خانم نهدیه رضی الله عنها و دخترشان
این دو خانم کنیزهای زنی از قبیله بنو عبدالدار بودند. مالکشان آنها را به آسیاب کردن گندم گمارده بود. او در این میان بر آنها داد میکشید و میگفت:" قسم بخدا! هرگز شما را آزاد نخواهم کرد". در این اثنا حضرت ابوبکر س که از آنجا رد میشدند صدای او را شنیدند. ایشان صدا زدند: «حلي يا أم فلان!»- ای خانم فلانی، از قسمت دست بردار و آنها را رها کن-.
او با عصبانیت داد کشید:" شما مردم آنها را خراب کردهاید. حالا چرا خودتان نمیخرید و آزادشان نمیکنید؟".
حضرت ابوبکر س فورا از فرصت استفاده کرده با اولین قیمتی که از دهان آن خانم بیرون آمد آن دو کنیز رنجدیده را خریده آزاد کرد.
حضرت ابوبکر س از آن دو خاتونی که الآن آزاد شده بودند خواست تا آرد و گندمهای آن زن را به او باز گردانند. آن دو زن آزاده گفتند: ای مرد بزرگوار! اجازه دهید ما کارمان را تمام کنیم و همه گندمهایش را آرد کنیم!
حضرت صدیق اکبر س فرمود: «ذلك إن شئتما» - اختیار با شماست، اگر میل دارید چنین خدمتی به او بکنید-.