تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر صوفیان در ادعای توکل و ترک اموال

تلبیس ابلیس بر صوفیان در ادعای توکل و ترک اموال

از ابوسلیمان دارانی نقل است كه گفت: ما اگر توكل بر خدا داشتیم از ترس دزد برای خانه‌هایمان دیوار نمی‌ساختیم و بر درها قفل نمی‌زدیم. از ذوالنون نقل است كه گفت: سالها سفر كردم و تنها یک بار به معنای صحیح توكل ورزیدم وآن هنگامی بود كه كشتیمان در دریا شكست و من به تخته پاره‌ای می‌آویختم، آن گاه در دل گفتم اگر تقدیر الهی بر غرق توست كه تخته فایده‌ای ندارد، این بگفتم و از تخته دست برداشتم و خود را در آب رها نمودم؛ آب مرا به ساحل رسانید. از ابو یعقوب زیات درباره توكل پرسیدند درهمی با خود داشت بیرون آورد، آن گاه حق مطلب درباره‌ توكل ادا نمود و گفت: ‌شرم داشتم كه یک درهم با من باشد و از توكل سخن برانم. كسی نزد ابن الجلاء آمد و درباره توكل پرسید، ابن الجلاء پاسخی نداده برخاست به اندرون رفت و كیسه‌ای كه چهار دانگ در آن بود بیرون آورد و به یكی از حاضران گفت:‌ برو برای جمع چیزی بخر؛ آن گاه جواب آن پرسش كننده را داد و گفت:‌ شرم كردم از خدا كه چهار دانگ داشته باشم و از توكل سخن بگویم.

سهل بن عبدالله (تستری) گفته است:‌ هر كس در كسب طعنه زند در سنت طعنه زده است و هر كس بر توكل طعنه راند بر ایمان طعنه رانده است.

مؤلف گوید: اینها از كم علمی است، اگر می‌دانستند توكل چیست. میان توكل و اسباب و وسایط تضادی نمی‌دیدند. توكل بدین معناست كه تكیه ات در دل فقط بر خدا باشد و این منافاتی با حركت و متوسل شدن به وسایل و گرد كردن مال (حلال) ندارد. همان كه امر بر توكل كرده امر به احتیاط و مسلح شدن هم فرموده است: ﴿خُذُواْ حِذۡرَكُمۡ[النساء: ۷۱] . یعنی: «آمادگى خود را (در برابر دشمن) حفظ كنید». و جای دیگر: ‌﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ[الأنفال: ۶۰] .: «و در برابر آنان آنچه در قدرت و توان دارید از نیرو ] و نفرات و ساز و برگ جنگى‏[ و اسبان ورزیده ] براى جنگ‏[ آماده كنید». و جای دیگر: ﴿أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِي فَٱضۡرِبۡ لَهُمۡ طَرِيقٗا فِي ٱلۡبَحۡرِ يَبَسٗا[طه: ۷۷] . «بندگانم را شبانه ] از مصر[ حركت بده، و براى آنان راهى خشک در دریا قرار ده‏». خود پیغمبر جیک وقت دو زره با هم پوشیده بود، و یک بار مریض شد با دو طبیب مشورت كرد، و هنگام مهاجرت از مدینه از دست مشركان در غار پنهان شد، و برای كشیک شب می‌پرسید: «من يحرسني الليلة؟» و در روایت جابر فرمود: «شبها درِ خانه‌هایتان را ببندید»، و چنانكه گفتیم توكل منافی با احتراز و احتیاط نیست.

در روایت است كه مردی نزد پیغمبر جآمد و شترش را بر درِ مسجد رها كرد، حضرت پرسید: شترت را چه كار كردی؟ گفت:‌ ولش كردم به امید خدا؛ حضرت فرمود: با توكل زانوی اشتر ببند!.

سفیان بن عیینه در معنی توكل گفته است: یعنی اینكه بنده راضی به كارهای خدا باشد. ابن عقیل گوید:‌ بعضی پنداشته‌اند توكل یعنی به عواقب نیندیشیدن و احتیاط نورزیدن، حال آنكه این ناتوانی و كوتاهی است و سزاوار هر گونه توبیخ و سرزنش. خداوند امر به توكل فرموده بعد از نهایت كوشش را به جای آوردن در هر كار، چنانكه در قرآن هم خطاب به پیغمبر جمی‌فرماید: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَكَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ[آل‌عمران: ۱۵۹] . یعنی: «و در كارها با آنان مشورت كن، و چون تصمیم گرفتى بر خدا توكل كن‏». آیا مشاوره كه خدا به آن امر فرموده جز استفاده از فكر و نظر دیگران برای احتراز از خطر و نگهداشت خویش از دشمن چیز دیگری است؟ اگر توكل ترک احتیاط بود می‌باید بهترین خلق خدا در بهترین اوقات كه نماز است احتیاط از دست بنهد حال آنكه خداوند بر گرفتن اسلحه و ساختن آرایش جنگی را به نص قرآن جزء نماز خوف قرار داده: ﴿فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَكَ وَلۡيَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡ[النساء: ۱۰۲] . یعنی: «باید دسته‏اى از آنها با تو (به نماز) برخیزند، و سلاحهایشان را با خود برگیرند». مگر نه اینكه پیغمبر جاز بیم آنكه توطئه كنندگان بكشندش از مكه خارج گردید و مگر نه اینكه در غار نهان شد و ابوبكر سسوراخهای غار را هم سدّ كرد، و مگر نه یعقوب ÷از باب احتیاط به یوسف ÷می‌گوید: ﴿لَا تَقۡصُصۡ رُءۡيَاكَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِكَ[یوسف: ۵] . یعنی: «خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن».‏ و جای دیگری به پسرانش می‌گوید: ﴿لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ[یوسف: ۵ و ۶۷] . «از یک در وارد نشوید».

توكل آن است كه آنچه در قدرت داری انجام دهی آن گاه منتظر كمک خدا بشوی، كه تعطیل نعمت الهی یعنی قوایی كه در آدم به ودیعت نهاده جایز نیست. متوكل باید اعضایی بدنش در حركت برای كسب باشد و دلش ساكن، كار را به حق تفویض كند كه داد و گرفت از اوست، و از آنجا كه برای هر كاری اسبابی نهاده مثلا غذا خوردن را سبب سیری قرار داده اگر سبب را خوار داریم گویی عطای او را خوار داشته ایم. مثل كسی كه با سرچشمه آب به اندازه یک بیل زدن فاصل دارد كه آب روان شود بیل از دست بنهد و به نماز استسقا بایستد، این عقلا و شرعاً درست نیست. عیسی ÷بالای كوه نماز می‌خواند، ابلیس آمد وگفت: ‌مگر تو بر آن نیستی كه همه چیز به قضا و قدر است؟ عیسی ÷گفت:‌ آری، شیطان گفت:‌ خود را از این كوه پایین بینداز واز خدا بخواه كه قدر را برگرداند، عیسی ÷گفت:‌ ای ملعون، بر خداست كه بندگان را بیازماید، بندگان را نرسد كه خدای را بیازمایند.

از ابوعبدالله بن سالم پرسیدند كه ما مكلف به كسب هستیم یا توكل، و كدامین عبادت محسوب می‌شود؟ گفت:‌ كسب سنت رسول جاست وتوكل حال او؛ كسب برای كسانی است كه به كمال توكل نرسیده اند، هر كس توكل تواند كسب بر وی جایز نیست مگر كسبی از باب معاونت [همیاریب با دیگر آدمیان] ‌ نه اینكه اعتماد بر آن باشد. قشیری از یوسف بن الحسین روایت می‌كند كه گفت: چون مرید را بینی مشغول رخصتها و مباحات است و به كسب پرداخته، بدان كه از او كاری نمی‌آید!

مؤلف گوید:‌ این سخن كسانی است كه ندانسته اند توكل عمل قلب است نه عمل جوارح و منافاتی با كسب ندارد. هر كس بپندارد كه با كسب از توكل خارج می‌شویم انبیا را غیر متوكل می‌انگارد، مگر نه آدم ÷كشاورز بود و نوح و زكریا (علیهما السلام) نجار بودند و ادریس ÷خیاط بود و ابراهیم و لوط إكشت كار بودند و صالح ÷تاجر بود و سلیمان ÷زنبیل می‌بافت و داود ÷زره می‌ساخت و موسی و شعیب إو محمد (علیه وعلیهم السلام) چوپان بودند. از پیغمبر جروایت است كه من در مكه برای چند قیراط گله می‌چرانیدم و چون خدا پیغمبر جرا به غنایم توانگر ساخت از كسب بی‌نیاز شد. از صحابه، ابوبكر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و طلحه شبزاز (فروشنده پارچه پنبه‌ای و كتانی) بودند، چنانكه محمد بن سیرین و میمون بن مرهان نیز بزاز بودند، و نیز از صحابه زبیر و عمرو بن عاص بخزاز (فروشنده پارچه ابریشمی) بودند، همچنانكه شغل ابوحنیفه /همین بود، و نیز از صحابه، سعد بن ابی وقاص سچوبه تیر می‌تراشید و عثمان بن طلحه س خیاط بود. تابعان نیز كاسب بودند و به كسب توصیه می‌كردند. و نیز نقل است كه چون ابوبكر سخلیفه شد، صبح فردا پارچه بر دوش انداخت بیاورد در بازار بفروشد عمر و ابوعبیده ببه او رسیدند و پرسیدند: ‌كجا؟ گفت: بازار! گفتند:‌ اما تو متولی امور مسلمین شده ای، گفت:‌ پس عیالم را از كجا خرج بدهم؟ در روایت دیگر آمده است كه برای ابوبكر سدو هزار (ظاهراً درهم) حق قرار دادند، گفت:‌ پانصد هم بیفزایید كه عیال دارم و شما مرا از كار خرید و فروش باز داشتید.

مؤلف گوید: حال اگر نزد صوفیه چنین سخنی گفته شود كه «پس عیالم را از كجا خرج بدهم؟» می‌گویند: ‌شرک ورزیدی! و اگر گفته شود: فلانی برای كسب و تجارت بیرون رفت، می‌گویند:‌ توكل و یقین ندارد! و این از آنجاست كه معنی توكل و یقین را نمی‌دانند. آری، اگر یكیشان در را بكلی به روی خود ببندد و «توكل» كند، می‌شود گفت: نزدیک به مدعای صوفیه عمل كرده، اما این طور نیست، یا خودش دوره گردی و «پرسه» می‌كند یا كسی را با زنبیل برای گردآوری طعام می‌فرستد. و اگر در رباط با هیأت بینوایی بنشیند هم خود مایه‌ اطمینان خاطر است و سبب جویی محسوب است، زیرا می‌داند كه رباط خالی از فتوحی نباشد همچنانكه دكان بی‌داد وستدی نباشد!.

از ابراهیم ادهم نقل است كه گفت: هر كه به ترک كسب گوید و در مسجد بنشیند، گداست آن هم گدای سمج؛ ابوتراب به یارانش گفت: هر یک از شما مرقع بپوشید یا در خانقاه و مسجد ساكن شود، گدایی كرده است.

از عمر سنقل است كه گفت:‌ ای جماعت فقرا، سرتان را بلند كنید، راه روشن است، به سوی خیرات از یكدیگر پیشی گیرید و سرباز نباشید[۱۴۶] .

از اصحاب پیغمبر جطلحه بن عبیدالله و سعید بن زید بدر رشته تجارت شام مشغول بودند. از امام احمد بن حنبل سؤال شد كه چه گویی درباره كسی كه به خانه یا مسجد نشسته می‌گوید من كاری نمی‌كنم تا روزیم برسد؟ احمد گفت: او به تكلیف خود جاهل است، مگر نشنیده‌ای كه پیغمبر جفرموده است: ‌«جعل الله رزقي تحت ظل رمحي».«خداوند روزی مرا زیر سایه نیزه‌ام قرار داده». از عبدالله بن احمد نقل است كه كسی از پدرم پرسید:‌ چه گویی درباره ‌كسانی كه می‌گویند: ما كسب نمی‌كنیم و توكل می‌كنیم؟ گفت: این حرف آدم احمقی است، وظیفه ماست كه همگی توكل كنیم اما همگی باید خود را به كسب عادت دهیم.

و نیز درباره گروهی كه خود را «متوكلون» می‌نامیدند از امام احمد بن حنبل سؤال شد گفت:‌ بدعت‌گذارند، اینها مردمان بدی هستند كه می‌خواهند كار دنیا بخوابد. احمد بن حنبل شخصاً فرزندانش را به كسب و تجارت فرستاده بود. هم از او نقل است كه بهترین درهم‌ها نزد من آن است كه از تجارت به دست آمده باشد و آنچه به هدیه رسیده ناخوش دارم.

ابراهیم ادهم دروگری می‌كرد و سلمان خواص خوشه چین بود و حذیفه مرعشی خشت می‌زد. موسی ÷چون از ترس كشته شدن از مصر به مدین گریخت، به خاطر سیر كردن شكم و حفظ عفت نفسش (= زن گرفتن) خود را هشت ساله اجیر شعیب كرد كه برای او چوپانی كند. حركت برای كسب روزی به كار بردن نعمت الهی است كه همان قوّت بدن باشد. انسان آنچه دارد فراموش می‌نماید و باز از خدا می‌خواهد و چون نمی‌رسد با خدا پرخاش می‌كند، مانند آن كه در تنگسالی مقروض شده می‌گویند: چه شود كه ملكت را بفروشی، می‌گوید: آبرویم میان مردم می‌رود! اینها عادات احمقانه است. آن كه از كسب تن می‌زند، یا از ادای آنچه بر او واجب است یعنی نفقه عیال باز می‌ماند و یا باید خویش را با لقب «متوكل» بیاراید و آنان كه كسب می‌كنند رحم كنند و چیزی به او بدهند و به همان مقدار از قوت زن و بچه‌های خود می‌برند. باید چقدر كسی دون همت باشد كه به این پستی تن بدهد، مردم ِ تمامْ مرد كسی است كه به خاطر تنبلی، جوهری را كه خدا در او به ودیعت نهاده تباه نسازد و به این دلخوش نباشد كه میان نادانان نامی دارد.

این خانه نشستگان برای مفتخواری به بهانه‌های زشت دست می‌زنند، یكی اینكه می‌گویند: رزق بی‌گمان برسد. پیداست كه از ما اجری امر را خواسته‌اند ما مأمور به كسب هستیم، اینكه مقدر شده یا نشده مربوط به ما نیست. دیگر می‌گویند: لقمه حلال كجا پیدا می‌شود!؟ و نیز می‌گویند:‌ ما كسب كنیم كه كمک به عاصیان و ظالمان باشد؟ نظیر آن داستان كه آورده اند ابراهیم خواص گوید: خواستم روزی حلال بخورم، به ماهیگری رفتم سه ماهی پی در پی گرفتم كه ناگهان از پشت سر سیلیم زدند (و ندانستم چه دستی بود) و ندایی آمد: ‌هیچ جا رزقی نیافتی كه باید اینجا بیابی و تسبیح گویی را بكشی؟ ابراهیم خواص گوید: قلاب شكستم و بازگشتم. مؤلف گوید: ‌اگر قصه راست باشد، آن كه سیلی زده ابلیس بوده و ندا هم از جانب ابلیس بوده، زیرا خدا ماهی را حلال كرد، و برای شكار آن كسی را مجازات نمی‌كند. اگر شكار و ذبح را به این عنوان كه كشتن تسبیح گویندگان خداست ترک كنیم پس بدن ما از كجا قوت و قوام می‌گیرد؟ همانا قوام بدن به گوشت خواری است و پرهیز از ماهیگری و ذبح مذهب براهمه است ببین ابلیس با جاهل چه می‌كند؟ حكایت دیگری هست كه به فتح موصلی گفتند: تو چرا فقط به اندازه‌ مصرف عیال خودت صید می‌كنی، چرا بیشتر صید نمی‌كنی كه به دیگران هم بفروشی؟ گفت:‌ چگونه جانوری را كه میان آب مطیع خداست بگیرم و به خورد كسانی بدهم كه بر روی زمین خدا را معصیت می‌كنند! مؤلف گوید: اگر این حكایت راست باشد بهانه جویی خنكی است كه باعقل و شرع نمی‌سازد، مثل اینكه كسی بگوید اگر نان بپزم، گنهكاران خواهند خرید و خورد؛ پس باید به یهود و نصارى هم نان فروخته نشود! این حرفی است بی‌معنی.

[۱۴۶] مقصودش ظاهراً شركت در جهاد و كشور گشایی و استفاده از غنائم بوده است.- م.