حکایاتی طلایی از زندگی حضرت ابوبکر صدیق

فهرست کتاب

٢٤- اولین خطیب بی‌باک و جسور اسلام

٢٤- اولین خطیب بی‌باک و جسور اسلام

حضرت عائشه صدیقه  ل میفرمایند: وقتی تعداد یاران و صحابه پیامبر اکرم  ج به ٣٨ نفر رسید، حضرت ابوبکر بر پیامبر اکرم  ج اصرار کردند که آشکارا مردم را به اسلام دعوت کند. پیامبر دلسوز و پر مهر و شفقت  ج فرمودند: «إنا قلیل، یا أبابکر!». – ای ابوبکر! تعدد ما کم است!.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

ابوبکر  س پافشاری کرد که باید آشکارا دین مبین اسلام را به گوش همه برسانیم و خود خطر را به جان و دل خریده بیرون آمد. در مسجد حرام هر مسلمانی در مقابل افراد قبیله خود ایستاد. حضرت ابوبکر  س برای سخنرانی بلند شد. در این اثنا پیامبر خدا  ج نیز تشریف آوردند. این‌چنین بود که ابوبکر افتخار بودن اولین سخنران بیباک و جسور اسلام را به خود اختصاص داد. مشرکان به حضرت ابوبکر  س و سایر مسلمانان حملهور شدند. آن‌ها بر سر حضرت ابوبکر صدیق یورش آورده او را بشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. عتبه بن ربیعه به ایشان حملهور شد، او صورت مبارک ابوبکر را آماج مشت و لگد خود قرار داده بشدت زخمی کرد. خون از تمام جسم ابوبکر  س جاری شده بود و از شدت خونریزی و درد بیهوش نقش بر زمین شد.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

خبر به افراد قبیله بنوتیم؛ خویشاوندان ابوبکر رسید. آن‌ها شتابان خود را به محل درگیری رسانده، او را از زیر مشت و لگد مشرکان بیرون کشیدند و در حالیکه تمام جسمش خون آلود بود به خانهاش بردند. وضع ابوبکر بسیار خطرناک بود و بنوتیم گمان کردند مرگ او حتمی است. آن‌ها او را در خانهاش گذاشته به مسجد الحرام نزد کعبه بازگشته، داد برآوردند: سوگند به خدا! اگر ابوبکر بمیرد ما عتبه بن ربیعه را خواهیم کشت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

پس از آن، آن‌ها نزد حضرت ابوبکر بازگشته با پدرش سعی کردند او را به هوش آورده، با او حرف بزنند.

شب هنگام ابوبکر کم کم به هوش آمد و اولین کلماتی که بر زبانش جاری شد این بود: به من بگوئید پیامبر خدا  ج چطورند؟

با شنیدن این کلمات مردمی که اطرافش جمع شده بودند عصبانی شده، با داد و فریاد از کنارش بلند شدند و به مادرش گفتند سعی کند آب و غذایی به او بدهد، و ناراحت و خشمگین خانه را ترک کردند.

مادر داغدیده که با فرزند آغشته به خونش تنها مانده بود سعی کرد تنهایی با او حرف بزند. ابوبکر تنها بر یک جمله پافشاری میکرد: رسول الله  ج در چه حالی است؟..‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

مادر اشک ریزان میگفت: بخدا سوگند! من از رفیقت هیچ اطلاعی ندارم. حضرت ابوبکر به مادرش گفت: برو نزد ام جمیل دختر خطاب و از او جویای حال پیامبر شو. مادر حیران و پریشان خود را به ام جمیل رسانده گفت: ابوبکر از تو درباره محمد بن عبدالله میپرسد. ام جمیل گفت: من نه ابوبکر را میشناسم و نه محمد بن عبدالله را، ولی اگر بخواهی همراهتان نزد پسرتان میآیم. مادر به همراه ام جمیل نزد ابوبکر بازگشت. ام جمیل با دیدن زخم‌های خونین ابوبکر و وضعیت بسیار خطرناک او ناخودآگاه جیغ کشیده گفت: قوم فاسق و کافرت تو را بدین روز انداختهاند. من مطمئنم خداوند از آن‌ها انتقام خواهد گرفت.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

ابوبکر  س به فکر درد خودش نبود بلکه او تنها به فکر رسول الله  ج بود. تا احساس کرد ام جمیل نزد اوست پرسید: «ما فعل رسول الله؟» - چه بر سر رسول خدا  ج آمده؟-.

ام جمیل به آرامی گفت: مادرت میشنود؟ ابوبکر گفت: نترس، از او خطری نیست. چون ام جمیل مطمئن شد، نفسی راحت کشیده گفت: پیامبر اکرم  ج در صحت و سلامتی کامل هستند.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

حضرت ابوبکر صدیق پرسیدند: پیامبر خدا  ج الآن کجا تشریف دارد؟

ام جمیل به ایشان اطلاع داد؛ پیامبر در دار أرقم هست. ابوبکر که هنوز از وضع پیامبر مطمئن نشده بود گفت:«فإن لله علي ألا أذوق طعامًا ولا أشرب شرابًا أو آتي رسول الله  ج». «سوگند بخدا! تا من خدمت رسول الله  ج حاضر نشوم نه لب به غذا میزنم و نه چیزی مینوشم».‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

چون تاریکی شب بر همه جا چیره شد، و سکوت شهر را فرا گرفت، ابوبکر به کمک آن دو زن، کشان کشان خود را نزد رسول الله  ج رسانید.

رسول اکرم  ج زانو زده ابوبکر را بوسیدند. دیگر مسلمانانی که آنجا بودند نزد ابوبکر آمده جویای حالش شدند. پیامبر با دیدن وضعیت اسفبار ابوبکر بسیار متأثر شدند. اشک در چشمان ابوبکر حلقه زده بود. او به طرف پیامبر خدا  ج نگریسته گفت: یا رسول الله! مادر و پدرم فدایت! نگران من مباش، من هیچ مشکلی ندارم، تنها صورتم را آن بدبخت – عتبه بن ربیعه – کمی خراش داده، این مادر مهربان و دلسوز من است و شما چشمه جوشان خیر و برکت، از پروردگار یکتا بخواه مادر مرا هدایت فرماید. شاید خداوند متعال بر ما منت نهاده او را نیز از آتش سوزان جهنم در امان دارد.

پیامبر خدا  ج برای مادر ابوبکر دعا کرده، سپس او را به اسلام دعوت نمود. پردههای زمخت و سیاه شرک و بت پرستی از دل او برچیده شد و در یک آن پرتو نور ایمان در آن تجلی نمود و مادر ابوبکر در همان لحظه ایمان آورد و به اسلام گروید.‬‬‬‬‬‬[٣٠]‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

بخدا سوگند! تا خدمت رسول اکرم  ج حاضر نشوم نه به غذا لب می زنم نه به آب!‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

دار ارقم که در آن اولین مرکز اسلامی برپا شد، امروز به کتابخانه ای بنام "کتابخانه مکه مکرمه" تبدیل شده است.‬‬‬‬‬‬‬

[٣٠]- السیرة النبویة، اثر/ ابن کثیر: ١/٤٣٩- ٤٤١، و البدایة والنهایة: ٣/٣٠.