تلبیس ابلیس بر خوارج
نخستین كس از خوارج و بدترینشان ذوالخویصرة است و داستان او چنین است كه علی سبرای پیغمبر از یمن یک پوست پر از خاكه طلای تصفیه نشده فرستاده بود و حضرت آن خاكه طلا را بین چهارتن: زیدالخیل، اقرع بن حابس، عیینه بن حصن و علقمه بن عُلاثه (یا: عامر بن طفیل – شک از راوی است) تقسیم نمود. بعضی اصحاب و انصار از این كار ناراحت شدند. حضرت فرمود: «آیا به من اعتماد و اطمینان نمیكنید؟ منم كه در آسمان امین محسوب میشوم و هر صبح و شام خبر آسمان به من میرسد». مردی با گونه برجسته و چشم فرو رفته و پیشانی پیش آمده و ریش مجعد و انبوه وسرتراشیده و دامن برچیده برخاست و گفت: از خدا بترس ای رسول خدا! پیغمبر به سوی او نگریست و فرمود: «وای بر تو! آیا من از همه كس سزاوارتر نیستم به اینكه خدا ترس باشم؟» و از او روی گردانید. خالد (یا عمر) گفت: یا رسول الله گردنش را بزنم؟ حضرت فرمود: «شاید او نماز خوان باشد، و بسا نماز خوان كه چیزی بر زبان آرد كه در دلش آن نباشد». آن گاه فرمود: «من مأمور نیستم كه میان دل مردم را بكاوم و باطنشان را بشكافم». سپس به سوی آن مرد كه متشنج و لرزان بود نگاه كرد و فرمود: «بدانید كه از این ریشه قومی پدید میآیند كه قرآن میخوانند اما از گلویشان تجاوز نمیكند [یعنی به زبان قرآن میخوانند نه از دل] و از دین چنان خارج میشوند كه تیر از تنِ شكار». مؤلف گوید: نام آن شخص ذوالخویصرة تمیمی بود و در صورت دیگری از این روایت آمده است كه به پیغمبر جگفت: عدالت كن! و حضرت فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت نكنم چه كسی عدالت میكند؟ و او اول خارجی است كه در اسلام خروج نمود و آفتش از آنجا بود كه به رأی خود راضی شد و هرگاه تأمل میكرد در مییافت كه رأیی بالاتر از رأی رسول الله جنیست. و پیروان این آدم بودند كه بر علی سخروج كردند. و داستان آن چنان بود كه چون جنگ میان علی سو معاویه سبه طول انجامید یاران معاویه قرآن برافراشتند و یاران علی را دعوت به آنچه قرآن بگوید كردند، و گفتند شما یكی را بفرستید و ما یكی را، از آن دو عهد میگیریم كه به آنچه كتاب خدا بگوید عمل كنند. لشكریان پذیرفتند. از سمت معاویه عمرو بن عاص فرستاده شد؛ لشكر علی سبه او گفتند ابوموسی را بفرست. حضرت فرمود: نظر من بر ابوموسی نیست ابن عباس را بفرستید. گفتند: او از قوم تو محسوب میشود. او را نمیخواهیم و ابوموسی فرستاده شد و قضاوت و حكمیت تا ماه رمضان به تأخیر افتاد. در آن میان عروه بن اذنیه گفت: اشخاص را در دین خدا حَكَمْ قرار داده اید؟ لا حکم الاّ لله! و علی ساز صفین به كوفه بازگشت و خوارج همراه او داخل كوفه نشدند بلكه به حروراء (كه یک آبادی نزدیک كوفه بود) رفتند و دوازده هزار تن بوند كه شعار «لا حكم إلا لِله» میدادند و منادیشان ندا داد كه امیر حرب شبیب بن ربعی تمیمی است و پیشنماز عبدالله بن كوّاء یشكری. خوارج عبادت پیشه بودند اما خود را از علی سداناتر میپنداشتند.
از ابن عباس بنقل است كه چون خوارج از علی سكناره گرفتند شش هزار تن بودند، انجمن كردند و متفق شدند بر اینكه بر علی سخروج كنند. و پیوسته برای علی سخبر میرسید كه یا امیرالمؤمنین اینها بر تو خروج كردهاند. حضرت فرمود: ولشان كنید، تا با من نجنگند من با ایشان نمیجنگم، و بزودی خواهند جنگید.
ابن عباس گوید: روزی نزد حضرت رفتم و اجازه خواستم كه نزد خوارج برای گفتگو بروم حضرت فرمود: من بر جان تو بیم دارم، و بالأخره اجازه داد. نیمروزی بر ایشان وارد شدم گروهی دیدم با پیشانیهای داغدار و دستان پینه بسته از سجود بسیار، جامههای كهنه و پاكیزه و دامنهای برچیده، و همگی از شدت شب زنده داری لاغر و رنگ پریده. سلام دادم، پرسیدند: برای چه آمده ای؟ گفتم: از طرف مهاجرین و انصار و داماد پیغمبر جكه در میان آنان قرآن نازل شده و به معنای آن داناترند نزد شما آمدهام. بعضی از آنان گفتند: با قریش بحث ومجادله نكنید كه خداوند در وصف آنان فرموده: ﴿بَلۡ هُمۡ قَوۡمٌ خَصِمُونَ﴾[الزخرف: ۵۸] [۶۰] ، «بلكه ایشان قومى خصومت كنندهاند». به هر حال اگر دو سه كلمه باشد با او حرف میزنیم. ابن عباس گوید: پرسیدم سبب كینه شما با داماد پیغمبر و مهاجرین انصار كه قرآن در میان ایشان نازل شده و به تأویل آن داناترند چیست؟ گفتند: سه چیز: یكی اینكه او اشخاص را در امر خدا حكمیت داد حال آنكه در قرآن آمده: ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[الزخرف: ۵۸] . «حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست!». دوم: اینكه (در جنگ جمل) با عدهای جنگید و از آنان بسیاری را كشت اما اسیر و غنیمت نگرفت، اگر آنان مؤمن بودند و غنیمت و اسیر گرفتن از ایشان حرام است چگونه كشتنشان حلال است؟ سوم: اینكه او از خود عنوان «امیرالمؤمنین» را برداشت پس امیرالكافرین خواهد بود! ابن عباس گوید: پرسیدم غیر از این مطلبی دارید؟ گفتند: همی بس است. گفتم: اما جواب اشكال اول اینكه حَكَم قرار دادن اشخاص در قرآن تجویز شده، اگر آیهاش را نشان بدهم از حرفتان بر میگردید؟ گفتند: آری، گفتم: هر گاه مُحرم شكاری را عمداً بكشد باید طبق «حكم» دو عادل قربانیی برابر آن بگذارند[۶۱] ؛ و نیز در اختلاف زن و شوهر باید حكمی از سوی طایفه زن وحكمی از سوی طایفه مرد بین آن دو داوری نماید[۶۲] . حال شما را به خدا سوگند میدهم آیا این دو مورد مهمتر است یا اصلاح اختلاف امت؟ گفتند: البته این بالاتر است. پرسیدم: آیا ازعهده اولی بیرون آمدم؟ گفتند: آری. گفتم: اما در مورد دوم، آیا كدام از شما حاضر بودید عایشه همسر پیغمبر جرا كه ام المؤمنین است اسیر كنید و معامله زن اسیر در جنگ با او بنمایید؟ آیا از عهده دومی هم برآمدم؟ گفتند: آری. گفتم: اما در مورد سوم، آیا میدانید كه در صلح نامه حدیبیه پیغمبر جعنوان «رسول الله» را بنا به اصرار مشركان از نام خود محو كرد؟
ابن عباس گوید: بر اثر این گفتگو دو هزار تن از خوارج برگشتند و بقیه با علی سجنگیدند و كشته شدند.
روایت است كه از اردوگاه خوارج صدای قرائت قرآن به گوش میرسید همچنانكه همهمه زنبوران از كندو به گوش میرسد.
آورده اند كه پس از قضیه تحكیم دو تن از خوارج به نام زرعهبن البرج طائی و حرقوص بن زهیر سعدی بر علی سوارد شدند و گفتند: «لا حكم الا لِلّه» علی سنیز فرمود: «لا حكم الا لِلّه». حرقوص گفت: بیا از خطایی كه كردی – یعنی رضایت به حكمیت – توبه كن و ما را به جنگ دشمنان بیرون ببر كه تا سرحد مرگ جهاد كنیم؛ و اگر از قضیه تحكیم نگذری و بر آن پافشاری كنی برای رضای خدا من با تو میجنگم! و همه خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبی جمع شدند و او پس از حمد و ثنای الهی برای ایشان چنین سخن گفت: مؤمنان نباید دنیا را بر امر معروف و نهی منكر ترجیح دهند. علی سدر نامهای به ایشان نوشت: «این دو مرد كه به عنوان حكم برگزیده شده بودند بر خلاف قرآن و طبق هوای نفس خود داوری كردند و ما بر امر اول خود هستیم». آنان در جواب نوشتند: «تو برای دین خدا خشمگین نیستی بلكه برای نفس خود خشمگین هستی؛ اگر میپذیری كه با قبول حكمیت كافر شدی و توبه میكنی، در رابطه بین خودمان و تو تجدید نظر میكنیم و الا با تو از راه جنگ وارد میشویم».
خوارج ضمن مسیر خود عبدالله بن خباب [بن ارت] را دیدند و از او پرسیدند كه آیا از پدر خود حدیث یه یاد داری كه برای ما بگویی؟ گفت: آری از پدرم شنیدم كه پیغمبر جاز فتنهای در آینده یاد كرد كه در آن حالِ نشسته بِه از ایستاده است و حالِ ایستاده بِه از راه رونده و حالِ راه رونده بِه از دونده؛ و فرمود: هرگاه آن زمان را دریافتی مقتول باشی بِه از آنكه قاتل باشی. خوارج پرسیدند: آیا براستی پدرت این سخن را از پیغمبر جبرای تو نقل كرد؟ گفت: آری. خوارج عبدالله بن خباب را كنار نهری بردند و گردنش را زدند و شكم كنیزش را كه از او آبستن بود شكافتند. سپس همینها به زیر نخلی رسیدند كه رطبی از آن افتاد یكیشان آن رطب را در دهن گذاشت، دیگری گفت: آیا بدون حق و بدون قیمت خرمای مردم را میخوری؟ و اولی آن خرما را از دهان بیرون انداخت. و دیگری محض امتحان شمشیرش خوک یكی از اهل ذمه را زخم زد گفتند: «فساد فی الارض» مرتكب شدی، بهای خوک را داد و صاحبش را راضی كرد. علی سنزد آنان كسی را فرستاد كه قاتل عبدالله بن خباب را به ما تسلیم كنید. گفتند: همه ما قاتل عبدالله هستیم، و سه بار این حرف رد و بدل شد. علی سبه لشكریانش فرمود: اینک شما و این جماعت! كه تا نفر آخر در اندک مدتی كشته شدند و هنگام كشته شدن به یكدیگر میگفتند: آماده دیدار پروردگار باش و به سوی بهشت بشتاب!.
سپس گروهی دیگر از اینان بر علی سخروج كردند و علی سلشكری به جنگ ایشان فرستاد و بالأخره [از بقایای اینان] عبدالرحمن بن ملجم و یارانش با هم انجمن كرده بر اهل نهروان رحمت فرستادند و گفتند: ما بعد از آنان به ماندن در دنیا قانع نیستیم و خوب است كه از جان خود در راه انتقام ایشان و کشتن پیشوایان ضلال و رهانیدن بندگان خدا، بگذریم. و اینان سه تن بودند: عبدالرحمن بن ملجم و برک بن عبدالله و عمرو بن بكر تمیمی، كه در مكه جمع شده عهد و قرار بستند که عبد الرحمن بن ملجم گفت: علی به عهده من، برک گفت: معاویه به عهده من، و عمرو بن بكر گفت: عمروعاص به عهده من. ابن ملجم علی سرا در كوفه هنگامی كه برای نماز صبح به مسجد آمده بود ضربت زد. حضرت فرمود: نگذارید فرار كند، و دستگیرش كردند. ام كلثوم به ابن ملجم گفت: ای دشمن خدا امیرالمؤمنین را كشتی؟ گفت: نكشتم مگر پدر تو را [یعنی او را به امیرالمؤمنینی نمیشناسم] . ام كلثوم گفت: امیدوارم امیرالمؤمنین باكیش نباشد. ابن ملجم گفت: پس چرا گریه میكنی؟ اما بدان كه آن شمشیر را یک ماه زهر داده بودم، اگر كاری را كه میخواستم نكرده باشد برای لعنت و عذاب خوب است! پس از شهادت علی سابن ملجم را برای قصاص آوردند. عبدالله بن جعفر [برادرزاده و داماد علی س] دو دست و دو پای ابن ملجم را برید، آخ نگفت و نیز دو چشمش را میل داغ كشیدند آخ نگفت و شروع كرد به قرآن خواندن. خواستند زبانش را ببرند شروع به لابه و التماس كرد، سبب پرسیدند گفت: خوشم نمیآید تا زنده باشم ذكر خدا نگویم! و ابن ملجم ملعون آدمی بود گندمگون و در پیشانیش اثر سجده مشهود بود.
و نیز هنگامی كه امام حسن سمیخواست با معاویه صلح كند یكی از خوارج به نام جراح بن سنان به آن حضرت حمله كرد كه همچون پدرت شرک ورزیدی! و در بیخ ران حضرت ضربتی زد. و خوارج پیوسته بر فرمانروایان خروج میكردند، و دارای عقاید و شعبههای مختلف شدند. از آن جمله طرفدران نافع بن ازرق بودند كه گفتند: تا در دارالشرک [یعنی در حكومت و قلمرو غیر خوارج ] هستیم مشركیم و چون از آنجا بیرون آمدیم مسلمانیم و مخالفان خود را در مذهب مشرک میدانستند و نیز مرتكبان گناهان كبیره را؛ و میگفتند هر كس از جنگیدن همراه ما پای پس بكشد و در خانه نشیند كافر است. اینان قتل كودكان و زنان مسلمان را كه همرایشان نبودند جایز میشمردند و آنان را مشرک مینامیدند.
نجده بن عامر بن ثقفی نیز از خوارج بود كه با نافع مخالفت كرد و گفت: خونریزی مسلمانان و گرفتن اموالشان حرام است، و نیز میپنداشت گناهكاران خوارج عذاب میشوند اما نه در جهنم؛ و جهنم خاص عذاب مخالفان اوست. ابراهیم [نخعی، فقیه كوفه] گوید: خوارج كفارند، وزن گرفتن و دادن وارث بردن ودادن به ایشان جایز است همچنانكه در آغاز اسلام این نحوه رفتار با كفار جایز بود. بعضی خوارج معتقد بودند خوردن دو فلس از مال یتیم عذاب جهنم دارد زیرا در قرآن اشاره شده، اما اگر همان یتیم را بكشند یا دست ببرند و شكم بدرند قاتل عذاب جهنم ندارد.
مؤلف گوید: خوارج را آراء عجیب و داستانهای غریب هست و نمیخواهیم سخن دراز كنیم، مقصود آن است كه خواننده در حیلههای ابلیس بنگرد كه چگونه این احمقان را واداشت به آنچه در دلشان افتد عمل كند، و علی سرا و مهاجران و انصار را كه همراه علی سبودند بر خطا بپندارند و خویش را بر راه صواب انگارند. خون كودكان را بریزند و در عین حال از خوردن یک خرما بدون پرداخت بهای آن پرهیز نمایند؛ به روی مسلمانان شمشیر بكشند و در عین حال خود را با عبادت و شب زنده داری رنج دهند؛ و ابن ملجم كه خون علی سرا مباح دانسته، مینالد از اینكه زبانش را ببرند و نتواند ذكر خدا بگوید! و عجب نیست كه اینان خود را داناتر از علی سمیپنداشتند مگر نه پیشروشان ذوالخویصرة به پیغمبر جگفت: عدالت كن، كه عدالت نكردی! و از پیغمبر جروایت است كه پیش بینی فرمود: «میان شما مسلمانان كسانی پیدا شوند كه نماز و روزه وعبادت خود را در برابر نماز و روزه و عبادات ایشان حقیر شمارید، قرآن میخوانند اما از حنجرهشان تجاوز نمیكند. آنان از دین خارج میشوند همچنانكه تیر از بدن شكار بیرون كشیده میشود». این روایت در صحیحین آمده است و نیز روایت است كه: خوارج سگان دوزخاند.
از نظریات خوارج این است كه امام باید دارای خصوصیت علم و زهد باشد و با داشتن این دو صفت اول نَبَطی باشد شایستگی امامت دارد.
معتزله در نظریه حسن و قبح عقلی، و اینكه عدالت بر مقتضای عقلی است، و قدریه[۶۳] در عقیده به قدر [در اینجا یعنی اختیار] به راه خوارج رفته ند، و نیز مرجئه [به عنوان عكس العمل علیه فکر خوارج] در همان زمان پیدا شدند و گفتند: معصیت مؤمن را زیان نرساند همچنانكه طاعت كافر را سود نرساند. و بعد از آن بود كه سران معتزله (ابوالهذیل علاف و ابراهیم نظام و غیر آن دو) كتب فلاسفه را خواندند و چیزهایی از آن برداشته با مصطلحات شرع بیامیختند و اول مسألهء كه اظهار كردند قول به خلق قرآن (كلام الله) بود لذا مباحث آنان «علم كلام» نامیده شد. آن گاه ابوالحسن اشعری ظهور كرد كه نخست بر مذهب جبّائی معتزلی بود و نفی صفات از ذات خدا میكرد سپس از استاد خود جدا شد.
[۶۰] سوره زخرف، آیه: ۵۸. [۶۱] ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّيۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ يَحۡكُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنكُمۡ﴾[المائدة: ۹۵] . «اى كسانى كه ایمان آوردهاید! در حال احرام، شكار نكنید، و هر كس از شما عمداً آن را به قتل برساند، جزایى مانند آنچه كشته است، از چهارپایان [بر او] واجب است.- كه به [همانند بودن] آن دو دادگر از میان شما حكم مىكنند». [۶۲] ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَيۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَكَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصۡلَٰحٗا يُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَيۡنَهُمَآ﴾[النساء: ۳۵] . «و اگر از جدایى و شكاف میان آن دو (همسر) بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر، و یک داور از خانواده زن انتخاب كنید (تا به كار آنان رسیدگى كنند). اگر [داوران] خواهند، اصلاح [كنند] خداوند بین آن دو سازگارى برقرار خواهد كرد». [۶۳] مؤلف، از سران قدریه غیلان دمشقی و جعد بن درهم و معبد جهنی را نام برده، و میافزاید: واصل بن عطا-بنیانگذار معتزله- «بر همان منوالِ معبد جهنی بافته است». م.