تلبیس ابلیس بر صوفیان در شطح و دعاوی
بدان كه علم، خوف میآرد و خاموشی و خود را خوار دیدن، همچنانكه بر پیشینیان خوف غالب بوده، ابوبكر سمیگفت: «كاش من مویی بودم بر سینه مومنی»، و عمر سمیگفت: «وای بر حال عمر اگر نیامرزندش»، وابن مسعود سمیگفت: «كاش پس از مرگ بر نخیزانندم»، و عایشه لدر اواخر عمر به این آیه تمثل میكرد: ﴿يَٰلَيۡتَنِي مِتُّ قَبۡلَ هَٰذَا وَكُنتُ نَسۡيٗا مَّنسِيّٗا﴾[مریم: ۲۳] [۱۸۶] . و سفیان ثوری هنگام مرگ به حماد بن سلمه گفت: امید میداری كه چون منی را بیامرزد؟» این دانایان كه چنین كلمات گفته اند از آنجاست كه قرآن فرماید: ﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ﴾[فاطر: ۲۸] [۱۸۷] و پیغمبر جفرموده: «أنا أعرفكم بالله وأشدكم له خشية».
اما بعضی صوفیه به خاطر اعمال و ریاضتهایشان مورد لطف قرار گرفتهاند و كراماتی به ایشان اعطا شد و همان باعث شد كه زبان در دعوی گشودند.
بایزید گوید: دوست دارم كه روز قیامت خیمه بر بالای جهنم زنم، پرسیدند: چرا؟ گفت: میدانم كه جهنم مرا بیند فسرده شود، و من رحمتی باشم خلق را. هم از او نقل است كه گفت: روز قیامت بهشتیان را به بهشت برند و دوزخیان رابه دوزخ؛ من از خدا خواهم كه مرا به دوزخ برد، پرسیدند: چرا؟ گفت: تا خلق داند كه نیكویی و لطف او در آتش نیز با اولیایش باشد. مؤلف گوید: این همان جهنم است كه قرآن از حرارت و شعله آن ما را برحذر داشته، و پیغمبر جفرماید: «این آتشی كه بنی آدم بر میافروزد یک جزء از هفتاد جزء حرارت جهنم را دارد، و آتش جهنم شصت و نه بار از این آتش شما سوزنده تر است». و هم از آن حضرت روایت است كه «جهنم را بیارند با هفتاد هزار زمام بسته وهر زمامی را هفتاد هزار ملک میكشد». از عمر سنقل است كه روزی به كعب (الاحبار) گفت: قدری ما را موعظه كن و بترسان، كعب گفت: یا امیرالمؤمنین چنان عمل كن كه اگر با عمل هفتاد پیغمبر در عرصه قیامت حاضر شوی باز بر خود بیم داشته باشی و افزود: «اگر از جهنم روزنهای به اندازه بینی گاوی در مشرق بگشایند و مردی در مغرب باشد مغزش آب شود و بریزد». و افزود: «جهنم را صدایی در قیامت هست كه هر پیامبر برگزیده یا فرشته مقربی بشنود و به زانو درآید و گوید: پروردگارا، من فقط خودم را به تو سپردم با دیگری كار ندارم»!.
و از قول پیغمبر جآورده اند كه از جبریل پرسیدم: چرا میكائیل نمیخندد؟ جبریل گفت: از آن روز كه خدا جهنم را آفریده میكائیل نخندیده، و نیز اشک چشم من نخشكیده مبادا از اهل جهنم باشیم. عبدالله بن رواحه از خوف جهنم میگریست زنش پرسید: تو چرا میگریی؟ گفت: به من خبر داده اند كه وارد جهنم میشوم اما خبر نداده اند كه از آن خارج خواهم شد[۱۸۸] .
با این وصف، جرأت این مدعی (یعنی بایزید) را ببینید كه چگونه جهنم را خوار میشمارد و خود را اهل نجات میانگارد، حال آنكه جز عده خاصی از صحابه، كسی را حتماً نتوان بهشتی شمرد[۱۸۹] و از پیغمبر جروایت است كه «هر كس گوید: من بهشتیم، همو جهنمی است». و از محمد بن واسع نقل است كه هنگام میگریست و میگفت: برادران! میدانید مرا به كجا میبرند؟ برادران! میدانید مرا به كجا میبرند؟ به خدا به جهنم میبرند، مگر اینكه بیامرزدم.
اگر آن دعوی بایزید را كه نقل كرده اند راست باشد اوج تلبیس ابلیس است. هم از قول او آوردهاند كه گفت: جهنم چه باشد؟ به خدا اگر جهنم را ببینم به گوشه مرقعه خاموشش كنم! هر كس این بگوید زندیق است زیرا اهمیت ندادن به یک چیز حاصل انكار آن است، مثل كسی كه به جن معتقد است و در تاریكی از جن میترسد و آن كس كه معتقد نیست نمیترسد و بسا بگوید: ای جنیات، بیایید مرا بگیرید! بد نیست به چهره كسی كه چنین جهنم را به تحقیر یاد میكند شمع افروختهای نزدیک كنند، وقتی تكان خورد، بگویند: این اخگری است از آتش (جهنم).
هم از بایزید نقل است كه میگفت: «سبحانی سبحانی ما أعظم شأنی»، سپس میگفت: «حسبی من نفسی حسبی» اگر این نقل راست باشد بسا راوی نفهمیده (و یا كلامی را از نیمه شنیده) بسا بایزید ذكر تمجید خدا را از قول خدا بیان مینموده است. اگر غیر از این توجیه شود راه به جایی نمیبرد، مثلا جعفر خلدی از جنید روایت میكند كه گفت: بایزید مستهلک در شهود جلال بوده و حق وی را از شهود خودش باز داشته و جز حق چیزی ندیده پس همان را وصف كرده است. مؤلف گوید: اینها افسانهای بیش نیست.
احمد بن سالم بصری در بصره در مجلس خود گفت: فرعون دعوی بایزید را نكرد، فرعون گفت: ﴿أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾[النازعات: ۲۴] [۱۹۰] ، و كلمه «رب» بر مخلوق قابل اطلاق است چنانكه گویند: «رب الدار» (= صاحب خانه) اما «سبحانی سبحانی» كه بایزید گفت جز خدا را نسزد[۱۹۱] . از او پرسیدند آیا یقین داری كه این كلمه را بایزید گفته است گفت: آری. گفتند: ممكن است كه از قول خدا حكایت میكرده مثلا اگر بشویم كسی میگوید: «لا إله إلا أنا» دانیم كه دارد قرآن میخواند چنانكه از عدهای از اهل بسطام كه از خاندان بایزید بودند راجع به این كلمات سؤال (كه آیا بایزید چنین گفته است؟) گفتند: ما خبر نداریم.
و نیز از قول بایزید آورده اند كه گفت: مدتی من گرد خانه كعبه میگشتم و او را میطلبیدم چون رسیدم دیدم كه خانه كعبه گرد من میگردد؛ و نیز گفته است: در حج اول خانه را دیدم و در حج دوم صاحب خانه را و در حج سوم نه خانه را دیدم نه صاحب خانه را.
ونیز از او درباره «لوح محفوظ» پرسیدند، گفت: منم لوح محفوظ.
ابوموسی دئیلی گوید: به بایزید گفتم: شنیدهام سه تن باشند كه دلشان دل جبریل باشد. بایزید گفت: منم آن سه تن! پرسیدم: چگونه؟ گفت: قلبم یكی و همتم یكی و روحم یكی. گفتم: شنیدهام كسی باشد كه قلبش قلب اسرافیل باشد. گفت: منم آن یک تن، همچون دریایی بنیان كن، بیآغاز و بیپایان.
و نیز آورده اند كه نزد بایزید این آیه را خواندند: ﴿إِنَّ بَطۡشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ ١٢﴾[البروج: ۱۲] [۱۹۲] بایزید گفت: به حیات او سوگند كه بطش من شدیدتر است!.
بایزید را گفتند كه شنیده ایم تو از هفت تنانی، گفت: من همه هفت تنانم! گفتند: همه خلق زیر لوای محمد جباشند، گفت: به خدا لوای من بزرگتر است از لوای محمد ج، لوای من از نور است و آدمی و پری با همه پیام آوران زیر آن باشند. همو گفت: سبحانی سبحانی ما أعظم سلطانی! مانند من نه در آسمان یافت شود و نه در زمین به صفت من كسی شناخته آید. من اویم و او من است و او اوست[۱۹۳] .
هم از او نقل است كه گفت: (خداوند) مرا بالا برد و پیش خویش بر پا داشت و گفت: خلق من دوست دارند كه تو را ببینند، گفتم: عزیزم، من هم میخواهم كه مرا ببینند. گفت: من میخواهم تو را به خلق بنمایم. گفتم: عزیزم، حال كه تو میخواهی مرا به خلق بنمایی و خلق میخواهند مرا ببینند، من خلاف كردن نتوانم. پس مرا با وحدانیت نزدیكی بخش و جامه ربانیتت در من بپوشان و با احدیتت رفعت بده تا چون خلق تو مرا ببینند گویند تو را دیده اند، تا تو باشی كه میبینندش و من در كار نباشم؛ (بایزید گوید:) پس مرا بر پا داشت و مرا بیاراست و رفعت بخشید سپس گفت: بهسوی خلق من بیرون شو. یک گام برداشتم و در گام دوم از هوش رفتم ندا كرد كه حبیب من به من بر گردانید كه ساعتی تاب دوری من ندارد.
هم از بایزید نقل است كه گفت: او خواست ما را ببیند، ما نخواستیم كه او را ببینیم. هم از او نقل است كه گفت: خدایا، اگر در علم ازلیت گذشته كه احدی از خلق را عذاب كنی، جسم مرا آن قدر بزرگ كن كه كس دیگر با من در جهنم نگنجد.
مؤلف گوید: این سخن سه اشكال دارد یكی اینكه «اگر» ندارد و خدا بعضی را عذاب خواهد كرد چنانكه فی المثل از فرعون و ابولهب نام برده شده؛ دوم اینكه بایزید خود را از خد ا رحیمتر انگاشته كه بر كافران نیز دل میسوزاند سوم اینكه به غلط خویش را صبور پنداشته یا انگارهای از چند و چون عذاب نداشته.
هم از بایزید نقل است كه گفت: دوش با خضر در این مسأله [شاید مسأله فوق ] سخن میگفتم و ملائكه میشنیدند و تحسین میكردند و خداوند هم بر حرفم عیب نگرفت. و گر نه مرا لال میكرد! مؤلف گوید: اگر نه این است كه بایزید را به جنون منسوب داشته اند سزاوار بود كه حرفش را رد كنیم، آخر خضر كجا بود و ملائكه كی كلامش را تحسین كردند؟ بسا حرفهای عیبناک كه گویندهاش در جا عذاب نمیشود (و گاه نیز مجازات میشود). از سمنون محب نقل است كه خویش را كذاب میخواند به سبب این بیت:
وليس لي في سواك حظٌ
فكيف ما شئت فامتحنّي
(یعنی: مرا جز از تو كام نیست، هر گونه كه خواهی مرا بیازمای).
و به حبس البول (شاش بند) مبتلا شد، از آن پس آرام و قرار نداشت و شیشه ادرار به دست بر در مكتبخانهها میگردید وبه كودكان میگفت: عموی دروغگویتان را دعا كنید!
مؤلف گوید: پوست آدم میلرزد، میبینی كه در مقابل چه كسی اظهار تاب وتوان كرده؟ این نیست جز نتیجه جهل، اگر خداشناس بود از خدا طلب عافیت میكرد نه بلا!.
آوردهاند كه ابوالحسین نوری را مریدانش گفتند: از این همه عبادت كه كردهای و اجتهاد كه ورزیدهای نتیجهای به ما نشان بده، ماهیی از رودخانه بیرون بیار كه سه رطل وزن داشته باشد نه بش و نه كم. ابوالحسین دعا كرد كه مولای من! اگر ماهیی این چنین كه خواستند بیرون نیاری خود را در رودخانه میافكنم؛ كه ماهیی با همان وزن بیرون آمد. گویند: جنید از او پرسید: اگر ماهیی به آن اندازه بیرون نمیآمد براستی خود راغرق میكردی، گفت: آری!.
این حكایت را به نوع دیگر هم آورده اند: ابوالحسین نوری گفت: از این كرامات كه میگویند مرا در دل چیزی (شكی) بوده، روزی از كودكان نیی گرفتم (برای قلاب) و میان دو زورق ایستادم و گفتم: خدایا به عزتت قسم اگر یک ماهی سه رطلی برای من نفرستی دیگر هیچ چیز نمیخورم (و یک ماهی سه رطلی بیرون آمد!) گویند: این را نزد جنید گفتند، گفت: بایستی ماری بیرون میآمد!.
از ابوسعید خراز نقل است كه گفت: بزرگترین گناه من نسبت به او، شناختن من است او را! مؤلف گوید: اگر مرادش این باشد كه چون او را شناختهام حق عبادت او را نمیتوانم بگزارم، قابل قبول است و گر نه كلامی است قبیح. از شبلی نقل است كه میگفت: خدایا خلق برای نعمتت تو را دوست دارند و من برای بلای تو، تو را میخواهم.
احمد بن محمد الهمدانی گوید: نزد شبلی بودیم، چون برخاستم برویم، گفت: بروید، من با شما هستم، هر جا باشید در حفظ و حراست من هستید!.
گویند: هنگام مرگ از شبلی پرسیدند: چگونه ای؟ گفت:
ان سطان حبه
قال لا أقبل الرشا
فسلوه فدیته
ج ما لقتلی تحرشا
هم از او نقل است كه گفت: پروردگار به پیغمبر وعده داده آن قدر بدو ببخشد و ببخشاید كه راضی شود[۱۹۴] و به خدا سوگند كه محمد جتا یک تن از امتش در آتش باشند راضی نمیشود. شبلی سپس گفت: بعد از محمد جمن برای دیگر جهنمیان (یعنی كافران) شفاعت میكنم و احدی در دوزخ نمیماند.
ابن عقیل ذیل این قول شبلی گوید: اما سخن اولش باطل است چه پیغمبر جبرای عذاب فاجران راضی است چنانكه شرابخوار را ده بار لعنت فرموده، دیگر اینكه خود را اهل شفاعت (كردن) دانسته و اینهم باطل است، سوم اینكه در شفاعت بالا دست محمد جرا كه صاحب مقام محمود است[۱۹۵] گرفته است! گذشته از اینكه خود را اهل بهشت شمرده و هر كس چنین دعوی كند طبق روایت، جهنمی است. ابن عقیل سپس میگوید: به خدا اگر میتوانستم شمشیر را از خون اهل بدعت سیراب میكردم؛ اكنون جز زبان و قلب خود قدرت ندارم!.
از ابوالعباس بن عطاء نقل است كه در قرآن نگریستم خداوند هر بندهای را ستوده دچار ابتلایش كرده است، من هم از خدا ابتلاء خواستم، چند روزی نگذشت كه از خانه من بیست و اند مرده بیرون بردند، سپس مالم رفت. راوی گوید: سپس عقلش رفت و حدود هفت سال بیخویشتن میزیست و چون به خود آمد چنین سرود:
بار ستم تو بر ندارد جز من با عشق تو صبر كس نیارد جز من!.
مؤلف گوید: نتیجه جهل این مرد آن بوده كه از خدا بلا طلبیده و اظهار قوت كرده و این بسیار زشت است، و نیز به خدا «ستم» نسبت داده، اگر بخواهیم حمل به صحت كنیم باید بگوییم شعر را هم در حال بیعقلی گفته است.
از علی بن ابراهیم حصری نقل است كه گفت: «مرا با بلای خودم واگذارید، مگر نه شما اولاد آدمیند، آدم كه خدا به دست خود بسرشت و در او روح خویش دمید و ملائكه را به سجده واداشت و بدو امری فرمود، اما او خلاف امر نمود. چون سر خُم دُرد آمیز باشد تهش چه خواهد بود!» و نیز از او نقل است كه گفت: زمانی قرآن میخواندم و به خدا از شیطان پناه نمیبردم، و از شیطان گفتم (یعنی وسوسه بر زبانم جاری میشد) تا كلام حق حاضر آید و برسد. مؤلف گوید: این خلاف امر خداست كه به پیغمبر جمیفرماید: ﴿فَإِذَا قَرَأۡتَ ٱلۡقُرۡءَانَ فَٱسۡتَعِذۡ بِٱللَّهِ مِنَ ٱلشَّيۡطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ ٩٨﴾[النحل: ۹۸] . یعنی: «پس هر گاه قرآن بخوانى، از شیطان رانده شده به خداوند پناه جوى».
به خط ابوالعباس احمد بن محمد دینوری نوشتهای یافتند بدین مضمون: «شالودههای تصوف را بركنده اند و راه آن را خراب كرده و معانی آن را با الفاظی كه پدید آورده اند دگرگون ساخته، طبع پرستی را زهد خوانده اند و بیادبی را اخلاص، و بیرون رفتن از حق را شطح، و لذت بردن نكوهید را طیبت و بدخویی را هیبت و بخیلی را زیركی و هوسبازی را ابتلاء و روی كردن به دنیویات را (نتیجه) وصول وگدایی را كار و بدزبانی را ملامتگری نامیده اند. سیره گذشتگان قوم چنین نبود». ابن عقیل گوید: صوفیان بر اعمال حرام نامهای دیگر نهادند مثلا گرد آمدن برای خوشگویی و آوازخوانی وخنیاگری را «اوقات» نامند. پسر بیریش را «جوان» و معشوقه را «خواهر» و «مریده»، و رقص را «وجد» و تنبلكده را «رباط» گویند، اما این تغییر نام باعث تجویز نمیشود.
[۱۸۶] یعنی: «اى كاش! پیش از این مرده بودم، و بكلّى فراموش مىشدم». [۱۸۷] یعنی: «از بندگان خدا فقط علماء از او مىترسند». [۱۸۸] اشاره است به آیه ﴿وَإِن مِّنكُمۡ إِلَّا وَارِدُهَا﴾[مریم: ۷۱] .- م. «و كسى از شما نیست مگر آنكه بر آن گذر خواهد كرد». [۱۸۹] اهل سنت روایتی آوردهاند كه پیغمبر جده تن از صحابه را به بهشت مژده داد، آن ده تن را «عشره مبشره» گویند.- م. [۱۹۰] یعنی: «من پروردگار برتر شما هستم». [۱۹۱] چنانكه از قول یوسف ÷دربارة شوهر «زلیخا» همین كلمه (رب) به كار رفته. (سوره یوسف، آیه ۲۳).- م. [۱۹۲] یعنی: «یقینا خشم و مؤاخذه پروردگارت شدید و سخت است». [۱۹۳] كسانی كه طالب این گونه سخنان باشند، فصل مربوط به بایزید را در تذكرة الاولیاء عطار ببینند.- م. [۱۹۴] ﴿وَلَسَوۡفَ يُعۡطِيكَ رَبُّكَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥﴾[الضحی: ۵] . یعنی: «و بزودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى». [۱۹۵] اشاره است به آیه ۷۹ سوره اسراء.