تلبیس ابلیس بر صوفیان در ترک علم آموزی
بدان كه بالاترین تلبیس ابلیس بر آدمیان بازداشتن از علم آموزی است، زیرا علم نور است و چون چراغها خاموش شد شیطان هر طور خواست اشخاص را میلغزاند.
ابلیس برای این كار از چند راه وارد میشود یكی اینكه تن آسایی و بطالت را درنظر همگان میآزاید و چنین القاء میكند كه علم آموزی رنج و مشقت دارد. از امام شافعی نقل است كه گفت: اساس تصوف به تنبلی است، ابن شاهین گوید: از صوفیه كسانی هستند كه علما را مینكوهند و پرداختن به دانش آموختن را بطالت مینامند و چون درازی راه علم را دیدند به كوتاه كردن جامه و جبه پوشیدن و مشگوله برداشتن و زاهد نمایی بس كردند. شیطان بعضی را هم به علم اندک قانع ساخته از فضیلت علم كثیر محرومشان میدارد، نمیگذارد به طلب حدیث با اسناد عالی بروند و به گوشههایی از حدیث قانعشان میسازد با این وسوسه كه در این لذتی هست و جنبه دنیوی دارد. البته امارت و قضاوت و فتوی نیز لذت و مخاطره را با هم دارد اما فضیلت عظیمی است مثل گل و خار كه با هم است و شایسته است كه فضایل را بطلبند و از آفات آن بر حذر باشند. حب ریاست فایدهاش این است كه عدهای دنبال این فضایل بروند همچنانكه شهوت برای بقای نسل است. وانگهی خود علم نیتِ عالم را به استقامت و راستی میآرد، چنانكه از یزید بن هارون نقل است كه گفت: «علم را برای غیر خدا آموختیم اما علْم خود امتناع دارد كه غیر خدا را باشد»، یعنی علم به اخلاص هدایت میكند. شیطان به بعضی هم این چنین تلقین میكند كه مقصود ازعلم عمل است، غافل از اینكه اشتغال به علم آموزی خود از افضل و اكمل اعمال است و عالم گر چه كم عمل كند در جهاد است و عابد نادان بیراهه میرود. شیطان بعضی را چنین وسوسه میكند كه آنچه عالمان میآموزند علم باطن نیست، تا آنجا كه صوفیی (ظاهراً بایزید) گفته است: «حدثنی قلبی عن ربی» و شبلی سروده است:
اذا طــالبـــونی بعلم الــــورق
بـــرزت علیهم بعلم الخـــرق
بر اساس این پندار علم شریعت را علم ظاهر و هواجس نفسانی خویش را علم باطن نامیده اند و روایتی از پیغمبر جمیآورند كه به علی سفرمود: «علم الباطن سر من سر الله (ظ: أسرار الله) عزوجل و حكم من أحكام الله تعالي، يقذقه الله عزوجل في قلوب من يشاء من أوليائه» كه این حدیثی است بیاصل و و در سلسله سندش اشخاص مجهول هستند.
آورده اند كه در ناحیه بایزید عالم فقیهی بود كه به سراغ بایزید رفت و گفت: از تو عجایبی برای من نقل كرده اند، بایزید پاسخ داد: آنچه نقل نكرده اند عجیبتر است. فقیه پرسید: این علم تو از كجاست و از كیست؟ بایزید پاسخ داد: علم من عطای الهی است و از آنجاست كه پیغمبر جفرموده: «هر كه به آنچه میداند عمل كند آنچه نمیداند خداوند بدو میآموزد» و نیز از آنجا كه پیغمبر جفرموده علم دو گونه است: یكی زبانی كه حجت است بر تو و دیگر قلبی كه سودمند است. و بدان ای شیخ كه علم تو زبانی است و از زبانها آموخته شده و علم من الهامی است و از سوی خداست. فقیه گفت: علم من از راویان معتبر به پیغمبر جو از طریق جبریل به خدا میرسد. بایزید پاسخ داد: ای شیخ، پیامبر جرا علمی بود كه جبریل و میكائیل از آن خبر نداشت. فقیه گفت: آری، اما میخواهم برایم ثابت شود آن علم كه میگویی داری از جانب خداست. بایزید پاسخ داد: آیا میدانی كه علم انبیا از وحی است؟ گفت: آری، بایزید گفت: آیا ندانستهای كه اولیاء و صدیقان نیز از الهام و افاده خدایی زبان به سخن حكمت میگشایند و امت را فایدت میرسانند؟ آنچه گفته مرا ثابت مینماید الهام خداست به مادر موسی كه موسی را در جعبهای بگذار و به آب بینداز[۱۶۰] ، و الهام خداست به خضر در آن كارها كه كرد و گفت: ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِي﴾[الکهف: ۸۳] . یعنی: «و من این را از پیش خود انجام ندادم». و همانچه ی پیشگویی از ابوبكر سنقل كرده اند كه پیشتر به عایشه خبر داد: «دختر خارجه دختر میزاید» و نیز آن داستان عمر كه از مدینه فریاد زد: «یا ساریة الجبل» و در رزمگاه عربان و ایرانیان شنیده شد!.
ونیز نقل است كه در مجلس بایزید میگفتند: فلان از فلان حدیث شنیده و نوشته، و فلان را دیده بایزید گفت: بیچاره مرده دلان كه علم خود را از مردگان فرا گرفته اند، ما علم خویش را از زندهای كه نمیرد فرا گرفتهایم.
مؤلف گوید: آنچه در حكایت اول از «الهام» گفته خود دلیل كم دانشی است زیرا آن نوع «الهام» آدم را از «علم» بینیاز نمیسازد. ما منكر آن نیستیم كه گاه خداوند چیزی را به انسانی الهام نماید چنانكه از پیغمبر جروایت داریم: «إن في الأمم محدثين وإن يكن في أمتي فعمر».یعنی: «در امتها كسان باشند كه الهام به خیر میشوند و اگر در این امت كسی باشد عمر است»، اما این «الهام به خیر» مُجْزی از تكلیف و قابل عمل نیست. و آنچه درباره خضر گفتهاند، قولی هست كه او خود نبی بوده است و به وحی الهی عواقب كار را میدانسته (و طبق تكلیف خود عمل كرده است). اما «الهام» نتیجه علم و تقوی است كه صاحب این دو فضیلت به خیر ارشاد میگردد، اما اینكه «علم» به كناری نهند و بر «الهام» و «آنچه به خاطر خطور كند» عمل كنند، قابل اعتنا نیست. زیرا اگر علم نقلی نداشته باشیم از كجا دریابیم كه این «خاطر و الهام» الهی است یا شیطانی؟ باید دانست كه «الهام» جای علم نقلی را نمیگیرد همچنانكه علوم عقلی جای علوم شرعی را نمیگیرد كه علم عقلی غذاست و علم شرعی دوا و قابل جابجایی نیستند.
اما آنچه گفته كه «علم خود را از مردگان میگیرند»، حمل به صحتش این است كه بگوییم نفهمیده چه گفته، و گر نه این طعن در شریعت است.
ابن شاهین گوید: صوفیه علم خود را «بی واسطه» میدانند، این حرف متأخران است كه به بطالت گراییده اند و گرنه پیشینیان تصوف، از سران علم قرآن و تفسیر و فقه وحدیث بوده اند. غزالی گوید: گرایش صوفیان به «علوم الهی» است نه تعلیمی، لذا بر درس آموختن و كتاب جمع كردن علاقهای ندارند بلكه میگویند: باید راه مجاهدت پیش گرفت و صفات نكوهیده را زدود ورشتههای علایق را گسست و با تمام نیت و قوت رو به خداكرد. یعنی باید از زن و بچه ودارایی و دانایی برید و در گوشهای با خود خلوت كرد و تنها فرایض تكلیف به جای آورد، صوفی حتى بر قرائت قرآن و كتابت حدیث و تأمّل در نفس نیز همت نگمارد بلكه فقط باید بگوید: الله الله الله تا آنجا كه زبان از حركت باز ماند و همچنان در دل آن ورد را ادامه دهد تا صورت لفظی از قلب نیز محو شود.
مؤلف گوید: بر من گران است كه این كلام از یک فقیه صادر شده، این در واقع در هم پیچیدن بساط شریعت است كه به قرآن خواندن و علم آموختن تحریص مینماید، حال آنكه غزالی در این كلمات از علم نهی كرده. پیشینیان تصوف نخست علم دین میآموختند، اما طبق آنچه غزالی پیشنهاد كرده شخص بیعلم با وسوسهها و اوهام خویش تنها میماند وشیطان هرگونه بخواهد با وی بازی میكند، وسوسهشیطانی را در نظر وی الهام و مناجات رحمانی مینمایاند. البته ما منكر این نیستیم كه دل چون پاک شود انوار هدایت بر آن فرو میریزد، اما پاک كردن دل مطابق علم (یعنی فقه) باید باشد نه منافی با آن مثل گرسنگی شدید كشیدن و شب نخوابیدن و عمر در تخیلات تباه ساختن كه شرعاً نهی شده است. علم باید كیفیت ریاضت را معلوم دارد و درست و نادرست آن را مشخص نماید.
اما شیطان جمعی را به بازی گرفته به ریاضت بر خلاف علم روی كرده اند و از علم دوری گزیده. چنانكه ابوعلی البنا از یک صوفی نقل میكند كه میگفت: «قرآن حجاب است، پیغمبر جحجاب است و میان خدا و بنده فاصلهای نیست». عدهای به كلمات شیفته و فریفته شده، عبادات را كنار گذاشتند، و گوینده این سخنان از ترس كشتن خود را نهان كرد. از ضرار بن عمر نقل است كه گفت: كسانی علم آموزی و همنشینی با اهل علم را ترک گفته محراب نشین شده اند و به نماز و روزه پرداخته اند تا آنجا كه از ایشان پوست و استخوانی مانده، بدین گونه با سنت مخالفت كرده هلاک شدند به خدا قسم هر كس طبق جهل عمل و عبادت كند تباهكاریش بیش از اصلاحگری اوست.
بسیاری از صوفیه میان شریعت و حقیقت فرق قایل شده اند، اما این جهالت است، زیرا شریعت چیزی جز حقیقت نیست؛ و اگر مقصودشان از حقیقت شناختِ «رخصت و عزیمت»[۱۶۱] است اینها هم خارج از شریعت نمیباشد. باید دانست كه بعضی قدمای صوفیه، اعراض از ظواهر شرع را منكر بودند، چنانكه سهل به عبدالله گفته است: «...علم همه حجت است [علیه تو] الا آن مقدار كه عمل كنی، و عمل موقوف است بر كتاب و سنت؛ و سنت بر پایه تقوی قرار دارد». و همو گفته است: «سواد را بر بیاض نگه دارید» و «هر كس ترک ظاهر كند به زندقه گراییده است» و «راهی به سوی خدا بهتر از علم نیست، یک گام انحراف از طریق علم باعث چهل صباح سرگردانی است». از ابوسعید خراز نقل است كه گفت: «هر باطنی كه مخالف ظاهر شرع باشد باطل است»، و ابوبكر دقاق گوید: ندایی غیبی شنیدم كه «هر حقیقتی كه در آن عمل به شریعت نباشد كفر است»، و خود غزالی در كتاب الاحیاء نوشته هر كس گوید: حقیقت مخالف شریعت است و باطن خلاف ظاهر، این شخص به كفر نزدیكتر است تا ایمان». ابن عقیل گوید: صوفیه شریعت را اسم نامد و حقیقت را معنی آن، و این حرف خوبی نیست زیرا خداوند شریعت را برای مصالح خلق و آیین پرستش حق وضع كرده، دیگر چه حقیقتی ورای این؟ مگر چیزهایی كه از القائات شیطان در دل افتد. هر كس حقیقت را در غیر شریعت جوید فریبخوردهای بیش نیست.
[۱۶۰] سوره طه، آیه ۳۹. [۱۶۱] رخصت و عزیمت اصطلاح اصولی است، «رخصت» تقریباً معادل مباح و «عزیمت» معادل واجب وحرام است، رک: فرهنگ معارف اسلامی، دكتر سید جعفر سجادی، چاپ اول، شركت مؤلفان مترجمان ایران، ج ۳، ص ۲۸۷.م.