلِ هرزه نگاه، نمی‌دانی كه سه چیز مرا از در افتادن به دام ابلیس باز می‌دارد، و آن ایمانی نهانی است و عفت مسلمانی و شرم از خدای تعالی كه مرا می‌نگرد. این بگفت و از هوش رفت، به طوری كه مردم به دور ما جمع شدند. مؤلف گوید:‌ جهل آن عابد اول را بنگرید كه چگونه به لفظ تنزیهی است و در نهان تشبیهی. و حماقت این دومی را ببینید كه خیال كرده گناه فقط در عمل زشت است نمی‌داند كه نظر شهوت حرام است. یكی از علما از قول پسر بی‌ریشی برای من نقل كرد كه فلان صوفی عاشق من به من گفته: پسر جان، ببین خدا چه نظر لطفی به تو دارد كه نیاز و حاجت مرا به تو حواله كرده! و نیز آورده اند كه جمعی از صوفیان بر احمد غزالی وارد شدند پسری نزد او بود و گلی، گاه به گل می‌نگریست و گاه به آن پسر؛ آن جمع وقتی نشستند یكیشان گفت:‌ شاید ما شما را مكدر كردیم (مزاحم شدیم). احمد غزالی گفت:‌ آری والله! همگی از آن كلام وجد نمودیم و با هم صیحه كشیدند!.

به صوفیی نوشتند كه تو فلان غلام تركت را دوست داری؟ غلام را فراخواند و نزد نامه رسان وسط دو ابرویش را بوسید و گفت: این هم جواب نامه! مؤلف گوید:‌ من از دیدرگی و بی‌حیایی این شخص عجب ندارم از آن چارپایانی حاضر در مجلس در شگفتم كه چگونه بر او انكار ننمودند. آری، حرارت شریعت در دل بسیار از مردم سرد شده است. ابوطیب طبری گوید: این طایفه نظر كردن بر امردان و استفاده از زیور و جامه‌های رنگی را بر سماع افزوده‌اند از آن رو كه به خوشخوراكی روی آورده اند اگر كم بخورند به سما و نظر كشیده نمی‌شوند. ابن عقیل گوید: هر كس مدعی شود كه من با نگریستن به صورتهای زیبا از انحراف باكی ندارم، قابل قبول نیست چرا كه قرآن خلاف آن را گفته: ﴿قُل لِّلۡمُؤۡمِنِينَ يَغُضُّواْ مِنۡ أَبۡصَٰرِهِمۡ وَيَحۡفَظُواْ فُرُوجَهُمۡ[۱۴۰] [النور: ۳۰] . و نیز فرموده است: ﴿أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى ٱلۡإِبِلِ كَيۡفَ خُلِقَتۡ ١٧ وَإِلَى ٱلسَّمَآءِ كَيۡفَ رُفِعَتۡ ١٨ وَإِلَى ٱلۡجِبَالِ كَيۡفَ نُصِبَتۡ ١٩[۱۴۱] [الغاشیة: ۱۷-۱۹] . كه معلوم دارد نظر كردن تنها بر چیزهایی كه شهوت انگیز نیست برای عبرت گرفتن جایز است تا به فتنه در نیفتند. و شرع زن را به پیغمبری نفرستاده و قاضی و پیشنماز و مؤذن قرار نداده زیرا احتمال لغزش برای دیگران هست و هر كس بگوید: من جدای از دیگرانم و تنها عبرت می‌گیریم و شهوت عارض من نمی‌شود قول وی را تكذیب می‌كنیم.

قسم پنجم- گروهی هستند كه با پسران بی‌ریش معاشرت می‌كنند و خود را از كار زشت نگه میدارند و این را نوعی مجاهده می‌پندارند و نمی‌دانند كه همان مصاحبت ونگاهشان هم گناه است. از ابوكمیت اندلسی كه جهانگرد بود نقل است كه عجیبترین حالی كه از صوفیه دیدم این است:‌ مردی بود مهرجان نام كه اصلا مجوسی بود، مسلمان شده و صوفی گردیده بود. پسر زیبایی همراه داشت كه هیچ گاه از او جدا نمی‌شد شبها نمازش را می‌خواند و نزد آن پسر می‌خوابید پس از ساعتی با اضطراب بر می‌خاست و باز به نماز می‌ایستاد تا آنجا كه خسته می‌شد و باز نزد آن پسر می‌خوابید و چند بار این كار تكرار می‌شد. وقتی سپیده می‌زد دست به آسمان بلند می‌كرد و می‌گفت: خدایا، تو می‌دانی كه امشب بر من به سلامت گذاشت و كار زشتی نكردم و كرام الكاتبین معصیتی از من ننوشتند حال آنكه چیزی در دل دارم كه اگر بر كوه بار كنند كوه شكافته می‌شود... سپس می‌گفت:‌ ای شب، گواه باش كه خوف خدا مرا از دست یازیدن به حرام بازداشت. آن گاه می‌گفت: خدایا تویی كه من و این پسر را به پرهیزكاری همصحبت شب و روز كرده‌ای در بهشت هم ما را با هم محشور كن. راوی گوید: مدتها با او بودم و همین كار تكرار می‌شد، روزی كه خواستم از او جدا شوم پرسیدم: داستان چیست؟ گفت: ‌بدان كه من با دلم چنان مدارا می‌كنم كه هر شاهی با رعیت چنان مدارا كند خدایش می‌آمرزد، گفتم: چه انگیزه‌ای داری با این پسر همراه باشی كه می‌ترسی با وی به گناه درافتی؟ (ظاهراً آن صوفی جوابی نداده است).

ابوحمزه صوفی گوید كه در بیت المقدس جوانی صوفی دیدم كه نوجوانی همراه داشت، آن صوفی مُرد، و نوجوان را می‌دیدم كه از اندوه صوفی پوستی و استخوانی بیش از وی نمانده بود، روزی پرسیدمش:‌ گویا از غم دوستت هرگز تسلی نخواهی یافت؟ گفت:‌ چگونه از غم مردی تسلی یابم كه در طول صحبت و خلوت شب و روزش با من به گناهی دچار نشد و مرا نیز همیشه از گناه باز می‌داشت. مؤلف گوید:‌ ابلیس می‌داند كه اینان به كار زشت تن نمی‌دهند لذا نخست از ایشان به نگاه و صحبت و خلوت راضی می‌شود و اگر به همین حال باشند و از كار زشت دیگر بازمانند همین كلنجار رفتن بیهوده‌شان با نفس آنان را از یاد خدا به غیر خدا مشغول داشته است، چه لزومی دارد كه از آداب شرع بیرون روند و خویش را به دشواری اندازند؟ همچون كسی كه از كنار بیشه درندگان می‌گذرد و آنها از وی غافل‌اند، دستی دستی آنها را تحریک كند و بعد با آنها بجنگد اگر كشته نشود باری زخمی شدن بسیار محتمل و تندرست ماندن دور از انتظار است. و از اینان كسانی هستند كه آخر كار به آن عمل زشت هم تمایل می‌یابند و در این موقع از همنشینی پسران جوان پرهیز می‌كنند.

از ابوحمزه نقل است كه محمد بن علاء دمشقی را كه پیشرو صوفیان بود با پسری خوبروی می‌دیدم، مدتی گذشت دیدم جدایی گزیده است، پرسیدم: ‌آن جوان را كه بدو دلبسته و پیوسته بودی چه كردی؟ گفت:‌ بی‌آنكه نفرت و ملالی یابم از او جدایی گزیدم. پرسیدم:‌ چرا؟ گفت:‌ دیدم دل در خلوت مرا به كاری فرا می‌خواند كه با آن از چشم خدا بیفتم، لذا هجران بر وصل گزیدم تا در فتنه نغلتم و هلاک نشوم. از امیه‌بن صامت صوفی نقل است كه چون به پسر زیبایی می‌نگریست این آیه را می‌خواند: ﴿وَهُوَ مَعَكُمۡ أَيۡنَ مَا كُنتُمۡۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٞ[۱۴۲] [الحدید: ۴] . و استغفار می‌كرد و آن قدر می‌گریست كه نزدیک بود بمیرد و در میان گریه می‌گفت:‌ ای چشم، تو را با گریستن از بلا محفوظ می‌دارم. و نیز از ابوحمزه نقل است كه عبدالله بن موسی از پیشروان صوفیه در بازار نگاهش به پسری افتاد و عاشق شد و عقل از دست بداد هر روز بر سر راه می‌ایستاد تا می‌دیدش، آن گاه باز می‌گشت تا بیمار شد به طوری كه نمی‌توانست از جا تكان بخورد. ابوحمزه گوید: ‌روزی به عیادتش رفتم و پرسیدم:‌ قصه چیست؟ گفت: ‌این از امتحان‌های الهی است كه نتوانستم بگذرانم، بسا گناه كه كوچک می‌شماریم و نزد خدا بزرگ است، آن كس كه نگاه حرام كند باید كه بدین درد طولانی مبتلا شود، و به گریه افتاد. ابوحمزه پرسید:‌ برای چه می‌گریی؟ گفت: می‌ترسم عذابم در جهنم نیز طول بكشد. ابوحمزه گوید: وی را ترک كردم در حالی كه بر وی دلم می‌سوخت. و نیز از ابوحمزه روایت است كه محمد بن عبدالله بن اشعث دمشقی از نیكان بود، روزی نظر بر پسری زیباروی افتاد، غش كرد، به منزل رساندندش، بیمار زمین‌گیر شد و مدتی بر آن حال بود ما به عیادتش می‌رفتیم و حالش را می‌پرسیدیم لیكن سبب بیماریش را به ما نمی‌گفت اما مردم داستان نگاهش را به آن پسر نقل می‌كردند تا خبر به آن پسر رسید و به عیادت وی آمد. بیمار با دیدن او تكانی خورد و نشاط یافت و خندان شد و حالش بهبود پیدا كرد و از بستر برخاست، روزی آن پسر از وی دعوت كرد كه به منزل او بروند، نپذیرفت، ابوحمزه گوید: آن پسر از من خواهش كرد كه عاشق را به منزل او برم، از من هم نپذیرفت، سبب پرسیدم. گفت: از فتنه و بلا در امان نیستم و از گناه معصوم نیم. از آن ترسم كه شیطان آزمونی در میان بیاورد و میان من و او معصیتی رود كه به سبب آن از زیانكاران شوم. نیز از صوفیه كسانی بوده اند كه در این طریق تصمیم به كار زشت گرفته اند و به سبب آن تصمیم خود را كشته اند. چنانكه آورده‌اند در بلاد فارس صوفی بزرگی بود گرفتار نوجوانی شد و خود را نتوانست نگه دارد و نفس به عمل زشت دعوتش می‌كرد از ترس خدا و ندامت آن تصمیم خود را از بلندی به دریای آب افكند وغرق كرد در حالی كه این آیه را می‌خواند: ﴿فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِكُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ[البقرة: ۵۴] . یعنی: «پس توبه كنید و به سوى خالق خود باز گردید! و خود را ] یكدیگر را[ به قتل برسانید!».

مؤلف گوید:‌ ببینید شیطان با این بیچاره چه كرد. نخست از راه نگاه به آن نوجوان فریبش داده و محبت وی را در دلش جاری ساخته، سپس به كار زشت دعوتش نموده و چون استواریش را دیده به خودكشی وادارش كرده و آن آیه را كه مربوط به بنی اسرائیل است، مطابق حال او در نظرش جلوه داده، حال آنكه از گناه آن خیال زشت می‌توانست توبه كند اما طبق حدیث پیغمبر جكسی كه خود را از كوه بیندازد و بكشد جاودانه در جهنم است.

و هم از این جمله بوده است كه از معشوق جدایش كرده اند و معشوق را كشته. چنانكه شنیدم یكی از صوفیان بغداد با پسری همخانه بود، آن قدر زشتگویی كردند كه جدایشان ساختند، آن گاه صوفی با كاردی سراغ آن پسر رفت و به قتلش رسانید و بركشته‌اش می‌گریست. اهل رباط آمدند و ماجرا دیدند و خبر به رئیس شرطه بردند و اقرار به قتل نمود و پدر آن پسر آمد در حلی كه می‌گریست، صوفی نیز به حال گریه قسمش می‌داد كه قصاص كن! و پدر آن پسر به صوفی گفت: اكنون عفوت كردم. صوفی برخاست و بر سر قبر آن پسر رفت و به گریه نشست، پس از آن همه ساله به حج می‌رفت و ثوابش را به روح آن پسر اهداء می‌نمود.

كسانی هم از صوفیه بوده اند كه با وجود دعوی صبر و مجاهده در معصیت افتاده اند. چنانكه از ادریس بن ادریس نقل است جمعی از صوفیان به مصر درآمدند و همراهشان پسر ساده‌ای بود كه برایشان آواز می‌خواند، یكی از آن صوفیه گرفتار آن پسر شده بود و خودداری نمی‌توانست و نمی‌دانست از چه راه بدو نزدیک شود، تا روزی گفت: ‌بگو: لا اله الا الله، پسر گفت:‌ لا اله الا الله، صوفی بر جست و گفت: من می‌بوسم دهانی را كه لا اله الا الله گفت![۱۴۳] .

قسم ششم- صوفیانی هستند كه قصد ساده بازی ندارند و به دنبال نوجوانان نمی‌روند، بلكه نوجوانان و پسران به قصد آموزش زهد و پارسایی از راه ارادت نزد ایشان می‌آیند و بر دست اینان توبه كرده وارد طریقت می‌شوند، در اینجا شیطان حضور می‌یابد و كم كم از راه نگاه مكرر وسوسه‌شان می‌كند و به فتنه می‌افكند و بسا كسا كه چون برصیصا به دیانت خویش مغرور است وشیطان به قعر جهنم می‌اندازدش.

قسم هفتم- آن كسان هستند كه میدانند نظر كردن و صحبت داشتن با ساده رویان خوب نیست اما صبر نمی‌توانند. چنانكه از یوسف بن الحسین نقل است كه گفت: من هر چه می‌كنم پیروی كنید الا با نوجوانان نشستم كه این بدترین فتنه‌هاست، و من بیش از صد بار با خدای خود عهد بسته‌ام كه بانوجوانی ننشینم امّا با دید روی زیبا و قد رعنا و چشمی را آن عهد شكسته‌ام اما خدا می‌داند كه به معصیتی نیفتاده‌ام. مؤلف گوید:‌ این مرد خود را رسوا ساخته حال آنكه خدا بر كار او پرده كشیده بوده است، و نیز اقرار به سست پیمانی و بی‌ارادگی خویش كرده، پس آن «عزایم تصوف» كه نفس را به مشقتها وامیدارد كجاست و برای چه زمانی است!؟ وانگهی پنداشته كه گناه همان عمل زشت است و ندانسته كه نگاه و همصحبتی (با شهوت) نیز معصیت است. ببینید جهل با بعضیها چه می‌كند!.

از ابوالحسین نوری نقل است كه در بغداد نگاهم بر پسر خوبرویی افتاد، خواستم دوباره نگاهش كنم صدایش كردم و گفتم: كفشهایی كه جیرجیر می‌كند می‌پوشید و در كوچه‌ها به گردش می‌افتید! گفت:‌ خوب به وسیله علم می‌خواهی با ما جمع شوی (یعنی به بهانه نهی از منكر میخواهی با ما دوستی برقرار كنی)[۱۴۴] .

از حسن بن ذكوان نقل است كه گفت:‌ با فرزندان توانگران منشینید كه صورتهای مثل صورت زنان دارند و از دختران بكر فریبنده ترند. عبدالعزیز بن ابی السائب از قول پدرش می‌آورد كه گفت: ‌از فتنه‌ یک پسر بر یک عابد بیش از آن بیم دارم كه از فتنه هفتاد دختر بر او.

ابوعلی رودباری از جنید روایت می‌كند كه مردی با پسر خوبرویی نزد امام احمد بن حنبل آمد. احمد پرسید: این كیست گفت:‌ پسر خودم است، احمد گفت:‌ این دفعه این را همراه نیار! وقتی برخاست كسی به احمد گفت:‌ خدا شیخ را مؤید بدارد، این مردی است با آزرم و پسرش بهتر از اوست، احمد گفت: ‌این مانع از آن نمی‌شود كه ما گفتیم. استادان ما چنین عمل می‌كردند و از گذشتگان نیز چنین روایت می‌آورند. در حكایت دیگر از احمد حنبل آورده‌اند كه حسن البزاز با پسر زیبارویی به مجلس او رفت، هنگام بازگشت احمد بدو گفت:‌ با این پسر در كوچه همراه مباش! حسن گفت: ‌این خواهر زاده‌ من است؛ احمد گفت:‌ باشد، ولی مردم به سبب گناه سوء ظن در حق تو به هلاكت می‌افتند!.

از فتح موصلی نقل است كه به خدمت سی تن از پیران كه همگی از ابدال بودند رسیدم هر یک هنگام خداحافظی مرا توصیه كردند كه از معاشرت این نوجوانان پرهیز كنم.

سلام بن اسود مردی را دید كه در نوجوانی می‌نگرد، گفت: ‌ای فلان، آبروی خود را نزد خدا حفظ كن! از عبدالقادر بن طاهر نقل است كه می‌گفت: «من صحب الأحداث وقع فی الأحداث» (هر كس به دنبال این پسر و آن پسر افتد، به سر در افتد). مظفر قرمیسینی می‌گفت: با پسران به سلامت و پاكی نشستن بلاست تا چه رسد آن را كه معاشرت ناسالم كند.

پیشینیان دركناره جویی از پسران ساده روی مبالغه می‌ورزیدند. از سفیان ثوری نقل است كه نمی‌گذاشت نوجوان بی‌ریش در مجلسش بنشیند. یحیی بن معین می‌گفت: ‌امردی در همنشینی من طمع نكند؛ احمد بن حنبل گفت: ‌امردی در راه با من همراه نشود.

ابونصر بن الحارث نشسته بود، كنیزک بسار زیبایی از راه رسید و پرسید: «باب حرب» كجاست؟ شیخ نشانش داد؛ سپس پسری زیبا آمد و همان جا را سراغ كرد، شیخ پاسخش نداد و سر فرو افكند و هر دو چشم خویش پوشانید و پسر سؤال خود را تكرار می‌كرد تا حاضران پاسخش را دادند و رفت. سپس از شیخ سؤال شد كه چرا جواب آن كنیز را دادی اما با این پسر سخن نگفتی، گفت:‌ از سفیان ثوری نقل است كه با دختر یک شیطان هست و با پسر دو شیطان!.

عبدالله بن مبارک از سفیان ثوری نقل می‌كند كه وارد حمام شد، پسر خوشكلی هم بعد از او آمد، گفت: بیرونش كنید كه با هر زنی یک شیطان هست و با هر پسری بیش از دو شیطان!.

ابوامامه گوید:‌ ما نزد یک پیر قاری می‌رفتیم، همه رفتند پسری ماند كه قرائت كند. من هم خواستم بیرون بروم، گفت:‌ بمان تا این پسر درسش را تمام كند؛ اكراه داشت از اینكه با آن پسر تنها بماند.

ابوعلی رودباری گوید:‌ احمد مؤدب از من پرسید: ‌كه صوفیه‌ زمان ما این ساده بازی را از كجا گرفتند؟ گفتم: ‌شما بهتر می‌دانید كه غالباً از آفت به سلامت اند. گفت: ‌هیهات، با ایمان تر از اینها را دیده‌ام كه از نوجوان می‌گریخته اند آن طور كه از جلو لشكر می‌گریزند، و این بستگی به «اوقات واحوال» دارد كه مصون بماند یا نماند.

همنشینی با ساده رویان محكم‌ترین ریسمانی است كه شیطان با آن صوفیه را به دام می‌افكند. یوسف بن الحسین گفته است:‌ آفت صوفیه از همنشینی نوجوانان است و صحبت نا جنس و راه آمدن با زنان. از ابوالفرج رستمی صوفی روایت است كه می‌گفت: شیطان را به خواب دیدم و گفت: ما را چگونه یافتی؟ دیدی كه از دنیا و لذات و اموال آن گذشتیم و تو بر ما راهی نداری، گفت: غافلی از سماع دوستی و مصاحبت نوجوانان كه دلتان را فرا گرفته است! از ابوسعید خراز نقل است كه: شیطان رابه خواب دیدم، از من به كناری می‌رفت، گفتم: بیا! گفت: با شما چه كار كنم كه با هر چه دیگران را می‌فریبم شما آن را دور افكنده اید؛ اما چیزی هست. گفتم: ‌آن چیست؟ گفت: همنشینی نوجوانان! خراز گوید:‌ و كدام صوفی از آن رسته است؟

[۱۴۰] یعنی: «به مردان مؤمن بگو: چشمان خود را [از آنچه حرام است مانند دیدن زنان نامحرم و عورت دیگران‏] فرو بندند، و شرمگاه خود را حفظ كنند». [۱۴۱] یعنی: آیا به شتر نمى‏نگرند كه چگونه آفریده شده است؟ و به آسمان كه چگونه بر افراشته شده؟ و به كوه‏ها كه چگونه در جاى خود نصب گردیده!». [۱۴۲] یعنی: «و هر كجا باشید او با شماست، و خدا به آنچه مى‏كنید بیناست». [۱۴۳] این قسم داستانها از صوفیه ایرانی معاصر مؤلف نیز نقل شده است (مثلا:‌ روزبهان، نجم الدین كبری، اوحد الدین كرمانی، مجد الدین بغدادی...) و هر كس تنها كلیات سعدی را بنگرد در می‌یابد كه این بیماری در بیرون از خانقاهها و محافل صوفیه نیز كم و بیش شیوع داشته است.- م. [۱۴۴] نظیر این حكایت است كه در لطائف الظرفاء ثعالبی آمده است: «یكی از قاریان زنی زیبارو و گشاده در راه دید و به نیت مزاح این آیه را خواند:‌ ﴿وَلۡيَضۡرِبۡنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّیعنی: «روسرى‏هاى خود را بر سینه خود افكنند» [النور: ‌۳۱] . زن گفت:‌ ای دشمن روی، با آیه قرآن مزاحمم می‌شوی!» رک: مقاله ‌لطیفهای ثعالبی، نوشته علیرضا ذكاوتی قراگزلو، نشر دانش، سال هفتم شماره چهارم، خرداد و تیر ۱۳۶۶، ص ۵۷.- م.