تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر صوفیان در ترک مال

تلبیس ابلیس بر صوفیان در ترک مال

شیطان به صوفیان نخستین كه در زهد صادق بودند در مورد مال تلبیس كرد و آنان را از شر مال بترسانید لذا خود را از دارایی عاری ساخته خاک نشین فقر شدند، و البته مقصد نیكو داشتند و به خطا رفتتنشان در این امر نتیجه كم دانشی بوده است. اما اكنون شیطان در وسوسه صوفیان خرجی ندارد و به طوری كه هر كدامشان مالی بیابد دست به اسراف و تبذیر می‌گشاید. از ابونصر طوسی نقل است كه ابوعبدالله مقری پنجاه هزار دینار از پدر به ارث برد و آن همه را صرف درویشان نمود. و همانند این داستان از بسیاریشان نقل است. و جای ملامت نیست هر گاه به اندازه‌ كفاف خویش نگهدارد یا كار و پیشه‌ای داشته باشد كه بعداً خودش محتاج غیر نشود، یا اینكه مالش مال شبهه باشد كه ناچار باید تصدّق كرد. اما اگر مال حلالش را بكلی انفاق نماید و عیالش را فقیر سازد و از آن پس یا باید منت آشنایان را بكشد و صدقه خوار آنان شود یا از ستم پیشگان اموال شبهه ناک دریافت كند. در این حالت، فعلش مذموم است و نهی شد. و عجبی از زهدورزان بی‌دانش نیست كه چنین نكنند، عجب از دانایان و خردمندان كه ایشان را بدین كار خلاف عقل و دین تحریض و تشویق می‌نمایند. چنانكه حارث محاسبی در این باب سخن دراز گفته و ابوحامد غزالی تأییدش كرده، و حارث معذورتر است چه غزالی فقیه تر بوده لیكن به سبب تصوف گرایی ناچار باید روش صوفیه را تأیید نماید.

حارث در این باب داستان ابوذر را با كعب در حضور عثمان نقل می‌كند كه كعب از مالداری عبدالرحمن بن عوف دفاع می‌كرد و ابوذر می‌گفت: پیغمبر جبا مال اندوزی و فزونجویی مخالف بوده است؛ ابوحامد نیز آن را با نقل حدیث ثعلبه [كه مانع الزكاة بود و مورد غضب پیغمبر جواقع شد] تأیید می‌نماید، و می‌افزاید: نداشتن مال بهتر از داشتن آن است هر چند مالدار بخواهد مال را صرف امور خیریه كند؛ زیرا به همان اندازه كه مشغول رسیدگی به اموال است از یاد خدا باز می‌ماند. پس مرید باید كه از خود سلب مالكیت كند جز به حد ضرورت، كه اگر یک درهم بیش از آن نگهدارد قلبش از خدای تعالی ملتفت به آن یک درهم است.

در رد این كلام باید گفت كه خداوند مال را مایه قوام آدمی قرار داده و از تسلیم مال به دست سفیه و صغیر نهی فرموده[۱۰۷] . همچنین روایت صحیح از پیغمبر جداریم كه از ضایع كردن و دور ریختن مال منع كرده است؛ چنانكه به سعد فرمود: «هر گاه وراثه ات را بی‌نیاز باقی گذاری برای تو بهتر از آن است كه بینوا بمانند واز مردم سؤال كنند»؛ و نیز به عمرو عاص فرمود: «نعم المال الصالح للرجل الصالح» (یعنی: چه نیكوست مال حلال وشایسته برای مرد متدین و شایسته)؛ و در دعا به كسی فرمود: «خدایا مال و اولادش را زیاد كن و او را بركت بخش»؛ و در جواب كعب بن مالک كه پرسید: آیا برای پذیرش توبه‌ام همه مالم را به عنوان صدقه صرف نظر كنم؟ فرمود: «قدری از آن را برای خودت نگاه دار كه برایت بهتر است».

حاصل اینكه كسب مال از طریق حلال به اندازه ضرورت ناگزیر است. اما جمع كردن مال بیش از ضرورت بستگی به نیت دارد، اگر به قصد خودستایی و فخر كردن بر دیگران باشد هدف بدی است و اگر مقصود بی‌نیاز داشتن خود و عائله و پس انداز جهت و قایع اتفاقیه وخرج كردن برای دوستان و آشنایان و كمک به فقرا و امور خیریه باشد بابت این مقاصدِ صواب ثواب می‌برد. چنانكه بسیاری از صحابه رسول الله جدر مال اندوزی همین مقصد را داشتند. مثلا پیغمبر جاز زمین به نام ثرثر به اندازه‌ مسافت یک میدان اسب به زبیر بخشید، زبیر اسب دوانید و آخر هم تازیانه خود را پرتاب نمود. پیغمبر فرمود: تا آنجا كه تازیانه زبیر افتاده از آن او باشد؛ و سعد بن عباده دعا می‌كرد: خداوندا به من وسعت عنایت كن.

مؤلف گوید: ‌از این گویاتر و رساتر رفتار یعقوب ÷پیغمبر است كه چون فرزندانش گفتند هر گاه برادر كهتر را هم نزد عزیز مصر (= یوسف) ببریم بارِ یک شتر اضافه خوراكی خواهیم آورد،[۱۰۸] یعقوب ÷پذیرفت و نیز آنجا كه موسی ÷با شعیب ÷قرارداد می‌بست كه شبانی كند و صحبت هشت سال بود شعیب گفت: «اگر به ده سال برسانی، میل توست»[۱۰۹] بدین گونه سخن حارث محاسبی درست نیست كه پیغمبر جامّت خود را مطلقاً از جمع مال نهی فرموده باشد، مگر اینكه مراد حضرت گردآوری مال حرام بوده یا گردآوری مال به نیت حرام. و به نظر مؤلف، داستان ابوذر و كعب و بحث‌شان بر سر مال عبدالرحمن بن عوف ساختگی است چه ابوذر هفت سال زودتر از عبدالرحمن درگذشته است، و انگهی مگر نه اینكه از طلحه و زبیر و عبدالله بن مسعود و بسیاری دیگر از اصحاب پیغمبر جمال فراوان ماند و كسی بر ایشان انكار نكرده است.

گذشته از اینها انبیا نیز همگی تهیدست نبوده اند. مگر نه اینكه ابراهیم ÷زراعت و مال داشت و شعیب ÷گله داشت و... از زهاد ابن المسیب چهار صد دینار میراث گذاشت و سفیان ثوری دویست دینار. سفیان می‌گفت: مال در این روزگار در حكم سلاح است... پس پیشینیان مال را می‌ستوده اند و برای رفع گرفتاریها و كمک به فقرا می‌اندوخته اند و البته عده‌ای اشتغال به عبادت را ترجیح نهاده و از مال كناره گرفته اند و به اندک مایه قناعت ورزیده؛ حال اگر گوینده‌ای بگوید این بهتر است، نظمها نزدیكتر می‌شود تا اینكه بگوید گرد كردن مال به طور مطلق گناه است.

و نیز بدان كه فقر همچون بیماری است كه هر كس بدان گرفتار شود و صبر نماید ثواب می‌برد و لذا فقیران پانصد سال پیش از توانگران وارد بهشت می‌شوند. مال نعمتی است كه البته باید شكر آن را به جای آورد، دارا مثل مفتی و مجاهد است كه خطر می‌كند و رنج می‌برد و فقیر چون عزلت گزینه گوشه نشین است. اما آنچه ابوعبدالرحمن سلمی در «سنن الصوفیة»نوشته كه مكروه است درویش چیزی باقی گذارد و روایات كرده كه یكی از اهل صفه مرد و دو دینار از او باقی ماند پیغمبر جفرمود: «آن دو دینار، چنین و چنان»؛ سلمی متوجه مورد و معنی نشده، این مربوط به آن است كه فقیر مزبور بی‌آنكه نیاز آنی داشته باشد دو دینار صدقه‌ اضافی گرفته و نگذاشته به فقیر مستحق تر برسد و آن دو دینار را حبس كرده، حضرت از اینكه فقیر مزبور مزاحم دیگران شده و آن پول را حبس كرده بود فرمود: «آن دو دینار، چنین و چنان». و این كه صوفیه گفته اند: «اگر چیزی از امروز برای فردا نگه داری صحیح نیست» باطل است، مگرنه اینكه پیغمبر جفرمود: «بز و گوسفند نگهدارید كه بركت است»، و مگر نه اینكه پیغمبر جخوراک سال خود و زنانش را ذخیره می‌كرد؟

عده‌ای از همین زهدورزان اموال پاكیزه و حلال خود را انفاق كرده سپس به سبب نیاز بشری ناچار شدند از اموال آلوده دیگران یا چرک مال آنان [= صدقه و زكات] بطلبند همچون مسافر مكه‌ای كه توشه آبش را دور بریزد. [‌و این شبیه آن است كه] ‌ روایت كرده اند ابوحصین سلمی را طلایی از معدنی كه داشته اند رسید قرضهایش را داد و به اندازه تخم یک كبوتر طلا برایش ماند، آن را نزد پیغمبر جآورد و گفت: یا رسول الله این را به هر مصرفی كه طبق حكم خدا و تشخیص خودت مصرف كن، حضرت از او روی گردانید. از سمت دیگر آمد، حضرت روی گردانید. از روبرو آمد، حضرت سر فرو افكند. و چون او زیاد اصرار وزید حضرت آن پاره طلا را گرفت و به سوی او پرتاب كرد كه اگر به پایش می‌خورد لنگ می‌شد! سپس فرمود: ‌«كسانی از شما دست به مال خود می‌برند و همه‌اش را صدقه می‌دهند سپس می‌نشینند و از دیگران سؤال می‌كنند. صدقه از روی دارایی است؛ بذل و انفاق را از عائله‌ خودت آغاز كن».

در روایت دیگر آمده است كه مردی وارد مسجد پیغمبر جشد. حضرت فرمود:‌ جامه و پارچه بیاورید، حضرت به آن مرد فرمود: دو قطعه از اینها را تو بردار، برداشت. سپس حضرت حاضران را امر و تشویق به صدقه كرد، آن مرد یكی از دو پارچه را به عنوان صدقه در میان گذاشت، حضرت فرمود:‌ تو بردار [‌كه نشان می‌دهد صدقه دادن باید از مازاد و از روی دارایی باشد] .

آورده‌اند كه جمعی از صوفیان بر شبلی وارد شدند كسی را نزد ثروتمندی فرستاد و چیزی طلبید كه خرج صوفیان كند، آن ثروتمند پاسخ داد كه شبلی خود شناسایی حق است چرا از حق می‌طلبد؟ شبلی پیام داد كه دنیا پست است و از چون تو پستی باید دنیویات طلبید، از حق حق را می‌طلبم. آن مرد صد دینارش بفرستاد. راوی گوید:‌ ببینید چگونه آن مرد صد دینار «پول آبرو» به شبلی داده تا چنان سخنانی نشنود، و ببینید چگونه شبلی به خود و یارانش حرام خورانده است!.

بعضی صوفیان مایملک خود را انفاق می‌كند با این عنوان كه نمی‌خواهم تكیه و اعتماد جز به خدا باشد، و این از كم خردی است كه پنداشته توكل یعنی دور ریختن اموال و بریدن همه اسباب. جنید گوید: از ابویعقوب زیات درباره توكل پرسیدم، یک درهم نزد خود داشت بیرون آورد و كنار گذاشت آن گاه جواب مرا داد و حق مطلب را ادا نمود، و گفت: شرم داشتم از اینكه یک درهم نزد من باشد و در باب توكل جواب سؤال تو را بدهم. مؤلف گوید: اگر اینان می‌فهمیدند كه توكل عبادت است از اعتماد به خدا نه دور ریختن ظواهر مال، این حرفها را نمی‌زدند. در حالی كه بزرگان صحابه و تابعان تجارت و مال اندوزی می‌كرده اند، چنانكه ابوبكر سرا گفتند كسب به كناری نه كه تو خلیفه‌ای، گفت: پس از كجا خانواده‌ام را خرج بدهم؟ صوفیه چنین حرفی را خلاف توكل شمارند و انكار دارند. همچنانكه اگر كسی بگوید فلان خوراكی برای من ضرر دارد، این حرف را «شرک خفی» می‌شمارند. چنانكه از ابوطالب رازی حكایت است كه گفت: ‌با یاران در جایی جمع بودیم شیر آوردند و به من هم گفتند بخور، گفتم نمی‌خورم برایم ضرر دارد. چهل سال بعد در پشت مقام (ابراهیم) نماز خواندم و چنین دعا كردم: خدایا خود میدانی كه من یک چشم به هم زدن به تو شرک نورزیده ام؛ صدای هاتفی را شنیدم كه گفت:‌ در آن روز كه شیر نخوردی هم شرک نورزیدی؟!

مؤلف گوید: خدا می‌داند این قضیه هاتف راست است یا دروغ، اما باید دانست كسی كه میگوید فلان غذا برایم ضرر دارد منظورش این نیست كه آن چیز فی نفسه و مستقل از اراده خدا مضر است، مگر نه اینكه در قرآن از قول ابراهیم ÷آمده است: ﴿أَضۡلَلۡنَ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ[ابراهیم: ۳۶] . ‌«خدایا این بتان بسیاری از مردم را گمراه كرده اند»، و مگر نه از پیغمبر جروایت است كه همواره از زیان غذای مسمومی كه در خبیر به آن حضرت دادند یاد می‌كرد: «ما زالت أكلة خيبر تعادّني فهذا أو أن قطعت أبهري».

گفتیم كه متقدمان صوفیه با نیت صحیح و به روش غلط اموال خود را تماماً انفاق میكردند، اما متأخران از هر راه كه باشد مال می‌اندوزند و راحت طلب و شهوت پرستند. بسا كسی كه می‌تواند كسب كند بیكار در رباط یا مسجد نشسته بر صدقه خواری تكیه میكند و همواره گوشش به صدای در است كه كسی بیاید وچیزی بیارد (و معلوم است كه صدقه خوردن بر آدم توانگر و قادر به كار وسالم حرام است)، مضاف به اینكه مقید نیست كه چه كسی آن مال یا طعام را داده است بسا ستم پیشه‌ای یا باجگیری آن به اصطلاح «فتوح» را فرستاده است. گویند: این روزی ماست كه خدا فرستاده، نمی‌توان رد كرد، و شكر آن را هم مخصوص خداست. و این همه خلاف شرع است. پیغمبر جفرمود: «حلال آشكاری و حرام آشكاری هست و در میان چیزهای شبهه ناكی وجود دارد كه همه كس تشخیص نمی‌دهد، و هر كه از شبهات پرهیز نماید دین و آبروی خود را بی‌عیب نگه داشته». نقل است كه ابوبكر سلقمه شبهه ناكی را خورده بود قی كرد وصالحان عطای ستم پیشه و صاحب مال مشكوک را نمی‌پذیرفتند و بسیاری حتى هدایای دوستان را من باب پارسایی و پاكخویی رد می‌كردند و عیب بزرگی بود كه كسی مقید نباشد از چه كسی چیزی می‌گیرد. آورده اند یكی از صوفیه بر امیری ظالم وارد شد و نصیحت كرد، آن امیر مالی بدو عطا كرد و صوفی پذیرفت، آن گاه امیر گفت: ما همه شكارچی هستیم، دامها فرق می‌كند!.

از پیغمبر جروایت است كه «اليد العليا خيرٌ من اليد السفلي» و نظر علما و ظاهر كلام آن است كه «ید علیا» به معنی دستِ دهنده است، اما صوفیه دست گیرنده را به «ید علیا» تعبیر كرده اند تا تكدی را دلپذیر سازند!.

پیشینیان صوفیه در اینكه مال از كجا می‌آید وارسی می‌كردند و در اینكه چه بخورند واز كجا معیشت كنند دقت می‌ورزیدند، چنانكه احمد بن حنبل درباره سری سقطی گفته است كه «شیخی بود شناخته شده به حلال خواری»، و از سری نقل است كه در سفر جهاد با چند تن بودیم اتقای كرایه كردیم و من تنوری برای نان پختن در آن نصب كردم، بعضی از همراهان از باب ورع از آن نان نمی‌خوردند (كه مبادا صاحب خانه به نصب تنور راضی نباشد).

مؤلف گوید: به یكی از رباطها رفتم و سراغ شیخ را گرفتم. گفتند: به دیدار فلان امیر رفته است كه خلعت وی را تبریک گوید، و آن امیر از ستمگران مشهور بود. گفتم: وای بر شما، این بس نبود كه دكان باز كرده بودید، حالا كار به آنجارسیده كه كالای خود راه روی سر می‌گذارید و می‌گردانید. آدمی كه قادر به كسب و كار است گوشه‌ای نشسته با صدقه و هدیه زیست می‌كند، این بس نیست، حالال به دوره گردی و پرسه برخاسته بر در فلان ظالم رفته بابت یک خلعت حرام كه وی گرفته تبریک بگوید و طلب عطا نماید، به خدا از شما زیان رساننده تر به اسلام كس نباشد.

و بدین گونه مال شبهه ناک می‌اندوزند در عین حال دعوی زهد می‌كنند یا خود را فقیر می‌نمایانند و زكات را كه حق بینوایان مستحق است غصب می‌كنند. ابوالحسن بسطامی یک شیخ رباط بود كه زمستان و تابستان پشمینه می‌پوشید ومردم برای كسب تبرک نزدش می‌رفتند، وقتی مُرد چهار هزار دینار از او ماند، در اینجا یاد آن روایت می‌افتیم كه پیغمبر جبر آن دو دینار كه از آن فقیر اهل صفه مانده بود ایراد گرفت.

پیشینیان صوفیه شنیده بودند كه پیغمبر جرختش را وصله می‌كرده و عمر سجامه‌اش رقعه‌ها داشته، و اویس قرنی ژنده پاره‌ها از مزبله‌ها بر میداشته و می‌شسته و به هم می‌دوخته و جامه می‌ساخته... به این حجت «مرقع» پوشیدند. اما این قیاس نادرستی بوده است، زیرا پیغمبر جو یارانش از نداشتن آن كار را می‌كردند و یا آنكه در موقعیت رهبری خواستند همانند فقیران باشند. همچنانكه عمر بن عبدالعزیز سنیز در دوران خلافت تنها یک پیراهن داشت [و مرقع پوشی صوفی قابل قیاس با این وضعیت و رفتار پیغمبر جو بعضی خلفا و صحابه نیست] ‌.

صوفیان عصر [مؤلف] دو یا سه جامه انتخاب می‌كنند هر كدام به یک رنگ، و به دست خود پاره كرده ودوباره به هم می‌دوزند كه این هم لباس شهرت است [یعنی انگشت نما و مشخص شدن] ‌ و هم لباس شهوت [‌هوسبازی] ‌. و بسا همین مرقع نزد كسانی دلكش تر از دیبا باشد و به زاهدی شهره و انگشت نشان گردد و این فریب شیطان است كه به خیال خود به «سلف صالح» تشبه جسته اند حال آنكه پیشینیان از باب ضرورت لباس و صله دار (= مرقع) می‌پوشیدند نه اینكه پارچه‌های رنگ به رنگ تازه را قطعه قطعه كرده وصله دوزیهای زیبا نمایند و «مرقعه» بنامند.

بعضی از این نكوهیده خویان پشمینه از زیر می‌پوشند و آستین آن را بیرون می‌گذارند تا معلوم شود؛ اینان دزد شب اند! بعضی دیگر لباس نرم از زیر می‌پوشند و پشمینه از رو؛ اینان دزد روزند. عده دیگر تشبه به اینان می‌جویند اما نمی‌خواهند ژنده و ژولیده باشند و درست از تنعم و رفاه بردارند، پس فوطه‌های گرانقیمت می‌پوشند وعمامه‌های رومی نفیس می‌پیچند و همان عمامه ارزش پنج دست لباس حریر را دارد. این نیز تلبیس ابلیس است كه هم خدا را می‌خواهند هم خرما را؛ روش و آیین صوفیگری با نازپروردگی اهل دنیا. اینان دوستدار امیرانند و دوری گزین از فقیران، و این به سبب تكبر و خود بزرگ بینی است. عیسی ÷فرماید: چرا با لباس راهبان و دلهایی چون گرگ درنده نزد من می‌آیید، گو لباس شاهانه بپوش اما دلت از خوف خدا نرم باشد [‌درویش صفت باش و كلاه تتری داد] . از مالک بن دینار نقل است كه گفت: بعضی هم با قاریان همبازی و انبازند و هم با جباران و اهل دنیا؛ گو خدایتان بركت دهاد! قاریان رحمانی باشید.

و همو گفته است:‌ «شما در زمانه‌ای دو رنگ واقع شده اید كه تنها آدم بصیر می‌بیند، متظاهرانی هستند زبان آور و پرگو كه با عمل آخرتی طلب دنیا می‌كنند، بترسید از اینكه مبادا در دام آنان بیفتید».

و هم از او نقل است كه گفت: جوان سیاحتگری بود كه نزد من هم می‌آمد تا آنكه خدا مبتلایش ساخت به دنیویات، و «عامل» جسر گردید. روزی نماز می‌خواند سفینه‌ای به جسر نزدیک شد یكی از مأموران به صاحب سفینه گفت: بیا جلو تا برای عامل یک مرغابی از تو بگیریم، او سر نماز اشاره كرد كه دوتا!.

آورده‌اند كه محمد بن خفیف به رُوَیم گفت: مرا وصیتی كن، گفت: ‌این كار بذل جان (اگر توانی والا خود را به ترهات صوفیان مشغول مدار. گویند: شبلی بر مسجد جامع گذشت عده‌ای مرقع پوش و فوطه پوش دید، به این شعر تمثل جست: أمّــا الخیــام فإنهــا كخیــامهم
وأری نساء الحی غیر نسائها
(خیمه‌گاه گویی همان خیمه گاه است، اما ساكنانش آنان نیستند).

مصنف گوید: فوطه و مرقع پوشی را از چهار جهت ناخوش دارم، یكی آنكه سابقه‌ای در سلف صالح ندارد و گفتیم كه پیغمبر جو صحابه اگر لباس را وصله می‌زدند از راه ضرورت بود؛ دوم اینكه به طور ضمنی ادعای فقر را می‌رساند حال آنكه ما موظفیم هر نعمتی كه خدا به ما داده ابراز و اظهار نماییم؛ سوم اینكه مرقع پوشی زاهدنمایی است و ما موظف به نهان داشتن زهد هستیم؛ و بالآخره تشبه جستن است به صوفیه و هر كس به گروهی همانندی جوید از آن گروه شمرده می‌شود.

از جعفر حذّاء نقل است كه گفت:‌ این رنگین پوشان و فوطه پوشان كسانی هستند كه اهل دل نیند و مشغول ظاهرند. محمد بن علی كتانی خطاب به مرقع پوشان گفت: برادران من، اگر لباستان همرنگ باطنتان است در حقیقت می‌خواهید خود را معرفی كنید و مردم را بر حال خویش مطلع سازید، و اگر لباستان هماهنگی با باطنتان ندارد كه به خدا سوگند هلاک شده اید [‌در حالت اول متظاهرید و در حالت دوم منافق] . عبدالخالق دینوری در باب گفته است: از این جامه‌ها و خرقه‌ها به شگفت نیایی و تو را غرّه نسازد كه این ظاهر سازیها بعد از ویرانی باطنهاست! ابن عقیل گفت: ‌روزی وارد حمام بشدم جبه‌ای صوفیانه دیدم به حمامی گفتم: پوست مار می‌بینم!.

بعضی صوفیان آن قدر خرقه را رقعه می‌دوزند كه بیش از حد ستبر و سنگین می‌شود به طوری كه یک آستین جبه ابن الكرینی یازده رطل[۱۱۰] شده بود و مرقعات را كبل (= كنو زنجیر) می‌نامیدند.

و نیز مقرر داشته اند كه مرقعه حتماً باید به دست شیخ بر مرید پوشانیده شود و سندی دروغین برای آن جعل كرده اند و آن حدیث ام خالد است. توضیح اینكه خالد بن سعید بن العاص و زنش همینه بنت خلف از مسلمانان مهاجر به حبشه بودند و آنجا صاحب دختری شدند كه همین «ام خالد» است. وقتی نزد پیغمبر جآمدند حضرت آن بچه را خیلی گرامی داشت و اتفاقاً همان اوقات مقداری جامه از جمله یک گلیم معجر سیاه نزد پیغمبر جآورده بودند، حضرت فرمود: ام خالد را بیاورید، آوردند و حضرت آن لباسها را به او پوشانید. و این به معنی آن نیست كه پیغمبر جازجمله سنتهایش این بوده به دیگران لباس بپوشاند [تا این را سابقه‌ای برای مرقع پوشانیدن شیخ به مرید به حساب آوریم] ‌، و هیچ یک از صحابه و تابعان نیز چنین كاری نكردند. و انگهی ام خالد، بچه بوده است نه بزرگ، و آنچه می‌پوشانند فوطه یا مرقع رنگین است نه گلیم و معجر سیاه [‌خمیصه سوداء] ‌.

جالب این است كه محمد بن طاهر پس از ذكر سابقه مذكور برای مرقع پوشانیدن شیخ بر مرید، می‌نویسد: شیخ شرایطی هم بر مرید مقرر میدارد همچنانكه در حدیث آمده است مسلمانان با پیغمبر جبیعت می‌نمودند كه در سختی و آسانی با آن حضرت باشند و هر چه بفرماید بشنوند واطاعت كنند. مؤلف گوید: فقه دقیق را ببین!.

اما پوشیدن جبه و خرقه رنگین، هر گاه كبود بپوشند فضیلت جامه‌ سپید را از دست داده اند و اگر فوطه بپوشند لباس شهرت است و مشخص تر از كبودپوشی می‌باشد واگر مرقع باشد باز هم انگشت نماتر است. شارع به پوشیدن لباس سپید ارشاد نموده و از لباس شهرت نهی فرموده است. چنانكه از پیغمبر جروایت است كه فرمود: «سپید بپوشید كه بهترین لباسهاست و مردگانتان را هم در پارچه سفید كفن كنید». محمد بن طاهر در كتابش (صفوة‌التصوف) رنگین پوشیدن صوفیان را مستند به آن كرده است كه آورده‌اند: زمانی پیغمبر جحلّه سرخ پوشیده و روز فتح مكه عمامه سیاه بر سر دشت. مؤلف گوید: علاوه بر این روایت داریم كه پیغمبر جلباس مشكی را دوست داشت، آن حضرت از هر رنگ می‌پوشید و رنگین پوشی خلاف نیست آنچه هست این رنگها سنت محسوب نمی‌شود. بعلاوه فوطه و مرقع لباس شهرت است و پیغمبر جمنع فرموده، چنانكه از قول آن حضرت روایت كرده‌اند:«مَنْ لَبِسَ ثَوْبَ شُهْرَةٍ أَعْرَضَ اللَّهُ عَنْهُ حَتَّى يَضَعَهُ».یعنی: «هر كس جامه شهرت بپوشد خدا از او اعراض می‌كند تا آنجا كه پستش سازد»[۱۱۱] . ونیز آورده اند كه حضرت لباس بسیار بلند و بسیار كوتاه را یا خیلی نازک و خیلی ضخیم را نمی‌پسندید و اعتدال و میانه روی در لباس را توصیه می‌فرمود. باز از حضرت روایت كرده‌اند كه «من لبس ثوباً مشهوراً أذله الله يوم القيامة».یعنی «هر كس لباس مشخص و انگشت نمایی بپوشد خدا روز قیامت ذلیلش سازد». و از سوار شدن بر مركوب انگشت نما هم نهی شده است:‌ «من ركب مشهوراً من الدواب أعرض الله عنه مادام عليه وإن كان كريما». از سفیان ثوری نقل است كه سلف جامه ‌شهرت را مكروه می‌داشتند آن دو گونه است، یا لباس بسیار چشمگیر و فاخر كه با آن بر دیگران برتری جوید یا جامه ‌ژنده و پست كه مورد تحقیر واقع شود. كسی به ایوب سختیانی ایراد گرفت كه چرا پیراهن بلند پوشیده‌ای؟ گفت: ‌پیراهن بلند درگذشته لباس شهرت بود اكنون پیراهن دامن برچیده و كوتاه لباس شهرت است.

از صوفیان بعضی پشمینه می‌پوشند و استناد به روایاتی می‌كنند كه پیغمبر جپشمینه پوشیده و برای آن فضیلت گفته است. البته پیغمبر جگاه لباس پشمی می‌پوشید لیكن بین عرب در آن موقع پشمینه لباس شهرت نبود، اما روایات در فضیلت پشمینه پوشی ثابت نیست و مجهول است. اگر كسی به لباس پشمین پوشیدن عادت كرده باشد اشكال ندار زیرا برای او لباس شهرت نیست [و حمل بر این نمی‌شود كه خواسته لباس ریاضت بپوشد] اما اگر آدم مرفه و خوشپوشی است پشمینه پوشی از دو راه نارواست یكی اینكه بر تن خود زجر وارد می‌آورد دیگر اینكه برای او لباس شهرت و زاهد نمایی محسوب می‌گردد كه نهی شده است[۱۱۲] . از حسن بصری نقل است كه مردی نزد وی آمد با عمامه و ردا و جبه پشمین، نشست و نگاه بر زمین دوخت بی‌آنكه سر بلند كند. حسن در آن مرد احساس عُجب كرد، لذا گفت:‌ كسانی هستند كه در دل متكبرند و با این پشمینه پوشی دین خود را رسوا كرده اند. سپس گفت: ‌پیغمبر جاز زی منافقان به خدا پناه می‌جست. حاضران پرسیدند، زی منافقان چیست؟ حسن گفت: ‌لباس خاشعان پوشیدن بی‌آنكه دل خاشع باشد. ابن عقیل (استاد مؤلف) گفت: این كلام كسی است كه مردمان را شناخته و گول لباس را نخورده است. مؤلف گوید: من خود پشمینه پوشی دیدم كه اگر كسی مستقیم خطابش میكرد، و لو با كنیه كه علامت احترام است، او و مریدانِ اوباشش را خوش نمی‌آمد وعلامت انكار در چهره‌اش آشكار می‌شد.

حماد بن ابی سلیمان به بصره آمد فرقد سبخی (زاهد معروف) با لباس پشمینه نزد او رفت، حماد گفت:‌ این علامت نصرانیت را از خود بیفكن!.

و نیز آورده اند كه عبدالكریم ابو امیه در حالی كه پشمینه پوشیده بود نزد ابوالعالیه ‌آمد، ابوالعالیه‌ گفت:‌ این جامه راهبان است كه مسلمانان وقتی خیال تزویر داشته باشند می‌پوشند! و كلامی هم از فضیل نقل است كه پشمینه پوشی را به منظور حب دنیا و جلب نظر دیگران دانسته است.

از ابوسلیمان [‌دارانی] ‌ نقل است كه گفت: یكی از اینان لباسی به قیمت سه درهم و نیم می‌پوشد اما پنج درهم شهوت در دل دارد، آیا شرم ندارد از اینكه شهوتش بر لباسش می‌چرخد؟ [یعنی ظاهرش زاهد نماتر از باطن اوست] هر گاه زهد خود را با دو پارچه سفید (كه یكی بر كمر ببندد و یكی به دوش بیندازد) می‌پوشانید بهتر بود.

احمد بن ابی الحواری از پسر ابوسلیمان دارانی كه همتای پدرش بود حكایت می‌كند كه از من پرسید: ‌این پشمینه را برای چه می‌پوشند؟ گفتم: برای تواضع. گفت:‌ اما هر كدامشان تا این را می‌پوشد تكبر می‌ورزد.

از سفیان ثوری نقل است كه به پشمینه پوشی گفت:‌ این لباس تو بدعت است.

و آورده‌اند كه علی موصلی در حالی كه پشمینه پوشیده بود بر معافی وارد شد. معافی پرسید: این لباس شهرت چیست كه پوشیده‌ای؟ موصلی گفت: ‌تو خود از من مشهور‌تری. معافی گفت:‌ شهرت لباس غیر از شهرت شخص است.

بدیل برای ایوب سختیانی وارد شد، دید ایوب لُنگ قرمز زنانه بر روی رختخوابش گسترده كه خاک نگیرد، پرسید این چیست؟ گفت: این بهتر از آن پشمینه‌ای است كه تو بر تن داری!.

از بشر بن حارث نقل است كه گفت:‌ اگر كسی لباس خز و زعفرانی [‌كه جلف تلقی می‌شده] بپوشد در نظر من به از پشمینه پوشی در شهرهاست.

واز ابوسلیمان دارانی نقل است كه به پشمینه پوشی گفت:‌ تو نشانه وافر از زاهدان با خود داری بگو ببینم از این پشمینه چه حاصل كرده ای؟ آن مرد پاسخی نداد. ابوسلیمان گفت:‌ گو ظاهرت پنبه پوش باش، باطنت را پشمینه پوش كن!.

ابومحمد برادرزاده معروف كرخی بر ابوالحسن بن بشار وارد شد و جبه‌ پشمین بر تن داشت. ابوالحسن گفت: ‌ای ابا محمد باطنت را هم پشمینه پوش كرده‌ای یا فقط ظاهرت را؟ دلت را پشمینه پوش كن و قوهی روی قوهی بپوش![۱۱۳] .

آورده اند كه به صوفیی گفتند: این جبه پشمینت را می‌فروشی؟ گفت:‌ اگر صیاد دام و تله‌اش را بفروشد پس با چه شكار كند؟

ابن جریر طبری گوید: هر كس لباس مویینه و پشمینه را بر پنبه‌ای و كتانی كه بتواند از حلال تهیه كند، ترجیح دهد، یا بقولات وعدس را بر نان گندم اختیار کند، و یا گوشت نخورد مبادا شهوت بر او عارض گردد، خطا كرده است.

مؤلف گوید: پیشینیان، جامه‌های متوسط [‌نه فاخر و نه پست] ‌ می‌پوشیدند واز بهترین لباسهای خود برای شركت در نماز جمعه و عید فطر و عید قربان و نیز ملاقات دوستان استفاده می‌كردند، از ابوالعالیه نقل است كه مسلمانان هنگامی كه برای دید و بازدید می‌رفتند (در حدی كه داشتند) زیبا می‌پوشیدند. بعضی صحابه (در دورانی كه ثروت از غنایم زیاد شد) جامه‌های گرانقیمت نیز به كار می‌بردند. مثلا تمیم الداری یک حله خرید به هزار درهم، و با آن نماز شب می‌خواند در احوال حسن بصری هست كه لباسهای نیكو می‌پوشیده، مثلا روزی جبه و ردای یمنی پوشیده بود، فرقد [سبخی] ‌ بدو گفت:‌ استاد، چون تویی را چنین پوششی نسزد. حسن پاسخ داد: نشنیده‌ای كه بیشتر جهنمیان پشمینه پوشان و گلیم پوشانند. از مالک بن انس نیز پوشیدن لباس‌های عالی عدنی را حكایت كرده اند. البته در منزل لباسهای كهنه هم می‌پوشیدند و بر روی هم آنچه انگشت نشان و مشخص نباشد و در حد وسط نفیس و پس قرار گیرد به كار می‌بردند.

راجع به ابراهیم ادهم نوشته اند كتانی، پنبه یا پوست می‌پوشید و هرگز پشمینه و لباس شهرت (كه شعار گروه خاصی باشد) نپوشید. محمد بن ریان گوید: ذوالنون كفش قرمزی در پای من دید گفت: فرزند! این كفش را از پای بیرون كن كه انگشت نما و مشخص است، همانا پیغمبر كفش ساده سیاه می‌پوشید.

و ابوجعفر منصور [خلیفه] ‌ گفته است عریانی غیر قابل تحمل به از پوشش رسوا!.

مؤلف گوید: آن گونه لباس كه برای صاحبش مایه حقارت و سرشكستگی باشد و فقرش را نشان دهد چنانكه گویی به زبان حال از خدا شكوه دارد، پوشیدنش خوشایند نیست و نهی شده. ابوالاحوص از پدرش نقل می‌كند كه با لباس ژنده نزد پیغمبر جرفتم. حضرت پرسید: ‌تو مال داری؟ عرض كردم: چه نوع مالی؟ فرمود:‌ از هر گونه، گفتم: بلی، شتر و اسب و بز و گوسفند و برده دارم. فرمود:‌ حالا كه خدا ثروتت بخشیده باید در ظاهرت اثر آن دیده شود و آشكار باشد، و نیز روایت است كه حضرت مردی ژولیده موی دید فرمود: ‌آیا این چیزی نمی‌یابد كه با آن مویش را بخواباند؟ ونیز مردی را دید با جامه ‌پلشت و چركین. فرمود: آیا این، چیزی نمی‌یابد كه با آن لباسش را بشوید؟

و نیز آورده اند كه علی بن ابیطالب سبه عیادت ربیع بن زیاد رفت، ربیع در بین صحبت گفت:‌ یا امیرالمؤمنین من از دست برادرم عاصم به تو شكایت دارم. حضرت پرسید: ‌مگر او چه كرده؟ ربیع گفت: ‌به سبب آنكه او لذات زندگانی را ترک گفته و پلاس پوشیده، زنش غمناک است و فرزندانش اندوهگین. حضرت فرمود: عاصم را نزد من بیاورید، آوردند. حضرت با خوشرویی فرمود: آیا به نظر تو خدایی كه دنیا را بر تو حلال كرده، خوش ندارد كه از آن استفاده كنی؟ تو در نظر خدا كمتر از آنی! گر نعمتهای خدا را در عمل به كار گیری به از آنكه به زبان شكر بگزاری. عاصم گفت: ای امیرالمؤمنین، من می‌بینم كه تو خود جامه‌ درشت و زبر پوشیده‌ای و نان جو می‌خوری، حضرت آه بلندی كشید و فرمود:‌ وای بر تو ای عاصم، خداوند بر پیشوایان عادل واجب نموده كه زندگی خود را با عامه مردم برابر گیرند و بسنجند تا فقیر را فقرش برآشفته نسازد و خونش به جوش نیاید.

[برگریدی به بحث لباس] اگر كسی بگوید كه خوشپوشی از هوای نفس است و باید با هوای نفس جنگید، ونیز خوشپوشی آراستن خویش است برای مردم، حال آنكه ما باید اعمالمان برای خدا باشد، در جواب می‌توان گفت كه نه هرچه دلخواه باشد بد است و نه هر خود آراستنی مكروه؛ چیزی را باید منع كرد كه شرع نهی نموده یا متضمن نوعی ریا در دین باشد. هر انسانی دوست دارد زیبا به نظر آید و این یک لذت نفسانی است كه ملامت كردنی نیست و به همین جهت است كه آدمی مویش را صاف می‌كند، درآینه می‌نگرد، عمامه‌اش را مرتب می‌سازد، روی زیباتر جامه‌اش به سمت بیرون است و آستر ناهموارش را بر تن می‌پوشد. اینها هیچ كدام نكوهیدنی نیست و روایتی از پیغمبر جآورده اند كه وقتی می‌خواست از خانه بیرون آید وعده‌ای از اصحاب منتظرش بودند در آب نگریست و موی سر و ریش را مرتب ساخت، اصحاب تعجب كردند. فرمود: «وقتی شخص به دیدن برادران می‌رود باید خود را آماده سازد». و نیز فرمود: «إن الله جميل يحب الجمال».

و اینكه از سری سقطی آورده اند كه اگر احساس كنم كسی می‌خواهد بر من وارد شود و دستی به ریش بكشم كه آن را مرتب سازم می‌ترسم خداوند به سبب این مرا عذاب كند، محمول بر آن است كه اگر از باب ریا آن كار را بكند بیم عذاب می‌رود حال آنكه اگر نظرش این باشد كه شكل ناخوشایندی را اصلاح كند نكوهیده نیست. و اینكه كسی بخواهد كفش یا لباسش خوب و زیبا باشد از مقوله «كبر» هم محسوب نمی‌شود زیرا كبر یعنی سركشی و سرگردانی نسبت به حق و تحقیر مردمان.

بعضی صوفیان لباس‌های گرانقیمت می‌پوشیده ‌ند، از آن جمله است ابوالعباس بن عطاء كه دبیقی میپوشید و تسبیحش از مروارید بود و لباس‌های بلند را ترجیح می‌داد. مؤلف گوید: ‌این هم «لباس شهرت» است و بر اهل خیر لازم است كه لباسشان متوسط باشد اما شیطان صوفیان را به افراط و تفریط می‌كشاند.

واز صوفیان كسانی بوده اند كه لباسهای گرانقیمت می‌پوشیده و آن را چاک می‌كرده اند و بدین گونه مالی را تضییع می‌نموده اند. داستانی هست كه ابن مجاهد مقری روزی نزد عیسی بن علی وزیر بود شبلی وارد شد و شبلی عادت داشت هر چه را می‌پوشید یک جایش را [‌عمداً] ‌ پاره می‌كرد. ابن مجاهد برای آنكه شبلی را ملزم سازد گفت: در كجای فقه است كه یک چیز سودمند را ضایع سازند شبلی فوراً‌ این آیه را خواند:‌ ﴿فَطَفِقَ مَسۡحَۢا بِٱلسُّوقِ وَٱلۡأَعۡنَاقِ[۱۱۴] [المائدة: ۱۸] . كه مفسرین نوشته اند: روزی سلیمان پای چندین اسب را قلم كرد و گردنشان را زد از آن روی كه مشغول تماشای آنها شده و از نماز باز مانده بود[۱۱۵] . ابن مجاهد خاموش ماند، وزیر گفت: تو می‌خواستی او را ملزم سازی او را ساكت كرد. آن گاه شبلی گفت: ‌تو مقری زمانی، بگو ببینم در كجای قرآن است كه حبیب، حبیبش را عذاب نمی‌كند؟ ابن مجاهد ندانست چه بگوید شبلی خود این آیه را خواند:‌ ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم[۱۱۶] [المائدة: ۱۸] . كه به طور ضمنی و سلبی معنای منظور شبلی را می‌رساند، ابن مجاهد گفت:‌ گویی من این آیه را تا كنون نشنیده بودم.

مؤلف گوید: سند این داستان مشكوک است و به فرض صحت، نافهمی شبلی را در استدلال به آیه اول و نافهمی ابن مجاهد را در پاسخ ندادن به او می‌رساند زیرا به نبی معصوم نسبت تباه كردن مال نمی‌توان داد، چنانكه بعضی مفسران «مسح» را به معنای لغوی گرفته اند آنها را ذبح نمود و در راه خدا گوشتشان را انفاق نمود و این گناه نیست اما پاره كردن لباس سالم بی‌آنكه هدف صحیحی در نظر باشد خطاست، و نیز می‌شود تصور كرد كه آن عمل در شریعت سلیمان جایز بوده است.

ابو علی رودباری روشش این بود كه آستین جامه را می‌شكافت و پیراهن را پاره می‌كرد، یک قواره پارچه گرانبها را دو تكه می‌كرد تكه‌ای را ازار می‌بست و تكه‌ای را به دوش می‌انداخت. روزی وارد حمام شد چند تن با او بودند و لنگ نداشتند ازار و دوش انداز خود را به تعداد یاران پاره پاره كرد كه لنگ ببندند، و در بیرون آمدن آن پارچه‌ها را به حمامی بخشید. اصل پارچه سی دینار قیمت داشت.

و نظیر این تفریط و اسراف، داستان ابوالحسن پوشنجی است كه گوید: كبكی داشتم صد درهم می‌ارزید. شبی برایم دو مهمان رسید، از مادرم پرسیدم: شام برای مهمان چه داری؟ گفت: هیچ نداریم به جز نان، آن كبک را ذبح كردم و به مصرف مهمانان رسید. مؤلف گوید:‌ می‌توانست پولی قرض كند، سپس آن كبک را بفروشد و قرض خود را بپردازد، افراط كرده است!.

ابوالحسن درّاج بغدادی را... در ری... احتیاج به پارچه‌ای پیدا شد كه به پایش بپیچد، كسی یک دستمال دبیقی بدو داد، دستمال را نصف كرد و كارش را انجام داد. گفتند: كاش این را می‌فروختی و با پول آن پارچه كم ارزش تری برای پایت می‌خریدی و بقیه پول را خرج می‌كردی. گفت: من به مذهب مان خیانت نمی‌كنم!.

و نیز آورده اند كه احمد غزالی در غرب بغداد به دولابی رسید و دید كه می‌چرخد، ایستاد و طیلسان خویش بر آن افكند، و طیلسان در چرخیدن پاره شد.

مؤلف گوید:‌ این همه از جهل و تندروی و كم عقلی است. روایت صحیح از پیغمبر جداریم كه تباه كردن مال را نهی فرموده، حتى فقها گویند: اگر یک سكه طلای سالم را بشكنیم و خرج كنیم به همان اندازه كه میان قیمت درست و شكسته‌اش تفاوت هست تفریط و اسراف كرده‌ایم. صوفیان در حال وجد و رقص هم جامه خویش می‌درند و بر زمین می‌افكنند واین را «حال» می‌نامند، باید گفت: «حال» اگر مخالف شرع باشد خیری در آن نیست این نفس پرستی و خودرأیی است، و اگر می‌دانند كارشان خلاف شرع است و می‌كنند كه عناد با شرع است، و اگر نمی‌دانند زهی نادانی! آورده اند كه ابوعثمان داشت می‌مرد، پسرش ابوبكر پیراهن وی را بر تنش درید، ابوعثمان كه محتضر بود چشم گشود و گفت فرزند، این كار كه كردی ظاهرش خلاف شرع است و باطنش ریای قلب!.

و هم از صوفیه كسانی هستند كه در كوتاهی جامه به افراط می‌روند و از پیغمبر جروایت است كه بلندی جامه مسلمان تا نیمه‌ ساق باید باشد و تا نزدیک پاشنه هم عیب ندارد، هر چه از آن زاید باشد در آتش است. به هر حال زیاده كوتاه گرفتن جامه هم لباس شهرت محسوب می‌شود و داستان ایوب سختیانی را پیشتر آوردیم كه جامه‌اش بلند بود ایراد گرفتند، گفت: امروز شهرت در برچیدن و كوتاه داشتند دامن است نه بلندی آن.

و بعضی صوفیان به جای عمامه خرقه [= یک تكه پارچه] بر سر نهند و این نیز خلاف رسم مردم است و لباس شهرت، و هر چه به نوعی مشخص باشد و انگشت نما باشد مكروه است. چنانكه آورده اند ابن المبارک روز جمعه‌ای به مسجد رفت و بر سر قلنسوه داشت، دید مردم قلنسوه بر سر ندارند آن را برگرفت و در آستین گذاشت.

و از صوفیان وسواسی كس باشد كه جامه‌های متعدد دارد، یكی برای مبال رفتن یكی برای نماز گزاردن، این اشكالی ندارد جز اینكه بیم آن هست كه بعضی تصور كنند سنت است، حال آنكه پیغمبر و صحابه برای این كارها یک جامه بیش نداشتند.

و هم از صوفیان كس باشد كه از باب زهد یک جامه بیش ندارد و این بد نیست، اما اگر برای نماز جمعه و عید لباس دیگری داشته باشد بهتر است! چنانكه پیغمبر جروزی در خطبه فرمود: چه می‌شود اگر برای روز جمعه دو جامه (ازار و ردا) غیر از لباس كار معمولی خود داشته باشید؛ و در روایت است كه خود حضرت یک بُرد یمانی و یک ازار عمانی مخصوص جمعه و عید داشت و در ایام دیگر آن را تا می‌كردند و نگه می‌داشتند.

[۱۰۷] سوره نساء، آیات ۵ و ۶. [۱۰۸] سوره‌یوسف، آیه ۶۵. [۱۰۹] سوره قصص، آیه ۳۷. [۱۱۰] رطل معادل نیم من قدیم، هر من معادل ۱۸۰ مثقال (مفاتیح العلوم خوارزمی، ص ۱۴).-م. [۱۱۱] عبارت را به این صورت هم می‌توان ترجمه كرد:‌ «هر كس جامه شهرت بپوشد خدا از او اعراض می‌كند تا زمانی كه وی آن جامه را كناری نهد».- م. [۱۱۲] به دنبال بیان نظر فوق، مؤلف دو روایت از پیغمبر جمحض تأیید آورده، كه یكی این است: «من لبس الصوف لیعرفه الناس كان حقاً علی الله عزوجل أن یكسوة ثوباً من جرب حتی تتساقط عروقه»، و دومی این است: «إن الأرض لتعج إلی ربها من الذین یلبسون الصوف ریاءً» كه پیداست در زمان رسول الله جپشمینه‌پوشی برای خودنمایی و ریا رسم نبوده تا حضرت به این عبرت آن را منع و تخویف فرموده باشد. مصحح كتاب (خیرالدین علی) هر دو روایت را از لحاظ سند تضعیف كرده است. جای شگفتی است مؤلف كه در نقد روایات صوفیان كه از خود دقت نشان میدهد چگونه برای تأیید مطلب درست خودش از روایات ضعیف یا مجعول استفاده كرده است.-م. [۱۱۳] نوعی پارچه پنبه‌ای سفید منسوب به قهستان (المعرّب، جوالیقی، چاپ احمد شاكر،ص ۲۶۴).- م. [۱۱۴] «پس [براى نوازش آنها] به دست كشیدن به ساق‏ها و گردن‏هاى آنها پرداخت».‏ [۱۱۵] برای فهم درست آیه به تفسیر ابن جریر طبری رجوع كنید. [۱۱۶] «و یهود و نصارى گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوییم. بگو: [اگر گفتار شما درست است‏] پس چرا خدا شما را به گناهانتان عذاب مى‏كند؟».