تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر فقیهان

تلبیس ابلیس بر فقیهان

مؤلف گوید: فقهای پیشین اهل قرآن و حدیث بودند و به مرور حالشان رو به نقصان نهاد تا نوبت متأخران رسید واینان گفتند: آیات احكام از قرآن ما را بس، و از كتب حدیث آنچه مشهور است مثل سُنن ابی داود ما را كفایت است، تا آنكه همین را هم مورد كم اعتنایی قرار دادند و سست گرفتند. تا آنجا كه فقیهی به آیه‌ای استدلال می‌نماید در حالی كه معنای آن را نمی‌داند و به حدیثی استناد می‌كند بی‌آنكه بداند صحیح است یا نه؛ و گاه به حدیثی تكیه می‌نماید كه حدیث صحیحی مُعارض آن داریم و آن فقیه روی بی‌توجهی به نقلیات، از این حدیثِ مُعارض بی‌اطلاع است. پس اگر فقه عبارت باشد از استخراج حكم از كتاب و سنت، چگونه از آنچه نمی‌داند حكم استخراج نماید؟ و این زشت است كه بر حدیثی كه نمی‌داند درست است یا غلط، استناد كند. و شناخت درست و غلط حدیث در قدیم به سفرهای طولانی و رنج بسیار نیاز داشت تا آنكه كتابهای در این معنا تصینف شد و صحیح و سقیم از هم باز شناخته شده است، اما تنبلی متأخران را از مطالعه علم حدیث مانع می‌شود، تا آنجا كه بعضی فقیهان بزرگ را دیده‌ام روایت صحیح از پیغمبر جرا منكر می‌شود كه: «روا نیست پیغمبر جچنین گفته باشد!» و برای احتجاج به نفع خود می‌نویسد: «دلیل ما در این موضوع چیزی است كه از قول رسول الله جآورده‌‌اند». و چون خصم به حدیث صحیحی علیه وی متمسک شود در جواب می‌گوید: «این حدیث شناخته نیست!» و این هم جنایتی است بر اسلام.

و از تلبیس‌های ابلیس بر فقیهان آن است كه تأكید و تكیه‌شان عمدتاً بر تحصیل علم جدل است كه به گمان خود از این راه بر پیدا كردن دلیل درست برای احكام و استنباط نكات شرعی قادر شوند و علل احكام را در یابند، اما اگر راست می‌گفتند می‌باید به همه مسائل بپردازند حال آنكه فقط به مسائل مهم كه میدان سخن در آن فراخ است می‌پردازند تا مناظره كننده با چیره شدن بر خصم در نظر مردم پیش افتند و بتواند با تناقض جویی در حرف او وسیله مفاخره و مباهاتی برای خویش بیابد، اما همین مناظره كننده زبردست چه بسا در یک مسأله كوچک مبتلا به عموم در می‌ماند و حكم آن را نمی‌داند.

و از تلبیسهای ابلیس بر فقیهان در آمیختن فلسفه است در جدل و اعتماد ورزیدنشان بر این چیزهای ساختگی، و ترجیح نهادن قیاس بر حدیث. چنانكه اگر یكیشان بر حدیث استدلال كند عیب گیرند و زشت شمارند حال آنكه ولو به مقتضای ادب بایستی حدیث را مقدم آرند. دیگر از تلبیسهای ابلیس بر اینان (یعنی اهل جدل و خلاف)[۸۹] آن است كه اكثراً به علم نظر (و مناظره) می‌پردازند بی‌آنكه آن را به قرائت قرآن و حدیث و سیرهء پیامبر جو اصحابش كه دلها را رقّت می‌بخشد بیامیزند و معلوم است كه دل با مسأله نجاست و طهارت حالت خشوع پیدا نمی‌كند بلكه نیاز به پند و یادآوری دارد تا به طلب آخرت برخیزد، و «مسائل خلاف» گرچه جزء علم شرع است اما كلّ مطلوب نیست. و آن كه مطّلع بر اسرار سیرت گذشتگان و نیز صاحبان مذاهب فقهی [مقصود ائمه مذاهب اهل سنت است] نباشد نمی‌تواند پیروی رفتار ایشان نماید. و باید دانست كه طبیعت، دزد است و هر كس را با اهل این زمان واگذارند طبیعتش از عادات و طبایع آنان می‌دزدد و همانند آنان می‌شود، و هر كس سیرت سلف صالح را مطالعه كند می‌كوشد مانند آنها شود و اخلاق ایشان بیاموزد.

از بعضی گذشتگان نقل است كه می‌گفت: یک حدیث را كه به دل من رقّت بخشد از صد قضیه (داوری) شریح دوست تر دارم. این را بدان جهت گفته است كه اصل مقصود رقیق شدن دل است.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس آنكه اینان به مناظره اكتفا كرده از حفظ اصلِ مذهب و دیگر علوم شرعی روی گردانده‌اند. فقیه فتوی دهنده‌ای را می‌بینی كه گاه معنی حدیث یا آیه‌ای را نمی‌دانند، كه این عینِ غبن است. پس آن مناعت و حمیت در مقابل تقصیر كجاست!؟ دیگر اینكه جدل برای پیدا كردن درست از غلط وضع شده و مقصود پیشینیان ازآن خیر خواهی و نصیحت غیر بوده با پدید كردن حق. این است كه از دو مناظره كننده قدیم اگر یكیشان متوجه جنبه درستِ حرف خودش نبود، طرف مقابل متوجه می‌نمود؛ حال آنكه مناظره كننده كنونی هر گاه بداند كه تمام حرف خصمش نیز حق است بدان اعتراف نمی‌نماید بلكه در ردِّ آن حق می‌كوشد. و این آدم گرچه به ظاهر مغلوب نیست اما در واقع و از دیدگاه حق ملزم است، زیرا مناظره برای پیدا كردن حق وضع شده است و چه از این زشت‌تر كه در رد كردن حق بكوشند! شافعی گوید:‌ با هر كس مناظره كردم هر گاه منكر حجت شد از چشمم افتاد و اگر حجت را پذیرفت در نظرم هیبت و شكوه یافت. و نیز گوید: هرگاه با كسی در حال مناظره بودم و توجه كردم به اینكه دلیلش بر حق است، به سوی او گراییدم.

دیگر از فریب‌های شیطانی در علم جدل و خلاف آن است كه به سبب حُب غلبه، حالتِ ریاست جویی نیز در نفس شخص برانگیخته می‌شود و تا احساس نماید كه در كلام خودش ضعفی هست كه ممكن است موجب غلبه خصم شود به مكابره می‌پردازد، و اگر ببیند كه خصم در یک كلمه بدو زباندرازی می‌كند حمیتِ كبر می‌گیردش و دشنام می‌دهد و بحث و جدل به رسواگری وتوهین می‌انجامد. دیگر از فریبهای شیطان بر مناظره كننده حرفه‌ای این است كه به عنوان حكایت و نقل مناظره‌های خود غیبت طرف را می‌كند و به الفاظی كه دل خویش را خنک كند از او یاد می‌نماید. و نیز شیطان فریبش می‌دهد كه پندارد علم شرع همین علم (خلافیات) فقه است و بس، و مثلا اگر نام محدثی نزد او آرند گوید: او چیزی نمی‌داند! و فراموش می‌كند كه اصلْ حدیث است و حدیثْ اصل است. و اگر كلامی كه دل را نرم كند بشنود می‌گوید:‌ این كلام واعظان است. و نیز بی‌آنكه به مرتبه فتوی دادن رسیده باشند فتوی گویند و به هرچه در دلشان افتد حكم كنند حال آنكه در موارد مشكل توقف سزاوارتر است.

از عبدالرحمن بن ابی لیلی نقل است كه گفت: یكصد و بیست تن از صحابه رسول الله جرا دیدم كه هرگاه از یكیشان مسأله‌ای سؤال می‌شد به دیگری ارجاع می‌نمود؛ و نیز از همو نقل است كه گفت:‌ در این مسجد یكصد و بیست تن از صحابه رسول الله جرا دیدم كه یكیشان سخن نمی‌گفت مگر اینكه دوست داشت كاش برادرش به جای وی سخن گفته بود، و هرگاه فتوایی از او می‌پرسیدند آرزو می‌نمود كه كاش از برادرش پرسیده بودند.

و نیز نقل است كه كسی از ابراهیم نخعی مسأله‌ای پرسید. او گفت: آیا کسی دیگر غیر از من پیدا نکردی که از او این مسأله را بپرسی؟! امام مالک بن انس سمی‌گفت: من به فتوى دادن شروع نكردم تا اینكه از هفتاد عالم پرسیدم كه فتوى بدهم یا نه. همه گفتند: آری. کسی برایش گفت: اگر آنها تو را از فتوى دادن منع میکردند آیا سخن‌شان قبول می‌کردی؟ گفت: آری. شخصی به امام احمد بن حنبل گفت: من سوگند خورده‌ام و نمی‌دانم چگونه بوده است، تكلیف چیست؟ احمد پاسخ داد: كاش هر وقت فهمیدی چگونه سوگند خوردی، بدانی كه من نیز چگونه جواب تو را بدهم. مؤلف گوید: این چنین بوده شیوه گذشتگان به خاطر ترسی كه از خدا داشتند، و هر كس در سیرت ایشان بنگرد ادب آموزد.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس بر فقیهان آمیزش با شاهان و حاكمان و تملق گویی ایشان و ترک نهی از منكرات است با وجود قدرت، و حتى به سبب استفاده دنیوی رخصت كار خلاف به قدرتمندان داد. و این سه فساد دارد: ‌یكی آنكه امیر با خود می‌گوید اگر كار من خلاف بود این فقیه نهی می‌نمود و اگر مال من حرام بود این فقیه از مال من نمی‌خورد. دوم آنكه عامی می‌گوید: اگر كارها و اموال و امور فلان امیر اشكالی داشت فلان فقیه همنشین نمی‌بود (و تأییدش نمی‌نمود). سوم، خود آن فقیه با معاشرت آن امیر دینش تباه می‌شود.

و شیطان فقیهان را برای رفتن نزد حكومتیان چنین می‌فریبد كه تو می‌روی به سود یک مسلمان شفاعت كنی. راه كشف این فریب این است كه گر شخص دیگری برای آن شفاعت و وساطت اقدام نماید اولی را خوش نمی‌آید بلكه از این یكی انتقاد می‌كند كه حكومتی شده است!.

دیگر از تلبیسهای شیطان بر فقیهان تجویز گرفتن پول از حكومت است با این توجیه كه: تو خود در آن مال حقی داری! در حالی كه آن مال اگر حرام باشد پیداست كه گرفتنی نیست و اگر شبهه ناک باشد هم نگرفتنش اولی است و تنها اگر از راه حلال برای حكومت حاصل شده باشد فقیه می‌تواند بگیرد به اندازه شایستگیش و منزلتی كه در دین دارد- نه برای آنكه شؤونات خویش را بالا ببرد و خرج خودنمایی كند[۹۰] - به هر حال عوام مقلد فقیهانند و ممكن است با تأسی به ظاهرِ فعل فقیه (كه مُباح است) عمل خلافی را جایز انگارند.

شیطان بعضی از علما را هم از این راه می‌فریبد كه محض دیانت و عبادت پیشگی خود نزد حكومتیان نمی‌روند اما غیبت عالمانی را كه با حكومت راه دارند می‌كنند، و بدین گونه خودستایی وغیبت غیر را یكجا جمع می‌كنند!.

اجمالا رابطه با حكومتیان خطر بزرگ دارد، زیرا هر چند در ابتدا نیت خیر باشد با بزرگداشت و انعام امیر یا طمع فقیه آن نیت خراب می‌شود و نمی‌تواند تملق نكند یا نهی از منكر بكند. سفیان ثوری در چنین موردی گفته است: ‌از اهانت سلطان بر خویش باک ندارم بلكه از اكرامش باک دارم مبادا دلم بدان سو گرایش یابد.

علمای سلف از امراء به سبب جورشان دوری می‌جسته‌اند در حالی كه امراء به علت نیازی كه به فتاوی عالمان داشتند در جستجوی آنان بودند، تا جمعی میان عالمان پیدا شدند كه رغبتشان به دنیویات شدید بود، علومی كه به درد امراء می‌خورد آموختند و بدیشان هدیه برند تا از دنیویات ایشان بهره برند. بدین نشان كه هرگاه امرای گرایش به شنیدن استدلالات عقلی جهت عقاید داشته اند علم كلام آشكار شده، و هر گاه تمایل به مناظرات فقهی داشته اند علم جدل مورد توجه واقع شده، و هر گاه امیران موعظت دوست بوده‌اند بسیاری از طلاب علوم واعظ شده‌اند، و هر گاه مردم به قصص‌گویان مایل شده‌اند قصّاص فراوان گردیده و فقیه كم شده است.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس بر فقیهان اینكه بعضی عمری از وقف مدارس می‌خورند یا هیچ پیشرفتی در درس حاصل نمی‌كنند و سال‌ها همان هستند كه بودند و یا در علم به كمال می‌رسند و باز هم ا ز راهی كه طالب علم باید بخورد استفاده می‌كنند، زیرا آن وقف مخصوص كسانی است كه درس می‌خوانند یا احیاناً مردس و یا « مُعید»[۹۱] هستند. دیگر از فریب‌های شیطانی دست یازیدن بعضی فقیهان جوان است به منهیات مانند حریر پوشیدن و زیور زرین به كاربردن یا از عوارض و مظالم خوردن؛ و آن به انگیزه‌های گونه گون می‌تواند باشد؛ یا در اصل فاسد العقیده است و محض پرده پوشیدن بر حال كار خود و استفاده از مزایای مال وقف خوردن و ریاست كردن و با مناظره برتری جستن به فقاهت روی آورده است، و یا عقیده‌اش سالم است لیكن اسیر هوی و شهرت می‌باشد و مانع و رادع درونی قوی كه وی را باز دارد ندارد، بویژه كه نفسِ جدل و مناظره آدمی را به تكبر و عُجب می‌كشاند و انسان جز با ریاضت (مشروع) و مطالعه‌سیره نیكان طبیعتش راست نمی‌شود و فقیهان (اهل جدل و مناظره) از این معنا بسیار دورند پس بجز آنچه طبع را به سركشی وبلند پروازی ودارد توشه‌ای همراه ندارند. بعضی را نیز شیطان از این راه می‌فریبد كه تو عالم و فقیه و مفتی هستی و علم از عالم حفاظت و دفاع می‌كند؛ حال آن كه چنین نیست بلكه بر عالم حجت تمام‌تر است وعالم گنهكار عذابش دو چندان است (همچنانكه درباره قاریان گفتیم). حسن بصری گوید:‌ فقیه آن است كه خداترس باشد. از ابن عقیل نقل است كه فقیهی خراسانی را دید حریر پوشیده و انگشتری طلا به دست كرده. پرسید: اینها چیست؟ گفت:‌ خلعت سلطان است و چشم كور كن دشمنان! ابن عقیل گفت: ‌اگر مسلمانی اینها مایه شماتت دشمنان است بر تو، و نیز مایسه شماتت شیطان است كه دشمن بزرگ توست. ای بی‌چاره! چگونه خلعت سلطان با نهی رحمان بر تو گوارا است؟ سلطان چیزی بر تو پوشانیده كه از ایمان عریانت ساخته... چون امر خدا را خوار داشتید، خدا نیز بدن گونه شما را هدف رسوایی قرار داد.

دیگر از تلبیس‌های ابلیس بر فقیهان تحقیر واعظان است و در مجلس ایشان حاضر نشدن؛ شیطان وسوسه‌شان می‌كند كه اینان قصص گویان اند! ومرادش این است كه فقیه در آنجا حاضر نشود و موعظه و حكایتی نشنود كه دلش نرم شود و به خشوع و رقّت آید. و باید دانست كه قصص گویان نه از باب اسمشان مذموم‌اند چنانچه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ[۹۲] [یوسف: ۳] . «ما حكایت می‌كنیم بر تو نیكوترین حكایت‏ها را». وفرموده: ﴿فَٱقۡصُصِ ٱلۡقَصَصَ[۹۳] [الأعراف: ۱۷۶] .«این داستانها را (براى آنها) بازگو كن».بلكه چون غالباً آنان راست و دروغ را به هم می‌آمیزند بلكه داستانهای دروغ و نشدنی می‌آرند مورد نكوهش‌اند، و هرگاه قصص‌گویی جز راست نگوید و آنچه لازمه پند است بگوید ستوده است، چنانكه احمد بن حنبل گفته است: «مردم چقدر محتاج اند به قصص گوی صادق».

[۸۹] «جدل و خلاف» علمِ بحث در رد و قبول مذاهب فقهی مختلف است در مسائل شرعی (رک: مقدمه ابن خلدون، ترجمه هفارسی، ج ۲، ص ۹۳۲ – ۹۲۹). – م. [۹۰] خواننده توجه دارد كه مطلب مربوط به بغداد قرن ششم هجری است. –م. [۹۱] «معید» كسی است كه درس استاد را تكرار می‌كند.-م. [۹۲] «ما بهترین حكایات را به وحی این قرآن بر تو می‌گوئیم». [۹۳] «... پس این داستان را برای آنان حکایت کن».