تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر صوفیان در وجد

تلبیس ابلیس بر صوفیان در وجد

صوفیان چون غنا شنوند به وجد آیند و كف زنند و نعره كشیند و جامه درند و ابلیس در این باب ایشان را سخت فریفته است. استناد‌شان در این حركات به حدیثی است راجع به سلمان فارسی سكه چون آیه ﴿وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوۡعِدُهُمۡ أَجۡمَعِينَ ٤٣[۱۳۰] [الحجر: ۴۳] . بر پیغمبر نازل شد فریادی كشید و به سر در غلتید و سه روز به بیابان گریخت. و داستانی دیگر كه ربیع بن خیثم چون كوره آتشی را دید كه شعله ور است این آیه را خواند: ﴿إِذَا رَأَتۡهُم مِّن مَّكَانِۢ بَعِيدٖ سَمِعُواْ لَهَا تَغَيُّظٗا وَزَفِيرٗا ١٢[۱۳۱] [الفرقان: ۱۲] . و بیهوش شد او را به خانه بردند و تا هنگام نماز مغرب به خود نیامد، و نیز حكایات دیگر از عبادت پیشگان آورده اند كه هنگام شنیدن آیه قرآنی بعضی مرده اند و بعضی از حال رفته و غش كرده اند و بعضی نعره كشیده اند، و از این گونه احوال در زهد پیش می‌آید.

جواب گوییم كه داستان سلمان سدروغ است زیرا آیه مكی است و سلمان در مدینه ایمان آورده و از هیچ صحابی چین حالتی نقل نشده است. در مورد داستان ربیع بن خیثم نیز باید گفت: دو تن از راویان مشكوک اند كه یكی عیسی بن سلیم قصص گوی است كه سفیان ثوری منكر روایتش بود، و بویژه داستان بیهوش شدن ربیع از شنیدن آیه را انكار می‌كرد، زیرا خود سفیان نیز بر حالت اولیه صدر اسلام بود و از صحابه و تابعین چنین حركات دیده نشده است. از این گذشته به فرض هم كسی از خوف خدا غش كرده یا از ترس لال مانده شده باشد، حالتش چه مناسبت دارد با كسی كه مدعی وجد است اما متوجه است كه چه می‌كند چنانكه اگر بر سر دیواری باشد نمی‌افتند، كه اگر براستی بیخود است باید بیفتد! سپس جامه می‌درد و به منكرات دیگر دست می‌یازد و معلوم است كه بازیچه شیطان شده است.

از احمد بن عطاء نقل است كه شبلی روز جمعه نظری می‌كرد و نعره‌ای می‌زد، روزی چنان فریاد كشید كه مردمِ دور و برش مشوش گردیدند، و ابوعمران اشیب كه در كنار مجلس شبلی مجلس داشت خشمگین گردید.

مؤلف گوید: از اصحاب رسول الله جكه پاكدل ترین مسلمانان بودند جز اینكه درحال «وجد» بر گریه و خشوعشان افزوده شود چیزی سراغ نداریم و اگر كار شگفتی رخ می‌داد خود حضرت بر آن كار انكار می‌كرده است. از انس روایت است كه روزی پیغمبر جاصحاب را موعظه می‌فرمود تا آنجا كه صدای ناله‌ شنوندگان را شنیدیم، اما هیچ كدامشان بر زمین نیفتاد. و در حدیث عرباض بن ساریه است كه «پیغمبر جما را موعظه‌ای مؤثر كرد چندان كه چشم‌ها پر آب و دلها بیتاب گردید» ابوبكر آجری افزوده است: اما عرباض نگفته كه فریاد كشیدیم و بر سینه كوبیدیم؛ كاری كه این جاهلان بازیچه شیطان می‌كنند.

حصین عبدالرحمن گوید: از اسماء دختر ابوبكر بپرسیدم كه اصحاب پیغمبر جهنگام قرائت قرآن چگونه بودند؟ گفت:‌ آن چنان كه خدا توصیف فرموده: چشمانشان گریان و پوست تنشان لرزان می‌شد. گفتم: كسانی هستند كه چون صدای قرائت قرآن می‌شنوند از هوش می‌روند، گفت: ‌أعوذ بالله من الشیطان الرجیم!.

عكرمه از اسماء دختر ابوبكر بپرسید آیا از گذشتگان كسی از خوف خدا بیهوش می‌شد؟ گفت:‌ نه، اما می‌گریستند.

ابن عمر ببر كسی گذشت كه بیهوش افتاده بود، گفت: این را چه شده است؟ گفتند: یک عراقی است كه وقتی صدای قرائت قرآن می‌شنود به این حال می‌افتد. ابن عمر گفت:‌ ما هم از خدا می‌ترسیدیم اما بر زمین نمی‌افتادیم!.

از ابن عباس بروایت است كه نزد او از خوارج و حالتی كه از شنیدن صدای قرآن به آنان دست می‌دهد صحبت می‌كردند، گفت: در عبادت از یهود و نصارى سختكوش تر نباشند، كه اینان گمراه كننده‌اند.

به انس بن مالک سگفتند: كسانی هستند كه با شنیدن قرائت قرآن از هوش می‌روند، گفت: این كار خوارج است!.

به عبدالله بن زبیر بگفتند: پسرت عامر با كسانی می‌نشیند كه هنگام شنیدن صدای قرائت قرآن خود را به بیهوشی می‌زنند، خطاب به عامر گفت:‌ اگر دیگر با خبر شوم با اینها كه وقت قرآن خواندن تظاهر به غش می‌كنند نشسته ای، خوب تازیانه ات می‌زنم!.

از خود عامر بن عبدالله بن زبیر روایت است كه نزد پدرم رفتم، پرسید: ‌کجا بودی؟ گفتم: جماعتی یافتم كه از آنها بهتر ندیده‌ام، با ذكر خدا تنشان می‌لرزد و غش می‌كنند، قدری با ایشان نشستم. گفت: دیگر با آنان منشین! و از چهره‌ من فهمید كه حرفش اثری نكرده، گفت:‌ پیغمبر جرا دیدم كه قرآن می‌خواند و ابوبكر وعمر را دیدم كه قرآن می‌خواندند و این حالت كه میگویی به ایشان دست نمیداد، آیا اینان كه تو می‌گویی از ابوبكر و عمر، خدا ترس ترند؟ عامر گوید: فهمیدم قضیه همین است كه پدرم می‌گوید؛ دیگر با آن جماعت ننشستم.

نقل است كه ابوالجوزاء حدیث می‌گفت، ناگاه یكی از حاضران به زمین غلتید و شروع به لرزیدن كرد، ابوالجوزاء به سوی او دوید، گفتند: این یک آدم غشی است، گفت: خیال كردم از اینهاست كه خودشان را به مردن می‌زنند، می‌خواستم بگویم از مسجد بیرونش كنند.

هم نقل است که ابوالجوزاء برخاست كه به سوی او برود، گفتند: این آدم مریض است، گفت:‌ پنداشتم از اینهاست كه خود را به مردن می‌زنند، اگر از آنها بود پایم را پشت گردنش می‌گذاشتم!.

به ابن سیرین گفته شد: ‌كسانی هستند كه وقتی صدای قرائت قرآن می‌شنوند غش می‌كنند، گفت:‌ یكیشان روی دیواری بنشیند و قرآن را از اول تا آخر برایش بخوانند اگر افتاد، راستگوی است (یعنی آن كارشان تصنعی است). از طریق دیگر هم شبیه این حكایت را از ابن سیرین آورده اند.

و نیز آورده‌اند كه كسی در مجلس وعظ حسن (بصری) آه بلندی كشید. حسن گفت: اگر این آه لِلّه بود كه خود را انگشت نما كردی و اگر لِله نبود كه هلاک شدی. و نیز در مجلس او كسی گریست و صدا بلند كرد، حسن گفت:‌ شیطان است كه همین الآن دارد می‌گرید!.

آورده اند فضیل عیاض به پسرش كه بر اثر وجد به زمین غلتید گفت:‌ فرزند، اگر این به حقیقت است خود را رسوا نمودی واگر بدروغ است خود را هلاک كردی.

سعید بن عثمان واعظ به كسی كه نزد او اظهار وجد و حركات بیتابانه می‌نمود گفت: ‌فرزند، اگر راست می‌گویی كه راز درون را افشا كردی و اگر دروغ است كه به خدا شرک ورزیده‌ای [‌ریا شرک خفی است] ‌.

و اگر كسی بگوید كه سخن در احوال راستان است نه ریاكاران. گوییم: وجد ابتدا جای كن شدنی است در باطن، اگر انسان خود را نگه دارد و كسی نفهمد شیطان از وی مأیوس می‌شود و دور می‌گردد. چنانكه ایوب سختیانی را وقتی ضمن سخن گفتن و حدیث گفتن رقت قلب دست می‌داد و اشكش می‌خواست بیاید دست به بینی می‌كشید و می‌گفت: چه زكام سختی! اما اگر انسان اهمال نماید و مجال ظهور به وجد بدهد یا دوست داشته باشد كه مردم حال او را بفهمند، شیطان در او می‌دمد و هر اندازه كه شیطان در او بیشتر بدمد بیشتر جای كن می‌شود و تحركات بی‌اختیار از خود نشان می‌داهد[۱۳۲] .

به عبدالله بن عمر بگفته شد: اینجا كسانی هستند كه وقتی قرائت قرآن می‌شنوند یكیشان از ترس خدا پای بر زمین می‌كوبد! عبدالله گفت: چنین چیزی نمی‌شود، گوینده قسم خورد. عبدالله گفت:‌ اگر چنین است شیطان در قالب آن یک نفر رفته، اصحاب پیغمبر جچنین نبودند.

و اگر كسی بگوید كه گیریم صاحب وجد كوشید آن را دفع كند و اظهار ننماید اما نتوانست در اینجا دخالت شیطان چیست (یعنی چگونه این قسم وجد را كار شیطان می‌توان شمرد)؟ گوییم: ما منكر ضعف بعضی طبایع نیستیم اما علامت صادق بودن در فرض شما این است كه نتواند آن حالت را از خود براند و نداند كه چه بر سرش آمده است و می‌آید، آن گونه كه موسی ÷بیهوش بر زمین غلتید: ﴿وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقٗا[الأعراف: ۱۴۳] . چنانكه آورده اند به عبدالله بن وهب كتاب «أهوال القيامة» ‌را فرو خواندند بیهوش افتاد وكلمه‌ای نگفت تا بعد از چند روز مرد. و بسیار كسان از اثر موعظه مرده اند یا غش كرده اند، الا اینكه حركات تظاهر كنندگان به وجد طوری است كه مصنوعی بودن آن اشكار است و كمک شیطان در آن روشن. اگر سؤال شود كه آیا «مخلص» را در وجد راستین نقصی است؟ پاسخ می‌دهیم: آری، زیرا اولا هر گاه علم داشت خود را نگه می‌داشت، ثانیاً بهر حال عملش بر خلاف صحابه و تابعان است. از خوّات نقل است كه هنگام ذكر (یاد كردن خدا) می‌لرزید ابراهیم بدو گفت: اگر می‌توانی خود را نگه داری و نگه نمی‌داری پس می‌توانم كه تو را به كس نشمارم، و اگر نمی‌توانی خود را نگه داری پس بر خلاف گذشتگانی؛ آنان كه از تو بهتر بودند.

مؤلف گوید: خوّات از صالحان دور از تكلف بوده و ابراهیم نخعی فقیه است و این گونه سخن میگوید، حال اهل تصنع را چه باید گفت؟

اهل تصوف هنگام غنا چون به وجد می‌آیند كف می‌زنند، چنانكه آورده اند ابن بنان وجد می‌نمود و ابوسعید خراز برایش دست می‌زد. مؤلف گوید: این شبیه همان حركات مشركان است كه در مراسم حج سوت می‌كشیدند « المُكاء» و دست می‌زدند «التصدیة» (آنكه در سوره انفال، آیه ۳۵ آمده است): ﴿وَمَا كَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَيۡتِ إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗ[الأنفال: ۳۵] . «و نماز و دعایشان در كنار خانه ] خدا[ چیزى جز سوت كشیدن و كف زدن نبود». ودر این كار شخص از وقار و عقل و اعتدال بیرون می‌رود و شبیه زنان می‌شود!.

صوفیان برای رقصیدنشان از آیه قرآنی حجت می‌آورند كه خداوند به ایوب ÷فرمود: ﴿ٱرۡكُضۡ بِرِجۡلِكَ[۱۳۳] [ص: ۴۲] . امر به نوازندگی با چوب [‌مضراب] ‌ را استفاده كنند! به خدا پناه می‌بریم از بازی كردن با شرع. بعضی نیز از حدیث زیر بر جواز رقص استدلال كرده‌اند: ‌پیغمبر جبه علی سفرمود:‌ «أنت مني وأنا منك» و علی ساز شوق دو سه قدم بر یک پا راه رفت (لنگه رفت) و نیز به جعفر فرمود: «أشبهت خلقي وخلقي». جعفر از شوق دو سه قدم بر یک پا راه رفت (لنگه رفت) و نیز پیغمبر جبه زید فرمود:‌ «أنت أخونا ومولانا»، زید از شوق دو سه قدم روی یک پا راه رفت (لنگه رفت)؛ اما یكی دو قدم بر یک پا راه رفتن كجا و رقصیدن كجا؟ بعضی هم به حركات خاص حبشیان كه در حدیث آمده استناد كرده اند: ‌«زفنت الحبشة» و آن نوعی راه رفتن بوده است به علامت جوانی و جنگاوری و دعوت به رزم.

حكایتی هم آورده‌اند كه سعید بن مسیب با شنیدن شعری پای بر زمین كوفت، كه اولا حكایت دروغ یا مشكوک است و ثانیاً یک دو بار پای بر زمین كوبیدن كجا و رقص كجا؟ این همه بگذار، عقل را داور كنیم وببینیم رقص اگر كار بچگانه نیست پس چیست؟ و چگونه با رقص دلها متوجه آخرت می‌شود، آیا این جز زور گفتن بی‌مزه چیز دیگری است؟ از غزالی نقل شده است كه «الرقص حماقة بين الكتفين لا تزول إلا بالتعب»! ابوالوفاء بن عقیل گوید: قرآن از رقص نهی فرموده آنجا كه گوید: ﴿وَلَا تَمۡشِ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَرَحًا[۱۳۴] [الإسراء: ۳۳] . و آنجا كه گوید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ[۱۳۵] [لقمان: ۱۸] . كه شاهد دركلمه «مختال» است. كدام تحقیر وتوهین بر خرد و تمكین از این بالاتر كه آدم ریشداری برقصد چه رسد به اینكه ریش سفیدباشد، بویژه با آواز زنان و پسران بی‌ریش! آیا بر آنكه مرگ و سؤال قبر و قیامت و پل صراط و جهنم یا بهشت در پیش دارد شایسته است كه مثل چارپایان چموش دست بیفشاند و لگد بیندازد و مثل زنان كف بزند، حال آنكه ما پیرانی با وقار دیدیم همچون ابوالقاسم بن زیدان و عبدالملک بن بشران و ابوطاهر علاف و جنید و دینوری، و با وجود طول مدت معاشرت یک لبخند از آنها مشاهده نكردیم چه رسد به خنده (پایان كلام ابوالوفاء بن عقیل).

وقتی صوفی در رقص به حال طرب می‌رسد دست یكی از حاضران را می‌گیرد و بلندش می‌كند كه برقصد و بر آن كس روا نیست كه بر نخیزد، وقتی برخاست دیگران هم به تبع او بر می‌خیزند، و چون یكیشان سر برهنه سازد دیگران هم به پیروی ازوی سر برهنه می‌سازند و بر هیچ عاقلی پوشیده نیست كه سر برهنه كردن چقدر زشت و بی‌شخصیتی و ترک ادب است[!] و اینكه درمناسک حج سر برهنه می‌كنند از باب تعبد است و اظهار خواری دربرابر خداوند.

و چون طربشان به شدت رسد، جامه به سوی مغنی می‌افكننند، یا درست یا چاک زده، و بعضی جاهلان در توجیه این كار می‌گویند كه اینان در «غیبت»‌اند و نمی‌دانند چه می‌كنند جای ملامت نیست، همچنانكه موسی وقتی از طور بازآمد و گوساله پرستی قوم را دید الواح را شكست. گوییم: از كجای معلوم كه شكسته شد؟ و از كجا معلوم كه موسی به قصد شكستن الواح را به زمین انداخته باشد زیرا در قرآن فقط به انداختن الواح بر زمین اشاره شده[۱۳۶] وانگهی موسی ÷در آن ما از خود بیخود حتى اگر دریای آتش در پیش رویش بود در آن فرو می‌رفت، چه كسی ثابت می‌كند كه صوفی در حال رقص از خود غایب باشد حال آنكه مغنّی را از دیگران باز می‌شناسد و اگر چاه و چاله‌ای پیش پایش باشد نمی‌افتند! چگونه می‌توان حال انبیا را با این سفیهان سنجید؟

مؤلف گوید:‌ من خود جوان صوفیی را دیدم كه در بازار راه می‌رفت و فریاد می‌كشید و كودكان به دنبالش می‌افتادند و او به آنان پرخاش و اشتلم می‌كرد. همو به نماز جمعه حاضر می‌شد و همان نعره‌ها را می‌كشید و نماز می‌خواند، راجع به نماز از او من سؤال كردند گفتم: اگر در حال نعره كشیدن از خود بیخود، پس وضویش هم باطل شده و اگر با خود است متصنع می‌باشد [و حضور قلب ندارد] ‌. و این مرد توانا و چالاک بود اما كار نمی‌كرد بلكه همه روزه برایش زنبیل می‌گرداندند به اندازه‌ خوراک خود و یارانش جمع می‌شد و این مفتخوارگی است نه توكّل.

(بر سر مطلب برویم) گیریم كه صوفیان در حال بیخودی نعره می‌كشند پس نزدیک شدن و دست یازیدنشان به سماع كه از زور خوشی چنین پرده بر عقل می‌كشد نهی شده است همچناننكه پرداختن به كاری درد آور نیز شرعاً ممنوع است. از ابن عقیل درباره وجد نمودن و جامه دریدن صوفیان سوال شد، گفت: ‌خطا و حرام است، زیرا پیغمبر جاز تباه كردن مال نهی فرموده است و نیز از گریبان دریدن [در عزا] ‌ منع كرده است. كسی در آن میان گفت: صوفی در حال وجد نمی‌داند چه می‌كند. ابن عقیل پاسخ داد، وارد شدنشان در مجلسی كه می‌دانند طرب بر ایشان چیره می‌شود و عقلشان می‌رباید و جامه دری می‌كنند خلاف است و پرهیز واجب، و مسئولیت ساقط نمی‌شود، كما اینكه از كسی كه مسكر می‌نوشد و مست می‌شود به عذر مستی مسئولیت ساقط نمی‌شود.

محمد بن طاهر برای جامه دریدن صوفیان، حجت دیگری یافته و آن حدیث عایشه لاست كه پیغمبر جپرده حجله را كشید و چاک زد. فقاهت این بیچاره را ببین كه جامه دریدن و مال تباه كردن صوفیان را با پاره شدن پارچه‌ای (بدون قصد و عمل) قیاس می‌كند! و گر هم عمدی بوده به لحاظ تصاویری بوده كه آن پرده داشته است، و می‌دانیم شارع از باب تشدّد در منهیات چنین كارها می‌كند مثلا برای دور ریختن شراب خمها را می‌شكند. و اگر صوفی گوید كه حین جامه دریدن از خود غایب بودم گوییم: شیطان تو را از خود ربوده و اگر با حق بودی حق حفظت می‌كرد كه حق امر به تباهكاری نمی‌نماید.

مشایخ صوفیه درباره جامه‌های دریده شده در سماع نیز حرفها دارند، محمد بن طاهر گوید:‌ جامه‌ دریده شده از آن كسی است كه به خاطر او جامه را دریده اند و حدیث جریر را دلیل می‌آورد[۱۳۷] و نیز گوید:‌ دلیل بر آنكه جماعت حاضر حین جامه دریدن نیز سهمی دارند حدیث ابوموسی است، حضرت به كسانی كه با كشتی از حبشه باز آمدند از غنایم خیبر سهم داد[۱۳۸] . مؤلف گوید:‌ بنگرید این مرد چگونه شریعت را باه بازی گرفته تا با فهم كژ خود آنچه موافق مذهب متأخران صوفیه است به حدس و گمان استخراج كند زیرا از متقدمان صوفیه در این باب چیزی به دست نداریم. به هر حال، اگر آن كه جامه را دریده و به سوی كسی افكند یا با خود است كه اصل پاره كردن جایز نبوده، و اگر بیخود است كه تصرف او در مالش جایز نیست كه ببخشد یا بفروشد، و اگر آن چنان كه گفته اند آن جامه دریده كه می‌افكند مانند چیزی باشد كه از انسان بیفتد و گم شود پس كسی حق ندارد آن را تملک نماید، و اگر با خود باشد و جامه‌ دریده را بیفكند نه به عنوان شخص معینی كه باز تصرف در آن جایز نیست، و اگر خصوصاً به سوی مغنی بیفكند بازهم از آن وی نمی‌شود، چرا كه تملک جز با عقد شرعی صورت نمی‌گیرد و چیزی را به صورت كسی افكندن و پرتاب كردن عقد شرعی نیست!

بعد از این همه، گیریم كه از آنِ مغنّی باشد، وجه تصرف دیگران در آن چیست؟ و حال كه تصرف كردند چرا تكه تكه می‌كنند كه این خود اضاعه مال است و خلاف شرع؛ و بعد غایبان را چرا سهم می‌دهند؟ حدیث ابوموسی در اینجا حجت نمی‌شود، چرا كه بسا حضرت از شاهدان وقعه خیبر اجازه گرفته و به از راه رسیدگان سهمی داده و یا از محل خمس غنایم كه حق خود حضرت بود داده است.

مذهب صوفیان در این باب شبیه است به احكام جاهلیان درباره «بحیرة» ‌و «سائبة» و «وصیلة» و «حام»[۱۳۹] كه از خود وضع كرده بودند. محمد بن طاهر گوید: اتفاق آرای مشایخ بر این است كه با جامه‌های دریده شده در سماع و جامه‌های درست كه به موافقت افكنده اند از آنِ جمع است و با نظر شیخ تقیسم می‌شود، با این استدلال كه «الغنيمة لمن شهد الوقعة». اما شیخ ابواسماعیل انصاری گفته است جامه‌های دریده شده و پاره‌های آن به جمع تقسیم می‌شود و آنچه درست است به قوال می‌رسد، به دلیل حدیث سلمه: ‌كه حضرت پرسید: چه كسی دشمن را كشته؟ گفتند: سلمه بن اكوع حضرت فرمود: تمام غنیمت و جامه‌ دشمن به سلمه میرسد؛ در اینجا هم قوال بوده كه با آواز خود صوفی را به جامه دریدن واداشته و از پای افكنده استً!.

مؤلف گوید: بنگرید شیطان چگونه این جاهلان به شریعت را فریفته و بنگرید اجماع مشایخ اینان را كه به یک پشگل نمی‌ارزد. اما فقیهان اجماع دارند بر اینكه هر چه هبه شود درست یا پاره به همتان كس می‌رسد كه بدو هبه كرده اند، و در تشبیه صوفی از پافتاده به كشته جنگ و غنیمت و جامه‌ای از وی بر می‌گیرند هم اشكال‌ها هست، و این همه جز هذیان و محالبافی چیزی نیست.

نقل است كه ابوالفتوح اسفراینی در جمعی چندان رقصید تا دستارش از سر افتاد، ناگاه متوجه شد كه با كفش می‌رقصیده -و آن خطاست- از بابت كفاره آن گناه ردای ابریشمی منقش خود را از دوش بركند و در میان افكند و آن را پاره پاره كرده تقسیم كردند. ممكن است گفته شود خوب بود ردا را از جمع می‌خرید و پاره پاره‌اش نمی‌كردند، محمد بن طاهر گوید: در حدیث داریم: ‌«لاتعودن فی صدقتك» مؤلف گوید: لزومی به خریدن نبود چون ردا در مالكیتش باقی بوده و با افكندن، مال غیر نمی‌شود).

بعضی فقهای صوفیه در جواب این اشكال كه پاره كردن جامه‌ها تباه كردن مال است گفته اند كه آن پاره‌ها قابل استفاده است و این تفریط نیست، گوییم: پس تفریط چیست؟ عجب است از ابوحامد غزالی كه گفته است پاره كردن جامه به مربعها كه به كار وسله دوزی و نیز سجاده بیاید بر این طایفه مباح است همچنانكه پارچه سالم بریده می‌شود تا از آن جامه دوخته شود! گوییم: اگر جامه‌ دوخته را به صورت رشته‌های دراز هم ببرند باز به كاری آید و گیسوبند را شاید، همچنانكه اگر شمشیر را بشكنند نیمه‌ آن نیز به كاری آید، اما مراد انتفاع خاص نیست سود گرفتن عام و بهره برداشتن از كل یک چیز است، و هر اندازه از سود آن كم شود اتلاف محسوب است. به همین دلیل شكستن درهم درست را نهی كرده‌اند زیرا قدری از قیمت آن كم می‌شود. شگفت از این نیست كه ابلیس صوفیان نادان را فریفته، شگفت‌تر این است كه برخی فقیهان را از راه برده و بدعتهای صوفیه را بر احكام ابوحنیفه و مالک وشافعی و احمد حنبل (رضوان الله علیهم أجمعین) ترجیح نهاده‌اند.

اینان در بدعتهای خود غرایب آورده اند، چنانكه محمد بن طاهر در كتابش بابی منعقد كرده تحت عنوان «باب السنة في أخذ شيء من الـمستغفر» و حدیث كعب بن مالک را آورده كه برای توبه از گناه شركت نكردن در جنگ تبوک خودش پیشنهاد كرد كه همه مالم را می‌بخشم حضرت رسول جفرمود: «يجزئك الثلث»یک سوم آن كفایت است، و باب دیگری منعقد كرده زیر عنوان «الدليل علي أن من وجبت عليه غرامة فلم يؤدها ألزموه أكثر منها» و حدیث معاویه بن جعده‌ را شاهد آورده كه از «مانع الزكاة‌ آنچه بدیهی دارد می‌گیریم با نصف مالش» (البته شافعی این حدیث را قبول نداشت). مؤلف گوید:‌ به بازی و جهل اینان بنگر كه معین كردن جریمه و غرامتی را برای یک خطا كار برای وی الزام آور و واجب می‌دانند وحال آنكه هر كس غیر واجبی را واجب بشمارد كافر است. و از جمله بدعت‌های اینان سر برهنه كردن است هنگام استغفار و این خلاف مروت (شخصیت) و منافی ادب است. و اما تطبیق حدیث كعب بن مالک و حدیث معاویه‌بن جعده بر غرامت و جریمه‌ای كه از جانب خود بر مرید می‌بندند و آن را الزام آور می‌انگارند جز بازی با شریعت نیست، حقا كه اینان خروج كنندگان بر شریعت‌اند!.

[۱۳۰] یعنی: «و جهنم وعده‏گاه همگى آنان است‏». [۱۳۱] یعنی: «هنگامى كه این آتش آنان را از مكانى دور ببیند، صداى وحشتناک و خشم آلودش را كه با نفس‏زدن شدید همراه است مى‏شنوند». [۱۳۲] به دنبال این مطلب، مؤلف حكایتی و حدیثی در نكوهش و خلاف شرع بودن «افسونگری برای تب بری و تعویذ بستن و دعای مهر ومحبت میان زن و شوهر» آورده كه مناسب بود در باب دوازدهم بیاورد، و پس از آن به بحث درباره «وجد» كه موضوع این قسمت این بازگشته است.- م. [۱۳۳] «گفتیم: بزن زمین را بپاى خود». [۱۳۴] یعنی: «و مرو در زمین خرامان‏». [۱۳۵] یعنی: «تو نمى‏توانى زمین را بشكافى و در بلندى نمى‏توانى به كوه رسى‏». [۱۳۶] سورة اعراف، آیات ۱۵۰ و ۱۵۴. [۱۳۷] «جاء قوم محتابی النمار فحض رسول الله علی الصدقة، فجاء رجل من الأنصار بصرة فتتابع الناس، حتی رأیت كومین من ثیاب و طعام... ». [۱۳۸] «و لم یسهم لأحد غاب عن فتح خیبر إلا أصحاب سفینتنا». (روایت بخاری و مسلم). [۱۳۹] رجوع به توضیح صفحات گذشتهء همین كتاب.- م.