تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

آغاز فریب شیطان بت پرستان را

آغاز فریب شیطان بت پرستان را

از كلبی نقل است كه چون آدم ÷درگذشت فرزندان شیث بن آدم جسدش را در مغاره‌ای از كوهستان هند، آنجا كه آدم از بهشت فرود آمد، نهادند و آن كوه را كه بارورترین نقطه روی زمین است «بوذ» گویند[‌!] ‌ و فرزندان شیث برای بزرگداشت آدم به آن مغاره آمده برای او طلب رحمت می‌كردند تا آنكه یكی از فرزندان قابیل گفت:‌ بنی شیث بتی دارند كه دورش می‌گردند ما چرا نداریم؟ پس بتی برای فرزندان قابیل تراشید و آن نخستین كس بود كه چنین كاری كرد.

و و نیز از كلبی نقل است كه «ودّ، سواع، یغوث، یعوق و نسر» آدمهای خوبی است كه همگی در یک ماه درگذشتند و باعث اندوه شدید نزدیكانشان شدند. یكی از اولاد قابیل به ایشان گفت: اگر می‌خواهید پنج پیكره نظیر آنها برایتان بسازم؛ اما نمی‌توانم در آنها روح بدمم. گفتند: این كار را بكن. پس پنج بت به شكل آن مرده‌ها بساخت و هر كدام از آن طایفه می‌آمدند و آن بتها را كه به یادگار نزدیكان وخویشاوندانشان ساخته بود بزرگداشت و طواف می‌كردند. بدین گونه یک نسل گذشت و در نسلِ دوم آن بزرگداشت بیشتر شد تا در نسل سوم گفتند: همانا اینان كه مورد احترام و تعظیم پیشینان بودند از آن جهت است كه می‌توانند نزد خدا شفاعت كنند، پس شروع به پرستشِ آن مجسمه‌ها كردند تا آنكه ادریس ÷آنان را از كفر منع فرموده و به خدا پرستی فرا خواند، تكذیبش كردند، و خداوند ادریس را به جایگاه بلند بُرد[۳۳] . و بت پرستی همچنان شدت می‌یافت تا دوران نوح ÷رسید و او در سن چهار صد و هشتاد سالگی به نبوت مبعوث شد و مدت صد و بیست سال آن قوم را به خدا پرستی خواند. سركشی نمودند. تا خداوند امر كرد كه نوح ÷كشتی بسازد و در ششصد سالگی آن كشتی را تمام كرد و سوار شد و طوفان رخ داد، عده‌ای غرق شدند و پس ا‌ز آن نوح ÷سیصد و پنجاه سال میان قوم خویش بزیست (و میان آدم و نوح دو هزار و دویست ساله فاصله بود). آن بتها را آب جا به جا كرد تا در سر زمین جدّه افتادند و چون آب فرو نشست آن بتها در ساحل بماندند و باد رویشان را پوشانید.

كلبی داستان را چنین ادامه می‌دهد كه عمرو بن لحی كاهن مكنّی به ابو ثمامه یک بار جنی داشت بدو گفت:‌ «به سعادت و سلام زود برو و چند بت در جده هست به تهامه بیار و عرب را به عبادت آنها بخوان». عمرو به جده رفت و آن بتها را از كف رودخانه پیدا كرد و در مراسم حج حضور یافته عرب را به عبادت آن بتها فرا خواند. عوف بن عذره بن زید اللات دعوت عمرو را اجابت كرد و او برایش «ود» را تحویل داد و او آن را با خود برد و در وادی قرى در منطقه دومه الجندل قرار داد و پسر خود را «عبد ود» نامگذاری كرد و او اولین شخصی بود به این اسم نامیده می‌شد و سپس عمرو پسرش (عوف) را نگهبان آن تعیین كرد و اولادهایش نسل به نسل به آن گرویده بودند تا آنكه اسلام آمد و نابودش كرد.

مالک بن حارثه می‌گوید: من «وَدّ» را دیدم، پدرم مرا با ظرف شیر نزد آن می‌فرستاد و می‌گفت: برو خدایت را شیر بنوشان! و خالد بن ولید را دیدم كه آن را شكست وخرد كرد. پیامبر جبعد از جنگ تبوک خالد را مأمور كرد كه برود «وَد» را بشكند، اولاد عامر و عبدود مانع بودند. خالد با آنها جنگید و بتها را از بین برد و یكی از اولاد «عبد ود» كه قطن بن سریح نام داشت آن روز كشته شد و مادرش نیز خود را روی جسد او انداخت و مرد.

كلبی گوید: از مالک بن حارثه پرسیدم «وَدّ» چه جور بود؟ گفت: ‌پیكره مردی بود خیلی درشت اندام، نقش و انگار كرده، با دو حُلّه كه یكی را ازار كرده بود و یكی را ردا؛ شمشیری به كمر بسته و كمانی به دوش افكنده، پیش رویش پرچم و جعبه تیری.

و نیز طایفه مضر بن نزار دعوت عمرو بن لحی را اجابت كردند و او بت «سواع» رابه حارث بن تمیم از آن طایفه داد و آن بت در زمینی بود به نام «رهاط»؛ از مضریان كسانی كه نزدیک بودند عبادتش می‌كردند.

ونیز طایفه مذحج دعوت عمرو را پذیرفتند و او «یغوث» را تحویل انعم بن عمرو مرادی داد كه به یمن برده در بلندی قرارش دادند، مذحج و وابستگان آن یغوث را می‌پرستیدند.

از طایفه هَمْدان، مرثدبن جشم «یعوق» را تحویل گرفت و در یک آبادی به نام «جوان»[۳۴] جای داد و قبیله همدان و وابستگان آن یعوق را می‌پرسیدند. بت «نسر» را مردی از «ذی رُعین» به نام معدی كرب گرفت و در نقطه‌ای از سرزمین سبا به نام بلخع قرار داد. حمیریان آن را عبادت می‌كردند تا ذونواس یهودی ایشان را یهودی كرد. مع ذلک باز هم بت پرستی ادامه داشت تا خداوند محمد جرا مبعوث كرد و مأمور نابود ساختن بتان فرمود.

كلبی گوید: از پیغمبر جروایت است كه فرمود: جهنم را نزد من بالا آورند، مردی قد كوتاه و سرخ چهره و كبود چشم را دیدم كه در آتش كشیده می‌شد، پرسیدم این كیست؟ گفتتند: عمروبن لحی است كه «بحيرة و وصيلة‌ و سائبة و حام» را او اول بار مقرر نمود و دین [توحیدی] ‌اسماعیل را تغییر داد و اعراب را به بت پرستی خواند.

و نیز از كلبی نقل است كه چون اولاد اسماعیل در مكه زیاد شدند به طوری كه مكه را پُر كردند و عمالیق را آز آنجا راندند، مكه برایشان تنگ شد و جنگ و خصومت بین خودشان رخ داد و بعضی، بعضی دیگر را بیرون كردند. پس در جستجوی معاش به سرزمینها پراكنده شدند و هر كدام از آنها كه از مكه بیرون می‌رفت تكه‌ای از سنگ‌های حرم به همراه می‌بُرد تا حرمت مكه را حفظ كرده باشد و هر جا ساكن می‌شد آن سنگ را نصب می‌كرد و به یاد كعبه دور آن طواف می‌نمود، و نیز همه ساله مكه و كعبه را زیارت می‌كردند. تا آنكه دین اصلی فراموش شد و بت پرست گردیدند، با این حال بقایایی از آیین ابراهیم و اسماعیل از قبیل بزرگداشتِ خانه كعبه و طواف آن و حج، عمره و توقف در عرفه و مزدلفه و اهدای قربانی و لبیک بر كشیدن در حج و بلند گفتن نام خدا هنگام ذبح قربانی در آیین جاهلیان باقی مانده بود، جاهلیان چنین لبیک می‌گفتند: «لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَك إلَّا شَرِيكًا هُوَ لَك تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ».

اول كسی از عرب‌ها كه دین اسماعیل را تغییر داد و به نصب اوثان (= سنگ‌های مقدس جاهلیت) و تعیین «سائبه و وصیله» پرداخت عمر و بن لحی بن حارثه بود كه پدر قبیله خزاعه است. مادر عمرو بن لحی زنی بوده است به نام فهیره دختر عامر بن حارث، و این حارث متولی امور كعبه بود عمرو بن لحی چون بالغ گردید با حارث بر سر ولایت كعبه به كشمكش پرداخت و با قبیله جرهم [‌از اولاد اسماعیل] ‌ جنگید و غلبه كرد و آنان را از كعبه و نواحی مكه بیرون راند و متولی امر پرده داری كعبه شد.

بعد از آن عمر و بن لحی بشدت بیمار شد. به او گفتند كه در «بلقاء» شام چشمه‌ آب گرمی هست اگر آنجا بروی بهبود می‌یابی. به آنجا رفت و استحمام كرد و بیماریش رفع شد و اهالی آنجا را بت پرست یافت. پرسید: ‌اینها چیست؟ گفتند: با اینها طلب باران و طلب پیروزی بر دشمن می‌كنیم. گفت: چند تا از اینها به من بدهید؛ و دادند. پس آن بتها را آورد و در اطراف كعبه نصب كرد و اعراب به پرستش بتان مشغول شدند.

از قدیمی ترین بتهای عرب «مناة» است كه بر ساحل دریا در قدید میان مكه و مدینه نصب شده بود و مورد احترام همه اعراب و اوس و خزرج و ساكنان مدینه و مكه و اطراف آن بود و برای آن ذبیحه وقربانی می‌گذراندند. و آورده اند كه اوس و خزرج و پیروان آنها از مردم یثرب و غیره پس از انجام حج همراه دیگر حاجیان در مواقف توقف می‌نمودند اما سرشان را نمی‌تراشیدند و چون حركت می‌كردند نزد «مناة» آمده آنجا سر می‌تراشیدند وتوقف می‌نمودند و حج خود را جز بدین گونه كامل و تمام می‌انگاشتند. بت «مناة» متعلق به هذیل و خزاعه بود و پیغمبر جدر سال فتح مكه علی سرا فرستاد كه آن را منهدم كرد.

بعد از «مناة» و تازه تر از آن بت «لات» بود در طائف، و آن صخره بلندی (یا: چهار گوشی) بوده است و متولیان آن از ثقیف بودند و بنایی بالای آن ساخته بودند. و قریش و دیگر عربها آن بت را بزرگ می‌داشتند، چنانكه میان اعراب جاهلی به اسامی «زید اللات» و «تیم اللات» بر می‌خوریم. و محل آن معبد در جای مناره چپ فعلی مسجد طائف [‌در زمان ابن الكلبی] ‌ بوده است. پس از اسلام، پیغمبر جمغیره بن شعبه سرا فرستاد بت را شكست و بتخانه را آتش زد.

سپس پرستش «عُزّی» (كه تازه تر از لات بود) باب شد و نخستین كسی كه آن را پرستید ظالم بن اسعد بود. بتخانه عزی در وادی «نخلة الشامیة» قرار داشت و عربان از میان آن صدا می‌شنیدند.

از ابن عباس بروایت است كه «عزّی» شیطان مادینه‌ای بوده كه نزد سه درخت در وادی «نخلة» ظاهر می‌شد. پیغمبر جبعد از فتح مكه خالد بن ولید سرا به نخله فرستاد و فرمود: در آنجا سه درخت می‌بینی، اولی را قطع كن. او رفت و درخت اول را قطع كرد و آمد پیغمبر جفرمود:‌ آیا چیزی دید؟ گفت: نه. حضرت فرمود: برو و درخت دوم را قطع كن، رفت و قطع كرد و باز آمد فرمود: آیا چیزی دیدی؟ گفت:‌ نه. فرمود: پس برو سومی را قطع كن خالد به نخله رفت و خواست درخت سوم را قطع كند كه در آنجا ماده جنّی را دید؛ با موی پریشان دست بر شانه گذاشته دندان بر هم می‌ساید و پشت سر آن ماده جن، دیبه سلمی كه متولی آن بت بود ایستاده، خالد سچنین خواند:‌

ای عزی تو را تقدیس نمی‌كنم بلكه بر تو كفر می‌ورزم،

كه می‌بینم الله تو را خوار كرده است.

پس سر آن ماده جن را با شمشیر شكافت، كه تبدیل به خاكستر شد، سپس درخت سوم را قطع كرد و دیبه سَلمی را هم كشت و نزد پیغمبر جبازگشت. ماجرا را گزارش داد حضرت فرمود: «این بود عزی، وعرب بعد از این عزی نخواهد داشت و نخواهد پرستید»[۳۵] .

و نیز هشام (بن محمد كلبی) گوید: قریش در بیرون و درون كعبه بتی بزرگتر از «هبل» نداشت، و آن تندیس آدمی بود از عقیق سرخ با دست شكسته كه قریش آن را با طلا ترمیم كرده بودند (و نخستین مردی كه آن را درون كعبه نصب نمود خزیمه ‌بن مدركه بن الیاس بن مضر بود). و پیش روی آن هفت چوبه تیر قرار داشت كه بر یكی نگاشته بودند: «صریح» و بر دیگری «ملصق»، و هرگاه در حلالزادگی نوزادی شک داشتند هدیه‌ای به هبل تقدیم كرده از آن چوبه‌های تیر قرعه می‌كشیدند، اگر «صریح» می‌آمد بچه از پدرش بود و اگر «ملصق» می‌آمد حرامزاده محسوب می‌شد. با چوبه‌های دیگر برای مسافرت و امور دیگر، و نیز حل اختلاف، فال می‌گرفتند و بدان عمل می‌نمودند. و این بت همان است كه ابوسفیان در جنگ احد به نفع آن شعار می‌داد: أعل هبل! (یعنی سر بلند باشی ای هبل!، دین هبل بلند مرتبه باد!) و پیغمبر جبه یاران فرمود: چرا جوابش را نمی‌گویید؟ عرض كردند: ‌چه بگوییم؟ فرمود: بگویید: «الله أعلی وأجل!»

دیگر از بت‌های عرب «اساف» و «نائله» است كه می‌گفتند اساف مردی بوده است از قبیله جرهم و نائله هم زنی از همان قبیله كه همدیگر را دوست می‌داشتند و برای حج از یمن به مكه آمدند و در آنجا فرصت و خلوتی یافته زنا كردند، در نتیجه مسخ شده تبدیل به سنگ گردیدند. پس مردم آن دو پیكره را بیرون آورده یكی را چسبیده به كعبه و دیگری را در محل فعلی چاه زمزم قرار دادند تا عبرت دیگران شوند. و پس از مدتی كه بت پرستی باب شد آن دو پیكره نیز مورد پرستش واقع شدند، و قریش آن پیكره را كه چسبیده به كعبه بود نزد آن دیگری بردند و برای آن دو شتر و گوسفند قربانی می‌كردند.

دیگر بت «ذوالخلصة» است از آن قبیله خثعم و بجیله، كه از سنگ چخماق سفید بود منقوش به شكلی تاجگونه و در محل «تباله» قرار داشته، به فاصله هفت شب از مكه؛ و آورده اند كه پیغمبر جبه جریر سفرمود: «آن را نابود سازد». و او پس از جنگ با دو قبیله مذكور بت را سرنگون ساخت و بنیادش را آتش زد، و اكنون [‌یعنی در زمان ابن الكلبی] آن بت سنگ آستانه مسجد تباله است.

قبیله دوس بت «ذوالكفین» را داشتند كه چون مسلمان شدند، پیغمبر جطفیل بن عمرو را فرستاد آن بت را بسوزاند. و قبیله بنی حارث بن یشكر بت «ذوالشری» را داشتند؛ و قبایل قضاعه و لخم و جذام و عامله و غطفان دربلندیهای مشرف بر شام، بت «اقیصر» را داشتند، و قبیله مزینه را بتی بود به نام «فهم» كه در انتساب به آن می‌گفتند: «عبد فهم» ؛ و قبیله غزه را بتی بود «سعیر» نام و قبیله طی را بتی بود «فلس» نام.

اهالی هر وادی از مكه بتی درخانه داشتند كه می‌پرستید و هر كدام كه می‌خواست به سفر برود آخرین كاری كه می‌كرد مسح آن بت بود و اولین كاری كه در بازگشت از سفر می‌كرد همچنان مسحِ آن بت بود. و بعضی كه بت نداشتند، اتاقی را به عنوان معبد بر می‌گزیدند و اگر كسی نه بت داشت و نه معبد سنگی را كه می‌پسندید جایی نصب می‌كرد و بر آن طواف می‌نمود (این سنگها را « انصاب» می‌نامیدند).

و هر گاه عربی به مسافرت می‌رفت و به منزلی می‌رسید آنجا چهار پاره سنگ بر می‌داشت، بهترینش را بت و معبود می‌كرد و سه تای دیگر را پایه دیگ قرار میداد و چون راه می‌افتاد آنجا را جا می‌گذاشت و در منزل بعدی همین عمل را تكرار می‌نمود.

پیغمبر جپس از فتح مكه داخل مسجد الحرام شد و هنوز بتها در پیرامون كعبه منصوب بودند. حضرت با گوشه كمان به صورت و چشم بتان می‌زد و می‌فرمود: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا[الإسراء: ۸۱] . «حق آمد، و باطل نابود شد یقیناً باطل نابود شدنى است!». سپس دستور داد آن بتها را به روی در افكندند و از مسجد الحرام بیرون آورده آتش زدند[۳۶] .

از ابورجاء عطاردی نقل است كه گفت... ما در جاهلیت سنگ می‌پرستیدیم و هرگاه سنگ بهتری می‌یافتیم اولی را انداخته این را برداشتیم، واگر سنگ نمی‌یافتیم خاک را توده كرده روی آن شیر می‌دوشانیدم و برگرد آن طواف می‌نمودیم. هم از او روایت است كه ریگ جمع كرده روی آن شیر می‌دوشانیدمیم و بر گرد آن طاف می‌كردیم. و نیز مدتی سنگ سفیدی را پرستیده، پس آن را دور می‌افكندیم.

از ابو عثمان نهدی نقل است كه گفت: در جاهلیت سنگ می‌پرستیدیم، یک وقت منادی ندا می‌كرد كه: «ای اهل كاروان پروردگارتان نیست شده، پروردگار دیگری بجویید». پس ما اهل كاروان در پست و بلندیها پراكنده می‌شدیم تا جستجو كنیم، در آن میان منادی ندا می‌كرد كه:‌ «پروردگارتان پیدا شد»، یا: «همتای پروردگارتان پیدا شد»، باز می‌گشتیم و بر سنگی كه یافته بودند شتر قربانی می‌نمودیم.

از عمر و بن عنبسه نقل است كه من از زمره سنگ پرستان بودم. گاه یک طایفه در منزل فرود می‌آمد و «خدا» همراه نداشت، پس همگی به جستجو بیرون شده چهار سنگ پیدا می‌كردند، سه تا را برای پایه دیگ نصب می‌كردند و بهترینش را معبود قرار می‌دادند. همین طایفه اگر سنگ بهتری می‌یافت، حتى پیش از كوچ كردن، «خدای» قبلی را دور می‌انداخت و این را بر می‌داشت.

از سفیان بن عیینه پرسیده شد كه عرب چگونه سنگ و بت پرستید؟ گفت: از آنجا كه خانه كعبه از سنگ است، پس گفتند: ما هر جا سنگی نصب كنیم به منزله كعبه خواهد بود. از ابومعشر نقل است كه گفت: ‌اكثر هندیان به خدا و ملائكه باور دارند، اما خدا را با زیباترین صورت تصور می‌نمایند و ملائكه را درارای اجسام نیكو؛ و می‌گویند چون خدا و ملائكه در آسمان نهفته اند پس ما پیكره خدا و ملائكه را بر زمین می‌سازیم و بر اینها قربانی می‌گذرانیم. و از قول بعضی هندیان نقل است كه ملائكه و ستارگان و افلاک [مشابه تر ین و] نزدیكترین اجسام هستند به خدا، پس از این رو مورد تعظیم و پرستش قرار گرفتند، سپس بت ساخته شد.

بعضی از پیشینیان بتخانه‌ها ساخته بودند، مثلا بتخانه‌ای بالای كوهی در اصفهان، كه چون گستاسب مجوسی شد آن بتخانه را «آتشگاه» كرد. از آن گونه دو بتخانه دیگر بوده است در هند. و چهارمی را در بلخ، منوچهر ساخته بود كه اهالی بلخ پس از اسلام آوردن خراب كردند. بتخانه پنجم از آن دسته در صنعاء بود كه ضحاک ساخته بوده است بر نام زهره كه عثمان سآن را ویران ساخت. و ششمی را قابوس شاه بر نام خورشید در فرغانه ساخته بود كه معتصم ویرانش ساخت.

یحیی بن بشیر بن عمیر نهاوندی گوید: شریعت هندیان را مردی برهمی بنیاد نهاد و برای ایشان بتها قرار داد، و بزرگترین بتكده را در مُلتان ساخت كه از شهرهای سند است و در آن بتكده بت بزرگشان را قرار داد كه به صرت هیولای اكبر[۳۷] است. شهر مُلتان به روزگار حجاج فتح شد و لشكرحجاج چون خواستند آن بت را سرنگون سازند هندیان گفتند: اگر از این كار چشم پوشی كنید ثلث مالی را كه برای این بت گرد می‌آید به شما می‌دهیم؛ و عبدالملک بن مروان اجازه داد آن بت بر جا بماند؛ و هندیان از دو هزار فرسنگ راه به زیارت (حج) آن بت می‌آمدند و بر هر زایر واجب بود كه بین صد درهم تا ده هزار درهم (نه كمتر و نه بیشتر) همراه بیاورد و در صندوق بتخانه بیندازد و طواف كند تا زیارتش مقبول شود. پس از آنكه هندیان زیارت كرده باز می‌گشتند آن مال به سه قسمت مساوی تقسیم می‌شد: قسمتی برای خادمان و مولیان بتخانه و هزینه‌های ضروری آن، قسمتی برای آبادی شهر و قلعه مربوطه، و قسمتی به مسلمانان [مراد، مأموران حجاج و عبدالملک است] ‌ می‌رسید.

مؤلف گوید: ببینید شیطان چگونه بت پرستان را به بازی گرفته و عقلشان را ربوده كه آنچه به دست خود می‌تراشیدند می‌پرستیدند، و قرآن چه نیكو بر بتان عیب گرفته آنجا كه می‌گوید: ﴿أَلَهُمۡ أَرۡجُلٞ يَمۡشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَيۡدٖ يَبۡطِشُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ أَعۡيُنٞ يُبۡصِرُونَ بِهَآۖ أَمۡ لَهُمۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَا[الأعراف: ۱۹۵] . «آیا پایی دارند كه با آن راه بپویند، یا دستی كه با آن محكم بگیرند یا چشمی كه با آن ببینند یا گوشی كه با آن بشنوند؟»[۳۸] . اشاره به آدمیان است كه همه اینها را دارند و موجوداتی را كه فاقد این مواهب و مزایا هستند می‌پرستند، چگونه موجود كاملی موجود ناقصی را عبادت می‌كند؟ و اگر نیک می‌اندیشیدند در می‌یافتند كه آفریننده ‌ایشان سازنده نه ساخته شده، گردآورنده است نه گردآوری شده، قائم به خود است نه به دیگری؛ و انسان باید صانع خود را بپرستد نه مصنوع خود را. و اینكه بت شفیع انسان نزد خدا شود نیز تصوری است خیالی، و شبهه‌ای نیست كه بدان چنگ بزنند.

[۳۳] ﴿وَرَفَعۡنَٰهُ مَكَانًا عَلِيًّا ٥٧[مریم: ۵۷] . [۳۴] در كتاب الاصنام ابن كلبی، ترجمهء یوسف فضائی (عطائی، ۱۳۴۸) نام این محل به صورت «خیوان» آمده است ( ص ۹۳).-م. [۳۵] عزی مظهر ستاره «زهر» و لات مظهر «شمس» و مناة خدای «مرگ و قضا و قدر»... بوده است. برای آشنایی با تحلیل و تبیین موجز و درعین حال جامعی از عقاید دینی اعراب جاهلی رک: تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، شوقی ضیف، ترجمهء علیرضا ذكاوتی قراگزلو، امیر كبیر ۱۳۶۴، ص ۹۸ الی ۱۰۶.-م. [۳۶] به دنبال این، مؤلف افزوده است:‌و عن ابن عباس ب، أنه قال: «‌فی زمان یزدجرد عبدت الأصنام ورجع من رجع عن الإسلام» ] !؟[‌ .- م. [۳۷] هیولای اكبر، هیولای «مرسله» یا آزاد و رهاست در مقابل هیولای مركّبه.- م. [۳۸] سوره اعراف، آیه ۱۹۵.