حکایاتی طلایی از زندگی حضرت ابوبکر صدیق

فهرست کتاب

١٠٨- مژده بهشت

١٠٨- مژده بهشت

حضرت ابوموسی اشعری  س میگوید: روزی وضو کرده از خانه بیرون شدم و در دلم با خود عهد کردم که تمام روز را در خدمت رسول الله  ج باشم. یکراست به مسجد رفته از پیامبر خدا  ج جویا شدم. کسانی که در آنجا بودند گفتند که آن حضرت از مسجد برآمده، به فلان طرف تشریف بردهاند. در پی رسول الله  ج براه افتادم، رسول الله  ج وارد باغی به نام "بئر اریس" شده بود. من کنار در باغ نشستم. دروازه باغ از شاخ و برگ درخت خرما – نخل – درست شده بود. وقتی رسول الله  ج از قضاء حاجت و وضوء کردنشان فارغ شد، من خدمت ایشان رسیدم. دیدم؛ ایشان در کناره چاه نشسته لباسش را از ساقهای پاهایش بالا زده، دو پایش را در چاه آویزان کرده است. خدمتشان سلام کردم. سپس بازگشته پشت در باغ نشستم و با خود گفتم من امروز دربان رسول الله  ج میشوم. در این میان بود که حضرت ابوبکر صدیق  س سر رسیدند. ایشان خواستند در را باز کنند. من پرسیدم: کیستی؟ جواب داد: ابوبکر. گفتم: یک لحظه صبر کن. خدمت رسول الله  ج حاضر شده به ایشان گفتم؛ حضرت ابوبکر  س تشریف آورده و اجازه میخواهد خدمتتان حاضر شود.‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

پیامبر الله  ج فرمودند: «ائذن له وبشره بالجنة». "به ایشان اجازه وارد شدن بده، و در ضمن مژده بده که از بهشتیان است".[١١٩]

من بازگشتم و به حضغرت ابوبکر  س گفتم: بفرمائید داخل شوید. رسول الله  ج به شما مژده بهشت میدهد. ‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬

حضرت ابوبکر  س وارد شده دست راست پیامبر اکرم  ج بر کناره چاه نشست و چون آنحضرت لباسش را از بالا زده دو پایش را در چاه آویزان کرد..

به ایشان اجازه ورود بده، و مژده بده که از بهشتیان است

[١١٩]- صحیح البخاری، حدیث: ٣٦٧٤.