تلبیس ابلیس بر امت ما در عقاید و آیینها
ابلیس در عقاید این امت از دو راه دخل و تصرف میكند. یكی واداشتنشان به تقلید گذشتگان دیگر تعمق و فرورفتن در چیزی كه قابل درک نیست و منجر به پریشانگوییها شده است.
اما گروه اول را ابلیس چنین میفریبد كه دلایلْ شبهه ناک اند و حقیقت معلوم نیست و تقلید سالمتر است؛ پیداست كه بیشتر عامیان از این راه هلاک میشوند. یهود و نصارى از پدرانشان و عالمانشان تقلید نمودند (واز ایمان آوردن به اسلام بازماندند) همچنین جاهلیان؛ و خداوند مذمتشان كرده است كه هرگاه آنچه پیغمبر آورده بهتر از آن باشد كه پدرانتان را بر آن یافته اید، باز از پدرانتان پیروی مینمایید؟[۵۵] جای دیگر فرموده است: ﴿إِنَّهُمۡ أَلۡفَوۡاْ ءَابَآءَهُمۡ ضَآلِّينَ ٦٩ فَهُمۡ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ يُهۡرَعُونَ ٧٠﴾[الصافات: ۶۹-۷۰] . «آنان پدرانشان را در گمراهی یافته اند و بر جای پاهای ایشان به سرعت روانند».
بدان كه در تقلید گری، ابطال منفعتِ عقل است و تقلید اطمینان بخش نیست. در عموم مذاهب این هست كه شخصی را بزرگ میدارند و از گفتههای او بیتأمل پیروی میكنند و این عین گمراهی است. چنانكه علی سدر جواب كسی كه با شگفتی میپرسید: آیا میشود كه طلحه و زبیر بر باطل باشند؟ فرمود: «تو در شبهه افتاده ای، بدان كه حق را با اشخاص نمیشناسند. خودِ حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی». و از امام احمد بن حنبل نقل است كه گفت: «در محدودیت دانش مرد همین بس كه در اعتقادات از دیگران تقلید كند». و او در مسألهای قول زید سرا گرفت و قول ابوبكر صدیق سرا كنار نهاد.
و اگر كسی اعتراض كند كه عوام اهل شناختن دلیل نیستند چگونه تقلید نكنند؟ در پاسخ گوییم: دلایل اعتقاد واضح است و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست (آنچنانكه در رد دهریه گفتیم)، اما در فروع پیدا كه عامی نمیتواند به شناخت آن برسد و باید تقلید نماید الا اینكه مقلد در انتخاب مرجع تقلید باید اجتهاد كند (عینی خود تقلید هم باید تحقیق باشد).
ابلیس پس از آنكه گروهی از گولان و نادانان را در ورطه تقلید افكند و همچون گله حیوانات بدان سو كه خواست راند، برخی را هم هوشمند و زیرک یافت و از این راه وارد شد كه باقی ماندن بر تقلید زشت است و هر یک را به گونهای گمراه ساخت. بعضی را بدان گونه كه نباید در ظاهر شرع توقف و درنگ نمایند؛ و اینان را به طریق فلاسفه كشانید تا آنجا كه از اصل اسلام خارج شدند، كه پیشتر قول آنان را رد كردیم. در نظر عده دیگری این سخن را جلوه داد كه جز بدانچه حس دریابند اعتقادنكنند. خطاب به اینان بایدگفت: آیا صحت همین قول را به حس دریافته اید؟ اگر بگویند: آری، مكابره است؛ زیرا حواس ما چنین امری را ادراک نكرده و در ادراک حس اختلاف نیست. و اگر بگویند: صحت این قول را با وسیلهای غیر حواس دریافته ایم، خلاف قول خود را گفتهاند.
بعضی را هم ابلیس با فرو رفتن در مباحث كلام و مطالعه آنچه فلاسفه نهاده اند فریفته كه بدین گونه عیب تقلید از تو بر میخیزد و از رده عوام خارج میشوی. احوال متكلمان گونه گونهاست، كار اثرشان به شكاكی و بعضیشان به الحاد كشیده است. اینكه فقیهان و عالمانِ نخستین وارد مباحث كلام نمیشده اند نه از ناتوانی بوده، بلكه میدیدند رفع تشنگی نمیكند بلكه بر عكس تندرست را به ناخوشی گرفتار میسازد این است كه خودداری كردند. بلكه دیگران را هم منع نمودند. امام شافعی گذشته از شرک، كلام را از همه بلاها بدتر میدانست و میگفت: «هر گاه بشنوم كسی میگوید: اسم عین مسمی است یا غیر آن؟ گواهی میدهم كه از اهل كلام است و بیدین!». و میگفت: «فتوای من در مورد اهل كلام این است كه چوب زده شوند و آنان را میان مردمان بگردانند و بگویند: این است جزای آنكه كتاب و سنت را ترک كرده». امام احمد بن حنبل گوید: «علمای كلام زندیق اند، و متكلم رستگار نشود».
مؤلف گوید: چگونه كلام مذموم نباشد در حالی كه معتزله را به آنجا كشانیده كه بگویند: خدا كلیات را میداند و جزئیات را نمیداند. جهم بن صفوان گوید: علم و قدرت و حیات خدا مُحْدَث است. و ابومحمد نوبختی از جهم نقل میكند كه خدای تعالی «شیء» نیست. ابوعلی جبائی و ابوهاشم (جبائی) و پیروان بصری ایشان گفته اند: معدوم شیء است خداوند ذات را ذات نكرده و عرض را عرض وجوهر را جوهر نكرده[۵۶] .
قاضی ابویعلی در كتاب المقتبس از قول علاف معتزلی آورده است كه نعیم اهل بهشت و عذاب اهل دوزخ چیزی نیست كه خدا بتواند آن را بردارد (زیرا در آن صورت نه بهشت مایه اُمید بود و نه دوزخ بیم انگیز)، هر چیز نهایتی دارد كه باید به آن نهایت برسد و بعد از آن چیزی نیست!
ابوالقاسم بلخی در كتاب المقالات نیز از قول ابوالهذیل علاف بصری (مولای قبیله عبدالقیس) این قول منحصر به فرد را آورده است كه: اهل بهشت حركاتشان به نهایت میرسد و به سكون و سكوت دائم میرسند و خدای هم كاری برای آنها نمیتواند بكند. همو گوید: علم و قدرت خدا عین ذات اوست.
ابوهاشم گفته است: «هر كس از همه گناهان توبه كرده باشد و فقط یک جرعه شراب بنوشد همچون كفار دچار عذاب ابدی خواهد شد». نظّام گوید: «خدا قادر بر هیچ شری نیست اما شیطان قادر بر خیر و شر هر دو هست». هشام فوطی گوید: «علم خدا قدیم نیست». بعضی معتزله گفته اند: كذب بر خدا جایز است هر چند هرگز نگفته است. مجبّره گویند: انسان مثل جماد بیاختیار است. مرجئه گفته اند كه هر كس شهادتین گوید، و او همه گناهان را مرتكب شده باشد وارد آتش نمیشود؛ و این خلاف احادیث صحیح است. ابن عقیل گوید: «بنیانگذار عقیده «ارجاء» به نظر میآید زندیق بوده است زیرا نظام اجتماع و مصلحت عالم در عقیده به سزا و جزاست و مرجئه چون نتوانستند بر خلاف فطرت و عقل خدا را انكار كنند، فایده اثبات خدا را از بین بردند یعنی خدا ترسی را نفی كردند و سیاست شرع را فرو ریختند؛ و آنان بدترین طایفه اند علیه اسلام».
اما محمد بن كرام از هر مذهبی بدترین عقایدش را همراه ضعیفترین احادیث برگزید و مذهب كرامیه را بساخت كه متمایل به تشبیه است و حلول حوادث را در ذات باری روا شمرد و گفت: «خدا نمیتواند اجسام و جوهرها را برگرداند لیكن میتواند ابتدائاً به وجود آرد».
سالمینه گفته اند: خداوند روز قیامت بر هر چیز همان گونه ظاهر شود: بر آدمیان به صورت آدمی و بر جنیان به حالت جنی. و نیز گفتهاند: خدای را سرّی است كه اگر آشكار شود تدبیر باطل گردد.
مؤلف گوید: به خدا پناه میبریم از تفكر و دانشی كه موجب این اقوال زشت گردد. ضمناً اهل كلام مدعی شده اند كه ایمان جز با شناخت مطالبی كه آنان تنظیم كرده اند كامل نگردد، حال آنكه پیغمبر جامر به ایمان فرمود و اشاره به بحث كلامی ننمود همچنانكه صحابه با آن درجه ایمان كه به گواهی پیغمبر جبهترینانِ این امت بوده اند علم كلام نمیشناختند. گذشته از آنكه از خود متكلمان منقولاتی علیه كلام داریم. مثلا از احمد بن سنان نقل است كه گفت: ولید بن ابان كرابیسی متكلم دایی من بود، موقع مگر به فرزندانش گفت: آیا كسی را میشناسید كه داناتر از من به فن كلام باشد؟ گفتند: نه. گفت: آیا مرا امین میدانید؟ گفتند: آری. گفت: اگر وصیتی كنم قبول میكنید؟ گفتند: بلی. گفت: بر شما باد آنچه اصحاب حدیث میگویند كه به نظر من حق با آنهاست. و از ابوالمعالی جوینی نقل است كه گفت: در مذاهب اهل اسلام جولای كردم و وارد دریای بزرگ دانش شدم و در گرداب عقاید ممنوعه سر فرو بردم؛ و این همه در جستجوی حقیقت و گریز از تقلید و تبعیت دست و پا زدم اكنون به این رسیدهام كه كلمه «علیكم بدین العجائز». حق است و اگر خدا به لطف خود مرا بر دین حق نمیراند وای بر حال من است. همو به ییارانش میگفت: مشغول علم كلام مباشید كه اگر میدانستم مرا به اینجا كه رسیدهام میرساند، بدان نمیپرداختم.
ابو الوفاء بن عقیل به یكی از شاگردانش گفت: من یقین دارم كه صحابه مردند در حالی كه «جوهر وعرض» نمیدانستند چیست، اگر میخواهی مثل آنها باش و اگر میپنداری كه طریقه متكلمان از طریقه شیخین بهتر است، این نظر ناپسندی است، زیرا كلام، متكلمان را به آنجا كشانده كه گاه كفریات از زبانشان جسته است و علتش این است كه بدانچه شرع قانع است قناعت نكردند و دنبال حقایقی گشتند كه درک آن در توان عقل نیست چه بعضی حكمتها خاص خداست و به بندگان عطا نكرده است. و افزود: من در آغاز عمر بسیار مبالغه در علم كلام داشتم تا از آن برگشتم و به «مذهب كتب» [یعنی عقاید اصحاب حدیث] پای بند شدم كه دین عجائز سالمتر است و از غور و بررسی در نظر تعلیلهای عقلی و تأویلهای عقل ناپذیر بر كنارند، مراسم شرع را تعبداً پذیرفته اند با این توجیه كه عقل اقرار دارد كه حكمت خداوندی برتر از آن است، كه هر جا تعلیل ممكن نباشد تسلیم اولی است.
عدهای نیز در ظواهر (قرآن و حدیث) توقف كرده آن را بر مقتضای حس حمل نمودند لذا بعضی گفتند: خدا جسم است و این مذهب هشام بن حكم و علی بن منصور و محمد بن خلیل و یونس بن عبدالرحمن است[۵۷] . بعضی گفته اند: خدا نور است و بعضی گفتهاند: مثل شمش نقره است (و این قول هشام است). همو میگفت: خداوند هفت وجب است به وجب خودش؛ و زیر زمین را بر پرتوی كه از او تا جسم میرسد میبیند. جاحظ از نظام نقل میكند كه هشام در یكسال راجع به خدا پنج بار تغیر عقیده داد تا آخر گفت: هفت وجب است به وجب خودش. بعضی گفته اند: به شكل گویی بلورین است كه از هر سو بدان بنگری او را یكسان بینی. حشام گفته است كه خدا ذاتش متناهی است و مثلا یک كوه از خدا بزرگتر است، اما ماهیت خدا را فقط خودش میداند. مؤلف گوید: «ماهیت» آن است كه شیء را از اشیاء همجنس آن مشخص نماید وخدا همجنس و نظیر ندارد كه بتوان برای او «ماهیت» تصور كرد. و نمیشود گفت خدا متناهی است نه به این معنا كه ذاتش از هر طرف ادامه دارد و نامتناهی است بلكه بدین معنا كه خدا جسم و جوهر نیست كه متناهی باشد. نوبختی گوید: بیشتر متكلمان نقل كرده اند كه مقاتل بن سلیمان و نعیم بن حماد و داود الحواری خداوند را عبارت از صورت و اعضاء میدانسته اند.
مؤلف گوید: حال كه خدا را به آدمیان تشبیه كرده اند چرا مرض و مرگ را برای او روا ندارند و چرا بر خلاف آدمیان قدیمش انگارند؟
و نیز خطاب به معتقدان تجسیم میتوان گفت: به هر دلیل كه اجسام عالم را مُحْدَث میدانید خدایی را كه شما میگویید جسم است باید مُحْدَث دانست. بعضی مجسّمه (معتقدان به تجسیم) گفته اند: خدا را تمی توان حس و لمس نمود. میشود گفت: «...و بغل كرد!».
بیان بن سمعان میگفت: خدا همان فضاست كه همه اعضایش از بین میرود الا وجهش.. و خالد بن عبدالله [قسری] او را كشت. مغیره بن سعید عجلی میپنداشت كه خدا مردی است از نور بر سرش تاجی از نور با اندامهایی به شكل حروف هجا و قلبی كه از آن حكمت میترواد؛ مغیره معقتد به امامت محمد بن عبدالله بن الحسن بن الحسن بود. زراره بن اعین(كی از راویان بسیار معتبر شیعه استكمتر كتابی هست كه روایت از زراره نداشته باشیم ) عقیده داشت كه خداوند در ازل عالم و قادر و حی نبوده بلكه این صفات را برای خویش آفرید.
داود الحواری گفته است كه خدا جسم است و گوشت و خون و اعضاء و جوارح دارد و پیكر خدا از دهان تا سینه تو خالی است و باقی تُو پر. تعالی الله عما یقول الظالمون.
باز از جمله آنان كه در حس توقف و درنگ كرده اند كسانی هستند كه گفتند: خداوند به ذات خود برعرش مماس است و چون فرود آید از عرش منتقل شود و بجنبد. بدین گونه برای خدا اندازه و مقدار متناهی قایل شده اند و به این حدیث استناد میكنند كه از پیغمبر جنقل شده است: «خداوند هر شب به آسمان دنیا فرود میآید تا در سه یک آخر شب میگوید: كیست مرا بخواند تا استجابت كنم، كیست از من چیزی بخواهد تا بدو عطا كنم، كیست طلب آمرزش كند تا بیامرزمش؟» و میگویند «نزول» جز از بالا به پایین صورت نمیگیرد و آن را به معنای حسی و جسمانی گرفته اند. ما عموم اقوال مشبهه را كه معنی صفات الهی را به مقتضای حس حمل میكنند در كتابمان به نام (منهاج الوصول إلی علم الأصول) ذكر كرده ایم.
بعضی مشبهه رؤیت حق در قیامت را بدین گونه تصور میكنند كه خداوند در زیباترین شكل انسانی روز قیامت ظاهر میشود؛ و از شوق آن صورت خیالی و مثالی آه میكشند و اشتیاق از خود نشان میدهند و با پندار كنار رفتن پرده بیتاب میشوند و با یاد آوردن وعده دیدار غش میكنند. و چون در حدیث میخوانند كه خداوند بنده مومن را به خود نزدیک میكند، تصور قرب ذاتی و همنشینی جسمانی مینمایند واین همه ناشی از جهل ایشان است به موصوف (كه صفت او را باید آن گونه كه سزاوار اوست فهمید
از عجیب ترین حرفهای «ظاهریه» قول «سالمیه» است كه گفته اند: میت در قبر میخورد و میآشامد و (با حوریان) هماغوشی میكند؛ اینان چیزی از «نعیم» شنیده اند و جز خوردن و نوشیدن و جماع چیز از «نعیم» نمیفهمند و اگر قناعت به اخباری مینمودند كه میگوید: «ارواح مؤمنان در چینه دان مرغانی است كه از درخت (بهشت) میوه میخورند»، سالم بودند اما نعیم را به جسم انسانی در قبر نسبت دادند؛ و این شبیه عقیده جاهلیان است در مورد «هام و صدی»[۵۸] . و باید با صاحبان این نحوه عقاید «ظاهری» مبتنی بر حس، به ملایمت بحث نمود زیرا كه شیطان اینان را از طریق بر حذر داشتن [افراطی] از تأویل فریفته، تا آنجا كه تأویل مطابق دلیل عقلی و شرعی را نیز ترک گفته اند؛ حال آنكه در این موردِ بخصوص باید نعیم یا عذاب در قبر را به معنی نعیم یا عذاب روحِ آن جسدی كه در آن قبر به خاک سپرده شده فهمید نه خود آن جسد.
اگر كسی بگوید كه مؤلف طریقه مقلدان و طریقه متكلمان را در اصول عقاید مورد ایراد قرار داد پس راه درست كدام است، گوییم همان كه پیغمبر جوصحابه و تابعین بر آن بوده اند بیآنكه تفسیرش كنیم [مراد تأویل است] و در آنچه بشر نمیتواند بفهمد كاوش نماییم. و نیز باید اعتقاد داشت به اینكه قرآن كلام الله غیر مخلوق است، چنانچه علی سفرمودند: «والله ما حكّمت مخلوقاً، إنما حكمت القرآن». (یعنی: من قرآن را حكم قرار دادم نه مخلوقی را). و نیز طبق مفاد آیات، قرآن «مسموع» است، و در مصحف قرار دارد[۵۹] . و از مضمون آیات نمیگذریم و از رأی خود چیزی نمیگوییم چنانكه امام احمد بن حنبل از اینكه كسی بگوید: «تلفظ من از الفاظ قرآن مخلوق است یا مخلوق نیست» منع نمود و گفت: این بیرون رفتن از تبعیت سلف است و بدعت است. و از امام مالک بن انس نقل است كه هر كس بگوید: قرآن مخلوق است، باید توبهاش داد چنانكه توبه نكرد گردنش زده میشود.
از عمر بن عبدالعزیز سنقل است كه گفت: هر گاه گروهی را ببینی كه با هم جدا از عام درگوشی صحبت میكنند بدان كه ضلالتی بنیان مینهند.
هم از او نقل است كه به یكی از عُمالش نوشت: «تو را سفارش میكنم به تقوای الهی و پیروی از سنت رسول جو ترک آنچه بدعت سازان پس از او پدید آوردند».
از سفیان ثوری نقل است كه گفت: بر شما باد عقاید زنان خانه دار و كودكان مكتبی و حمّالان بازار.
[۵۵] ﴿بَلۡ قَالُوٓاْ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ ٢٢ وَكَذَٰلِكَ مَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ فِي قَرۡيَةٖ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتۡرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّقۡتَدُونَ ٢٣ ۞قَٰلَ أَوَلَوۡ جِئۡتُكُم بِأَهۡدَىٰ مِمَّا وَجَدتُّمۡ عَلَيۡهِ ءَابَآءَكُمۡۖ قَالُوٓاْ إِنَّا بِمَآ أُرۡسِلۡتُم بِهِۦ كَٰفِرُونَ ٢٤﴾[الخرف: ۲۲-۲۴] . «بلكه آنها مىگویند: ما نیاكان خود را بر آئینى یافتیم، و ما نیز به پیروى آنان هدایت یافتهایم. و این گونه در هیچ شهر و دیارى پیش از تو پیامبر انذاركنندهاى نفرستادیم مگر اینكه ثروتمندان مست و مغرور آن گفتند: ما پدران خود را بر آئینى یافتیم و به آثار آنان اقتدا مىكنیم. (پیامبرشان) گفت: آیا اگر من آیینى هدایتبخشتر از آنچه پدرانتان را بر آن یافتید آورده باشم (باز هم انكار مىكنید)؟!» گفتند: (آرى،) ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید كافریم!». [۵۶] ما جعل الله المشمشة بل أوجدها.- م. [۵۷] هر چهار تن از مشاهیر و معاریف علما و متكلمان شیعه امامیه اند در قرن دوم هجری. [۵۸] جاهلیان معتقد بودند كه مرده وقتی پوسید پرندهء كوچكی از جمجمهء او خارج میشود و اگر آنمرده، كشتهای باشد انتقام گرفته نشده به آن پرنده بانگ میزند «اسقونی!» و همچنان فریاد تشنگی میكشد تا از خون قاتل سیرابش كنند. ونیز «هامة» و «صدی» به نوعی پرندهء كوچک مأنوس به قبرستانها (شب پره، بوم، جغد...) اطلاق میشده است (با استفاده از لسان العرب و لغت نامهء دهخدا). –م. [۵۹] ﴿حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ﴾[التوبة: ۶] ، «تا كلام خداوند را بشنود». ﴿فِي رَقّٖ مَّنشُورٖ ٣﴾[الطور: ۳] . «در ورقى گشوده».