٢٢٤- عاقبت مالک بن نویره
یکی از بزرگترین و مشهورترین آشوبهایی که در دوران خلافت حضرت ابوبکر صدیق س روی داد آتش فتنهای بود که مالک بن نویره مرتد به پا کرد. بیائید با هم در محضر تاریخ بنشینیم تا ببینیم چگونه آتش این فتنه خاموش گشته از بیخ و بن ریشه کن شد.
روزی که خانم سجاح بنت حارث که به دروغ ادعای پیامبری میکرد وارد الجزیره شده بود مالک بن نویره به شدت با او مخالفت کرد. اما وقتی سجاح با مسیلمه کذاب هم پیمان شد و به سرزمین خودش بازگشت، مالک بن نویره از کرده خود سخت پشیمان شده، در فکر این برآمد تا رفتار گذشته خود را جبران کند. در این روزها او در منطقه بطاح در اطراف مکه مکرمه بسر میبرد. حضرت خالد بن ولید س تصمیم گرفت بطرفش حمله کند ولی مجاهدان انصاری که با ایشان بودند از همراهی با او معذرت خواهی نمودند. آنها میگفتند؛ ما دستور حضرت خلیفه را بجای آوردهایم، و این مأموریت اضافی از ما خواسته نشده، لازم نیست ما در آن شرکت کنیم.
حضرت خالد س به آنها گفت: این کار را باید به هر قیمتی شده انجام دهیم، این فرصتی است طلایی که نباید آنرا از دست داد. بله دقیقا حرف شما درست است در اینباره هیچ دستوری از طرف خلیفه دریافت نکردهام ولی من فرمانده و امیر سپاهم و همه مسئولیتها به من واگذار شده، من شما را مجبور نمیکنم همراه من بیایید، اما خودم به طرف بطاح میروم تا از فرصت بدست آمده استفاده کرده این فتنه را ریشه کن سازم.
بعد از دو روز راه خالد پیامی از انصاریان دریافت کرد که منتظر آنها بماند. آنها نیز تصمیم گرفتهاند به او بپیوندند. حضرت خالد بن ولید س بمجرد رسیدن به بطاح که منطقه زیر نفوذ مالک بن نویره بود، گشتهای ویژهای تشکیل داده آنها را در سراسر منطقه پخش نمود، تا مردم را به اسلام دعوت کنند. بنوتمیم دعوت او را قبول کرده به آغوش اسلام بازگشتند و اعلام کردند از او اطاعت و فرمانبرداری خواهند کرد. و زکات خود را پرداخت نمودند. مالک بن نویره که در شک و تردید بسر میبرد از سایرین بریده متواری شد. سپاه اسلام او و لشکریانش را دستگیر کردند. در بین مجاهدان اسلام درباره او اختلاف نظر پیش آمد. حضرت ابوقتاد؛ حارث بن ربعی انصاری گواهی داد که مالک و همراهانش نماز میخواندند. در حالیکه سایر مجاهدان گمان میکردند که نه آنها اذان دادند و نه نماز خواندند. البته گفته میشود که شب بسیار سردی بود و زندانیان در زنجیرها از شدت سرما میلرزیدند و داد و فریاد براه انداخته بودند. در این میان جارچی از سوی فرمانده سپاه اعلام کرد: «أدفئوا أسراکم». " اسیران خودتان را گرم نگه دارید". مردم از این فرمان چنین برداشت کردند که باید آنها را بکشند! سربازان نیز فورا دست بکار شده اسیران را کشتند. در این میان بود که ضرار بن ازور شمشیر کشیده سر مالک بن نویره را زد. چون خبر به حضرت خالد رسید سراسیمه از خیمه خود بیرون آمد تا جلوی این کار را بگیرد، ولی دیگر خیلی دیر شده بود و مجاهدان همه اسیران را سر زده بودند. حضرت خالد س از اتفاقی که افتاده بود حیرت زده شده گفت: " چون خداوند کاری را بخواهد حتما آن صورت خواهد گرفت!".
البته گفته میشود؛ حضرت خالد بن ولید س، مالک بن نویره را نزد خود خواسته بخاطر پیرویش از سجاح و سرپیچی از پرداخت زکات بسیار ملامت و سرزنش کرده، به او گفت: آیا تو نمیدانی حکم نماز و زکات یکی است؟ مالک گفت: بله کاملا درست است پیامبرتان چنین میگوید! حضرت خالد عصبانی شده بر سرش داد کشید: چطور پیامبر ما؟! مگر او پیامبر تو نیست؟! ضرار بلند شو گردنش را بزن. این نبوت را انکار کرده، پیامبری حضرت رسول الله ج را قبول ندارد. چنین بود که گردنش زده شد.
در این باره بین حضرت ابوقتاده س و فرمانده سپاه؛ حضرت خالد س بگومگوهای بسیار سختی درگرفت. آنها با همدیگر خیلی بحث کردند. تا جائیکه حضرت ابوقتاده خدمت خلیفه رسیده از خالد شکایت کرد. حضرت عمر س از حضرت ابوقتاده س حمایت کرده، خدمت حضرت ابوبکر صدیق س عرض کردند:" خالد را از فرماندهی سپاه بر کنار کن، او در شمشیر پرانیش بسیار عجول و بیاحتیاط شده است". حضرت ابوبکر س فرمود: «لا أشیم سیفا سله الله علی الکفار». "من شمشیری که خداوند برای زدن گردنهای کافران برکشیده را به نیامش باز نمیگردانم".[٢٥٢]
وقتی خالد بن ولید س از خیمه خود بیرون آمد، دیگر خیلی دیر شده بود، مجاهدان اسیران را سر زده بودند.
[٢٥٢]- بنگرید به: البدایة والنهایة: ٦/ ٣٢٦.