تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

در تلبیس ابلیس بر صوفیان در خوردن و نوشیدن

در تلبیس ابلیس بر صوفیان در خوردن و نوشیدن

ابلیس صوفیان قدیم را با تقید به كم خوردن و غذای ناباب خوردن و آب سرد ننوشیدن فریفته بود، اما صوفیان متأخر با پرخواری و رفاه طلبی خود نه تنها ابلیس را از رنج تلبیس آسوده داشته اند بلكه او را به شگفت آورده‌اند!.

از گذشتگان صوفیه كسانی بودند كه چند روز را به گرسنگی می‌گذراندند به حدی كه ناتوان می‌شدند و بعضی هر روزه چیزی می‌خوردند اما آن قدر كم كه برای بدن كافی نیست و آن را بر پا نمی‌دارد. مثلا سهل بن عبدالله (تستری) در آغاز كار یک درهم شیره و یک درهم روغن و یک درهم آرد برنج می‌خرید و از آن سیصد و شصت گلوله حلوا می‌ساخت و در سال هر شب با یكی افطار می‌نمود. ابوحامد طوسی گوید: سهل مدتی برگ درخت سدر می‌خورد و سه سال آرد كاه می‌خورد[۱۱۷] و سه سال هر سه سال به سه درهم بزیست. از ابوجعفر حداد نقل است كه روزی كنار بركه آبی بودیم كه ابوتراب (نخشبی؟) بر من گذشت و در آن موقع شانزده روز بود كه هیچ چیز نخورده و نیاشامیده بودم. ابوتراب گفت: ‌چرا اینجا نشسته ای؟ گفتم: میان علم و یقین مانده‌ام و منتظرم ببینم كدام غالب می‌شود تا ملازم و ملتزم آن باشم. ابوتراب گفت: تو را مقامی خواهد بود و بزودی به جایی خواهی رسید.

ابراهیم بنای بغدادی گوید: با ذوالنون از اخمیم تا اسكندریه همراه بودم وقت افطار قرص نان و قدری نمک توشه داشتم بیرون آوردم و گفتم: بفرمایید! پرسید: نمک ساییده است؟ گفتم: آری. گفت:‌ تو به جایی نمی‌رسی! در خرجینش نگریستم قدری قاووت جو داشت.

از سهل بن عبدالله نقل است كه روزی گفت: من حجت خدا بر روی زمین هستم، عده‌ای گرد آمدند و زبیری از آن میان گفت: شنیده‌ام كه تو گفته‌ای من حجت خدا هستم بر مردم كه بدانند با حلال می‌شود زیست، شما هم بیایید همگی همین كار را بكنیم و فقط با حلال زندگی كنیم. زبیری پرسید: تو چه كار كرده‌ای؟ گفت:‌ عقل و معرفت و نیرویم را به هفت جز كرده‌ام و تا زمانی كه شش جزء از هفت جزء زایل شود چیزی نمی‌خورم. وقتی از آن بیم كردم كه آخرین جزء نابود شود، بخور و نمیری به بدن می‌رسانم و عقل و معرفت و نیرویم به جا می‌آید.

و آورده‌اند مردی نزد بایزید آمد وگفت: می‌خواهم در این مسجد كه تو هستی با تو باشم، بایزید گفت: تو نمی‌توانی. مرد اصرار و خواهش كرد و بایزید اجازه داد، روزی را گرسنه گذراند و هیچ نگفت. روز دوم گرسنگی بر آن شخص زور آورد و گفت: آنچه دربایست بایست؛ بایزید گفت: ای پسر، آنچه ناگزیر دربایست خداست! گفت: استاد، من خوراكی می‌خواهم. بایزید گفت:‌ قوت ما اطاعت خداست، گفت: استاد، من چیزی می‌خواهم كه بدن را بر پا بدارد. بایزید گفت: ‌بدن جز به قوه الهی بر پا نیست.

و آورده‌اند درویشی كه سه روز گرسنه بود دست به پوست خربزه‌ای برد كه آن را بردارد و بخورد، ابوتراب بدو گفت: تو را صوفیگری نسزد كه دست در پوست خربزه‌ای دراز می‌كنی.

و آورده‌اند كه ابوالحسن نصیبی با چند تن در حرم بودند و هفت روز بود كه هیچ نخورده بودند یكیشان بیرون رفت و از زور گرسنگی پوست خربزه‌ای در راه دید و خورد. كسی آن حالت را دید و مقداری خوراكی برداشته به دنبال وی آمد و خوراكی را نزد ابوالحسن و یارانش آورد. ابوالحسن پرسید: این جنایت را كی مرتكب شد (یعنی حالت ما را چه كسی به این شخص خبر داد كه برای ما اعانه بیاورد؟ آن كه پوست خربزه خورده بود ماجرا حكایت كرد، ابوالحسن گفت: تو بمان و جنایتت را با این اعانه، ما رفتیم؛ و با اصحابش بیرون رفت آن مرد گفت: ‌توبه می‌كنم، ابوالحسن گفت: ‌بعد از توبه دیگر چه گفتگویی هست. از بنان بن محمد نقل است كه گفت: مجاور مكه بودم و ابراهیم خواص را هم آنجا دیدم. یک سلمانی در مكه بود دوستدار فقیران كه هر درویشی را حجامت می‌كرد بدو طعام نیز می‌داد، و چند روز بر من گذشته بود كه فتوحی برای من حاصل نشده بود، سراغ آن سلمانی رفتم و گفتم: می‌خواهم حجامت كنم و زیر دستش نشستم و با خود اندیشیدم كاش تا حجامت تمام می‌شود دیگ هم پخته شود؛ اما به خود آمدم و گفتم: ای نفس، آمده‌ای حجامتت كنند كه سیر شوی، میان من و خدا عهد باشد كه از این طعام نچشم! وقتی كار حجامت تمام شد راه افتادم سلمانی گفت: مگر شرط مرا نمی‌دانی؟ گفتم: ولی در آنجا عهدی بسته‌ام، چیزی نگفت و به مسجد الحرام بازگشتم و چیزی دست نداد كه بخورم، فردای آن روز همچنان گذشت تا موقع نماز عصر رسید، افتادم و غش كردم و مردم دور من جمع شدند و پنداشتند دیوانه‌ام، وقتی بخود آمدم ابراهیم خواص برخاسته جمع را پراكنده ساخته و نزد من نشسته بود و داشت با من حرف می‌زد، گفت: چیزی می‌خوری؟ گفتم: شب نزدیک است. گفت: آفرین بر شما تازه كاران، بر همین شیوه ثابت قدم باشید تا رستگار شوید. آن گاه برخاست و رفت و بعد از نماز عشا باز آمد یک كلاسه عدس پخته و دو گرده با یک ظرف آب آورد و پیش من گذاشت و گفت:‌ بخور، خوردم، گفت: ‌باز اشتها داری، گفتم: آری، رفت و باز یک كاسه عدس و دو گرده نان آورد، خوردم تا صبح خفتم و آن شب نه نماز شب گزاردم و نه طواف كردم[۱۱۸] .

از ابوعلی رودباری نقل است كه گفت: آن صوفی كه با پنج روز بی‌خوراكی بگوید گرسنه‌ام، به بازارش برید و به كسبش وادارید (كه صوفی را نشاید).

ابن باكویه از احمدِ صغیر روایت می‌كند كه ابوعبدالله بن خفیف به من سفارش كرده بود هر شب ده مویز برای افطار برای من بیار، شبی دلم بر او بسوخت و پانزده مویز بردم، در من نگریست و گفت: چه كسی به تو گفت كه چنین كنی؟ همان ده مویز را خورد و بقیه را باقی گذاشت.

هم ابن باكویه از عبدالله خفیف نقل می‌كند كه در ابتدای كار چهل ماه روزه داشتم و هر شب با كفی باقلا افطار می‌كردم، روزی رفتم رگ زدم خونابه كم رنگی از رگم بیرون آمد و از حال رفتم، فصّاد متحیر ماند كه تا حال بدن بی‌خون ندیده بودم الا این.

و هم از صوفیان كسی باشد كه گوشت نخورد و گوید یک درهم گوشت خوردن چهل روز دل را قساوت بخشد و بعضی از همه خوراكیهای مطبوع صرف نظر كرده اند با استناد به این حدیث [‌ساختگی] ‌ كه از پیغمبر جآورده اند: «خود را از غذای خوب محروم دارید زیرا شیطان برای آنكه در رگ و خون آدم بگردد از آن غذا نیرو می‌گیرد». و هم از صوفیان كس بوده است كه خود را از آب صاف محروم داشته و یا از خوردن آب خنک خودداری ورزیده و جز آب گرم نمی‌نوشیده و بعضی خمره آب خویش را درخاک دفن می‌كردند كه [بر اثر جریان هوا] مبادا آب خنک شود! و بعضی خود را تا مدتی با ترک آب مجازات كرده‌اند و از قول بایزید آورده اند كه گفت: چهل سال از آنچه آدمیزادگان خوردند من نخوردم و آسانترین ریاضتی كه بر نفس تحمیل كردم آن بود كه یک بار نافرمانی نمود عزم كردم كه یک سال آب نخورم و نخوردم. غزالی در روایتی دیگر از او آورده است كه یک سال هم نخفتم!.

مؤلف گوید:‌ ابوطالب مكی ترتیب طعام خوردن صوفیان را نوشته و گفته است بر مرید مستحب است در شبانه روزی دو گرده بیشتر نخورد، و كس نباشد كه هر روز خوراک خود با یک تخته‌ نخل وزن كند و به همان اندازه كه آن تخته خشک می‌شود این از قوت می‌كاهد، بعضی هم روزی زمان فاصله دو خوردن تمرین می‌كنند یعنی نخست به فاصله یک روز سپس دو روز سپس سه روز غذا می‌خوردند. گرسنگی خون را كم می‌كند و كمرنگ می‌كند و همان دل را نورانی می‌نماید و نیز پیه قلب را آب می‌كند و همین باعث رقت قلب می‌شود، و رقت قلب كلید مكاشفه است.

و نیز ابوعبدالله محمد بن علی ترمذی (متوفی ۲۷۹) برای صوفیان كتاب «ریاضة النفوس» را ساخته و در آن گوید:‌ بر مبتدی این كار سزد كه دو ماه متوالی روزه توبه بگیرد آن گاه كم خوراكی در پیش گیرد و روزی یک پاره نان بخورد بی‌هیچ نانخورش و میوه‌ای یا غذای خوش مزه‌ای، و نیز دیدار دوستان و كتاب خواندن یكسو نهد، كه این همه لذت نفس است و باید نفس را غمگین داشت.

مؤلف گوید: بعضی متأخران صوفیه «اربعین»‌شان به این صورت است كه چهل روز نان نمی‌خوردند اما روغنها ومیوه‌های لذیذ بسیار می‌خورند؛ این بود شمه‌ای كه از وضع خوراک اینان گفتیم و در آنچه گفتیم از آن چه نگفتیم كفایت است.

[۱۱۷] مرد از «آرد كاه» شاید سبوس باشد.- م. [۱۱۸] یعنی سیری سلب توفیق می‌كند.- م.