تلبیس ابلیس

فهرست کتاب

تلبیس ابلیس بر اهل لغت و ادب

تلبیس ابلیس بر اهل لغت و ادب

شیطان عموم اینان را فریفته و عمری مشغول نحو و لغت ساخته و از واجبات عینی و از شناخت آنچه در باب عبادات باید دانست و آنچه به كار تأدیب نفس و اصلاح قلب می‌آید، باز داشته است. علوم ادبی فی نفسه مطلوب نیست بلكه وسیله‌ فهم چیز دیگری است (مثلاً تفسیر و فقه و حدیث) و بر انسان رواست كه چون كلمه‌ای فهمید به عمل بپردازد. از اهل ادب كسان باشند كه از آداب شریعت و فقه چیز قابلی نمی‌دانند مع ذلک كبر عظیم دارند. و ابلیس بر ایشان امر را چنین مشتبه ساخته كه مگر از علمای اسلام اند زیرا كه قرآن را جز به نحو و لغت نتوان فهمید؛ آری، این صحیح است و در حد لزوم دانستن نحو و لغت شایسته و بایسته است اما بیش از آن زاید است و نیازی بدان نیست وبه صرف وقت و اتلاف عمر نیرزد. البته اگر عمر بسیار گسترده دامن بود آموختن همه چیز خوب بود اما عمر كوتاه است و باید آنچه را برتر و مهمتر است ترجیح نهاد و مقدم داشت.

بعضی اهل لغت به گونه بازیچه و چیستان گویی مسائل شرع را مطرح می‌سازند و هنر می‌پندارند، و این نه از سر دانایی كه محصول كم دانشی است زیرا از دو یا چند معنا كه برای یک لغت هست نظر شارع یا فقیه به معنای قریب به ذهن است (ظاهر لفظ) نه احتمالات دور و دراز چنانكه از كسی پرسند: ‌و طی زن در حال «قُرء» جایز است یا نه؟ به قول لغوی هم تواند گفت: آری و هم تواند گفت نه؛ زیرا كه «قرء» به معنای حیض آمده و هم به معنای طُهر، اما در نظر فقیه فقط جواب از معنای قریب صحیح است[۹۴] .

نظر به آنكه ادیبان و لغویان عموماً اشتغال ذهنیشان به اشعار جاهلیت است و از راه مطالعه حدیث و سیره‌ نیكان در طبعشان مانعی بر هوس انگیزی آن اشعار پدید نیامده، لذا كمتر بین اینان آدمی تقوی پیشه و احتیاط كار می‌بینید. نحویان غالباً به حكومتیان می‌گرایند واز اموال حرام سلطانیان می‌خورند، همچنانكه ابوعلی فارسی در دستگاه عضد الدوله بود. ذیلا داستان زَجّاج نحوی را با قاسم بن عبدالله وزیر می‌آوریم تا دانسته شود چگونه نحویان به سبب كم اطلاعی از فقه آنچه را حلال نیست روا می‌شمارند.

زَجّاج گوید: من معلم قاسم بن عبدالله بودم و به او می‌گفتم: ‌اگر به جای پدرت بنشینی و وزیر شوی با من چه كار خواهی كرد؟ او می‌پرسید: دوست داری چه كار بكنم؟ من می‌گفتم:‌ می‌خواهم كه بیست هزار دینار به من بدهی، و این منتهای آرزوی من بود. چند سالی گذشت و قاسم وزیر شد و من كه در مصاحبت او بودم، ندیم وزیر شدم اما باک داشتم كه آن وعده را به یادش بیاورم. تا آنكه در روز سوم وزارت گفت:‌ ندیدم كه آن وعده را به یاد من آورده باشی. گفتم: آن را به ملاحظه و رعایت وزیر – كه خدایش مؤید بدارد – واگذاشته‌ام و مراعات درباره این خادم را لازم به یادآوری نمی‌بینم. گفت:‌ می‌دانی كه خلیفه معتضد است و اگر جز او كس دیگری بود پرداخت آن مبلغ را به تو در یک قلم و یكجا هم مهم نبود، اما می‌ترسم این مایه حرفی میان من و خلیفه شود پس اجازه بده آن را به تفاریق به تو رسانم. گفتم: همین كار را بكن. گفت: در جایی بنشین و رقعه‌های مردم را كه در حوایج خود به ما نمی‌نویسند بگیر، و به نسبت درخواستی كه كسی دارد پولی از وی بستان، و حاجت هر چه باشد – بجا یا بیجا – از گرفتن نامه و دادن قول مساعد از جانب من تأمل به خود راه مده و امتناع منمای تا آن مبلغ معهود برای تو حاصل شود. زجاج گوید: من آن كار را شروع كردم وهر روز نامه‌هایی نزد او می‌بردم و او توقیع می‌نهاد [‌امضا می‌كرد] ‌. و گاه می‌پرسید: برای انجام این درخواست چه مبلغ قول داده؟ می‌گفتم‌: فلان مبلغ. می‌گفت:‌ مغبونت كرده، این كم است، بیشتر می‌ارزد، بیشتر بگیر! و من با طرف چک و چانه می‌زدم تا به مبلغی كه می‌ارزید (و وزیر معین كرده بود) راضی می‌شدند. زجاج گوید: بدین گونه نامه‌های فراوانی به توقیع او رساندم و پولی كه دریافت كردم به بیست هزار دینار رسید و از آن درگذشت. پس از چند ماه از من پرسید: مبلغ موعد استیفا شد؟ گفتم: نه! هیچ نگفت و من همچنان نامه‌هارا به عرض او می‌رساندم و هر ماه می‌پرسید: به مبلغ معهود رسید؟ و من از بیم آنكه مباد آن ممرّ درآمد بسته شود، می‌گفتم: نه! تا آنكه یک روز پرسید: مبلغ معهود كامل شد؟ من این بار شرم كردم و گفتتم: ‌به سلامی وزیر بلی! گفت: ‌راحتم كردی كه من دلمشغول وعده‌ای بودم كه به تو داده بودم كه وفا شود. آن گاه قلم برگرفت و سه هزار دینار نیز از خزانه خود برای من حواله نوشت آن را هم دریافت نمودم و دیگر نامه‌های حوایج مردم را نگرفتم كه به عرض او برسانم كه بهانه‌ای برای آن كار نداشتم فردای آن روز كه بر مسند نشست و من نیز به خدمت رسیدم اشاره نمود كه: هان بیار تا چه داری! گفتم: ‌نامه از كسی نگرفته‌ام زیرا آن عهد وفا شد و من به مبلغی كه خواسته بودم رسیدم، دیگر بهانه من نزد شما چه خواهد بود؟ گفت: سبحان الله! به نظر تو من این ممر مستمر تو را قطع می‌كنم، درحالی كه اكنون همه مردم تو را واسطه‌ حاجتروایی از جانب ما شناخته اند و مقام و موقعیتی از این راه یافته‌ای و صبح و شام به در خانه ات می‌آیند؛ حال اگر این شیوه جاری تو قطع شود می‌پندارند كه نزد ما كم حرمت شده‌ای و مرتبه ات سقوط نموده؛ برو به كار خود ادامه بده و بی‌حساب بگیر! زجاج گوید: دستش را بوسیدم و از فردا صبح باز با رقعه‌ای درخواست مردم نزدش رفتم و او همچنان توقیع می‌نهاد تا مُرد؛ و این ثروت از آنجا حاصل كردم.

مؤلف گوید: ببینید این مردِ عالم در نحو چگونه از فقه و دیانت كم اطلاع است كه اگر می‌دانست كارش خلاف شرع بوده با افتخار حكایتش نمی‌كرد، زیرا پس از آنكه وزیر به آن شغل منصوبش كرد رساندن نامه‌ها و شكایات مردم به وزیر بر او واجب بوده است و گرفتن رشوت باب آن حرام. و ترجیح فقه بر سایر علوم از همین جا معلوم می‌شود.

[۹۴] نمونه بازیهای لفظی در مسائل فقهی را در مقامة الفرضیة حریری ببینید، مثلا، سؤال: «هل یجب علی الجنب غسل فورته؟» جواب: «أجلْ وغسل ابرته». كه در اینجا معنای دور از ذهن فروه (پوست سر) و ابره (استخوان آرنج) مراد است و اگر معنای قریب را در نظر بگیریم سؤال و جواب، هر دو خنده دار می‌شود: «آیا بر جنب واجب است كه پوستینش را بشوید؟ بلی، و سوزنش را نیز»! و نیز رک: مقامات حمیدی: «المقامة فی المسائل الفقهیه».- م.