تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

اباحتیان در پوشش صوفیان

اباحتیان در پوشش صوفیان

اباحتیان برای حفظ جان، خود را بین صوفیان جا زده اند و به سه گروه تقسیم می‌شوند:‌

یكی كافران اند كه خدا را قبول ندارند و یا به خدا اقرار دارند لیكن پیغمبر و نبوت را منكرند گویند: آنچه پیغمبران آورده اند دروغ و نشدنی است. اینان برای یله كردن و آزاد گذاشتن نفس در تمایلات خودش تنها راهی كه برای حفظ خون خود یافته اند پوشش تصوف است، «بظاهر در صورت درویشانند ونه بر سیرت ایشان». اینان را جز شمشیر چاره‌ای نیست.

گروه دوم به اسلام اقرار دارند اما به تقلید مشایخ خود (بر خلاف دین) عمل می‌كننند.

گروه سوم شخصاً دچار شبهاتی گشته‌اند كه به مقتضای آن در عمل اباحی شده اند. و اصل آن شبهات این است كه شیطان فریبشان داد كه حجتها را متعارض یافتند و تمیز را مشكل و رسیدن به مقصدرا از طریق علم نزدیک به محال. وصال شاهد مقصود به كوشش نیست بلكه باید روزی باشد، اینان از این رو راه نجات را بسته یافتند و كلمه «علم» را دشمن دارند و گویند: علم حجاب است وعلما با علم از مقصود در حجاب مانده اند و اگر عالمی بر ایشان انكار نماید به پیروان خود گویند:‌ این هم در باطن با ما همرأی است الا اینكه خلاف عقیده باطنی خود را نزد عوام سست خرد اظهار می‌نماید، و اگر آن عالم در مخالفت اینان بجد باشد گویند:‌ ابلهی است پابسته ‌قید و شرع. و خود طبق شبهاتی كه بر ایشان دست داده عمل كردند واگر دقت و توجه می‌ورزیدند این خود عمل به «علم» است! اینكه شبهات آنان و جوابهای آنان:

شبهه اول- گویند: در تقریر ازلی عده‌ای اهل سعادت شده اند و جمعی نامزد شقاوت، نیكبخت بدبخت نمی‌شود و شقی سعید نمی‌گردد، و می‌دانیم كه اعمال عبادی محض جلب سعادت و رفع شقاوت است و در حالتی كه «زین پیش نشانِ بودنیها بوده است»، پیداست كه كوشیدن ما بیهوده است، باید غم نخوریم و دل به لذت سپاریم و نفس را بر هیچ عملی جای ملامت نیست زیرا هر چه هست از پیش نوشته شده.

در پاسخ گوییم كه این ردّ همه شرایع است و بالاتر از آن اعتراض به خالق كه اصلا چرا ارسال رسل و انزال كتب كرده، و هر شبهه‌ای كه به مردود شمردن كتابهای آسمانی و نادان انگاشتن پیام آوران بكشد باطل است [ گفتیم كه این دسته از اباحتیان اصل اسلام را اقرار دارند] ‌. و روایت از پیغمبر جدر این موضوع هست كه اصحاب پرسیدند: یا رسول الله، آیا توكل نكنیم؟ فرمود: «عمل كنید و هر كس برای آنچه آفریده شده، راهش آسان می‌شود و به آن سوق داده می‌شود»، یعنی مثلا برای هر كس بچه مقدر شده، حب نكاح در دل او پدید می‌آید و برای هر كس نادانی مقدر شده علم دوستی از دلش بركنده می‌شود و برای هر كس دانیی مقدر شده بر عكس. باید دانست كه در انسان قدرت «كسب» هست و بابت همین ثواب و عقاب به وی تعلق می‌گیرد. پیغمبر جنظر اصحاب را از ملاحظه ‌«قدر» به ملاحظه‌ «عمل» معطوف داشت زیرا ما نمی‌دانیم تقدیر چگونه است و مقدر چیست اما عمل را می‌بینیم، آنچه را عیان است به بهانه‌ آنچه نهان است نمی‌توان ترک كرد.

شبهه دوم- گویند خداوند مستغنی از اعمال ماست و معصیت و طاعت ما بر او اثر ندارد، پس سزاوار نیست كه خویش را بی‌فایده رنج دهیم.

در جواب گوییم كه این اولا رد شرع است و اعتراض بر آمدن پیغمبران [‌و شبهه كننده به قول خودش بر اسلام اقرار دارد] ‌. ثانیاً هر كس بر این پندار باشد كه خداوند را از طاعت و عصیان من سود و زیانی است خدا را نشناخته، چنانكه در قرآن آمده است:‌ ﴿وَمَن جَٰهَدَ فَإِنَّمَا يُجَٰهِدُ لِنَفۡسِهِۦٓ[العنکبوت: ۶] [۲۰۱] . و جای دیگر فرموده: ﴿وَمَن تَزَكَّىٰ فَإِنَّمَا يَتَزَكَّىٰ لِنَفۡسِهِۦ[فاطر: ۱۸] [۲۰۲] . پس هر كوششی نتیجه‌اش عاید خود ما می‌شود و هر تقوا و تزكیه‌ای به سود خود ماست، چنانكه طبیب اگر بیمار را پرهیز فرماید برای بیمار خوب است و برای طبیب تفاوت نمی‌كند؛ و همان طور كه بدن را خوراكهای سودمند و زیانبخش هست، اعمال و عقاید مختلف هم برای نفس همین حال را دارد. این نظر كسانی است كه برای اعمال، علل و اغراضی قایلند. كسانی هم هستند كه میگویند: عمل به دستورات شرع محض تعبد و اطاعت است و لزومی ندارد كه افعال خدا را ارسال رسل و انزال كتب تعلیل و توجیه نماییم كه «افعاله لا تعلل». وانگهی درست است كه خدا از طاعت ما و معرفت ما بی‌نیاز است، اما همو خواسته كه ما بشناسیمش و اطاعش كنیم و ما باید امر او را در نظر داشته باشیم نه غرض از آن امر را [ او از ما بی‌نیاز است اما ما بی‌نیاز از او نیستیم] ‌.

شبهه سوم- گویند: اگر وسعت رحمت الهی را در نظر آریم واینكه از بخشایش ما، هر خطابی كرده باشیم، عاجز نیست، خویش را به زحمت و حرمان از لذت دچار نمی‌سازیم.

در جواب گفته می‌شود كه این هم رد كتب آسمانی و پیام آوران است و خوار داشتِِ هشدارهای آنان در خودداری از گناهان. وانگهی همچنانكه خداوند خو را به رحمت ستوده، همو خو را «شدید العقاب» نیز نامیده است و ملاحظه می‌شود كه انبیا و اولیا دچار عقوبت لغزشهای خود می‌شوند و به گرسنگی وبیماری گرفتار می‌آیند، و كسانی كه نجاتشان حتمی است باز از خدا می‌ترسند چنانكه ابراهیم خلیل ÷روز قیامت گوید: ‌نفسی نفسی، و موسای كلیم گوید: ‌نفسی نفسی، و از عمر سنقل است كه می‌گفت:‌ وای بر عمر اگر نیامرزندش. و باید دانست كسی مستوجب رحمت می‌گردد كه خود را در معرض آن قرار دهد همچنانكه كارنده امید درو خواهد داشت و در قرآن آمده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ يَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ[البقرة: ۲۱۸] [۲۰۳] ، یعنی كسانی می‌توانند امید رحت خدا داشته باشند كه مؤمن باشند و هجرت و جهاد كرده باشند، آنان كه بر گناه ورزیدن اصرار دارند چگونه «منتظر رحمت خدا» هستند. معروف كرخی گوید:‌ «امیدواری تو به رحمت كسی كه اطاعتش نمی‌كنی جز خذلان و حماقت چیزی نیست». در افعال خدا چیزی كه دلالت بر ایمنی از مجازات گنهكاران كند وجود ندارد همچنانكه بر یأس از رحمت او هم دلیلی نداریم، پس نه یأس از لطف او خوب است و نه طمع در رهیدن از چنگ انتقام او. آن خدایی كه به ربع دینار حكم بریدن دست را كه از اشرف اعضاء‌است داده، از كجا ایمن شده‌ای كه فردا عذابش چنین نباشد.

شبهه چهارم- عده‌ای را در دل چنین افتاده كه مراد از اعمال، ریاضت نفوس است و پیراستن آن از چرک و آلودگی؛ و مدتی نفس را ریاضت داده اند و چون به نتیجه نرسیده‌اند اعمال را رها كرده، گفتند: برای چه خویش را رنج بداریم در راه امری كه برای بشر حاصل شدنی نیست.

جواب این است كه مراد شرع ریشه كن كردن شهوت و غضب و سایر صفات بشری نبوده (كه بگویند این ممكن نیست) زیرا این شهوت و غضب برای مصالحی آفریده شده. اگر میل به خوردن نبود آدم زنده نمی‌ماند و اگر تمایل به آمیزیش نبود نسل ادامه نمی‌یافت و اگر خشم نبود انسان از موجودیت خود دفاع نمی‌نمود... مراد شرع واداشتن نفس است به اعتدال در شهوت و غضب، به طوری كه زیانمند نباشد. در قرآن «نهی نفس از هوی»[۲۰۴] و همچنین فرو خوردن خشم[۲۰۵] ستایش شده، نه اینكه در نفس، طلب و خشم اصلا نباشد. پس اگر كسی بگوید: مقصود از ریاضت تغییر طبیعت است حرف نشدنی گفته، مقصود شكستن حدت وشدت و شور و زور نفس هنگام غضب و شهوت است نه نابود كردن نفس. تا مانند آدم عاقل و مطلعی باشد كه بداند چه بخورد و چه نخورد نه كودک نادان كه هر چه پیش می‌آید می‌خورد و نمی‌داند چه می‌كند.

شبهه پنجم- عده‌ای نیز به ریاضت ادامه داده و به جایی رسیده اند كه پنداشته اند «جوهر» شده اند و گویند: اكنون دیگر باک نداریم از اینكه هر كار بكنیم، امر و نهی برای عوام است و اگر آنها نیز به مقام «جوهر» برسند از امر و نهی برهند، و گویند: حاصل نبوت، خرد ورزی و مصلحت گرایی است و مراد از آن كنترل عوام است؛ ما عوام نیستیم كه در سوراخ تكلیف برویم زیرا ما «حكمت» را دریافته ایم. اینان نشانه «جوهر» شدن را در آن دانند كه حمیت از میان برخیزد چنانكه اگر یكی از ایشان زن خود را با مرد بیگانه ببیند تنش نلرزد، اگر بلرزد هنوز به كمال نرسید و نفسش نمرده و «حظ نفس» در او باقی است. اینان «بیغیرتی» را كه صفت مخنثان است كمال ایمان دانند. در تاریخ طبری آمده است كه راوندیه نوامیس خود را مباح می‌داشتند و مهمان را پس از پذیرایی با خوراک و نوشابه نزد زن خود می‌خواباندند.

در جواب این شبهه باید گفت كه تا جسم باقی است احكام شرع و رسوم بندگی به جای خود باقی است كه اینها برای مصلحت مردمان وضع شده. درست است كه صفای قلب بر كدورت طبیعت چیره می‌شود اما آن كدورت بر حال خود هست و به اندک انگیزه‌اش به جنبش در می‌آید، مثل آبی كه زیرش لجن است و به اندک حركتی گل آلود می‌شود. و مثال طبع مانند سفینه‌ای است كه بیست فرسنگ در خلاف جریان آب ببرند و رهایش كنند باز در سرازیر بر می‌گردد. هر كس مدعی تغییر طبیعت شود دروغ گفته، و هر كس بگوید: من به زنان زیبا بدون شهوت می‌نگرم، راست نگفته، دلیلش این است كه هم اینان به لقمه‌ای یا دشنامی تغییر حالت یابند. پس كو آن عقل كه مدعی‌اند حال آنكه «هوی» این سو و آن سو می‌كشدشان، و افسارشان به دست «هوی» است. هم از اینان كسانی هستند كه با زنان مصافحه می‌كنند حال آنكه پیغبر جدر بیعت با زنان دست نمیداد، و هم از اینان كسانی هستند كه شنیده ایم با زنان عقد برادری می‌بندند وخلوت می‌كنند و مدعی سلامت از گناه هستند، حال آنكه همین خلوت با زن بیگانه گناه است،؛ و نگاه حرام است، و كسی را از اندیشه بد رهایی نیست. چنانكه عمر سگفته است:‌ اگر دو استخوان پوسیده (پیرزنی و پیرمردی) خلوت یابند، قصد همدیگر می‌كنند! ابن شاهین گوید: از صوفیه كسانی هستند كه به دعوی «خواهر- برادری» نوامیس را مباح دارند و به زن نامحرم می‌گویند:‌ «بیا من و تو با هم عهد كنیم و عقد ببندیم كه بر یكدیگر اعتراض ننماییم». محمد بن علی حكیم ترمذی در كتاب «ریاضة‌النفوس» آورده است كه سهل بن علی مروزی به زن برادرش (كه همخانه بودند) گفت:‌ از من روی بپوشان؛ پس از مدتی گفت:‌ حالا هر طور می‌خواهی باش. ترمذی گوید: آن حرف اول، هنگامی بود كه در نفس خود شهوت می‌یافت. مؤلف گوید: ‌مردن شهوت در حیات آدمی محال است البته می‌شود كه ضعیف گردد، مثلا آدم از جماع عاجز شود اما همو از نگاه و لمس لذت می‌برد. گیریم این همه نیست، مگر نه اینكه شرع همگان را از نگاه حرام منع فرموده است؟ ابوعبدالرحمن سلمی آورده است كه به ابونصر نصر آبادی گفتند: كسی هست كه با زنان بیگانه می‌نشیند و می‌گوید: ‌«من در دیدن ایشان از گناه معصومم» گفت: ‌تا زمانی كه بدن بر پاست امر و نهی شرعی برجاست و هر كس بر شبهه گستاخانه اقدام نماید از حرام در امان نماند. از ابوعلی رودباری پرسیدند:‌ چه گویی در حق كسی كه گوید من به درجه‌ای رسیده‌ام كه اختلاف احوال در من اثر نگذارد؟ گفت: آری، رسیده باشد لیكن به جهنم! كسی نزد جنید گفت كه اهل معرفت از باب نزدیكی خدا به جایی رسند كه «حركات» را ترک گویند، جنید پاسخ داد: این یعنی سقوط تكلیف؛ كه بسیار خطیر است. در نظر من آن كس كه زنا ورزی می‌كند از گوینده ‌این سخن (كه تكلیف ساقط است، و حركات را باید ترک نمود) بهتر است. خداشناسان دستور اعمال را از خدا گرفته‌اند و با عمل نزد او باز می‌گردند. من اگر هر سال زنده بمانم ذره‌ای از اعمال نیک كم نمی‌كنم. مگر مانعی پیش آید زیرا این معرفت را راسختر می‌سازد و حالت را قوت می‌بخشد. از ابوالحسین نوری نقل است كه گفت: هرگاه كسی را بینی كه مدعی حالتی است با خدا كه از حد حكم شرعی بیرون می‌بردش، به آن كس نزدیک مشو؛ و هر گاه كسی را بینی كه مدعی یک حالت باطنی است كه ظاهرش بر آن گواهی نمی‌دهد، آن كس را در دین متهم بدار.

شبهه ششم- گروهی در ریاضت به افراط رفته و به نوعی كرامت یا رؤیای صادقانه دست یافته اند یا كلماتی لطیف بر زبانشان جاری می‌شود كه ثمره خلوت گزینی است، و چنین می‌تانارند كه به مقصد نایل گردیده اند و گویند: بعد از وصول، دیگر چیزی ما را زیان نرساند و هر كس را كه به كعبه رسیده بیابان وردی نباید. با این تصورات، اعمال را كنار می‌گذارند اما مرقعه و سجاده دارند و به رقص و وجد می‌پردازند و سخنان صوفیانه می‌گویند و جوابشان همان است كه گذشت.

ابن عقیل گوید: بدان كه مردم از شرع خدا برآمده به جعلیات خودشان گراییده اند. مثلا بعضی، غیر خدا را می‌پرستند و آن معبودها را وسیله نزدیكی به خدا انگاشته اند. بعضی دیگر موحدند اما عبادات را دور افكنده گویند اینها برای عوام وضع شده كه معرفت ندارند. حال آنكه در قرآن آمده است: ‌﴿وَيُحَذِّرُكُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥ[آل عمران: ۲۸] . یعنی: «و مى‏ترساند شما را خدا از خود». و باید دانست كه عبادات غالباً اقتضای انس گرفتن با همنوعان و نیز روی كردن به جهات و ابنیه بخصوص دارد اما این منافی روح ایمان و نظر داشتن به توحید خالص نیست چنانكه در قرآن آمده است: ‌﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ[البقرة: ۱۷۷] . یعنی: «نیكى این نیست كه روى‏هاى خود را بطرف مشرق و مغرب بر گردانید. بلكه نیكوئى این است كه: كسى بخدا...». ونیز درباره قربانی آمده است: ﴿لَن يَنَالَ ٱللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَآؤُهَا[الحج: ۳۷] . یعنی: «هرگز گوشت‏ها و خون‏ها (ى قربانیان) به خدا نمى‏رسد. ولى تقوا و پرهیزكارى شما است كه به خدا مى‏رسد». تكیه باید بر مقاصد باشد اما صرف شناخت هم كافی نیست و باید شعائر و ظواهر رعایت گردد، بر خلاف آنچه صوفیان شطاح و باطنیان ملحد گفته‌اند[۲۰۶] .

چون صوفیه اطلاع‌شان بر شرع محدود است از ایشان حرفها و كارهای ناروا سر می‌زند، و كسانی كه صوفی نیستند و خود را به ایشان مانند كرده اند به آنان تأسی وتشبه می‌نمانید، این است كه صوفی صالح نادر است ونه تنها علما بلكه مشایخ عرفا نیز صوفیه را نكوهیده اند. آورده اند كه كسی نزد امام مالک گفت:‌ صوفیه دیار ما جامه‌های نفیس یمنی می‌پوشند و چنین و چنان می‌كنند. مالک گفت: ‌آن وقت ادعای اسلام هم دارند، این بگفت و چنان به خنده افتاد كه به پشت غلتید. یكی از حاضران خطاب به گوینده ‌اول گفت: وای بر تو، كه فتنه‌ای بزرگتر از تو به این شیخ ندیده بودیم، ما به یاد نداریم كه شیخ این گونه بخندد.

از امام شافعی نقل است كه گفت: اگر كسی صبح صوفی شود، ظهر نشده احمق می‌گردد؛ و نیز نقل است كه گفت:‌ هر كس چهل روز با صوفیان بنشیند عقلش به جا نمی‌ماند، و همو صوفیه را «گرگان ریگستان» نامیده است.

احمد بن ابی الحواری از ابوسلیمان دارانی نقل می‌كند كه گفت: ‌صوفی نیک ندیدم جز عبلله بن مرزوق؛ و گفت:‌ مرا دل بر صوفیه می‌سوزد!.

یونس بن عبدالاعلی گوید:‌ صوفی خردمند ندیدم جز ادریس خولانی (سلمی گوید: ‌ادریس از مشایخ مصر است پیش از ذوالنون). و نیز از یونس بن عبدالاعلی نقل است كه می‌گفت: ‌سی سال با صوفیه نشستم و جز مسلم خواص، خردمندی در ایشان ندیدم.

از یحیی بن معاذ نقل است كه گفت: از صحبت سه گروه بپرهیزید: عالمان غافل، فقیران تملق گو و پشمینه پوشان جاهل.

پیشتر گفتیم كه فقیهان مصر بر ذوالنون به سبب سخنانی كه میگفت انكار منمودند، و نیز فقیهان بایزید را از بسطام بیرون كردند، همچنانكه ابوسلیمان دارانی را بیرون كردند. احمد ابی الحواری و سهل تستری از دست فقیهان گریختند. این همه از آن جهت بود كه گذشتگان از اندک بدعتی می‌رمیدند و به پیروی از سنت، بترک بدعت می‌گفتند. آورده اند كه جمعی از فقیهان به مجلس ترحیم فقیهی در یكی از رباطها رفتند. ابوالخطاب كلوذانی فقیه آمد و بر در رباط ایستاد و گفت: بر من گران است كه وارد این رباط شوم، هر گاه اساتید ما و مشایخ قدم ما را در این رباط میدیدند چه می‌گفتند؟ راوی گوید:‌ بدو گفتم: پیشینیان آن طور بودند، اما حالا گرگ و میش آشتی كرده‌اند.

مؤلف گوید: به خط ابن عقیل دیدم كه در نكوهش صوفیه نوشته بود: آنان تنبلكده‌ رباط را بر مسجد گزیده‌اند و از مساجد بریده، و رباط نه مسجد است نه خانه است نه كاروانسرا. و در آن رباطها به تن پروری و بیكارگی می‌گذرانند و خود را مثل حیوان فربه می‌كنند و به خور و خواب و رقص و آواز می‌پردازند ومرقعهای رنگین و دستارهای خوش نمود كه دل زنان و نوجوانان را برباید می‌پوشند و در هر خانه‌ای قدم بگذارند دل زنان را از شوهران بگردانند. و معیشتشان از اعانه و هدایایی ستمگران وتبهكاران وغاصبان از قبیل لشكریان و باج گیران است. نوجوانان بی‌ریش را برای همنشینی به مجلس سماع می‌كشانند و آنان را شمع بزم خویش می‌سازند، و با زنان بیگانه به بهانه خرقه پوشانیدن رفت و آمد می‌كنند و این را حلال می‌دانند. تقسیم كردن جامه‌های چاک زده در بزم سماع را واجب انگارند، طرب را «وجد» نامد و میهمانی را «وقت» و غنا را «قول» و جامه‌ مردم بردن را «حكم» نامند و نیز تا وعده‌ دعوت دیگری نگیرند از خانه‌ میزبان بیرون نروند و این را واجب دانند؛ و هر كس این را از روی اعتقاد گوید: كافر است و فاسق [زیر از خود: «واجب» تراشیده و حرام می‌خورد] ‌. خنیاگری با نی را مایه قربت خدا انگارند و بساط غنا و سماع را محل استجابت دعا پندارند كه این نیز كفر است زیرا ارتكاب مكروه یا حرام را باعث نزدیكی خدا دانسته اند.

و نیز خود را تسلیم شیخ می‌كنند (به اصطلاح: سر می‌سپارند) و اگر كسی چون و چرا ورزد گویند: بر شیخ اعتراض روا نیست هر چند كارهایی باشد كه بد بودنش آشكار است مثلا اگر پسری را ببوسد گویند:‌ از مهربانی است، و اگر با زن بیگانه خلوت كند گویند:‌ دخترش حساب می‌شود و خرقه پوشیده است، و اگر جامه ‌كسی را بی‌رضایت او به دیگری ببخشد گویند:‌حكم خرقه است! و اینها درست نیست زیرا هیچ «شیخ» (پیر) كه داخل تكلیف نباشد نداریم، تازه دیوانه و كودک را هم تأدیب می‌كنیم و حیوانات را از باب تنبیه می‌زنیم و این در عوض عتاب در خطاب است. اگر شیخی باشد كه وی را به حال خود واگذارند، «ابوبكر» ساست اما همو می‌گفت: «هرگاه كژ شدم راستم كنید» (إن اعوججت فقومونی) و نمی‌گفت: تسلیم شوید و قبول كنید! حتى صحابه بر پیغمبر جاعتراض می‌نمودند، و ملائكه به خداوند گفتند:‌ ﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ [البقرة: ۳۰] [۲۰۷] . و موسی ÷به خداوند جل جلاله گفت:‌ ﴿أَتُهۡلِكُنَا بِمَا فَعَلَ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَّآ[الأعراف: ۱۵۵] . یعنی: «آیا ما را به خاطر گناهى بیخردان ما مرتكب شدند، هلاک مى‏كنى؟».

اینكه هر چه «پیر» می‌گوید بی‌چون و چرا باید پذیرفت، به رعایت خاطر پیشكسوتان است و سلطه بر نوآمدگان و مریدان و قرآن این را نكوهش كرده:‌ ﴿فَٱسۡتَخَفَّ قَوۡمَهُۥ فَأَطَاعُوهُ[الزخرف: ۵۴] . یعنی: «(فرعون) قوم خود را سبک شمرد، در نتیجه از او اطاعت كردند». فرعون از سبک عقلی رعایایش سوء استفاده كرده ایشان را به اطاعت خود در آورد. و آن كلمه كه صوفیان گویند:‌ «بنده چون به معرفت رسید، هیچ كار بدو زیان نرساند» بالاترین زندقه است چه به اتفاق فقیهان هرچه شناخت بالاتر باشد تكلیف سخت تر می‌گردد همچنانكه بر انبیاء در صغایر هم تنگ گرفته می‌شود. پس ما را به خدا گوش به این بیكارگان مدعی تو خالی ندهید كه دراعه كارگزاران حكومت را با پشمینه پوشی یكجا دارند و اعمال افسار گسیختگان ملحد را با رقص و ساز و آواز و بی‌اعتنایی به شرع با هم آرند. زندیقان را جرأت رد كردن شریعت نبود تا صوفیه آمدند و آیین هرزگی آوردند و بنیاد ولنگاری نهادند. نخست اینكه تفاوت اسم «حقیقت وشریعت» در میان آوردند، حال آنكه شریعت قوانینی است كه خدا بر مصلحت خلق وضع فرموده وحقیقت چیزی جز آن نیست و هر چه جز آن باشد وسوسه شیطانی است و هر كس حقیقت را خارج از شریعت بجوید فریبخورده‌ای بیش نباشد. صوفیان با این حرفها دل آدمهای شاد را ربودند و از اموالشان بهره بردند (حال آنكه فقیهان را آن اندازه بهره‌ مالی نیست، زیرا فقیه مثل طبیب است و خرج كردن برای دوا و درمان سخت است ولی خرج كردن برای مطربگان آسان است).

اما دشمنی صوفی با فقیه بزرگترین بی‌دینی است، فقیه ایشان را از گمرهی و تبهكاری باز می‌دارد، و حق سنگین است همچنانكه زكات دادن سخت است اما به مطربه و شاعر مداح آسان بذل می‌كنند و بر همین قیاس است دشمنی صوفیه با اهل حدیث.

صوفیان برای برطرف كردن عقل به جای شراب از حشیش و معجون استفاده می‌كند و خنیاگری ممنوع را «سماع و وجد» نامیده اند حال آنكه وجد كردن به طوری كه عقل را برطرف كند حرام است. خداوند شریعت را از شر اینان حفظ فرماید و دلیلی بر باطل بودن اینان روشننتر از این نیست كه دنیاداران و اشخاص اهل دنیویات به اینان گرایش دارند همچنانكه به مطربان و رقاصان و آوازخوانان.

ابن عقیل می‌افزاید: ‌اگر كسی بگوید كه اینان پاک جامه اند و خوش ظاهر و اهل محراب، گویم: ‌نتوانند كه وسیله جذب قلوب را از كف بنهند، كه در آن صورت عیششان پایدار نماند. وانگهی، اگر پاكیزگی ظاهر طفیلیان و مخنثان بغداد را بنگری و خوشخویی مطربگان را ببینی دانی كه آن (لطف اخلاق صوفیان) از مقوله‌فریبكاری و سبكساری است زیرا آدمیان را یا به رفتار می‌توان فریفت یا به گفتار؛ و چون اینان را دانش بایسته و رفتار شایسته نیست با زبان مالداران را می‌فریبند. و باید دانست كه رعایت تكلیف سخت است مخصوصاً بر ولنگاران و افسار گسیختگان كه نواهی شرع را خوش ندارند، و هیچ گروهی بر شریعت زیانمندتر از متكلمان و صوفیان نباشد كه متكلمان عقاید عامه را با شبهات عقلی تباه می‌سازند وصوفیان با عمال خود قوانین ادیان را خراب می‌كنند و بطالت و خنیاگری را رواج می‌دهند. و پیشینیان شایسته ما چنین نبودند، بلكه در عقاید تسلیم محض بودند و در اعمال بسیار جدی. نصیحت من به برادران دینی این است كه به سخن این دو گروه گوش ندهند كه آخرِ كارِ صوفی شطاحی است و پایان راه متكلم شكاكی! ابن عقیل می‌افزاید:‌ و باز متكلم بهتر است كه باشد شک را بزداید اما صوفی بر پندارِ تشبیه بیفزاید. و كلام صوفیان بیشتر اشارت است به برداشتن وسایط نبوت، همچنانكه دباره ‌ارباب حدیث به طعنه می‌گفته اند: ‌مسكینان علم خود را از مردگان گرفته اند و ما از زنده‌ای كه نمیرد! در نبوت زباندرازی كرده برواقعات (= آنچه در دل افتند) تكیه می‌نمایند، زیرا آن كه می‌گوید: «حدثنی قلبی عن ربی»[۲۰۸] ، به صراحت خویش را از پیام آور بی‌نیاز می‌شمارد؛ و آن كه «نقل» را تحقیر می‌كند در واقع امر شریعت را معطل می‌گذارد (زیرا كار شرع بی‌حدیث نمی‌گذرد).

آن كه می‌گوید: «حدثنی قلبی عن ربی» از كجا اطمینان دارد كه القائات شیطانی را الهامات یزدانی نپنداشته است؟ چرا كلام رهنمای معصوم را بگذارد و بر چیزی تكیه كند كه از وسوسه ‌ابلیس مصون نیست؟ ابن عقیل می‌افزاید:‌ خروج كنندگان بر شریعت بسیارند اما خداوند با راویان و محدثان اصل شریعت را حفظ می‌كند و با فقیهان معانی شریعت را؛ و فقیهان سلاطین علما هستند كه نمی‌گذارند دروغسازی سربلند كند. ابن عقیل سپس چنین می‌گوید: ‌معروف است كه خدا چون خواهد خانه تاجری را ویران سازد، آن تاجر با صوفیان می‌نشیند؛ من می‌گویم:‌ خانه‌ دینش هم خراب خواهد شد چرا كه صوفیان خرقه پوشانیدن به زن نامحرم را جایز دانند و در مجلس سماع و طربشان بسا مغازلات در میان می‌آید و عاشق و معشوق به عنوان دعوت (= میهمانی صوفیه) خلوت بیابند، و یا كسی دلداده ‌دیگری گردد و دلی زنی از شوهرش برگردد و اگر آن شوهر به این امر راضی باشد كه دیوث است واگر زن را محدود و محبوس نماید، زن گوید مرا بگذار تا نزد آن كه به من خرقه پوشانیده روم! و اینكه می‌گویند: ‌فلانه زن از دست فلان شیخ خرقه پوشیده و از دختران او شده، كلمه‌ای است خطا و بازیچه گونه؛ اما این را از «مقامات الرجال» شمرده اند و سالهای سال اجرا شده و سابقه‌ای پیدا كرده و حرارت كتاب وسنت در دلها كاهش یافته است. این بود خلاصه ی از سخنان ابن عقیل كه ناقدی باریک بین وفقیه بوده است.

ابوبكر عنبری درباره صوفیه گفته است:

«به تأمل نگریستم تا مدعیان برده یا آزاد را بیازمایم/ بیشترشان را سرابی دیدم كه منظره‌اش از دور شكوهمند است/ ندا كردم كه ای قوم معبود شما كیست؟ هر یک در حد خود اشارتی كرد[۲۰۹] : / بعضی نفس پرست بودند و به قید سوگند بالاتر از آن چیزی نمی‌شناختند؛/ بعضی خرقه‌ مرقع می‌پرستیدند و بعضی مشگوله‌ای از پوست را / و بعضی هوی پرست بودند – كه هوی پرست عاقل نیست-/ و كسانی مدعی سختكوشی در عبادت كه «وقت»‌شان لباسشان است، و اگر از دست برود شب بدی را به صبح می‌رساند/ و سماع دوستی كه گوش به انواع سرود سپرده است و به آهنگی زار می‌نالد یا چون شیر می‌خروشد/ و جامه كهنه می‌درد تا نو بپوشد/ و خود را به آتش می‌افكند تا شكم چرانی كند./ زهی از این مردان! آیا شیطان از اینان چه انتظار دیگری داشت؟/ به ید از آی

انواع جنون گیجشان كرده و از دیوانه، زنجیری كم دارند/ سوگند به خدا كه اینان خداشناس نیند بلكه منكرند...» الخ.

و حسن بن علی بن سیار چنین سروده است:

«مردمانی ظاهر اصلاح دیدم مشگوله بدوش و اهل دعا/ عزلت گزیده از مردمان در مساجد ؛ پرسیدم: ‌اینان كیانند؟ گفتند: اهل توكل/ صوفیانی هستند راضی به قضا و سر به حكم خدا فرود آورده/ گفتم: حال كه چنین است، انسان راستین اینها هستند و دیگران اراذلند/ و مدتی خدمتگزار آنان بودم تا به تحقیق دریافتم كه پست همتانند؛ / طلبخوارانی كه لباس شهرت[۲۱۰] (انگشت نشان) می‌پوشند/ از بزرگشان بپرس وامتحان كن، خیال نمی‌كنم واجباتش را بداند/ اما درباره ‌آهو چشمان نازنین سؤال كن، می‌بینی كه وارد است/ علم آنان در جلساتشان به شیوه اوباش فروپایه بی‌مایه/ عبارت است از چند اصطلاح كه عكس واقعیت است/ پشمینه پوشیده اند تا به خیری دست یابند اما پشه‌های موذی (یا: گرگان شریر) اند و بدترین در نوع خود/ كسب معاش را كنار گذاشته اند تا با شكم چرانی مردم را بیچاره كنند/ و این نه از پاكدامنی و وارستگی است بلكه به خاطر تن آسایی و تنبلی / به فریفته‌آنان از قول من بگوی: ‌توبه كن كه آنان اهل باطل و بطالت اند/ از كلام ایشان به خدا استغفار جوی و دیگر به همنشینی جاهلان برنگرد».

صوری از قول بعضی اساتید خود آورده:

«اهل تصوف (راستین) رفتند و جز دروغی نمانده/ تصوف تبدیل شده است به نعره كشیدن و وجد نمودن و دام نهادن/ (اما) نفست به تو دروغ گفته، این سنت قابل پیروی نیست...».

و ابوزكریا تبریزی (خطیب) این شعر را از ابو العلاء‌ معری آورده[۲۱۱] : زعموا بأنهم صفوا لـملیكهم
كذبوك ما صافوا ولكن صافوا
شجر الخلاف قلوبهم ویح لها
غرضی خلاف الحق لا الصفصاف
و نیز در این معنا شعری بدین مضمون از شاعری روایت كرده‌اند: آن صـوفی طبلخواره‌ منگ
از بنگ وساوس و هوی دنگ
بدكاره و پرخور و فــضولی
شطاح و مبــاحی و حــلولی
همچون خرک علف چــریده
مســتک شده و زجــا پــریده
دستک زن و پایكوب و رقصان
دعوی بكند ز عشـق یــزدان[۲۱۲]

[۲۰۱] یعنی: «و هر كس كه جهاد كند، تنها به [سود] خودش جهاد مى‏كند». [۲۰۲] یعنی: «و هر كس [از آلودگى‏ها] پاک شود به سود خود پاک مى‏شود». [۲۰۳] یعنی: «یقینا كسانى كه ایمان آوردند و كسانى كه هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند آنان به رحمت خدا امیدوارند». [۲۰۴] ﴿وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ[النازعات: ۴۰] . یعنی: «و نفس را از هوى و هوس باز داشته باشد». [۲۰۵] ﴿وَٱلۡكَٰظِمِينَ ٱلۡغَيۡظَ وَٱلۡعَافِينَ عَنِ ٱلنَّاسِ[آل‌عمران: ۱۳۴] . یعنی: «و خشم خود را فرو مى‏برند و از خطاى مردم درمى‏گذرند». [۲۰۶] در اینجا مؤلف حكایتی سخیف راجع به ابن خفیف نقل كرده كه از ترجمه آن صرف نظر شد.- م. [۲۰۷] «آیا در زمین كسی قرار می‌دهی كه در آن فساد می‌كند و خون می‌ریزد...؟».- م. [۲۰۸] سخنی است منسوب به بایزید بسطامی.- م. [۲۰۹] یادآورد شعر عرفی شیرازی است:‌ حرم جویان دری را می‌پرستند / فقیهان دفتری را می‌پرستند... (تا آخر غزل).- م. [۲۱۰] در قسمت «لباس صوفیه» به اقوال مربوط به نهی از «لباس شهرت» اشاره شده است.- م. [۲۱۱] از اشعار مصنوع است. در بیت اول جناس اشتقاق و در بیت دوم ایهام به كار برده، حاصل معنی این است كه صوفیان مدعی صفا هستند اما منحرفند و در دلهایشان درخت خلاف روییده نه بید مجنون!.- م. [۲۱۲] مقایسه شود با تمدّن اسلامی در قرن چهارم،آدام متز، ترجمه علیرضا ذكاوتی قراگزلو، امیركبیر، چاپ دوّم، ۱۳۶۴، ج ۲، ص ۳۲۶.- م.