تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر صوفیان که در مسائل علمی دینی اظهار نظر کنند

تلبیس ابلیس بر صوفیان که در مسائل علمی دینی اظهار نظر کنند

صوفیان با آنكه علم را ترک گفته به ریاضت خودسرانه پرداختند اما از سخن گفتن در علم دینی (فقه و تفسیر و حدیث) خودداری ننمودند و طبق «واقعات» خود یعنی هر آنچه در دل افتد، اظهار نظر كردند و غلطهای زننده از ایشان سر زد و مسائل را به همان سمت خاص خود سوق دادند. و البته روزگار از مدافعان دین كه اشتباهكاری غلط كاران را افشا سازند و دعاوی مفتریان را رد كنند خالی نیست.

اینک نمونه‌هایی از تفسیر قرآن صوفیه:‌ آورده اند كه از جنید پرسیدند: ﴿سَنُقۡرِئُكَ فَلَا تَنسَىٰٓ ٦[الأعلی: ۶] [۱۶۴] . یعنی چه؟ گفت: یعنی «لا تنس العمل به» كه «فلا تنسی» را فعل نهی فهمیده حال آنكه فعل «نفی» است، و هم از او پرسیدند: ﴿وَدَرَسُواْ مَا فِيهِ[الأعراف: ۱۶۹] [۱۶۵] . یعنی چه؟ گفت: ‌«تركوا العمل به» كه در اینجا «درس» به معنی تلاوت و قرائت است نه به معنی مندرس شدن، و جنید غلط فهمید.

از شبلی پرسیدند: ﴿إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكۡرَىٰ لِمَن كَانَ لَهُۥ قَلۡبٌ[ق: ۳۷] [۱۶۶] . یعنی چه؟ گفت: ‌«لمن كان الله قلبه». در واقع معنی آیه این است كه «قرآن تذكری است برای هر كس كه دلی داشته باشد» و شبلی چنین معنی كرده: «قرآن تذكری است برای هر كس كه دلش خدا باشد!» اگر این تفسیر به رأی نیست، چیست؟

از ابوالعباس بن عطاء راجع به آیه ﴿فَنَجَّيۡنَٰكَ مِنَ ٱلۡغَمِّ[طه: ۴۰] [۱۶۷] . پرسیدند گفت: یعنی: «ای موسی تو را از غصه بنی اسرائیل رهانیدم و تو را از اغیار بریده، مفتون خودمان كردیم» كه موسی ÷را عاشق خدا قلمداد كردن آن هم با لفظ «فتناک بنا عمن سوانا» گستاخی است. هم از او درباره آیه: ﴿فَرَوۡحٞ وَرَيۡحَانٞ وَجَنَّتُ نَعِيمٖ ٨٩[الواقعة: ۸۹] [۱۶۸] . پرسیدند گفت: ﴿رَوۡحٞیعنی نظر به وجه الله، ﴿رَيۡحَانٞیعنی استماع كلام الله، و ﴿جَنَّتُ نَعِيمٖیعنی در آن حجابی بین بنده و خدا نیست. و این همه خلاف قول مفسران است.

ابوعبدالرحمن سلمی تفسیری در دو مجلد گرد آورده كه بیشتر هذیان است مثلا در وجه تسمیه فاتحة الكتاب از قول صوفیه آورده است: «برای آن فاتح نامیده شد كه اول خطاب خداوند است به پیغمبر ج» حال آنكه به اتفاق مفسران، «فاتحه» اولین سوره نیست كه نازل شده همو در معنی «آمین» گوید: یعنی «قاصدین» حال آنكه «میم» در كلمه «آمین» مخفف است نه مشدّد، و این اشتباه زشتی است.

و در تفسیر ﴿وَإِن يَأۡتُوكُمۡ أُسَٰرَىٰ تُفَٰدُوهُمۡ[البقرة: ۸۵] [۱۶۹] . از قول ابوعثمان ﴿أُسَٰرَىٰرا به معنی «غرق در گناهان» معنی كرده و از قول واسطی «غرق در رؤیت افعال خویش»؛ واز قول جنید آورده است كه قطع تعلقات، فدیه اسارت در دنیویات است، و بدین گونه معنی آیه را كه در طعن بر بنی اسرائیل است از ذمّ به مدح نقل كرده است.

محمد بن علی گوید: ﴿يُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِينَ[البقرة: ۲۲۲] [۱۷۰] . یعنی خدا آنان را كه از توبه، توبه كردند دوست می‌دارد! و ﴿يَقۡبِضُ وَيَبۡصُۜطُ[البقرة: ۲۴۵] [۱۷۱] . را كه به معنی وسعت بخشیدن و تنگ گرفتن در مال است چنین معنی كرده: «یقبضك بإیاه ویبسطك لإیاه». و ﴿وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنٗاۗ[النساء: ۳۶] [۱۷۲] . را كه درباره خانه‌ خداست و عبارت سیاق خبر دارد و معنی امر؛ چنین معنی كرده: هر كس وارد حرم شود از وسوسه شیطان و هواجس نفس در امان است! حال آنكه می‌دانیم بسا كسان وارد حرم می‌شوند و غرق در وسوسه اند.

ابوتراب [ ظ: نخشبی] ‌ كلمه «كبائر» را در آیه ۳۱ سوره نساء، به معنی «دعاوی فاسده» گرفته، و سهل بن عبدالله ﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ[النساء: ۳۱] . به معنی «قلب» و ﴿وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِبه معنی نفس و ﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ[النساء: ۳۱] [۱۷۳] را به معنی «جوارح» گرفته.

ابوبكر وراق در قضیه یوسف گوید: یوسف قصد زن عزیز نكرد و قرآن صریح گفته: ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦ[یوسف: ۲۴] [۱۷۴] . هم در این سوره، محمد بن علی در آیه ۳۱: ﴿مَا هَٰذَا بَشَرًا[یوسف: ۳۱] [۱۷۵] را چنین معنی كرده: «ما هذا بأهل أن يدعيَْ إلى الـمباشرة»[۱۷۶] .

زنجانی گفته است:‌ «رعد» نعره‌های ملائكه است و «برق» زبانه ‌آه ایشان و باران گریه ایشان. «حسین» درباره آیه ﴿فَلِلَّهِ ٱلۡمَكۡرُ جَمِيعٗا[الرعد: ۴۲] [۱۷۷] . گوید: چه مكر از این روشتنر كه در وهم آدمیان انداخته كه به هر حال راهی به خدا هست حال آنكه نیست، حدوث را چه به قدم!؟ مؤلف گوید:‌ هر كس در این كلمه بیندیشد داند كه كفر است و تمسخر؛ و چه عجب كه این «حسین» همان حلّاج است پسر منصور!.

و كتاب سلمی پر است از این قسم تفسیرها، خواستم نمونه‌های بیشتر بیاورم اما دیدم تضییع عمر است، و این گونه تفسیر از جنس تفسیر باطنیان است و هر كس زیادت خواهد در خود كتاب سلمی بنگرد.

ابونصر سراج هم در كتاب اللّمع، از این نوع «مستنبطات» صوفیه آورده مثلا شبلی در معنی ﴿لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَيۡهِمۡ لَوَلَّيۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا[الکهف: ۱۸] [۱۷۸] . كه درباره اصحاب كهف است، گوی: «لو اطلعت علی الكل مما سوانا لولیت منهم فرارا إلینا»!.

ابوحامد غزالی در تفسیر آیه ﴿وَٱجۡنُبۡنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعۡبُدَ ٱلۡأَصۡنَامَ[ابراهیم: ۳۵] [۱۷۹] . كه ابراهیم از خدا می‌خواهد خود او و فرندانش را از پرستش اصنام محفوظ بدارد، گفته است: ‌«أصنام» یعنی سیم و زر، زیرا مرتبه پیغمبری بالاتر از آن است كه بت (به معنای مجسمه خدایان) بپرستد. اما هیچ مفسری این را نگفته، وانگهی مگر نه اینكه اعراب اولاد (اسماعیل بن) ابراهیم اند، و می‌دانیم اكثر اعراب بت پرست بودند.

صوفیه در نفس قرآن هم به ناروا دخل كرده‌اند مثلا ﴿وَلِسُلَيۡمَٰنَ ٱلرِّيحَرا گفته اند: «ولی سلیمان الریح» بوده است.

صوفیان كه برای یک لقمه پارسایی به خرج داده اند، ببینید چه بی‌پروا در تفسیر دست گشاده اند. سلمی از ابوحمزه‌ خراسانی نقل كرده است كه گفت: آیه ﴿كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيٓ‍َٔۢا بِمَآ أَسۡلَفۡتُمۡ فِي ٱلۡأَيَّامِ ٱلۡخَالِيَةِ ٢٤[الحاقة: ۲۴] [۱۸۰] . مكری بزرگ است، كه در بهشت عده‌ای را با خوردن و نوشیدن از خدا مشغول دارند، چه حسرتی از این بالاتر؟

باید دانست كه معنی «مكر و خدعه» كه در حق خدا به كار رود، جزا دادن خدعه و مكر است؛ و لازمه‌ قول ابوحمزه این باشد كه پیغمبران در بهشت نخورند و ننوشند.

از پیغمبر جروایت است كه هر كس تفسیر به رأی نماید، جایگاه خود را در آتش آماده سازد، و نیز روایتی است كه فرمود: هر كس تفسیر به رأی كند، و لو درست بگوید خطا كرده است، حال به حكایت زیر توجه كنید:

ابن خفیف از رویم روایت می‌كند كه شبی مهتابی جمعی از مشایخ در شام با هم جمع بودند گفتند: ‌چنین شب خوش ندیده‌ایم، بیایید با مذاكره در مسأله‌ای آن را به سر آریم، بیایید در محبت سخن بگوییم كه تكیه گاه صوفیان است. و هر یک از پایه خود چیزی می‌گفتند، عمرو بن عثمان مكی هم در آن جمع بود برخلاف عادتش بدو بول دست داد، بیرون شد و به حیاط رفت و باز آمد. گفت: ‌ای قوم، خاموش باشید كه جواب مسأله تان اینجاست! نامه‌ای بر پاره پوستی یافتم بنگرید چه نوشته: «مكار مكار وكلكم تدعون حبه»[۱۸۱] . راوی گوید: بعضی همان جا محرم شدند و دیگر همدیگر را ندیدند تا موسم حج در مكه.

مؤلف گوید: اگر داستان راست باشد شیطان آن نوشته را افكنده هر چند پندارند كه از جانب خدا بوده است. گفتم: كاربرد كلمه «مكر» در مورد خدا یعنی «مجازات مكر» اما «مكار» خواندن خدا از جهالت و حماقت هم بدتر است. از رویم نقل است كه گفت: «خداوند چیزهایی را در چیزهایی نهفته مثلا مكرش در علمش نهفته و سرّ خدعه‌اش را در لطفش، و پنهانترین عقوبتهایش را در كراماتش». این پریشانگویی و گستاخی است.

از بایزید نقل است كه برای دیدن برادرش می‌رفت به جیحون رسید، دو سمت رودخانه به هم برآمد كه او بگذرد. بایزید گفت:‌ «سیدی! این مكر نهان برای چیست، قسم به عزتت كه برای این عبادتت نكردم» و بازگشت و از جیحون عبور ننمود. هم از بایزید نقل است كه گفت: «هر كس خدای را شناخت دربان بهشت شد و بهشت بر او وبال شد». هم از او نقل است كه گفت:‌ عارفان در دیدار خدای تعالی دو طبقه‌اند برخی هر گاه خواهند دیدار كنند، بعضی یک بار ببینند نه بیش. پرسیدند: این چگونه باشد؟ گفت:‌چون اول بارش ببینند بازاری بهر ایشان بنهد كه در آن بازار فقط صورتهای زنان و مردان فروشند، هر یک از عارفان كه در آن بازار رود دیگر برای دیدار خدا باز نیاید! آن گاه چنین افزود: ‌«در این دنیا به بازاری می‌فریبدت و در آخرت به بازاری، پس تو هماره بنده‌ بازار باشی».

مؤلف گوید: ‌اینكه ثواب بهشت را سبب انقطاع از خدا پنداشته جهلی است زننده، و اگر آن بازار كه بهر ثوابشان نهاده اند باعث عقوبت باشد این ثواب نباشد فریب باشد. و بایزید از كجا دانست كه چنین چیزها هست؟ این نیست جز «واقعات و خواطر» نادانان، كه چون «واقعه» از روی علم باشد درست باشد و چون از روی جهل همه دلبخواهی است.

هم از بایزید نقل است كه بر گورستان جهودان گذشت، گفت: اینان كه باشند عذابشان كنی؛ از این مشتی استخوان كه قضا بریشان رفته در گذر!.

هم از او نقل است كه به گورستان یهود گذشت گفت: «عذوران‌اند» و بر مقابر مسلمانان گذشت گفت: «مغروران اند». یعنی شقاوت ازلی است و بی‌اختیار و انتخاب بندگان بوده است در این صورت فرعون و گنهكاران دیگر هم نباید عذاب شوند.

ابوتراب نخشبی نزد امام احمد بن حنبل آمد، امام احمد می‌گفت:‌ فلان روای ثقه است، فلان ضعیف است... ابوتراب گفت:‌ یا شیخ، غیبت علما مكن! احمد گفت: این نصیحت است نه غیبت.

عبدالرحمن بن ابی حاتم كتابش:‌ الجرح و التعدیل را برای جمعی می‌خواند، كه احوال اهل علم از ثقه یا غیر ثقه معلوم شود. یوسف بن الحسین گفت: بس كن! كه من شرم دارم از این قوم كه صد سال یا دویست سال است به بهشت رسیده‌اند و تو غیبتشان می‌كنی!... عبدالرحمن گریست و گفت: اگر این كلمه را پیشتر به من گفته بودند این كتاب نمی‌نوشتم[۱۸۲] .

مؤلف گوید: اگر ابن ابی حاتم مثل امام احمد فقیه بود جوابش را چنین می‌داد كه اگر جرح و تعدیل نباشد از كجا روایت درست و غلط را از هم تشخیص می‌دهیم؟

اینان نه تنها باب علم را بستند. درِ دعا را هم بستند از ابوالعباس بن عطاء نقل است كه گفت: ‌هر كس بداند كه خدا حالش را می‌داند از عرضه حاجات خود خودداری نماید.

جوانی از شبلی پرسید كه چرا همیشه «الله» می‌گویی و «لا اله الا الله» نمی‌گویی؟ شبلی گفت: می‌ترسم از اثبات بعد از نفی؛ جوان گفت: حجت قویتر خواهم، از آن ترسم كه تا به اقرار نرسیده مرا به عنوان انكار بگیرند! مؤلف گوید: فقه دقیق و استنباط ظریف را ببین!.

از ابوالحسین نوری نقل است كه چون صدای مؤذن می‌شنید می‌گفت: زهر مار! و چون بانگ سگ می‌شنید می‌گفت: ‌لبیک و سعدیك! سبب پرسیدند، گفت: آن مؤذن غافل است و برای اذان مزد می‌گیرد رشكم می‌آید كه نام خدا بر زبان آرد. اما این سگ بی‌ریا ذكر خدا می‌گوید كه ﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ[الإسراء: ۴۴] [۱۸۳] . مؤلف گوید: فقه دقیق و استنباط ظریف را ببین! كسی ریش خود را گرفته بود، ابوالحسین نوری گفت: ‌دست از ریش خدا بردار! شكایت به خلیفه بردند خلیفه نوری را احضار كرد و پرسید:‌ چنین گفته‌ای؟ گفت:‌ آری، مگر نه همه از آن خداست و این مرد و ریشش هم از آن خداست؛ نوری پنداشته كه صفت ملک، صفت ذات است. از شبلی درباره معرفت پرسیدند، گفت: ‌هر كس بگوید: الله، الله را نشناخته كه اگر می‌شناختند نمی‌گفتند. همو از كسی پرسید: اسمت چیست؟ گفت: آدم، گفت: وای بر او می‌دانی آدم چه كرد؟ آدم خدا را به یک لقمه فروخت! شبلی گفت: پاک است خدایی كه مرا با دیوانگی از هرچه بگویم معذور داشته است!.

یكی از همنشینان شبلی گفت: عزم توبه دارم، شبلی گفت: هرچه داری بفروش و قرض‌هایت را بپرداز و زنت را طلاق بده، آن شخص این كارها را كرد، گفت: اكنون اولاد خود را یتیم كن یعنی از وابستگی به تو مأیوس شوند، آن شخص گفت: ‌كردم (گفت: اكنون برو گدایی كن، رفت و پرسه كرد) و قدری نان پاره كه جمع كرده بود نزد شبلی آورد، شبلی گفت:‌ برو بریز جلو فقرا و با هم بخورید.

از ابوالحسن خرقانی نقل است كه گفت:‌ لا اله الا الله از میان دل، محمد رسول الله از بن دندان!.

شبلی در حمام پسری دید لخت، گفت: چرا عورت به لنگ نمی‌پوشانی؟ پسر گفت: خاموش‌ای بیهوده گو كه اگر اهل حقی جز به حق نمی‌نگری و باطل نمی‌بینی و اگر اهل باطلی جز باطل نمی‌نگری و حق نمی‌بینی كه حق مشغول حق و باطل مشغول باطل است.

غزالی در كتاب احیاء لعلوم حدیث یا قولی آورده كه «للربوبية سر لو أظهر بطلت النبوة، وللنبوة سر لو كشف لبطل العلم، وللعلماء بالله سر لو أظهروه لبطلت الأحكام» مؤلف گوید: بنگرید این درهمگویی و پریشانگویی را كه چگونه ظاهر و باطن شریعت را مخالف یكدیگر می‌داند. و نیز غزالی آورده است كه صوفیی را كودكی خردسال تلف شد، گفتم: اگر از خدا می‌خواستی جان بچه ات را به تو می‌بخشید، گفت: ‌اعتراض بر قضای الهی سخت تر است بر من از مردن فرزندم. ببینید چگونه دعا را با اعتراض در آمیخته، و عجب از غزالی كه این سخن را با قبول و تحسین نقل كرده است.

جهودی نزد ابوسعید ابوالخیر آمد و گفت: می‌خواهم به دست تو مسلمان شوم. ابوسعید از جهود پرسید: حتماً‌ می‌خواهی مسلمان شوی؟ گفت: آری. ابوسعید گفت: ‌از مال و جان خود بیزاری می‌جویی؟ این است اسلام در نظر من. جهود گفت: آری. ابوسعید گفت: حال كه چنین است نزد فلان شیخ ببریدش كه بدو لا لای منافقان در آموزد (یعنی لا اله الا الله).

نظیر این حكایت است كه آورده اند حسین و حسن[۱۸۴] دو پسر عیسی بن ماسر جس مسیحی می‌خواستند مسلمان شوند، نزد حفص بن عبدالرحمن برای عرض شهادتین رفتند. حفص گفت: شما رئیسان نصارى هستید و عبدالله بن مبارک امسال به حج رفته است بروید بر سر دست او مسلمان شوید كه برای مسلمانان با اهمیت تر باشد. آن دو بازگشتند، تا مراجعت ابن المبارک حسین به حال مسیحیت مرد و تنها حسن توانست نزد ابن المبارک مسلمان گردد.

مؤلف گوید: این نتیجه جهل حفص بن عبدالرحمن بوده و گرنه لحظه‌ای اسلام آوردن آن دو را به تأخیر نمی‌انداخت؛ و البته حرف ابوسعید عجیب تر بوده.

سهل تستری به هر یک از یارانش كه مریض می‌شدند می‌گفت: اگر خواستی بنالی بگو «اوه»، كه این از اسماء الله است و مگو «اُفرج» (گشایش و خلاص بده!) كه این از نامهای شیطان است!

این بود نمونه سخنان صوفیه از تفسیرشان و فقه‌شان كه همه نشان كژفهمی و كم دانشی است و پر از اشتباهات. از امام شافعی نقل است كه گفت:‌ ده سال با صوفیان مصاحبت كردم و تنها از این دو كلمه سود بردم: یكی:‌«الوقت سیف» (زمان مثل شمشیر می‌برد و می‌گذرد) دیگر: «أفضل العصمة‌ أن لا تقدر» (بالاترین عصمت آن است كه نتوانی)[۱۸۵] .

[۱۶۴] یعنی: «ما بزودى (قرآن را) بر تو مى‏خوانیم و هرگز فراموش نخواهى كرد». [۱۶۵] یعنی: «و آنان بارها آن را خوانده‏اند؟». [۱۶۶] یعنی: «یقینا در آن، پند است كسى را كه دلى دارد». [۱۶۷] یعنی: «پس نجات دادیم ترا از اندوه‏». [۱۶۸] یعنی: «[در] راحت و آسایش و بهشت پرنعمت [خواهد بود». [۱۶۹] یعنی: «و اگر اسیر شده به نزد شما مى‏آیند، براى [آزاد كردن‏] آنان فدیه مى‏دهید». [۱۷۰] یعنی: «یقینا خدا دوست می‌دارد توبه‌كنندگان را». [۱۷۱] یعنی: «خدا است كه تنگدستى و گشایش می‌دهد». [۱۷۲] یعنی: «و هر كسیكه داخل آن بشود در امان است». [۱۷۳] ﴿وَٱلۡجَارِ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰیعنی: «همسایه خویشاوند». ﴿وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ یعنی: «و همسایه بیگانه و همنشین»‏. ﴿وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِیعنی: «واماندگان در سفر». [۱۷۴] یعنی: «و او نیز- اگر برهان پروردگار را نمى‏دید- قصد وى مى‏نمود». [۱۷۵] یعنی: ««ین [جوان‏] بشر نیست‏». [۱۷۶] این یكی را بد نگفته و معنی ضمین آیه همین است! و زبانحال زنان مصر كه عفت و پاک چشمی یوسف را دیدند همین معنی می‌تواند باشد.- م. [۱۷۷] یعنی: «همه تدبیرها و نقشه‏ها در اختیار خداست‏». [۱۷۸] یعنی: «اگر نگاهشان مى‏كردى، از آنان مى‏گریختى و سر تا پاى تو از ترس و وحشت پر مى‏شد!». [۱۷۹] یعنی: «و من و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار!». [۱۸۰] یعنی: «(و به آنان گفته مى‏شود:) بخورید و بیاشامید گوارا در برابر اعمالى كه در ایام گذشته انجام دادید!». [۱۸۱] ونیز رک: سیرت شیخ كبیر ابوخفیف شیرازی، پیشگفته، ص ۹-۸۸. مترجم قدیم كتاب (ابن جنید شیرازی) شاید تعمداً خواسته صورت قابل قبولی به مطلب بدهد وعبارت بالا را چنین ترجمه كرده: «مكاران دعوی محبت می‌كنند» حال آنكه «مكارٌ» خبر مبتدای محذوف است:‌ «هو مكارٌ» و همان معنی را می‌دهد كه ابن الجوزی برداشت كرده و گفته: «إنی لأقشعرّ من ذكرها، لكنی اُنَبِهُ بذكرها علی قبح ما یتخایله هؤلاء الجهلة» (ص ۳۷۶).- م. [۱۸۲] جالب اینكه صوفیه ایران نیز با اخباریه موافقتر بوده‌اند تا اصولیه.- م. [۱۸۳] یعنی: «و هر موجودى، تسبیح و حمد او مى‏گوید». [۱۸۴] در قرون اولیه اسلامی اهل ذمه معمولا یک نام رسمی هم داشته اند.- م. [۱۸۵] نظیر:‌چگونه شكر این نعمت گزارم / كه زور مردم آزاری ندارم.- م.